Iranscope Storeفروشگاه ايرانسکوپ

What Can US and EU do for Iran

http://www.ghandchi.com/445-USEUIRAN-plus.htm

 

Sam Ghandchiسام قندچيآمريکا و اروپا برای ايران چه کار ميتوانند بکنند

سام قندچي

 

يکي از دلائلي که دموکراسي هاي جهان نميتوانند بدرستي به مسأله ايران بپردازند به اين خاطر است که تحليل خود از جمهوري اسلامي را هر ساعت بر مبناي آنکه تازه ترين مواضع پراگماتيستي دولت ايران چيست، عوض ميکنند.  جمهوري اسلامي چندان با طالبان تفاوتي ندارد (مطمئناً يکي شيعه است و يکي سنّی)، اما دليل آنکه جمهوري اسلامي هم در درون و هم در بيرون بشکل پراگماتيست عمل ميکند، به اين خاطر است که از اول تأسيس آن تا کنون مجبور بوده است در جامعه اي عمل کند که براي بيش از 75 سال پيش از بقدرت رسيدن جمهوري اسلامي، در حال مدرنيزه شدن بوده است، و در نتيجه جمهوري اسلامي وقتي که سعي در به عقب بردن جامعه ايران به دنياي 1400 سال پيش دارد، مجبور بوده است که با مقاومت اجتماعي نيرومندي در داخل ايران دست و پنجه نرم کند.  اين است که از روز اول جمهوري اسلامي تا کنون اين دولت نتوانسته است به راحتي مثل طالبان يا عيدي امين در اوگاندا عمل کند.

 

جمهوري اسلامي فقط يک دولت قرون وسطائي نيست، بلکه دولت قرون وسطائي اي هست که سخت در کوشش است تا که جامعه اي را که براي مدت طولاني در جاده مدرنيزاسيون بوده، به عقب بکشد. اين واقعيت حتي در سياست خارجي جمهوري اسلامي و موضع آن بر روي موضوعات مختلف از حقوق بشر تا تروريسم و مسأله اتمي، منعکس است.  بياد آوريم که يک گروه بنيادگرا که در جامعه مدرن اروپائي يا در آمريکا بخواهد فعاليت کند، نميتواند به همان شکل که در يک کشور عقب مانده آسيائي يا آفريقائي عمل ميکند، رفتار کند. و جامعه ايران از بسياري کشورهاي ديگر خاورميانه پيشرفته تر بوده است.  اگر جمهوري اسلامي در عربستان سعودي يا در پاکستان بقدرت رسيده بود، احتمالاً بسيار راحت تر ميتوانست نظير طالبان عمل کند، بدون انعطاف يا نياز چنداني به پراگماتيسم.

 

آنچه در بالا آمد نشان ميدهد که اميد به تغيير رفتار جمهوري اسلامي بسيار محدود ميتواند باشد.  اين چيزي است که فعالين جنبش دموکراسي خواهي ايران مدت هاست که به آن رسيده اند و ميدانند که ايدئولوژي و قانون اساسي جمهوري اسلامي مبناي رفتار واقعي جمهوري اسلامي است، که نقض حقوق بشر نظير کشتن مرتد در آن *غير قانوني* نيست و منطبق با قانون اساسي جمهوري اسلامي است، و تنها دليل پراگماتيسم و اميتاز دادن هاي جمهوري اسلامي نيرومندي نهادهاي مدرني است که از پيش از جمهوري اسلامي به ارث مانده است و نيز رفتار اجتماعي مدرن فرد فرد کساني است که مدرن انديشند و در ايران زندگي ميکنند.  جمهوري اسلامي خيلي سعي کرده است که رفتارهاي مدرن را در ميان جوانان نابود کند، و مؤسسات مدرن نطير مدارس و دانشگاه ها را به عقب ببرد، و اين مهم را از روز اول بقدرت رسيدنش، با نام انقلاب فرهنگي، انجام داد، وليکن بعقب راندن چرخ تاريخ به اين راحتي نيست. اين است که بهترين مانع در برابر دولت هاي ارتجاعي که در هر جامعه اي در جهان بقدرت برسند، هميشه وسعت و عمق نهادهاي مدرن و رفتارهاي اجتماعي مدرن حک شده در ذهن مردم، پيش از بقدرت رسيدن چنين رژيم هائي است.

