Why *No* Monarchy

http://www.ghandchi.com/376-WhyNoMonarchy-plus.htm

 

متن مقاله بزبان انگليسي

http://www.ghandchi.com/376-WhyNoMonarchyEng.htm

Sam Ghandchiسام قندچيچرا سلطنت *نه*

سام قندچی

 

 

  همانطور که در مقاله ديگري مفصلأ توضيح دادم ترس جمهوريخواهان مترقي ايران، برعکس ادعاي برخي از سلطنت طلبان، اين نيست که مردم ايران به سلطنت رأي دهند، بلکه ترس ما از اين است که با حمله آمريکا و فريب بخشي از اپوزيسيون، سلطنت در ايران احيأ شود، و مردم فرصت رأي دادن واقعي را نيابند،  و نظير 28 مرداد 1332، سلطنت دوباره به ايران تحميل شود، و نيروهاي مخالف سياسي نيز قبل از آنکه به خود بجنبند، دوباره راهي بازداشتگاه هاي ساواک و زندان اوين شوند.

 

چرا اين موضوع مهم است؟  چونکه فرداي طرح شدن سلطنت در داخل ايران، همين نيروهاي وزارت اطلاعات کنوني به دور سلطنت حلقه ميزنند، همانگونه که ساواکي هاي سابق در خارج،  امروز به دور رضا پهلوي حلقه زده اند.  يعني پروسه جمع شدن نيروهاي سرکوبگر بدور خميني که دوسال طول کشيد، در صورت بازگشت سلطنت به ايران، خيلي سريع تر انجام خواهد شد.

 

اما چرا سلطنت *نه*!  به اين دليل ساده که گرچه در 25 سال گذشته سلطنت طلبان بيانيه هاي آتشيني  درباره نقض حقوق بشر در ايران صادر کرده اند، اما وقتي از سلطنت دموکراتيک ميگويند،  از هيچ تفاوت مهمي بين سلطنت ايده ال خود و سلطنت شاه در گذشته حرفي نميزنند.  مثلأ آيا اينان کماکان ميخواهند که قوه قضائيه بر مبناي قانون اسلام باشد؟  لازم به تذکر است که در قانون اساسي 1906 مشروطيت که سلطنت طلبان از آن دفاع ميکنند، نه تنها در قوه قضائيه، بلکه در قوه مقننه،  براي پنج مجتهد طراز اول شيعه حق *وتو* قائل شده است ، که هر قانوني را تا تأييد نکنند،  قانون کشور نميشود، و نيز اينکه در آن قانون شيعه مذهب رسمي ايران است.

 

سوال اين است که سلطنت طلبان امروز،  با شيعه بعنوان مذهب رسمي،  و وتو 5 مجتهد شيعه، در قانون اساسي  مورد حمايتشان، چه ميخواهند بکنند.  رضا پهلوي حتي درباره نقش اسلام در سلطنت آينده مورد نظر خود سخني نميگويد، هر چند در بعضي بيانيه ها از سکولاريسم صحبت ميکند، اما اساسأ بيانيه هاي مطبوعاتي وي در موقع سالروز هاي مذهبي شيعه،  همگي به سبک دوران محمد رضا شاه نگاشته ميشوند،  و در نتيجه اغراق نيست اگر که بگوئيم سلطنت ايده ال رضا پهلوي، همانند سلطنت شاه است، و از جمله با حفظ قدرت قضائي اسلام،  در دادگاه هاي ايران.

