Sam Ghandchiسام قندچياولویت با نجات سکولاریسم از چنگال ناسیونالیسم است!

سام قندچی

http://www.ghandchi.com/530-NejatSecularism.htm

 

تز مطرح شده در این مقاله آن است که، در برابر اوج گرفتن اسلامگرائی در منطقه ای که کشورمان در آن قرار دارد، بقا و گسترش «سکولاریسم»، بعنوان دست آورد برخی از کشورهای منطقه در قرن بیستم، مستلزم آن است که بتواند خود را از «ناسیونالیسم» ـ که همزاد و همزمان با آن بوده و رابطهء این دو در طول قرن بیستم بصورت رابطهء دوقلوهای بهم چسبیده در آمده است، جدا کند. به کلام دیگر، در برههء کنونی تاریخ، مهم ترین مسئلهء ما روشن کردن مسئلهء ناسیونالیسم است، جدا از مطالبی که به «سکولاریسم» مربوط می شود. سکولاریسم یک آرزو و برنامه ای زنده برای آینده است حال آنکه ناسیونالیسم پیکر بزرگ ایدئولوژی مرده ای است که بیهوده بر دوش سکولاریسم سنگینی می کند.

 

اکنون بر همگان روشن شده است که ناسیونالیسم یکی از «ایدئولوژی های منسوخ» بازمانده از عصر انقلاب صنعتی است همچون کمونیسم، سوسیالیسم، لیبرالیسم، و غیره. عصر انقلاب صنعتی زایندهء پلاتفرم های ایدئولوژیک متعددی بوده است که مطمئناً دستاوردهای مهمی برای بشریت داشته اند اما اکنون همگی آنها مجموعه هائی منسوخ بشمار می روند که فقط به درد درس آموزی انسان امروز می خورند ـ درست همانگونه که مذاهب عصر «پیدایش مذاهب جهانی» (حدود دو هزار سال پیش) دستاوردها و مصیبت هائی به بار آورده اند، که بشریت می تواند از آنها در همهء عرصه های حقوق بشر، دموکراسی، عدالت اقتصادی، صلح، رونق، ترقی، و غیره، درس های مفیدی بیاموزد. اما، در عصری که در آن بسر می بریم، آشکار شده است که هیچکدام از این «ایدئولوژی ها» قادر نیستند برای معضل کنونی که «ترقی» (1) نام دارد ـ به معنی استقرار آزادی، عدالت، و رونق اقتصادی ـ راه حلی ارائه کنند. بخصوص که اگرچه از دیدگاه این قلم، لیبرالیسم، در فراسوی عصر صنعتی، در برخی نقاط جهان رشد کرده است، و «تئوری سیاست» جان رالز هم این پیشرفت را نشان میدهد، اما چنین ادعائی را دربارهء ناسیونالیسم، صادق نمی دانم. ناسیونالیسم، ایدئولوژی زمان انقلاب فرانسه و سپس جنگ های ناپلئونی بود برای مستقر کردن دولت های ملی در اروپا؛ اما، ناسیونالیسم پارادیم واپسگرایی برای دنیای امروز بشمار می رود.

 

شاید آنچه در بالا گفته شد برای آنانی که مرا «ناسیونالیست» تصور می کنند تعجب آور باشد چرا که می پندارند نقد پلاتفرم های اتنیک یا اسلامگرایانه را از دیدگاه ناسیونالیستی انجام می دهم. توضیح مختصر آنکه مطالب ذکر شده در بالا به این معنی نیست که بزودی ملت ها و کشورها موجودیت خود را از دست خواهند داد، و یا دیگر متولد نخواهند شد. اکنون دیگر بین وجود ملت ها و کشورها و ناسیونالیسم منسوخ عصر انقلاب صنعتی هیچگونه رابطهء حیاتی برقرار نیست؛ همانگونه که اگرچه در روزگار کنونی قدرت سیاسی «خانواده گسترده» و قبیله، قرن های است که منسوخ شده اما موجودیت واحدهای اجتماعی خانواده همچنان ادامه دارد و عشق فرد به خانوادهء خود هنوز یک واقعیت اجتماعی است، بی آنکه این امر بمعنی تأیید تفویض قدرت سیاسی به خانواده و قبیله باشد و یا جامعهء قبیله ای منادی آینده تلقی گردد بعلاوه، به همان دلایلی که به نیاز روی پای ایستادن هر خانواده معتقدیم، کماکان بر نیاز به استقلال و تمامیت ارضی ایران نیز تأکید می کنیم، بی آنکه هدف، دادن قدرت بیشتر به دولت های ملی، و تقویت ناسیونالیسم باشد که خود نوع وسیع قبیله گرائی است که از آن اکراه داریم (2) و این نکته را هم اضافه کنیم که ارزش «احساسات ملی ایرانیان» صرفنظر از تعلق به هر گروه اتنیکی، غیرقابل انکار است و آنهم نظیر عشق به خانواده، ربطی به ناسیونالیسم بعنوان یک «ایدئولوژی سیاسی» ندارد (3).

