درباره ویدیو آقایی که مدرک
دکترای دانشگاههای ایران را پاره کرده است
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/3329-madrak2.htm
پی نوشت 26 اردیبهشت 1399: آپارات: توضیحات محسن عظیمی اعتمادی درباره کلیپ قبلی اش
یکی دو روز است ویدیویی از آقایی که مدارک فوق لیسانس و دکترای خود را پاره کرده در اینترنت پخش می شود، مدارکی که از دانشگاههای ایران دریافت کرده و امروز هم راننده تاکسی است. شخصاً نه طرفدار رژیم اسلامی هستم و نه آنکه بخواهم مسأله ی بیکاری را در ایران توجیه کنم، اما فقط نمی خواهم اطلاعات نادرست سبب انتظارات غلط شود، و همین نوع بحث را 5 سال پیش در مورد مشکلات معلمان در ایران، و سه سال پیش هم درباره ی دستفروشها و کولبر ها مطرح کردم، چون دوست ندارم با اطلاعات غلط مردم را گول بزنم و انتظارات کاذب ایجاد کنم، حتی اگر برای هدفی بالا باشد که هدف وسیله را توجیه نمی کند، و به همین دلیل همیشه خدعه ی خمینی را هنگام انقلاب 57، محکوم کرده ام. و این امر باعث شده با خیلی ها به قول معروف آبمان توی یک جوب نمیرود. یادم است چند سال پیش با یک آدمی که رفته بودیم در رستورانی نشسته و غذا می خوردیم بطور اتفاقی به دونفر از دوستان این آدم برخورد کردیم، و عجیب بود که آنها گویی خیلی بدگویی از این آدم درباره ی دکتر اسماعیل نوری علا شنیده بودند که تا نام نوری علا را گفتم چهره شان تغییر کرد، و دو دیگر آنکه وقتی این آدم می خواست مرا به آن دوستانش معرفی کند، برای معرفی اینجانب گفت ایشان یک وبلاگنویس است، که اتفاقاً دوست دارم که یک وبلاگنویس هم هستم، ولی آیا همین آدم اگر می خواست اوباما یا ترامپ را معرفی کند، آنها را هم بعنوان وبلاگنویس معرفی می کرد! به هر حال هرکسی در این عصر می تواند خود را از نظر شغلی و کاری بازتعریف کند و به حرف مردم نیز اهمیت ندهد که او را تحقیر کنند یا نکنند که هدف آن دیگران هرچه هست به خودشان مربوط است، بویژه در ایران و کلاً در میان ایرانیان، که خیلی ها علاقه ی زیادی دارند پز بدهند و هرچه کسی فروتنی کند نتیجه ی معکوس می دهد، و می خواهند دیگران را تحقیر کنند، دلیلش هم حسادت است و نه رقابت که سواد، توان و عرضه اش را هم ندارند و فقط پر مدعا هستند. یکبار حدود 36 سال پیش جزوه ای را وقتی خیلی هم تحت فشار زندگی بودم و تایپِ آنهم مشکل بود چون در آنزمان تایپ کردن فارسی بلد نبودم و دستگاهش را نیز نداشتم و باید کسی را پیدا می کردم برایم انجام دهد و خانمی از فعالان سیاسی قدیم که جنبش سیاسی را کنار گذاشته اما تایپ کردن بلد است، کمکم کرد، و با هر بدبختی بود منتشر کردم و یکی دو سالی در یک کتابفروشیِ فارسی زبان به رایگان گذاشته بودم، و یکی دو سال بعد هم به روزنامه ای فرستادم که خوشبختانه آن روزنامه، چاپ کرد آنهم وقتی که ابداً ارتباطات مطبوعاتی فارسی زبان در آمریکا نداشتم و در حال تدارک بستن کتابفروشی نوا بودم و زندگی بسیار سختی داشتم و همزمان خیلی برای آن کار جان کندم. بعد آدمی که با او سه سال قبل از این تاریخ در مورد بحثهایم حرف زده بودم و تا امروز از منابع آن