هشداری به رهبران
سیاسی اپوزیسیون در مورد مقاومت
مسلحانه در تهران
سام قندچی
http://www.ghandchi.com/4387-hoshdar.htm
http://isdmovement.com/2022/1122/112822/112822-Sam-Ghandchi-On-armed-struggle.htm
مطالب مرتبط: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10
دوستان گرامی، با یک دنیا پوزش از رهبران و فعالان سیاسی و مدنی، بویژه در داخل ایران که نگاهم در این یادداشت مشخصاً درباره ی مناطق مرکزی ایران نظیر تهران، بسیار محافظه کارانه است؛ اما، ترجیح می دهم نظرم محافظه کارانه باشد و ثابت شود اشتباه می کنم، تا اینکه ولونتاریستی (اراده گرایانه) عمل کنیم و بعداً پشیمان شویم! اجازه دهید 30 خرداد 1360 میدان فردوسی را به یاد آوریم که تظاهراتی برای آن روز از سوی گروههای مختلف و مشخصاً از سوی سازمان مجاهدین خلق اعلام شده بود! آنروز من هم برای تظاهرات به میدان فردوسی رفته بودم و بطور غیرمترقبه دیدم مجاهدین مسلحانه در آن تظاهرات شرکت کردند! در حقیقت 5 روز پیش از آن در 25 خرداد 1360 تظاهراتی از سوی جبهه ملی در همانجا علیه لایحه ی قصاص برپا شده بود که کاملاً از سوی راه پیمایان مسالمت آمیز بود هرچند مورد حمله ی وحشیانه ی عوامل حزب الهی به رهبری حجت الاسلام هادی غفاری قرار گرفتند وقتی خمینی با حملات لفظی به دکتر مصدق، جبهه ملی را به دلیل مخالفت با لایحه ی قصاص تکفیر کرد! اما یک هفته بعد، در 30 خرداد مجاهدین بدون اعلام قبلی به شکل مسلحانه در تظاهرات شرکت کرد و آن روز بعد از اینکه خمینی، مهندس بازرگان را به پای رادیو کشاند تا از مجاهدین اعلام برائت کامل کند، فوراً نظامیان رژیم وارد عمل شدند و بازداشتها و اعدامهای فله ای مجاهدین و دیگران آغاز شد و در اپوزیسیون نیز همه ی کاسه و کوزه ها تا به امروز در این رابطه سر مجاهدین شکسته شده هرچند نیروهای دیگری هم بودند که همانوقت به فکر آغاز حرکت مسلحانه افتاده بودند، با اینحال، چون سازمان مجاهدین در آن روز به طور ناگهانی بدون دادن اطلاع قبلی به نیروهای دیگری که در همان تظاهرات قرار بود شرکت کنند، مسلحانه به تظاهرات آمد، هنگامیکه همه ی تظاهراتهای 2 سال و نیمِ پیش از آن روز، مسالمت آمیز و بدون سلاح بود، آنها عامل آغاز شدن سرکوبهای بعدی رژیم اسلامی شناخته شدند! درست است که مجاهدین نه تنها پیش از آن در ماجرای دانشجویان خط امام، از رژیم خمینی دفاع کرده و مقابل سفارت آمریکا رژه رفته بود، و بعد از آنهم با آغاز جنگ ایران و عراق، به صفوف نظامیان رژیم اسلامی پیوسته بود و در کنار ارتش و سپاه پاسداران در جنگ شرکت داشت، و البته نه تنها مجاهدین