 

در زمينه روابط با آمريکا و موضوع استقلال هم وي تفاوتي با رژيم شاه نشان نميدهد.  فقط حرف زدن درباره آنکه سلطنت طلبان دموکراسي و حقوق بشر را دوست دارند، بمعني برنامه تازه نيست.  رژيم هاي کمونيستي و اسلامگرا نيز از آرمان هاي والاي آزادي حرف ميزدند.  مثلأ جمهوري اسلامي نيز بيش از ده سال است از دموکراتيزه کردن سيستم اسلامي خود حرف ميزند.  در نتيجه معناي حرف زدن سلطنت طلبان هم از دموکراتيزه کردن سيستم خود را بايستي سوال کرد.  اما در 25 سال گذشته حتي يک قانون اساسي دموکراتيک و يا نقد از قانون اساسي گذشته سلطنت گذشته ننوشته اند، و تفاوتي بين سلطنت ايده ال آنها و سلطنت گذشته طرح نکرده اند.  در مقابل جمهوريخواهان سکولار و دموکرات ايران،  تفاوت قانون اساسي و نهادهاي جمهوري ايده ال خود،  با قانون اساسي جمهوري اسلامي را،  به روشني طرح کرده اند.

 

اين قابل قبول نيست که سلطنت طلبان بگويند اين موضوعات را دولت جديد حل و فصل خواهد کرد،  چرا که مشروطه خواهان ميبايست امروز، يعني قبل از تشکيل دولت موقت ،  طرح و برنامه خود را ارائه دهند، تا معلوم شود تفاوت آن با رژيم گذشته چيست، و اينکه  بشود فهميد مثلأ ايشان موضع محکمي در دفاع از قوانين مدني در مقابل قوانين اسلامي دارند يا خير.

 

مثال ديگر درباره موضوع دولت فدرال است که دولتي غير متمرکز ميباشد، و اينکه آيا سلطنت طلبان از شکل فدرالي دولت در ايران دفاع ميکنند يا خير؟  در دوران مدرن، دولتهاي سلطنتي ايران از ساختارهاي بسيار متمرکز، با مدلي نظير فرانسه، پيروي کرده اند، برعکس در دوران باستان، شکل ساتراپ نشيني  دولت ايران در دوران هخامنشي و ساساني، که هر منطقه شاهي و کل کشور شاهنشاه داشته است، به دولت فدرال شبيه بوده است.  در دوران مدرن حکومت متمرکز در عمل باعث شده که گروه هاي قومي و ملي بسيار اذيت و آزار کشيده و احساس آنرا داشته اند که در دولت هاي ايران به نسبت جمعيت و اهميت اقتصادي-سياسي خود نمايندگي نشده اند.  پاسخ سلطنت طلبان کنوني به نياز به يک دولت فدرال چيست؟

 

ممکن است در زمينه موضوع فدراليسم بحث شود که جمهوريخواهان هم اين اشکال را دارند،  و در مجموع هنور موضع دولت متمرکز مدل فرانسوي گذشته مشروطيت را با خود حمل ميکنند.  اما اقلأ در رابطه با مسائل سکولاريسم، دموکراسي، و استقلال، جمهوريخواهان سکولار ايران، خط فاصل جمهوري ايده ال خود و جمهوري اسلامي را بروشني مشخص کرده اند.  آيا سلطنت طلبان خط فاصل خود در اين عرصه ها را با سلطنت شاه مشخص کرده اند؟

 

فقط ادعاي اينکه نيروها متحد شوند تا جمهوري اسلامي را سرنگون کنند،  به اين معني نيست که همه اين نيروها بعد از سرنگوني قانوني باقي بمانند،  و در شرايط عدم وجود نهادهاي قوي دموکراتيک در جامعه ايران، اين نيروها ميتوانند بعد از زمان اندکي که نيروهاي استبداد دور سلطنت حلقه زنند، روانه زندانهاي سلطنت طلبان شوند، همانگونه که محمد رضا شاه،  وقتي شاه جواني در 1320 بود، و پس از تبعيد رضا شاه به قدرت رسيد،  در مدت 12 سال  از دموکراسي به استبداد رسيد، و مخالفين را بسوي زندانها و چوبه هاي اعدام روانه کرد، و بالاخره استبداد کامل بر ايران، تحت سلطنت نوين محمد رضا شاه حکمفرما گرديد، تازه آن زمان بخاطر حضور متفقين و تطويل رياست جمهوري روزولت، اين پروسه 12 سال طول کشيد،  وگرنه شايد در دوسال طي شده بود، و در 28 مرداد 1322  و نه28 مرداد  1332 دموکراسي پايان يافته بود.