 

از آنجا که در منطقه ای که کشور ما در آن قرار دارد، در سراسر قرن بیستم، ناسیونالیسم سخن اول جنبش های مردمی بوده است، اعتقاد اینجانب برا این است که پیروزی نیروهای اسلامی در جریان انقلاب 1357 ایران را نیز باید «شکست ناسیونالیسم» در ایران دانست. لطفاً دقت کنید که در اینجا از «شکست سکولاریسم» سخن نمی گویم و نظرم به «شکست ناسیونالیسم» بواسطهء پیروزی اسلامگرائی در ایران است. یعنی که آنچه در ایران شکست خورده است ناسیونالیسم منسوخ است و نه سکولاریسم. در کشور همسایه مان، ترکیه، نیز وضع به همین گونه است ـ کشوری که هم اکنون دارای سکولارترین شهروندان خاورمیانه است و در قرن بیستم در آن نیز ناسیونالیسم و سکولاریسم دوشادوش هم بقدرت رسیده اند و اکنون غول اسلام گرائی در آن کشور قد علم کرده است. اما از دیدگاه نگارنده این سطور، در ترکیه نیز این سکولاریسم نیست که بوسیلهء اسلامگرائی به چالش کشیده شده و در واقع نوک پیکان این چالش متوجه ناسیونالیسم ترک است که دیگر قادر نیست در جهان امروز به موضوعاتی همچون آزادی، عدالت و رونق اقتصادی پاسخ دهد و، در نتیجه، در برابر اسلامگرائی شکست می خورد و، در نتیجه، سکولاریسم در ترکیه نیز برای شکوفا شدن و کارائی دوباره، باید خود را از ناسیونالیسم جدا کند، و تا زمانی که چنین نشود، سکولاریسم نیز در مقابله با اسلامگرائی، محکوم به شکست است

 

اما آنچه در این میانه از اهمیت دارد آن است که هیچ یک از شقوق اپوزیسیون حکومت اسلامی متوجه منسوخ شدن ناسیونالیسم قرن بیستمی و لزوم نجات سکولاریسم از چنگال آن نشده اند و هم اکنون نیز مهمترین اختلافات و جدال ها در بین اردوگاه های مختلف اپوزیسیون بر محور ناسیونالیسمی می گردد که همواره کودتای 28 مرداد را بعنوان گرهگاه اصلی خود می بیند. دو اردوگاه اصلی ناسیونالیسم در اپوزیسیون کنونی ایران، از آن پهلویست ها و مصدقیست ها است که، به مثابه حاملان پلاتفرم مشروطه، دو سنت اصلی ناسیونالیستی، با دو دیدگاه متضاد، را به دوش کشیده و می کشند. و از نظر هر دوی این نیروها، کودتای 28 مرداد 1332 رویدادی کلیدی محسوب می شود که به آفرینش وضعیت کنونی تاریخ ما انجامیده است . پهلوی گرایان می گویند که، بر خلاف سیاست رضا شاه، نتیجهء عملی اتحاد مصدق با روحانیـت بیگانه با ناسیونالیسم، بالاخره در حاکمیت خمینی در سال 1357 و، در نتیجه، در شکست ناسیونالیسم، متبلور شده است. در عین حال، آنها مصدقی های دههء 1330 را متحد طبیعی اتحاد شوروی دانسته و معتقدند که اگر مصدق در قدرت باقی میماند، ناسیونالیسم ایرانی به خطر افتاده و بوسیله کمونیست ها بلعیده می شد. مصدقی ها اما، رژیم پهلوی را بعنوان سیستمی دیکتاتوری ارزیابی می کنند، رضا شاه را دیکتاتوری تحت حمایـت بریتانیا می دانند که در پایان کار، خود به سوی آلمان ها متمایل شد، و محمد رضا شاه را هم دست نشاندهء آمریکا و انگلیس می دانند. آنها ادعا می کنند که ارتباطات رژیم پهلوی با قدرت های خارجی بود که ناسیونالیسم ایرانی را خدشه دار کرده و با سرنگونی دولت ملی مصدق در کودتای سال 1332، موجبات فروپاشیدن ناسیونالیسم ایرانی را فراهم آورده و راه را برای پیروزی اسلام گرایان در سال 1357، هموار کرده است.