بلکه بسیاری از نیروهای چپ در ایران نیز در ماجرای اشغال سفارت آمریکا با رژیم اسلامی همراهی کرده بودند و در جنگ ایران و عراق به صفوف نظامی رژیم پیوستند، از جمله اتحادیه ی کمونیستها، چریکهای اکثریت و حزب توده! در حقیقت کمتر از 5 ماه بعد از 30 خردادِ میدان فردوسی و عملیات مسلحانه ی مجاهدین در آن روز، در 18 آبان 1360 همان اتحادیه کمونیستها که ذکر شد، در آمل گروهی مسلح به نام «سربداران آمل» را در جنگلهای آمل راه اندازی کرد تا وارد عملیات مسلحانه علیه نیروهای سپاه پاسداران شوند. و چریکهای اکثریت نیز که ذکر شد، وارد همکاری با سپاه پاسداران شدند و همان زمان بود که خواستار تجهیز سپاه پاسداران به سلاحهای سنگین شده بودند، و سپس در عملیات نظامی سپاه علیه سربداران آمل؛ وارد همکاری با سپاه شدند و سه ماه بعد، سربداران آمل یا توسط سپاه پاسداران کشته شدند، و یا دستگیر، و مدتی بعد محاکمه و محکوم به اعدام شدند و در تهران به دار آویخته شدند! در مورد جوانب مختلف ماجرای سربداران آمل در گذشته بحث کرده ام و نیازی به تکرار در اینجا نیست. حزب توده نیز بعد از 30 خرداد 1360 با رژیم اسلامی برای سرکوب مجاهدین همکاری کرد تا 5 سال بعد از آن، که رژیم خودِ حزب توده را نیز بازداشت و شماری از رهبران و اعضایشان را اعدام کرد! در واقع در این نوشته ابداً هدفم بحث اشتباهات نیروهای سیاسی مختلف در آن دوران و افشاگری در مورد گروهها یا افرادی که در آن تصمیم گیری ها دخیل بودند نیست، بلکه می خواهم آنچه را اکنون به نظر میرسد برخی رهبران میدانی انقلاب 21 ایران در داخل کشور، و همچنین برخی حامیان انقلاب در خارج کشور مطرح می کنند، بررسی کنم! مثلاً برخی رهبران انقلاب می گویند که اکنون به نقطه ای این انقلاب رسیده که اگر مردم جنایتکاران رژیم را حذف نکنند، آنها مبارزان را حذف می کنند و شاید این حرف درست باشد و اقلاً اکنون به نظر نمیرسد این رژیم با فشارهای مردمی و بین المللی، و با اقدامات مسالمت آمیز، حاضر باشد از قدرت کنار برود، و نمونه ی تلاش آقای حسین رونقی در 5 ماه گذشته و پاسخ رژیم در واقع اثبات این مدعاست! و احکام اعدام برای معترضان نظیر حکم اعدام آقای مجیدرضا رهنورد یعنی موردی دیگر که این دوستان به دلیل آن نیاز به مبارزه مسلحانه را، مطرح می کنند! در این ارتباط شاید تماشای مصاحبه ای را که آقای عبدالله مهتدی همین دو سه روز پیش با خانم مسیح علینژاد داشته اند، ضرری نداشته باشد که بسیاری موضوعات قابل تعمقی را هر دو نفر مطرح کرده اند که شاید بتوان در مورد آنها بیشتر فکر کرد و به بحث موضوع این مقاله کمکی باشد!