 

سلطنت طلبان اگر دوباره قدرت را در ايران احيأ کنند،  ميتوانند مانند محمد رضا شاه که گفت هر کسي حزب رستاخيز را دوست ندارد،  ايران را ترک کند، عمل کنند، و بيادمان باشد که بسياري از آنها که با حزب شاه مخالفت کردند،  حتي شانس آنرا نيافتند که ايران را ترک کنند،  و به زندان اوين افتادند و در دست دژخيمان شاه جان باختند.

 

سلطنت طلبان 25 سال فرصت داشته اند،  که بگويند سلطنت ايده ال آينده شان چيست،  و قانون اساسي اش و نهادهاي اجتماعي اش با رژيم شاه چه تفاوتي دارد.  اما در عمل فقط همان راه هاي رژيم شاه را در خارج کشور که حضور داشته اند ادامه داده اند،  و در صورت بازگشتشان به ايران،  انتظار چيزي متفاوت از زمان شاه از آنها نميتوان داشت.  اگر زندگي در غرب ميخواست تفاوت در عملکرد اينها ايجاد کند، دست اندرکاران رژيم شاه،  بيش از هر رژيمي در تاريخ ايران،  با غرب مراوده داشتند.  اما وقتي  برنامه ها و طرح ها ي آينده آن ها را نگاه ميکنيم، تفاوتي با رژيم شاه ندارند.

 

ايشان هيچگاه رژيم ديکتاتوري شاه را بطور جدي محکوم نکردند،  و فقط جملات زيبائي درباره دموکراسي از اپوزيسيون قرض گرفته اند، همانگونه که شاه سکولاريسم را در انقلاب سفيد خود،  از اپوزيسيون قرض گرفت،  تا اپوزيسيون را خلع سلاح کند،  و در آخر تا روحانيت مقاومت کرد، امتيازها را به روحانيت پس داد،  و نيروهاي دموکرات سکولار را سرکوب کرد،  و روحانيت را تقويت نمود.  يعني هدف رژيم شاه نه ايجاد دولت دموکراتيک و سکولار، بلکه گرفتن ابتکار عمل در سال 1343 بود،  تا به عمر رژيم فاسد خود چند صباحي بيافزايد.  امروز نيز اگر سلطنت طلبان صداقت دارند،  چرا امثال پرويز ثابتي ها با نام مبدل در تشکيلات رضا پهلوي هستند.  آيا آقاي رضا پهلوي از اين موضوع اطلاع ندارند؟  يا اينکه ازغندي ها و عطائي ها در رکاب سلطنت در آمريکا مشغولند.

 

حتي در آخرين مصاحبه هاي خود با مطبوعات خارجي، رضا پهلوي يک سري عبارات مبهم کلي درباره دموکراسي در ايران ميگويد،  و وقتيکه مصاحبه کننده اي به او ياد آور ميشود که پدر وي از ايران از طريق قيام عمومي مردم بيرون شد، مردمي که مرگ وي را طلب ميکردند، رضا پهلوي کماکان از جزئيات دولت آينده مورد نظر خود سخني نگفته،  و هيچ نميگويد که تمايز سلطنت مورد نظر وي از دولت شاه در گذشته در چيست، بغير از تکرار يک عبارت کلي درباره دموکراسي، همانگونه که شوروي ها از برابري حرف ميزدند، بدون انکه نشان دهد چرا ساختارهاي دولت مورد نظر وي،  تضمين کننده دموکراسي ميتوانند باشند، وقتي که همان ساختارهاي دولت شاه سابق مورد نظر وي ميباشند.