 

اگر آنچه در بالا آمد را در نظر بگيريم، آشکار است تا زمانيکه اين رژيم تئوکرايتک در ايران تغيير نکند، هيچ مبنائي براي اميدواري یه يک تغيير بنيادي در رفتار دولت ايران نيست، چه در داخل و چه در خارج، و حکام واقعي ايران آيت الله هاي متحجري هستند که شوراي نگهبان، شوراي مصلحت، مجلس خبرگان، دفتر ولي فقيه، مجلس،  قوه قضائيه و ديگر نهادهاي تئوکراتيک ايران را ميگردانند.  تروريسم جمهوري اسلامي و نقض حقوق بشر توسط رژيم نتيجه اين واقعيت است، چرا که دولت سعي دارد که جامعه را به عقب ببرد، و برای دست و پنجه نرم کردن با مقاومت نهادها و رفتارهاي مدرن ماقبل جمهوري اسلامي، مجبور است که آنها را چه در داخل و چه در خارج سرکوب کند.  هز جائي که نتواند به راحتي از پليس و پاسداران استفاده کند، به تروريسم دست مييازد.  اگر حتي اين دولت سرنگون شود، بقاياي اين رژيم بيشتر بصورتتروريستي و پاشيدن اسيد بر صورت زنان به قعاليت هاي خود ادامه خواهند داد، چرا که ديگر از داشتن پليس عادي و ارتش براي انجام اين اهداف محروم خواهند شد. مضافاً آنکه دوباره تک تک انسانهاي مدرن انديش ايران و نهادهاي مدرن جامعه خواهند بود که در برابر خشونت آن تروريسم هم مقاومت خواهند کرد.  اين وضعيتي است که ما اکنون در افغانستان پس از ساقط شدن طالبان از اريکه قدرت، شاهدش هستيم.  طالبان دوباره براي حمله به انسانهاي مدرن انديش و موسسات مدرن نظير مدارس، به تروريسم متوسل شده است و از کشتن کودکان دبستاني هم ابائي ندارد.

 

واقعيت اين است که تنها نيروي مقابله با جمهوري اسلامي نهادهاي مدرن ماقبل جمهوري اسلامي در ايران هستند نظير بقاياي نهادهاي سکولار آموزشي و علمي و تک تک انسانهاي مدرن انديشي که در داخل و خارج ايران زندگي ميکنند، و اين رژيم را به چالش ميکشند.  حمله نظامي مسأله را حل نميکند.  حتي در افغانستان و عراق واقعيت اين است که در تحليل نهائي اين نيروهاي داخلي هستند که وظيفه خطير مبارزه با طالبان و القاعده را بر عهده دارند، و به نسبتي که انسانهاي مدرن انديش و نهادهاي مدرن در آن جوامع براي انجام اين مهم توانمند شوند، اهداف ترقي خواهي در جامعه کسب خواهند شد.  در ايران حتي انزجار نسبت به دخالت خارجي بيش از عراق و افغانستان ريشه دارد.  علت آنهم فقط کودتاي سازمان سيا در 28 مرداد 1332 بر عليه دولت دکتر محمد مصدق در ايران نيست. ايران يکي از معدود کشورهاي آسيائي است که هيچگاه مستعمره نشدند.  همانگونه که دو کشور نيز هيچگاه در آفريقا مستعمره نشدند و اين ويژگي واقعيت حساسيت ايرانيان نسبت به حمله خارجي را برجسته تر ميکند و اينکه پايان دادن به جمهوري اسلامي بايستي از طريق خود ما مردم ايران انجام شود.  من خود در اين باب در موقعيت هاي زيادي بطور مبسوط بحث کرده ام.

 

ديگر اينکه نه تنها گزينه نظامي در ايران کارائي ندارد و به ضد خود بدل شده و نيروهاي مترقي ايران را به ضديت با غرب خواهد کشاند، حتي اعمال تحريم عليه ايران نيز کارائي ندارد [http://www.ghandchi.com/319-IRISanctions.htm] چرا که اپوزيسيون ايران هيچگاه برقراري تحريم را نپسنديده است. نبايستي تصور کرد که ايرانيان نظير ناراضيان شوروي عمل کنند.  ناراضيان سياسي شوروي مسأله اي با تحريم نداشتند و  بسياري از آنها حتي از کار کردن براي سازمان سيا ابائي نداشتند.  ايرانيان بر چنين روابطي به ديده تحقير مينگرند.  يک ايراني در آمريکا ممکن است که براي مؤسسات خصوصي و دولتي بدون انقياد کار کند، وليکن در جامعه ايراني به کساني که مأمور آمريکا شوند به ديده تحقير نگريسته ميشود.  همه اينها محصول تاريخ طولاني مقاومت در برابر استعمار است که حتي در بالاترين مقامات دولتي ايران، در همه زمانها، اين يک حکمت پذيرفته شده بوده است.  جالب است که در زمان سقوط دولت رضا شاه در شهريور 1320، آنهائي که در بالاترين رده هاي قدرت در ايران بودند، کساني که ناسيوناليست هم محسوب نميشدند، بسيار مواظب بودند که با متفقين قراردادي ببندند که از پيش فرض *استقلال* ايران بهره مند باشد، و حتي اين تقدم اول آنها در هر مذاکره با متفقين در آن زمان بوده است، چرا که بخوبي ميدانستند که چقدر موضع استقلال براي ايرانيان نقش کليدي دارد.

