Sam Ghandchiسام قندچي درباره ی یادداشت فیسبوکی 3 روز پیش ماندلا ایران حسین رونقی

سام قندچی

http://www.ghandchi.com/4409-hossein-ronaghi.htm

مطالب مرتبط: 1     2     3     4     5     6     7     8     9     10     11     12

 

hossein-ronaghi

 

سه روز پیش دوست عزیزم آقای حسین رونقی ماندلا ایران، در صفحه ی فیسبوکشان، یادداشتی را منتشر کرده بودند و در اینجا می خواهم به برخی نکات مطرح شده در آن نوشته ی ایشان بپردازم. اما، پیش از هر سخنی اجازه دهید دوباره تکرار کنم که ذکر هر مطلبی از توییتر یا فیسبوک هرکسی به این معنی نیست که این نگارنده با آن فرد ارتباطی دارم و همچنین قلمداد کردن هرکسی بعنوان دوست در نوشته هایم لزوماً به این معنی نیست که این نگارنده با آن فرد ارتباطی دارم بلکه یعنی آنها را دوست خود تلقی می کنم که ممکن است متقابل هم نباشد و اشکالی ندارد و فقط بیان احساس این نگارنده در مورد فرد مورد نظر است! اما از یکسو خوشحال شدم که پس از مدتی، مطلبی نسبتاً مفصل تر را نسبت به توییتهای اخیر از ایشان می بینم و از سوی دیگر از فشارهایی که همچنان بر ایشان و خانواده ی محترمشان وارد می شود، متأثر شدم! در حقیقت هر وقت به مادر و پدر حسین فکر می کنم به یاد مرحوم مادر و پدر خودم می افتم هرچند مادر و پدر حسین در مورد فعالیتهای سیاسی حسین مطلع هستند و هم پای ایشان، در حالیکه وقتی من سن حسین بودم، یعنی در زمان شاه، مادر و پدرم اصلاً نمی دانستند که من آدم سیاسی هستم! وقتی تازه از آمریکا به ایران بازگشته بودم یکروز نامه ای از نخست وزیری برای من به آدرس خانه ی مادر و پدرم رسیده بود و آنزمان بعد از پایان تحصیلاتم در آمریکا حدود یکسال و نیم می شد که از آمریکا به ایران بازگشته بودم و در حال خدمت سربازی بودم که مادرم با خوشحالی فوری به آپارتمانم تلفن کرد و گفت برایت از نخست وزیری نامه آمده حتماً برایت شغل خوبی پیشنهاد دارند! به او هیچ حرفی نزدم و پیش خودم خندیدم و گفتم آره خیلی!! در حقیقت برای بازجویی به ساواک احضار شده بودم چون گویا پرونده ام از دوران فعالیت سیاسی در کنفدراسیون در خارج کشور در ساواک گم شده بود و بعد از ورودم به ایران، تازه بعد از آنکه در دوران سربازی افسر شده بودم، پرونده ام مطرح شده بود و به گفته ی همان بازجوی ساواک اگر زودتر پرونده ام مطرح شده بود سربازِ صفر شده بودم و نه افسر! به هرحال در این موردها در گذشته بحث کرده ایم و در اینجا غرض بحث این موضوعات نبود، بلکه منظور اینکه حتی بعد از رفتن به بازجویی نیز به مادرم نگفتم که قضیه از چه قرار بوده چون ممکن بود سکته کند! پدرم هم یکبار حتی قبل از بازگشتم به ایران به یک خانه امن احضار شده بود و می گفت همه لباسهایی مثل نادرشاه به تن داشتند و حرفهایی پراکنده با او زده بودند و آخرش هم نفهمیده بود برای چی آنجا برده بودنش و حتی متوجه نشده بود آنجا خانه ی امن است و به او نگفته بودند که احضارش به من ربطی داشته و او هم فکر کرده بود مرتبط با کار شغلی اش است ولی تا آخرش هم برایش معلوم نبود قضیه