 

وقتي رضا پهلوي از پدر خود بعنوان يک ناسيوناليست صحبت ميکند، فراموش ميکند ذکر کند که دولت شاه،  دولت ديکتاتوري وابسته اي بود،  که پس از دوره کوتاهي از دموکراسي در زمان مصدق، آن دموکراسي را زير چکمه هاي نظاميان خود، با کمک دولت وقت آمريکا،  خرد کرد،  و با کمک آمريکا، ساواک را ساخت ،همانگونه که محمد عليشاه با کمک روسها،  مجلس دموکراتيک مشروطيت را به توپ بست،  و دموکراسي نوپاي ايران را بزير چکمه نظاميان روس کشيد.

 

در چند ماه گذشته،  در پي ارائه طرح فراخوان سايت 60000000 ، و چاپ فوري پيام رضا پهلوي در آن سايت، رضا پهلوي در ميان مطبوعات غرب بسيار محبوب شده است.  برخي تحليل گران غرب سخت ميکوشند که اين برداشت را القأ کنند،  که گوئي موقعيت سلطنت در ايران تقويت شده است.  تصوري بيش از اين دور از حقيقت نميتواند باشد.  هر کسي که کوچکترين آشنائي با تاريخ و تحول اقتصادي-سياسي ايران داشته باشد،  به راحتي ميتواند ببيند که چنين برداشتي چقدر غلط و دور از واقعيت است.  در واقع چنين تخيلي درباره افغانستان هم جامعه عمل نپوشيد،  تا چه رسد به ايران.

 

افغانستان جامعه اي بسيار توسعه نيافته،  با حضور با قدرت خانخاني ملوک الطوايفي است، آنچنان که حتي برخي شهرهاي عمده کشور،  توسط روساي قبائل (يک يا دو خان) اداره ميشوند،  و حتي سلطنت متمرکز در برخي نقاط افغانستان ميتوانست گامي باشد به جلو.  در مقايسه تنها در برخي نقاط بسيار عقب مانده ايران، ميتوان بقأ سيستم ملوک الطوايفي سياسي را هنوز پيدا کرد،  و در اکثر نقاط پيشرفته ايران سيستم حکومتي ملوک الطوايفي و خانخاني بيش از يک قرن است که برچيده شده است.  حتي حضور خانها در برخي نقاط کردستان ايران، در چارچوب عمومي ارگانهاي دولتي،  و يا در چارچوب عمومي احزاب سياسي اپوزيسيون موجود نقش ايفا ميکنند،  تا آنکه بيانگر سيستم دولتي ملوک لطوايفي باشند، آنچه که بالعکس در افغانستان به وضوح قابل رويت است.  در نتيجه بهانه وجود خانخاني براي توجيه سلطنت در ايران امروز مضحک است.

 

ديگر آنکه پادشاه افغانستان توسط يک کودتا سقوط کرد،  همانگونه که حکومت نوردوم سيهانوک در کامبوج توسط کودتا سرنگون شد.  بعدها نيز دولتهاي دست نشانده شوروي در افغانستان،  و تجاوز اتحاد شوروي به آن کشور،  مانع بازگشت سلطنت به افغانستان بودند، و نه قيام مردم.  در مقايسه سلطنت در ايران توسط يک انقلاب مردمي سرنگون شد،  و اگر رياکاري اسلامگرايان در رأي گيري رفراندوم نبود، که در آنجا انتخاب را به "سلطنت" و "جمهوري اسلامي" محدود کردند، مطمئنأ جمهوري دموکراتيک پيروز ميشد.  اما يک چيز در رفراندوم ايران پس از انقلاب 1357 بدون شک رأي مردم بود، جدا از هر رياکاري روحانيون، و آنهم رأي مردم به الغاي سلطنت در ايران بود.