 

بنابراين گرچه برخي تحريم هاي هوشمند عليه دارائي ها و حق مسافرت مقامات جمهوري اسلامي مورد موافقت ايرانيان است، وليکن هر چيزي بيش از آن، با مخالفت ايرانيان مواجه ميشود.  اما واقعيت غم انگيز اين است که تحريم هاي هوشمند بر وضعيت جمهوري اسلامي چندان اثري نخواهد گذاشت، و اين را هم غرب و هم جمهوري اسلامي ايران بخوبي ميدانند، چرا که هر تحريمي، کمتر از تحريم نفت، که مورد استقبال ايرانيان *نيست*، چندان تأثيري بر روي جمهوري اسلامي نخواهد داشت.  بنابراين نظير حمله نظامي، گزينه تحريم هم راه حلي براي معضل اينکه با جمهوري اسلامي چه بايد کرد، نيست.

 

پس سؤالي که بسياري از آمريکائيان به حق ميپرسند اين است که واقعاً دموکراسي خواهان ايران از غرب چه ميخواهند، وقتي که ما ميگوئيم پشتيباني غرب را ميخواهيم.  همه ما درباره پشتيباني معنوي براي محکوم کردن جمهوري اسلامي و نقض حقوق بشر در ايران ميدانيم، که برخي از دولتها حتي آشکارا تا آن حد از اين خواست ما پشتيباني ميکنند که ميگويند مردم ايران از طرف رژيم ملايان به گروگان گرفته شده اند، پس چه چيزي بيشتر ميتواند گفته شود؟  در زمان شاه، فعالين ايراني مجبور بودند طومارهائي با هزاران امضا و تظاهراتهاي بزرگ  در غرب برگزار کنند تا که دولتهاي غرب يک محکوم کردن ساده رژيم شاه بخاطر نقض حقوق بشر را انجام دهند، اما امروز همه اين دولت ها خود اين همه را انجام ميدهند بدون آنکه فعالين سياسي ايراني کاري برايش کرده باشند.  بنابراين دموکراسي هاي غرب به حق از فعالين جنبش دموکراسي خواهي ايران ميپرسند که چه چيز ديگري ما از آنها ميخواهيم؟

 

در واقع غرب متحيرانه ميپرسد که چه چيز ديگري ايرانيان در پشتيباني از خود ميخواهند، بويژه وقتي ميبينند که يک کمک مالي 75 ميليون دلاري براي نيروهاي دموکراتيک ايران از سوي آمريکا پيشنهاد شد و بسياري ار گروه هاي اپوزيسيون ايران و شخصيت هاي سياسي ايراني دريافت چنين کمکي از آمريکا را محکوم کردند.  معهذا واقعيت اين است که بزرگترين کمکي که دموکراسي هاي غربي ميتوانند به اپوزيسيون ايران بکنند همان کمک مالي *است*، وليکن گروه هاي سياسي ايراني چنين کمکي را از هيچ دولت معيني نمي پذيرند،  چرا که اين کار به نوعي وابستگي براي دريافت کنندگانش تلقي ميشود، همانطور که در بالا توضيح دادم، حتي وقتي که هيچ تعهدي با خود نداشته باشد.  راه دادن چنين کمکي به اپوزيسيون ايران از طريق تأسيس يک صندوق مالي بين المللي براي جنبش دموکراسي خواهي ايران با مديريت کساني نظير واکلاو هاول و لخ والنسا ميتواند برآورده شود.  مديراني که از يکسو بخاطر نزديکي با يک گروه معين اپوزيسيون ايران تبعيض قائل نشوند و از سوي ديگر با دولت معيني که منافعي در ايران و در نفت دارد مرتبط نباشند.  در واقع چنين مؤسسه جديدي بايستي چيزي باشد نظير کميته جايزه نوبل که هيچ ايراني اي مشکلي با دريافت ياري از آن مؤسسه نداشته باشد.