نوشته ی این نگارنده، خبر ندارد و در عمرش نخوانده که 100 برابر کتابهایی است که در خود آن نوشته ذکر کرده ام، و حتی هفته ها برای این آدم و چند نفر دیگر کلاس گذاشته بودم، که موضوع را یاد بگیرند وقتی هنوز هم نظرات مائوئیستی قدیمش را فکر می کند آینده نگری است، با اینحال چون این آدم با سردبیر آن روزنامه در واشنگتن از طریق پدر دوستی دیگر رابطه برقرار کرد و البته این آدم مثل محمد جواد ظریف در ایجاد کردن ارتباط متخصص است، رفته بود به سردبیر آن روزنامه که در زمان شاه با سفارت ایران در واشنگتن مرتبط بود و اینجانب اصلاً با آن سردبیر یا هیچکس دیگری در آن روزنامه آشنایی نداشتم و فقط به دلیل ارزش مطلبم، منتشر کرده بودند، اما این آدم به آنها گفته بود که در نوشتن این رساله نقش داشته و اسم خودش را به آن اضافه کرده بود و دیگر هم آن روزنامه که حوصله ی این بحثها را نداشت، مطلبی را از این نگارنده بخاطر همین بدگویی هایِ این آدم منتشر نکرد، که نمی دانم باید چه اسمی روی این آدم بگذارم که در ظاهر دوست بود و در واقع با دوستانی اینچنین چه نیازی به دشمن است، و خود نیز با پدر آن دوست دیگر که این آدم با سوء استفاده از ارتباط او با سردبیر آن روزنامه، توانسته بود این کار شنیع را در خفا بکند، هیچوقت تماسی نگرفتم که بیشتر این داستانها، کش پیدا نکند و به اختلافات دامن نزنم، و سالهاست پدر آن دوست، که اتفاقاً خود او ادیتور آن جزوه بود و نامش را در نوشته ای ذکر کرده ام، اما پدر او، درگذشته است، اما وقتی زنده بود با اینکه در واشنگتن بودم به دیدن پدر آن دوست نرفتم گرچه برای آن زنده یاد و همسرشان، به دلائل زیادی که در مقالاتی گفته ام، خیلی احترام قائل هستم، اما به ملاقات او نرفتم چون نمی خواستم وارد این بحثها شوم وقتی او تقصیر نداشت و توسط این آدم دورو مورد سوء استفاده قرار گرفته بود. امروز هم دیگر پشت دستم را داغ کرده ام که دیگر با این آدم اصلاً هر تماسی را در زندگی بیش از دو سال است قطع کرده ام که دورو، دروغگو، حسود، و پشت سر حرف زن است، وحتی دو بار دیگر هم که نشریات دیگری را پیدا کردم و همکاری آغاز کردم، رفته بود از پشتِ سر، کاری کرد که آنها مطالبم را منتشر نکنند اما در ظاهر "دوست،" و در واقع دورو بود و از پشت سر با بدگویی، خنجر می زد و چون از قدیم روابط زیادی در عرصه ی سیاسی اپوزیسیون چپ داشت، این کارها برایش آسان بود. خنده دار است که از یکسو می گوید دیگر با چپ نیست، اما حتی برای مراسم ختم یکی از دوستان چپ به دروغ به من گفت که خانواده ی آنها گفته اند کسی نیاید ولی همه ی چپی های صدای آمریکا و خود او در آن مراسم بودند و فقط ما غریبه بودیم. جالب است هر وقت ادعا می کرد به کسی گفته با اینجانب مصاحبه کنند، دقیقاً آن افراد جلو نمی آمدند، حتماً از بس از ما "خوب" گفته! فکر نمی کنم این آدم از قصد این کارها را می کند و اصلاً همه ی این سالها چه در ایران و چه در خارج دنبال بیزینس بود، و شاید اینکارهایش فقط از حسادت است، به هر حال دوسال است که رابطه ام را بطور کامل با او قطع کرده ام. به قول معروف عیسی