 

البته روشن است که  ناسیونالیسم ایرانی به دو نیروی بالا محدود نبوده و بسیاری از کمونیست های ایران نیز، بویژه پس از پیروزی اسلامگرائی در 1357، به درجات گوناگون، ناسیونالیسم را برگزیده اند. همچنین، و هم از آغاز، نوع اسلامی ناسیونالیسم نیز در کنار جبهه ملی حضور داشته است، به همراه سازمان هائی نظیر نهضت آزادی و رهبرانی نظیر مهدی بازرگان (که از همکاران بلندپایه مصدق بود). اما از آنجا که وجود این سایه روشن های ناسیونالیسم در ایران و روابط آنها با پهلویست ها و مصدقیست ها در برهه های مختلف تاریخ ما تز اصلی این نوشتار را تغییر نمیدهند (و موضوع بحث کنونی ما نیز نیستند) در این مقاله، همچنان پهلویست ها و مصدقی ها، بعنوان دو طرف اصلی شکاف عظیم 28 مرداد، در مرکز توجه قرار دارند. بی آنکه از خود بپرسند ترکیه، که 28 مردادی را در تاریخ معاصر خود ندارد، چرا با چالش اسلامگرائی روبرو شده است! در این رابطه باید دانست که پلاتفرم های ناسیونالیستی دارای خصلتی نوستالژیک هستند و، در نتیجه و در بهترین حالت، جهانی صنعتی را نوید می دهند که دیگر دنیای آینده نیست و به همین علت هم برای مردمی که با مسائل روزمرهء زندگی خود دست بگریبانند جذاب بشمار نمی روند و تنها موجب می شوند که مردم به طعمه ای برای فرقه های اسلامگرا تبدیل شوند، چرا که برای اسلامگرایان آسان است که آسمان و زمین، آزادی و عدالت را به مؤمنینی وعده دهند که در یک جماعت جهانی مؤمنین بنام «امت» گرد آمده اند و امید شان غلبه بر دنیا و آخرت است و در آروزی رهبری جهانند (4).

 

مدل های کلان ناسیونالیستی سلطنت 2500 ساله یا ملی کردن صنعت نفت مصدق، یا طرح های ناسیونالیستی کوچکتر آذری و کرد، همه امروز نوستالژی های منسوخی هستند که فقط وقت ما را تلف میکنند، و برای ما نتایجی را که جهت دستیابی به آزادی، عدالت، و رونق در جهان واقعی ضروری است، به بار نمی آورند و نتیجه شان تنها این می شود که منتظر دستی نامریی شویم تا قدرت را از جمهوری اسلامی بگیرد و آن را به نوع ناسیونالیسم مورد علاقه ما ارزانی کند. توجه کنیم که حتی اگر چنین رویدادی هم در رخ دهد، ما ممکن است نتوانیم حتی این پیشکشی را حفظ کنیم، همانگونه که امروز در ترکیه بروشنی شاهد آن هستیم، و چنین عاقبت کاری ممکن است برای ما سیستمی بهتر از آنچه با آن در مبارزه ایم، به ارمغان نیاورد.

 

در نتیجه همهء این مشاهدات و تجربه ها به ما می گویند که باید ببینیم و بدانیم که ناسیونالیسم ایرانی ـ چه به نوعی که محمد رضا شاه سعی در ساختن آن داشت و چه در وجهی که مصدق در پی آن بود ـ دیگر مدت هاست که توان ارائهء راه حل برای معضلات جهان را از دست داده، و هر دیدگاه آینده نگری هم که هنوز در بند ناسیونالیسم باشد محکوم به شکست است، ـ چه آنها که از برنامه های ناسیونالیستی برخی گروه های کوچک اتنیک حمایت می کنند و چه آنها که ناسیونالیسم در برگیرندهء ملل بزرگ (هم از نوع مورد نظر پهلویست ها و هم از نوع مورد علاقهء مصدقیست ها)  را تبلیغ می کنند و هیچ یک تعارض این ایدئولوژی منسوخ را با چالش هائی که روند «جهانی شدن» در برابر ما قرار داده در نمی یابند. البته این حقیقت را نمی توان انکار کرد که کشورهای موجود و دولت های ملی آنها، بمثابه واحد هائی از واقعیت سیاسی، کماکان بر «توسعه های گلوبال» تأثیرات مهمی دارند، هرچند که روند کار بخصوص و ابتدا در نقاط پیشرفته تر جهان، این نقش را روز بروز تضعیف می کند. در این میان، اهمیت «دولت های ملی» در کشورهائی نظیر چین آن هم در دوران گسترش گلوبالیسم ـ  نمی تواند دلیلی برای در آغوش کشیدن ناسیونالیسم باشد، چرا که در این مورد نیز استقلال قرن بیستمی تنها روکش فریبنده ای بر پیوستن چین به جریان جهانی شدن است. در عصر جهانی شدن وظیفهء سیاست ورزان و اندیشمندان کشورها یافتن راه حل هایی برای حضور در جهان امروز است، از طریق ارائهء برنامه هائی که در عرصه های سیاست، اقتصاد، فرهنگ، و همهء عرصه های دیگر زندگی بشر، ساختارهائی گلوبال را بیاندیشند و در راستای تحقق شان اقدام کنند (4).