 

در واقع اسلامگرايان از خواست واقعي مردم براي الغاي سلطنت، جهت تحميل رژيم جمهوري اسلامي سود جستند،  همانگونه که سلطنت طلبان با ترفند مشابهي، با تبديل طرح رفراندوم به انتخاب نظام، امروز در صددند بدينگونه، سلطنت را به ايران باز گردانند.  اما همانطور که نوشتم حتي در افغانستان هم سلطنت تمام شده است،  تا چه رسد به ايران.  يعني در ايراني که مردم در 8 سال گذشته،  شکايتشان نه از جمهوريت،  بلکه از ولايت فقيه سلطنتي، و نيز از عدم جدائي دين و دولت بوده است.

 

سلطنت طلبان امروز خيلي از حقوق بشر سخن ميگويند،  و بسيار سخت ميکوشند که به جوانان ايران بگويند که نسل گذشته سدي در برابر اتحاد عمل همه اپوزيسيون ايران براي سرنگوني جمهوري اسلامي است.  واقعيت امر اين است که مبارزه عليه نقض حقوق بشر در ايران،  در زمان جمهوري اسلامي شروع نشده،  و زندان اوين و تاريخ منحوس آن با شاه و ساواک آغاز گرديد، که شکل گيري استبداد مدرن ايران بود.  ساواک شاه در پي کودتاي 28 مرداد،  توسط دستگاه هاي امنيتي آمريکا و اسرائيل بوجود آمد،؛ و مردم ايران هنوز در زندان اوين از طريق جانشين ساواک ، که دستگاه وزارت اطلاعات جمهوري اسلامي ايران است،  کماکان مورد آزار و شکنجه و قتل قرار ميگيرند.

 

سلطنت پهلوي از موضوع نقض حقوق بشر در ايران جدائي ناپذير است.  مخالفت با نقض حقوق بشر در ايران،  يعني مخالفت با سلطنت، يعني مخالفت با روحانيت، يعني مخالفت با دخالت آمريکا در ايران.  نقض حقوق بشر در ايران معاصر،  از طريق اعراب متجاوز انجام نشده است، بلکه اين دولتهاي ايراني مستبد، يعني سلطنت شاه و جمهوري اسلامي بوده اند، که حقوق بشر در ايران را پايمال کردند،  و هرگونه کوششي براي توجيه نقض حقوق بشر در دوران شاه کوششي عبث است،  براي کتمان واقعيت سلطنت در ايران،  و تکرار آنچه بايستي آموخت و تکرار نکرد.  واقعيت قتل دکتر حسين فاطمي، قتل سه دانشجو در 16 آذر (شريعت رضوي، احمد قندچي، بزرگ نيا)، اعدام خسرو گلسرخي، و قتل و شکنجه صدها ديگر ايراني که براي مبارزه بخاطر دموکراسي در رژيم شاه جان باختند، از کوشش براي برقراري حقوق بشر در ايران جدا نيست.

 

آيا ايرانيان آزاديخواه بايستي گول تله اي که سلطنت طلبان برايشان پهن کرده اند را بخورند؟  بقول معروف اگر شخص يکبار گول بخورد، قابل فهم است، وليکن اگر دوبار گول خورديم شايسته است که خود را سرزنش کنيم.  مردم ايران يکبار از محمد رضاشاه پهلوي وقتي،  که شاه جواني بود،  گول خوردند،  موقعي که پس از تبعيد رضا شاه،  در سال 1320، شاه جوان خيلي مبهم درباره موضع خود درباره ديکتاتوري رضا شاه سخن ميگفت،  و ديديم که وقتي دولت محمد رضا شاه تثبيت شد، رژيم وي استبدادي بدتر از استبداد و فساد دولت رضا شاه براي مردم ايران به ارمغان آورد،  و از شاه جوان و خوش صورت 1320 ، در مرداد 1332 فقط خاطره اي به جاي مانده بود، و آنهم بخاطر اوضاع بين المللي، وگرنه شايد امروز بجاي 1332 مينوشتيم 1322،  و بالاخره واقعيت سلطنت ايران آنچيزي بود که مردم ايران مجبور شدند با خون خود به آن در 1357 پايان دهند. 