یه دین خود، موسی به دین خود. از دروغ، تقلب، بدگویی، حسادت، دورویی و پشت سر حرف زنی بدم می آید، برای هر هدفی که باشد، هرچند، وقتی در عرصه ی خصوصی است، به فرد و خانواده و دوستان این آدم مربوط می شود، اما وقتی در عرصه ی عمومی باشد، موضوع دیگری است. به بحث ویدیو برگردیم. تولید کننده ی این ویدیو نخواسته دروغ بگوید اما تصورش از واقعیت غلط است. دنیای کنونی در این زمینه ابداً شباهتی به سالهای 1950 ندارد یعنی مدارک تحصیلی اهمیت خود را خیلی از دست داده اند و افرادی با مدارک دکترا از دانشگاه های طراز اول جهان، نظیر هارواد در این آمریکا، قادر نیستند کار پیدا کنند و حتی برای یافتن شغل در رشته ی خود در نقاط دیگر دنیا نیز توفیقی به دست نمی آورند، بویژه اگر رشته ی تحصیلی آنها در عرصه ی علوم انسانی یا علوم اجتماعی باشد، و تازه فقط نه آنها، حتی افرادی در 10 سال گذشته با مدرک دکترا از دانشکده ی پزشکی هاروارد با تمرکز ژنتیک، حتی خارج از آمریکا هم نتوانسته اند در یافتن کار موفق باشند، و کار دیگری پیدا کرده اند که هیچ ربطی به مدرک آنها ندارد. مثلاً شخصاً درباره خانمی آمریکایی می دانم که مدرک دکترا در رشته ی بیولوژی از دانشگاه جرج تاون در شهر واشنگتن که از دانشگاههای برجسته ی آمریکاست داشت و چون کاری پیدا نکرد، مدتهاست «داگ ترینر» شده، یعنی تربیت کننده ی سگها! خیلی ها هم چون آدمهایی را در مؤسسات پژوهشی دولتی در واشنگتن می شناسند کار می گیرند و این نیست که استعداد خاصی دارند و بیشتر اینگونه مشاغل دولتی از این طربق پر می شوند. اینکه پارتی شما کیست و اتفاقاً چپی ها در این واشنگتن خیلی در این دستگاه های دولتی پارتی دارند، در ایران هم همینطور است. البته در ایران چپی های هوادار اصلاح طلبان و در آمریکا، چپی های هوادار حزب دموکرات! ممکن است بپرسید که چطور وضع پزشکان در آمریکا خوب است. دلیلش این است که انجمن پزشکی آمریکا (اِی اِم اِی)، تعداد پزشک در این کشور را کنترل می کند و اگر کسی مدرک پزشکی از هرکشوری داشته باشد، همینطوری نمی تواند در آمریکا کار کند و باید از هفت خان رستم برای کسب اجازه ی طبابت، عبور کند و تازه اکثریت متقاضیان هم نمی توانند اجازه ی کار در آمریکا دریافت کنند. در هندوستان و پاکستان که خیلی دکتر تولید می کنند، این مسأله ی امروز نیست و سالهاست بسیاری از پزشکان در هندوستان، راننده تاکسی هستند و برخی هم بعنوان پزشک در روستاهای بلوچستان ایران کار می کنند که شوربختانه برای بسیاری از پزشکان ایرانی "کسر شأن" محسوب می شود و به یاد عبارتی می افتم که چند روز پیش در اینترنت یکنفر نوشته بود که «راننده بلوچی وقتی فهمید به شهرش میرجاوه تبعید شدم گفته بود: این تبعید الان تنبیه شماس یا توهین به ما».
به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران
سام قندچی
http://www.ghandchi.com
بیست و پنجم اردیبهشت
ماه 1399
May 14, 2020
متون برگزیده
http://featured.ghandchi.com
برای
حزب جمهوریخواهان سکولار دموکرات و آینده نگر ایران
http://www.ghandchi.com/futuristparty/index.html