چی بوده و بازهم من حرفی نزدم و گفتم هرچی بگم بیشتر ممکن است باعث ترس و هراسشان شود وبرای سلامتی شان بدتر باشد با اینکه خانواده ی ما در مورد سیاست می دانستند اما اینکه بچه شان فعال سیاسی باشد هیچوقت برایشان پیش نیامده بود، به هرحال اینکه آقای حسین رونقی تا این اندازه با خانواده در این امور باز هستند، عالی است و شاید شرایط امروز ایران غیر از این هم برای فعالان مدنی و سیاسی نمی تواند باشد! اما آزار و اذیتهایی نیز که می کنند در همه ی رژیمها تا به امروز در ایران بویژه برای هر کسی که در مورد سیاست اظهارنظری کند تازگی ندارد و همانطور که برخی کامنت نویسان صفحه ی حسین به درستی نوشته اند در شوروی سابق بسیاری از روشهایی که حسین در ارتباط با رفتاری که با او و خانواده اش می شود متذکر شده، «کا گ ب» انجام می داد و متأسفانه حتی در کشورهای دموکراتیک هم برخوردهای مشابه امنیتی به اشکال مختلف برای فعالان سیاسی به درجات مختلف وجود دارد و از جمله در دوران مبارزات ضدجنگ ویتنام خیلی شدید بود و حتی در همین دورانِ نسبتاً طولانی صلح در آمریکا، رییس جمهوری نظیر بیل کلینتون همیشه مورد حملات گوناگون قرار داشت چون در زمان جنگ ویتنام در دانشگاه فعال بوده و البته در مورد مونیکا لوئنسکی هم دچار خطای شخصی شد که حملات جریانات دست راستی به او تشدید شد و حتی جنبش زنان در آمریکا که از حامیان بیل کلینتون بودند، به دلیل دوم لطمه ی شدیدی خوردند؛ با اینهمه، همیشه بیل کلینتون در میان نیروهای مترقی و حتی میان بسیاری از محافظه کارانِ منصف، محبوبیت داشته و دارد چون برخورد منصفانه ای با همه ی نیروهای سیاسی داشته و دارد، و کلاً باید در این موارد توجه داشت که موضوع فقط برخوردهای امنیتی رژیم ها نیست که آدم را خرد می کند، بسیاری افراد بی شرف هم برای منافع بسیار پیش پاافتاده ی خود ممکن است به هر نوع آزاری به انسان در همین آمریکای دموکراتیک دست بزنند که دست کمی از آزارهایی ندارد که به دلائل سیاسی حسین مطرح کرده! خود این نگارنده همین چند روز پیش در میان درگیری با بیماری سرطان و گرفتاریهای شدید مالی، با یکی از این موارد که هنوز هم گرفتارش هستم روبرو بوده و هستم! سه سال پیش برای معاینه ی چشم که چون مبتلا به دیابت هستم باید هر سال انجام دهم رفته بودم یک چشم پزشک. یکسال قبل از آن هم در سال 2019 برای معاینه سالیانه به همان مطب رفته بودم وگفته بودم فقط آنچه بیمه پولش را بدهد می خواهم انجام دهم و از اول خواستم با بیمه ام چک کنند و مطمئن شوند چقدر بیمه پول می دهد و بعد برایم قرار بگذارند و آنها هم همان کار را کرده بودند و معاینه شدم. اما سال بعد آن یعنی در سال 2020 همین درخواست را کردم و همان پاسخ را دادند و بعد هم معاینه کردند. ولی چند ماه بعد برایم قبضی فرستادند که کلی پول باید پرداخت کنم چون بیمه نداده است. با بیمه ام تماس گرفتم و بیمه گفت نه مبلغی که ما پرداخت می کنیم همیشه همانطور که سال پیش از آن هم داده بودیم نرخ بیمه است و دفتر چشم پزشک شما نیز مطلع بوده؛ خودم هم صددرصد مطمئن هستم