 

بدترين فروشندگان، فروشندگان خوش بيان هستند،  که بدترين کالا را بما ميفروشند،  و وقتي بفهميم که چه خريده ايم،  ديگر دير شده است.  روابط عمومي خوب و از دموکراسي حرف زدن نيست که براي ما دموکراسي مياورد، آنچه بيست و پنج سال است که سطلنت طلبان کرده اند، بلکه طرح روشن سلطنت مورد نظر رضا پهلوي و تفاوت ان با سلطنت شاه، و ايجاد تشکيلاتي دموکراتيک براي رسيدن به آن است.  اتفاقأ من ثابت کرده ام که ساواکي هائي که هر روز من و خانواده ام را تهديد ميکنند،  به تشکيلات رضا پهلوي مرتبط هستند،  و مأمورين جمهوري اسلامي نيستند، و البته وجود آنها بر عکس هدفشان، اين خوبي را دارد، که برعکس فروشندگان خوش بيان، باعث  خامي ما نميشوند و يادآور روزهائي هستند که از وحشت ساواک مردم ايران بر خود ميلرزيدند هر گاه ميخواستند نظر سياسي بيان کنند.

 

پاسخ رضا پهلوي به نامه هاي سرگشاده،  و پاسخ هاي وي به مصاحبه ها، احيأ استبداد رژيم شاه،  در لحظه اي که بقدرت برسدرا، منتفي نميکند، و تازه اين ها به قول وقرار گذاشتن نيست،  و آنگونه که نوشتم به برنامه سياسي وي براي آينده،  و پلاتفرم تشکيلاتي اش مربوط ميشود.  هيچ چيزي در برنامه و عمل سلطنت طلبان در 25 سال گذشته عکس انتظار باز گشت استبداد و واپس گرائي را، اثبات نميکند، و حرف هاي زيباي حقوق بشر،  در عمل،  در اولين کار مشترک در سايت 60000000 ، معني اش سانسور مخالفين جدي سلطنت، و هدف قرار دادن آنها بود،  و نه دموکراسي.

 

البته هر آنگاه اينان به اريکه قدرت نزديکتر شوند، اين ظاهر سازي هاي لفظي درباره دموکراسي، بيشتر جاي خود را به سانسور و استبداد علني خواهد داد، و اين واقعيت تلخ ساختارهاي حکومتي سلطنت ايران،  زندگي مردم را شکل خواهد داد، چه سلطنت ايران با رضا پهلوي و چه بدون رضا پهلوي.  حتي اگر دولت امريکا با سلطنت طلبان در ايران سمت گيري کند، اين به آن معني نخواهد بود که آمريکا دوباره همان راه مرداد 1332 را طي نکند، که با شاه بر عليه مصدق،  و دموکراسي در ايران سمت گيري کرد.

 

امروز مردم سالخورده،  با گوشت و پوست خود ميتوانند بگويند که بازگشت سلطنت جز زهر براي ايران نيست.  بخاطر مياورم که مردم سالمندي که در ايران تحت اسلامگرايان در سالهاي 1910-1920 ،  قبل از رضا شاه زندگي کرده بودند،  دوران جنگ جهاني اول را بخاطر داشتند،  و در زمان انقلاب 1357 به نسل جوان آنزمان ميگفتند ، که زندگي زير قدرت اسلامگرايان،  يعني چادر بر سر زنان کردن، و قطع دست و پا ، و سنگسار، و جوانان ميگفتند که اين خميني فرق دارد و بعد از مجلس موسسان راهي قم خواهد شد.  ما ميدانيم که اسلامگرايان همان "غير ممکن" را در ايران ساختند، و ساختارهاي بيش از 60 سال پيش،  و کهنه تر از آن را با رهبري خميني تجديد حيات کردند.  من اميدوارم جوانان امروز اشتباه نسل قبل را نکنند و اينبار کابوس سلطنت را در ايران احيا نکنند.  من دلائل خود را در افسانه سلطنت دموکراتيک براي ايران  (http://www.ghandchi.com/307-MythMonarchy.htm) مفصلأ بحث کرده ام و نيازي به تکرار نيست.