ببینید در بازارهای سهام، گاهی سهام به هر دلیلی بطور خارق العاده ای صعود می کنند و گاهی نیز به طور خارق العاده ای سقوط می کنند و همیشه خاطره ی بزرگترین سقوط بازار سهام در زمان بحران سال 1930 که پیش از تشکیل مؤسسه ی نظارتی اس ئی سی در آمریکا به وقوع پیوست، در این رابطه قابل ذکر است. در حقیقت اصطلاحی در بازار سهام وجود دارد که می گویند درختها ممکن است در هر نقطه ای از کره زمین خیلی بلند شوند ولی واقعاً حدی در هر جایی وجود دارد و کلاً به آسمان نمیرسند هرچند نوسانات معین تاریخی در هرجایی داشته و دارند. مناطق مختلف کشور نیز به همین شکل هستند. مثلاً تاریخ مبارزات مسلحانه در کردستان یا در آذربایجان ایران در تاریخ معاصر اصلاً قابل مقایسه با بقیه ی نقاط کشور نبوده و در تهران اگر ما در دوران مشروطیت شاهد فتح تهران و سقوط استبداد صغیر بودیم، کمترین سهم را در آن مبارزه ی مسلحانه در آن دوران، خود شهر تهران داشت و به همین دلیل رهبری فتح تهران با ستارخان بود که از خطه ی آذربایجان برخاسته بود؛ و اتفاقاً نیروهای ایلی و عشیرتیِ مناطق مرکزی ایران که مشروطیت آنها را در قوانین خود از قدرت ساقط کرده بود، به همراه نیروهای مشروطه خواهِ مسلح از آذربایجان، مهمترین نقش را در احیاء دوباره ی مشروطه ایفا کردند و در اینجا هدفم بحث دلیل شرکت نیروهای ایلی و عشیرتی در این اقدام مترقی و مدرن در آنزمان نیست بلکه منظور اینکه یکدفعه منطقه ای نظیر تهران که سابقه ی جنبش مسلحانه ی مردمی در آن دوره تاریخی نداشت، قادر نبود برای دفاع از سقوط مشروطه بطور مسلحانه نقش آفرینی کند و این کار را، حتی در تهران، نیروهایی انجام دادند که اصلاً از تهران نبودند! در خارج از تهران نیز مثلاً در کردستان، برعکس استان فارس، اصل نیروهای مسلح ایلی با محمد علیشاه و استبداد صغیر همکاری کردند و نیروهای مشروطه خواه در کردستان آن روز بسیار ضعیف بودند و در این مورد در کتابم درباره ی کردستان، به تفصیل بحث کرده ام. غرض اینکه در هر برهه ی زمانی توان مبارزه ی مسلحانه یا فعالیت برای هر جنبش سیاسی، انقلابی و ضدانقلابی، نیروهای مترقی و ارتجاعی، در هر نقطه ی کشور، متفاوت است و نمی شود فقط به این خاطر که جریانی مترقی و انقلابی در نقطه ای پرقدرت است، تصور کرد که در نقاط دیگر نیز به همینگونه باشد، و مهمتر آنکه در یکجا جنبش مسلحانه قادر است زود در یک برهه ی زمانی در صورت لزوم شکل بگیرد در حالیکه در جایی دیگر چنین نیست. به همین دلیل نباید احساسات خود را جایگزین تصمیمات منطقی در این رابطه کنیم. در حقیقت ورود بدون مطالعه ی همه جانبه و احساسی به مبارزه ی مسلحانه بازی با زندگی سیاسی یک ملت است و می تواند جنبش را سالها به عقب بیاندازد، اشتباهی که سازمان مجاهدین در سال 1360 کرد و تاوان آنرا بیش از هرکسی خود آن سازمان داد و البته همه ی کاسه کوزه ها سر آنها شکسته شد در حالیکه نیروهای دیگری هم بودند که ممکن بود همان کار را در آنزمان انجام دهند و همانطور که ذکر شد اتحادیه ی کمونیستها یکی از آن نیروها بود و سربداران آمل را تشکیل داد و کاملاً نابود شد. آیا اگر اینگونه نیروها با برنامه ریزی و بررسی دقیق چنین تصمیمی می گرفتند پیروز می شدند؟ شاید اگر با بررسی کامل بود، اصلاً چنین تصمیمی نمی گرفتند چرا که حتی نیروهایی نظیر کردها که تجربه ی مبارزه مسلحانه «مردمی» نه تنها در زمان انقلاب 57 داشتند بلکه همچنین در زمان شریف زاده و ملا آواره در سالهای 1347-1348 چنین تجربه ای داشتند، و پیش از آن در دوران قاضی محمد، و اینکه حتی در مرداد ماه 1358 در مبارزات خود قادر شدند تا تشکیل دولت در سنندج پیش روند؛ با اینهمه، بعد از سال 1360 اساساً کردهای ایران نیز در مبارزات مسلحانه با رژیم اسلامی حاکم بر ایران، شکست خوردند و فقط توانستند بخشاً در مناطق مرزی عراق تا به امروز ادامه حیات دهند! در نتیجه معضل *شاید* این بود که در یک دوره ی تاریخی در زمان جنگ با عراق تا سال 1367 اصلاً مبارزه ی مسلحانه شانسی برای پیروزی نداشت، و اینکه *شاید* در برهه ی سال 1360 در بحبوحه ی جنگ ایران و عراق اینگونه بود یا نه را، نمی خواهم در اینجا واردش شوم! آیا در همان زمانی که نخستین بار بعد از انقلاب 57 مقاومت کردستان در برابر حمله نظامی رژیم در مرداد 1358 شکل گرفت یعنی چند ماه بعد از انقلاب، چنین کاری در تهران و نقاط دیگر ایران اگر اراده اش وجود داشت و با برنامه بود می توانست موفق شود؟ شاید آری، اما در آن زمان، اکثریت نیروهای چپ زیر پرچم حزب توده بودند یا مانند اتحادیه ی کمونیستها خود از رژیم خمینی حمایت می کردند و نیروهای ملیون نیز که همان چند ماه پیش از آن، به بختیار پشت کرده بودند، و شک دارم چنین اقدامی اصلاً می توانست اراده اش بوجود آید تا که عملی شود! به هر حال اینها موضوعات تاریخ گذشته است که می شود سالها در مورد «اگر ها»، بحث کرد!
اما در این نوشته اصل بحثم این است که به یاد داشته باشیم نصیحت لنین را در مورد اقدام مسلحانه! شخصاً همیشه اقدام لنین را در کشتار خاندان تزار بعنوان یک جنایت محکوم کرده ام؛ اما، در عین حال گفته ام نوشته های لنین را بعنوان یکی از چهره های علم سیاست بسیار با ارزش می دانم! همانطور که می دانیم لنین در آستانه ی انقلاب اکتبر تزهای آوریل را منتشر کرد که مطالعه ی آن در مورد تاکتیکهای تصرف قدرت بسیار با ارزش است. یکی از موضوعاتی که لنین در آنجا به تفصیل بحث می کند دست بردن به اسلحه است و از آثار کارل فون کلاوزِویتس خیلی کمک گرفته که اتوریته ای در غرب در مورد استراتژی و فنون نظامی محسوب می شود، آنچه سون تزو در شرق زبانزد خاص و عام است. آنچه بیش از هرچیز در تزهای آوریل مطرح می شود این است که دست بردن به اسلحه ابداً نباید تا وقتی که همه ی جوانب آن در نظر گرفته شده باشد انجام شود و درست است که در پایانِ کار حزب بلشویک تصمیم می گیرد این کار را بکند و بالاخره نیز انقلاب اکتبر پیروز می شود، ولی این تصمیم را به این سادگی نگرفتند وگرنه شاید بلشویکها هزار بار بدتر از کموناردهای کمون پاریس، نابود شده بودند!
به هر حال در این یادداشت نمی خواهم وارد جزئیات همه ی این بحثها شوم و فقط خواستم هشداری داده باشم که بویژه در مناطق مرکزی ایران نظیر تهران چنین تصمیمهایی را نباید عجولانه گرفت وگرنه آنهایی که به چنین اقداماتی دست بزنند می توانند فقط نظیر ماجرای سیاهکل خود را نابود کنند بدون آنکه به پیروزی این انقلاب یاری رسانند!
به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران،
سام قندچی
IRANSCOPE
http://www.ghandchi.com
پنجم آذر
1401
November 26,
2022
متون برگزیده
http://featured.ghandchi.com
برای
حزب جمهوریخواهان سکولار دموکرات و آینده نگر ایران
http://www.ghandchi.com/futuristparty/index.html