 

ياري به شکل بالا ميتواند به اپوزيسيون کمک زيادي بکند.  فقط به شيرين عبادي نگاه کنيد.  از زماني که وي جايزه نوبل را برنده شد، قادر شده است که فعاليت هاي خود را چند برابر کند حال چه با آنچه وي ميکند موافق باشيم يا نه [http://www.ghandchi.com/308-IslamicDemocracy.htm]، اما جايزه مطمئناً کمک کرده است که کار وي تقويت شود.  گروه ها و افراد سياسي اساساً با شرايط بسيار سخت مالي همه اين سالها کار کرده اند.  بويژه آنکه در ميان پايه هاي آنها در خارج، بر عکس زمان شاه، ديگر دانشجويان متمولي نيستند که براي تحصيل به خارج آمده باشند، بلکه هوادارانشان پناهندگان و آوارگاني هستند که خود نيز در وضعيتي قرار ندارند که بتوانند از نظر مالي کمکي به جنبش باشند.  و آن ايرانياني هم که متمول هستند يا در خارج به ثروتي رسيده اند، حتي وقتي که خيلي از مخالف بودن با جمهوري اسلامي حرف ميزنند، پس از تجربه انقلاب 1357، از درگير شدن در کار عملي سياسي پرهيز ميکنند، و حتي وقتي کمک مالي اي بکنند، آنرا به مؤسسات خيريه غيرسياسي ميدهند که اکثراً هم ربطي به ايران ندارند.

 

همه اين سالها افرادي نظير خود من که حاضر به قبول پولي از دولت خارجي براي فعاليتهاي خود نيستم، با سختي هاي زيادي همه اين سالها روبرو بودم، در عين فعال تمام وقت بودن، بر روي کارهاي تکنيکي و ژورناليستي تکيه کردم، و مجبور شدم خانه ام را بفروشم و بيشتر و بيشتر فشار مالي بر روي خود و خانواده ام بگذارم تا بتوانم ادامه دهم.  همه حرفها درباره اينکه دموکراسي هاي غربي ميخواهند به جنش دموکراسي خواهي کمک کنند را ميشنويم، وليکن ايرانياني که همه *فعاليتها* را در اين جنبش ميکنند و در هم*داخل* اين دموکراسي هاي غربي زندگي ميکنند، در مرز شکستن پشت خود هستند، وقتي بالعکس آنهائي که با جمهوري اسلامي ساخته اند در وضع خوبي هستند، چرا که دموکراسي هاي غربي واقعيت جنبش دموکراسي خواهي ايران و آداب و رسوم آنرا درک نميکنند.  واقعيت اين است تا زمانيکه صندوق بين المللي براي کمک به افراد و گروه هاي مستقل دموکراسي خواه ايراني بوجود نيامده است، زندگي ما تا حد بسيار زيادي از طريق امکانات مالي جمهوري اسلامي رقم خواهد خورد، که قادر است پشتيباني مالي لازم را از هواداران و لابي ايست هاي خود بکند، و همه حرف زدن غرب درباره جنبش دمو.کراسي خواهي ايران در آخر هياهوي بسيار براي هيچ خواهد بود.

 

ناراضيان سياسي ايراني در اين باره که مستقل انديشند مصالحه نخواهند کرد و آنهائي که استقلال ايران را به معامله بگذارند اعتبار خود را از دست ميدهند.  غرب اگر واقعاً ميخواهد به تغيير در ايران کمک کند بايستي اين نحوه انديشيدن ايرانيان را درک کند، وگرنه نه تنها ايرانيان سکولار، بلکه همه خاورميانه و دنيا در برابر حمله اسلامگرايان در سراسر جهان خلع سلاح ميشود.  راه پايان دادن به تروريسم با پشتيباني از سکولاريسم، دموکراسي، و آينده نگري براي ايران ميسر است [http://www.ghandchi.com/500-FuturistIranhtm].  زمان آن رسيده است که يک صندوق مالي بين المللي براي جنبش دموکراسي خواهي ايران هر چه زودتر تأسيس شود.  من اميدوارم آمريکا و اروپا قدري وقت و کوشش براي به واقعيت پيوستن اين مهم بگذارند، که اين کار ممکن است براي سکولاريسم و دموکراسي در ايران بيش از همه بازي هاي شيريني و ترکه هاي با جمهوري اسلامي ثمر بدهد.

 

 

به اميد جمهوری آينده نگر، فدرال، دموکراتيک، و سکولار در ايران

 

سام قندچي، ناشر و سردبير

ايرانسکوپ

http://www.iranscope.com

 20 خرداد 1385

June 10, 2006

 

 

 متن مقاله به زبان انگليسي

http://www.ghandchi.com/445-USEUIRANEng.htm 

 

مطالب مرتبط:

http://www.ghandchi.com/500-FuturistIran.htm

http://www.ghandchi.com/319-IRISanctions.htm

 

 

--------------------------------------------------------- 

مقالات تئوريک

http://www.ghandchi.com

 

فهرست مقالات

http://www.ghandchi.com/SelectedArticles.html

 

Web ghandchi.com

1 1