 

درست است که همه سلطنت طلبان امروز،  جملات کلي درباره اينکه ساواک غلط بود،  يا کار شاه غلط بود ميگويند، و ليکن تا از مخالفت ما با سلطنت آگاه ميشوند،  همان تهديدهاي ساواک به جان و زندگي ما،  و اينکه حقتان اين است را بيان ميکنند،  و چهره واقعي خود را نشان ميدهند، و خيلي زود بحث کردن متوقف شده،  و هم خود را صرف حمله به روشنفکران، که در حقيقت قربانيان ديکتاتوري بودند ميکنند.  مثلأ رضا پهلوي فراموش ميکند که روشنفکران ايران بودند که توسط رژيم شاه بخاطر دفاعشان از دموکراسي شکنجه و اعدام ميشدند، همانطور که امروز هم بخاطر ايستادگي براي آزادي و دموکراسي در ايران شکنجه و اعدام ميشوند، و در خارج هم در تير رأس مآمورين  جمهوري اسلامي و نيز بازمانده هاي ساواک هستند، يعني در حال مبارزه براي همان دموکراسي اي که امروز رضا پهلوي ادعا ميکند که از آن سخن ميگويد.  بله نه طرفداران سلطنت، بلکه روشنفکران مخالف سلطنت بودند که در ايران براي مبارزه بخاطر *دموکراسي*  جان باختند.

 

بهمين علت وقتيکه کسي ميخواهد سلطنت پهلوي را احيأ کند، ديگر سلطنت پهلوي فقط موضوع تاريخ نميتواند بماند.  در واقع تمام پرونده هاي جنايات ساواک در جمهوري اسلامي "بنا به مصلحت"، البته مصلحت جمهوري اسلامي، باز نشدند،  و کتاب سياه مدارک ساواک که در سال 1358 منتشر شد،  فورأ توسط جمهوري اسلامي توقيف شد، چرا که همان سيستم ساواک را جمهوري اسلامي به ارث برده بود و نميخواست بر ملا شود، و همان سيستم هم بختيار و فروهر و ديگران را بعدأ کشتار کرد.

 

استراتژيست هاي آمريکا که از رژيم ديکتاتوري شاه حمايت کردند،  و پس از سقوط آن ادعا نمودند که رژيم شاه بخاطر سرعت سريع پيشرفت سقوط کرد،  بايستي دست از فريب مردم يا حداقل دست از فريب خود بردارند.  ايران بخاطر در آمد نفت،  بمدت 50 سال توانست پيشرفت چشمگيري کند. ايران از نظر فرهنگي از همسايگان خود پيشرفته تر بود و آماده براي برقراري دموکراسي، و در واقع سياستهاي غلط دولت هاي غربي در چند برهه مهم تاريخ مدرن ايران باعث جلوگيري از توسعه ايران بطرف يک دولت دموکراتيک شد.  غرب به شاه کمک کرد تا که نيروهاي سکولار دموکراتيک را در ايران سرکوب کند،  و بدينگونه مانع پيشرفت ايران بسوي دموکراسي گشت.  تحليل غلط از سقوط دولت شاه ميتواند باعث شود که آمريکا و دولت هاي غربي اشتباهي مشابه کودتاي 1332 را،  امروز مرتکب شوند،  يعني پشتيباني از سلطنت بر عليه نيروهاي دموکراتيک ايران را برگزينند.  مردم ايران بسيار پيشرفته تر از کشورهاي ديگر خاورميانه هستند و از همه بيشتر آمادگي يک جمهوري دموکراتيک سکولار را دارند.