 

موضوع دیگری که باید در همین افق مورد توجه قرار گیرد ایجاد اتحاد در میان نیروهای اپوزیسیون است. در این مورد نیز، هیچ راه میانبری وجود ندارد و تا آنجا که به روشنفکران مربوط می شود، ضروری است که امیدمان بر آن باشد که نخست کارهای بیشتر و واقعی تری دربارهء موضوعاتی همچون صنعت و کشاورزی ایران انجام دهند، و طرح هایی برای ایجاد ساختارهای سیاسی و اقتصادی گلوبال بوجود آوریم که بتوان آنها را مشترکاً بوسیلهء نیروهای داخل ایران و با کمک ایرانیان خارج، اجرا نمود. این غبن بزرگی است که ما وقتمان را برای یافتن میانبرهای سریع و از طریق ساختن ائتلاف هائی تلف کنیم که دست آخر هم به پیدایش پلاتفرم ناسیونالیستی دیگری که حتی قبل از پذیرفته شدن محکوم به شکست است، تلف کنیم. تکرار شعارهای ناسیونالیستی بوسیلهء نیروهای سیاسی مختلف چیز تازه ای برای حل معضلات آزادی، عدالت، و رونق ایران در دنیای واقعی امروز، به ارمغان نخواهد آورد.  اردوگاه های فعلی ناسیونالیستی ما، علیرغم شعار لزوم اتحاد، همچنان درگیر دعواهای بسیار بر روی بودن این فرد یا آن فرد، این گروه یا آن گروه، «خودی و داخل» و «غیر خودی و خارج» متمرکز هستند و توجه نمی کنند که تا وقتی اصول کار درست نباشد همهء این مجادلات هیاهوی بسیار برای هیچ است. باور کنیم که اگر ناسیونالیسم می توانست طرح پیروزی باشد، آنگونه که صد سال پیش چنین بود، بدترین رهبران در رأس کار هم، چه در رأس احزاب و چه در رأس دولت، نمی توانستند باعث شکست پلاتفرم ما شوند. (6)

 

به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران

 

سام قندچی، ناشر و سردبیر ایرانسکوپ
http://www.iranscope.com

http://www.ghandchi.com

هفتم مرداد ماه 1387

July 28, 2008

 

*ویرایش نخست این نوشتار در دهم مرداد ماه 1386 برابر با اول اگوست 2007 منتشر شده بود و این ویرایش دوم به همت دکتر اسماعیل نوری علا انجام شده و در وبسایت سکولاریسم نو منتشر شده است.

 

پانویس:

 

1. ترقی خواهی در عصر کنونی- متن کامل - ویرایش دوم
http://www.ghandchi.com/352-taraghikhahi.htm

 

2. یک دیدگاه آینده نگر
http://www.ghandchi.com/401-FuturistVision.htm

 

3. کردستان، فدرالیسم، و احساسات ملی ایرانیان

http://www.ghandchi.com/342-KurdFed.htm

 

4. اسلامگرائی در پی رهبری تقسیم مجدد جهان
http://www.ghandchi.com/472-ww3.htm

 

5. یک دیدگاه آینده نگر
http://www.ghandchi.com/401-FuturistVision.htm

  

6. پلاتفرم پیشنهادی حزب آینده نگر ایران

http://www.ghandchi.com/348-HezbeAyandehnegar.htm  

 

 

 

 

متون برگزیده
http://featured.ghandchi.com

 

 

 

SEARCH