که بیمه ام راست می گوید و دفتر چشم پزشکم آدمهای متقلبی هستند که البته از اول نمی دانستم. خلاصه بیزینس متقلب این چشم پزشک مرا به حسابداری مرکزی شرکتشان در ایالت نیویورک حواله می داد و آنجا هم اصلاً جواب تلفن یا ایمیل را نمی دادند و چون اغلب به خاطر کارهای مطبوعاتی روزها می خوابم باید برای تماسی تلفنی با اینها سلامتی ام را بیشتر به خطر بیاندازم و خوابم را بیشتر قطع و وصل کنم البته اگر اصلاً خوابی داشته باشم:) خلاصه در سه سال گذشته از خیر معاینه سالانه ی چشم گذشتم و دیدم از هر فعالیت سیاسی و زندگی می افتم اگر بیشتر گرفتار بازی های بیمه و چشم پزشک شوم با این وجود مشکل قبوض معاینه ای که سه سال پیش رفته بودم سر جایش باقی ماند. حالا بعد از سه سال، چند روز پیش دیدم برایم نامه ای آمده از یک مؤسسه ی کالکشن ایجنسی که در واقع «شرّخرهای آمریکایی» هستند هرچند چاقو کش نیستند ولی می روند کردیت آدم را خراب می کنند و در این کشور اگر کردیت شما خراب شود حتی اتاق هم نمی توانید اجاره کنید! و آنها برایم نوشته بودند که این چشم پزشک از شما شکایت کرده و مبلغی را ذکر کردند که سه برابر مبلغی بود که بیمه به آنها پرداخته و بعنوان بدهی شخصی من به بیزینس آنها، و بیزینس آن چشم پزشکی از کلکشن ایجنسی خواسته بودند که به دفاتر اصلی کردیت در آمریکا گزارش کنند و در واقع این کالکش ایجنسی ها معمولا 50 درصد پولی را که بتوانند وصول کنند خودشان بر می دارند و واقعاً نظیر شرّ خرهای ایران کار می کنند، و در این مورد معین، شریک دزدند! خلاصه دیروز دوباره با بیمه ام تماس گرفتم و از آنها خواستم روی تلفن؛ همزمان آن کالکشن ایجنسی و دفتر آن چشم پزشک را بیاورند و دوباره دفتر چشم پزشک گفتند که من با آنها بعداً تماس بگیرم برای رسیدگی چون همانوقت نمی توانند جواب دهند. من هم از این همه بی شرفی شان خسته شدم و گفتم شما یک عده بی شرفِ کلاهبردار هستید و همه ی این کارهایتان بازی درآوردن بوده و من را در اوج بیماری و بدبختی با این استرس آزار می دهید در حالیکه حتی 3 سال است به خاطر رها شدن از بازی های بی شرفهایی نظیر شما معاینه چشم نکرده ام. در حقیقت حتی رفتن به دادگاه هم در این کشور فدرال بدبختی است یعنی اگر شما مثلاً در مشهد زندگی می کرده اید و امروز به شیراز نقل مکان کرده باشید اگر با مسأله ای قضایی که در مشهد روی داده مواجه هستید باید همه ی راه را از شیراز بروید مشهد تا از دست طرف شکایت کنید! البته اگر یک شرکت هستید و یا که پولدار باشید از طریق دفاتر وکلایی که در سطح کل کشور فعال هستند عمل می کنید؛ اما، اگر یک فرد تک و تنهای بدبخت هستید مخارج رفتن و اقدام کردن در این موارد از کل مبلغی که دارد به شما تحمیل می شود بسیار بیشتر است و در حقیقت این افراد بی شرف نظیر آن شرکت چشم پزشکی روی همین هم حساب می کنند که آدمها به خاطر همه ی این دردسرهای به دادگاه رفتن، پولی را که اینها می خواهند تحمیل کنند، پرداخت کنند، تا خلاض شوند، یعنی از سر تا ته حقه بازی و بی شرفی! سیستم فدرال وقتی در آمریکا درست