 

جوانان ايراي نبايستي فريب سلطنت طلبان را خورده و تصور کنند اين بحث ها اضافي و تفرقه افکني و ضد اتحاد ملت ايران است.  اين همان اشتباهي است که جوانان ايران در ضبحگاه انقلاب 1357 مرتکب شدند،  و تا به خود بيايند بازي را به نيروهاي واپس گراي اسلامي باختند،  و همان اشتباه امروز ميتواند باعث باختن بازي به نيروي واپس گراي سلطنت شود، و 25 سال ديگر ميتواند لازم باشد که ايران چنين اشتباهي را دوباره جبران کند.

 

جوانان ايراني ميتوانند خود را در سازمانهائي که پلاتفرم هاي مترقي و دموکراتيک براي ايران آينده دارند متشکل کنند.  در زمان هاي گوناگون، بسته به نياز تغيير قدرت، سازمانهاي دموکراتيک ممکن است مصالحه ها و يا اتحاد هاي مختلف را با گروه هاي مختلف داخلي و خارجي، سلطنت طلب يا ملي-مذهبي، انجام دهند، وليکن اينگونه اتحاد هاي تاکتيکي زماني مفهوم دارند،  که حضور با قدرت سازمانهاي دموکراتيک و آينده نگر، در مجموع جنبش،  و در عرصه هاي مختلف جامعه محسوس باشد،  وگرنه تمامي فداکاريها به سلطنت طلبان و نيروهاي ملي-مذهبي کمک خواهد کرد  که تثبيت شوند، و به پيروزي نيروهاي جمهوريخواه دموکراتيک، سکولار، و  آينده نگر نخواهد انجاميد، و همه از خود گذشتگي هاي مردم ايران،  در اين ربع قرن،  به بازگشت مجدد نيروي واپس گراي ديگري ميانجامد.  من نظر خودم را درباره پلاتفرم (http://www.ghandchi.com/348-HezbeAyandehnegar.htm) درست براي يک تشکيلات آينده نگر نوشته ام.

 

شکل گيري گروه ها و سازمان هاي دموکراتيک در بلوک شرق و ديگر نقاط جهان،  راه برقراري دولتهاي دموکراتيک بود،  نه کوشش براي اتحاد گروه هاي قديمي نظير سلطنت طلبان، ملي-اسلاميون، و امثالهم، و اين يک تصور باطل است که خيال شود اينگونه اتحادها ممکن است به پروگرام و برنامه اي دموکراتيک برسند.  اگر گروه هاي واپس گرا،  که برمبناي سلطنت يا فرمهاي متروکه ديگر دولت، در پي تجديد توليد گذشته هستند،  دولت را تصرف کنند،  و يا در دولت مشارکت کنند، با ساختار ها، نقشه ها، و پلاتفرم هاي متروکه گذشته، و يا فصل مشترک آنگونه برنامه ها،  نتيجه اش يک رژيم واپس گرا ي ديگر ميشود، و نه ساختار نوي دموکراتيک و آينده نگر.

 

گروه ها ي دموکراتيک بايستي روي پلاتفرم هاي مترقي عصر کنوني شکل گيرند، تا قانون و مجلس نوئي را پي ريزي کنند.  قانون و مجلسي  که سکولار، دموکراتيک، و در جهت آينده باشد.

 

به اميد جمهوری آينده نگر، فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران

 

سام قندچی، ناشر و سردبير

ايرانسکوپ

http://www.iranscope.com

15 بهمن 1383

February 3, 2005

 

مقالات مرتبط:

 

چه کسی در مورد رابطه رضا پهلوی و پرويز ثابتی دروغ می گويد؟

http://www.ghandchi.com/740-reza-pahlavi-parviz-sabeti.htm

 

http://www.ghandchi.com/372-genocides.htm

 

http://www.ghandchi.com/378-Threats.htm

 

http://www.ghandchi.com/379-Protection.htm

 

 

-------------------------------------------------------- 

مقالات تئوريک

http://www.ghandchi.com

 

فهرست مقالات

http://www.ghandchi.com/SelectedArticles.html

 

 

Web ghandchi.com