شده یعنی حدود 250 سال پیش، آدمها انقدر مثل امروز نقل و مکان نمی کردند، و آنهم به راههای دور! به عبارت دیگر این سیستم که بر دادگاههای محلی متکی است، واقعاً برای طبقه ی پایین و متوسط عذاب آور است و حتی یک جرم جنحه وقتی از ایالت خارج شده باشید، تا وقتی به ایالت قبلی بازگردانده نشدید به مثابه جرم جنایی تلقی می شود چرا که بر اساس قانون، تا وقتی به ایالتی که جنحه در آن وقوع یافته، شما بعنوان فراری در ایالت محل سکونت کنونی تان محسوب می شوید، البته تا وقتی که به ایالت قبلی برگردید یا برگردانده شوید، موضوعی که در مقاله ی دیگری به جزئیات مشکل پرداختم و اینکه اینگونه مسائل که امروز در سیستم فدرال آمریکا وجود دارد، واقعاً مشکل آفرین است، که در ایالات، شهرها، دهات و همه ی واحدهای درون هر ایالت انعکاس دارد و در گذشته به تفصیل بحث کرده بودم، و کلاً اینکه امروز تا این اندازه باعث سختی است چون آدمها خیلی زیاد نقل مکان می کنند و زندگی مثل 250 سال پیش نیست! حالا منظورم اینکه فکر نکنید فقط در یک رژیم دیکتاتوری گرفتار آدمهای بی صداقت و بی شرف نظیر اینهایی که ذکر می کنید هستید و یا فقط در رابطه با دولتها و عوامل اطلاعاتی با این نوع بی شرفی ها روبرو هستید! این واقعیات، موضوعاتی در مورد انسانهاست که لزوماً به سیاست هم ربطی ندارد. به یاد دارم بعد از تجربه ی شکست انقلاب 57 و آنچه بر سر بسیاری از آرمانگرایان آن انقلاب آمد، بسیاری از بازماندگان، دیگر فعالیت سیاسی را کنار گذاشتند، و اصلاً از خیرِ چه انقلاب، و چه اصلاحات سیاسی گذشتند و گفتند باید رفت «انسان نوین» ساخت! در حقیقت بعد از حمله ی مغول نیز گرایش بسیاری از ایرانیان به عرفان به همین دلیل بود و شعر مولوی که در آن می نویسد «انسانم آرزوست» و نقل قول بحثهای فلسفی از دیوجانس یونانی نیز در آن شعر می بینیم از آن احساس است گرچه دیوژانس از پیروان مکتب بدبینانه ی «کلبیون» بود و نه «رواقیون» در حالیکه رواقیون هستند که پیشکسوتان عرفان در فلسفه ی دوران سقوط تمدن یونان محسوب می شوند و نه کلبیون؛ اما، به هر حال منظور در آن شعر مولوی نوعی دیدگاه عرفانی برای ساختن انسان مثلاً طراز نوین است. حال از سویی خود مولوی در نوشته های کسانی نظیر کسروی مورد نقدهایی قرار گرفته که گویا دختر جوانش را به پیرمردی به نام شمس تبریزی داده و در نتیجه عده ای خودِ مولوی را انسانی طراز نوین نمی بینند و مورد سرزنش قرار می دهند، و باید بگویم این موضوعات اصلاً عرصه ی پژوهشهای تخصصی این نگارنده نیست؛ با اینحال، دانشمندانی نظیر خانم دکتر معصومه پرایس که شخصاً برای تحقیقات ایشان احترام بسیار زیادی قائل هستم نیز، مولوی را در رده ی بنیادگرایان اسلامی تلقی می کنند! در نتیجه وقتی بخواهیم از عرصه ی سیاست و جامعه، موضوع را در عرصه ی فردی بحث کنیم، بازهم به این سادگی نیست! کمونیستها از همان اولین روزهای انقلاب اکتبر در روسیه دنبال ساختن انسان طراز نوین بودند و آنچه آنها اخلاق کمونیستی می خواندند را، درباره اش لنین کلی در آثارش نوشته و کارهای به اصطلاح "انسان طراز نوین سازی" از زمان استالین شروع نشد و از همان اول انقلاب اکتبر در زمان حیات لنین در جریان بود، و نتیجه اش را نیز می دانیم که بعدها در زمان استالین به آسایشگاه های روانی گولاگ ختم شد و رژیم اسلامی هم مشابهش را در این سالها ساخته بود! منظورم این است که متأسفانه از بهشت در جایی خبری نیست چه شرق و چه غرب! شاید موفق ترین کشوری که در جهان از راههای اصلاحات به پیروزی رسیده و دو انقلاب اصلی در آن کشور، واقعاً نقش تعیین کننده نداشتند، و پیشرفتهای آن کشور اساساً از طریق اصلاحات تدریجی انجام شده و حتی شکل گیری قوانین در آن کشور نیز به همین نوع تدریجی بوده، همان بریتانیا است، و شاید دوام سلطنت در بریتانیا آنهم 400 سال بعد از گردن زدن پادشاهی که با پارلمان در افتاد، همین تأکیدشان بر اصلاحات بود، و در واقع هیچوقت بریتانیا قانون اساسی تدوین نکرده و همه ی آنچه در آن کشور قانون نامیده می شود به صورت اصلاحات مداوم شکل گرفته است. به هر حال بریتانیا شاید بهترین نمونه ی یک کشور موفق از طریق اصلاحات باشد تا این درجه که حتی کارل مارکس فکر می کرد آنجا سوسیالیسم بدون انقلاب پیروز خواهد شد به رغم آنکه مارکس، برای نقاط دیگر جهان جهت رسیدن به سوسیالیسم، انقلاب را ضروری می دید. با اینهمه به رغم بسیاری از دستاوردهای سوسیالیستی بویژه در عرصه ی بیمه درمانی و حتی بیمه ی دندانپزشکی در بریتانیا که دستاورهای چمبرلین بود و البته به قیمت استمالت دادن او به هیتلر که باعث تقویت و به قدرت رسیدن فاشیسم هیتلری در بخش مهمی از اروپا شد به انجام رسید مضافاً آنکه با وجود همه ی این موفقیتهای اصلاحات در بریتانیا، امروز بریتانیا هم بهشت نیست و از خیلی لحاظ، زندگی در آن کشور هم یک جهنم است. کافی است به محله ی سوهو در لندن سری بزنید و خود قضاوت کنید. ایالات متحده ی آمریکا نیز با اینکه از دیدگاه صاحب این قلم موفق ترین انقلاب را در همه ی دنیا داشته و منظورم پیروزی انقلاب 1775 و اینکه 250 سال است این کشور یک قانون اساسی دموکراتیک دارد و با متمم های آن در مورد برده داری و غیره که طی این 250 سال به قانون اساسی اضافه شدند و واقعاً قانون اساسی کشور مترقی است؛ بازهم، همانطور که در بالا نوشتم یک نفر نظیر این نگارنده همین چند روز اخیر در زمان پیری و بیماری درگیر این بی شرفها بوده و هستم که می خواهند از این دکان چشم پزشکی برای خودشان، با هر کثافتکاری، درآمد بیشتری بسازند! حالا ممکن است بگویید که اگر کسی برایش این پولها مهم نیست، پول را می دهد و وقتش را تلف نمی کند. درست می گویید و دقیقاً این بی شرفها نیز روی همین حساب می کنند. البته آدمهای پولداری نیز هستند که نظیر دونالد ترامپ راه ساده را انتخاب نمی کنند و به این افراد باج نمی دهند و حاضرند صد برابر از وقت و پولشان بگذرند و امثال این بی شرفها را سر جایشان بنشانند! ممکن است بپرسید که پس چه باید کرد؟ من یک قوم و خویش بسیار نزدیکی دارم که در کودکی داستانی برای ما می گفت که بی تربیتی است و اول آنکه خواهش می کنم دوستانی که به عبارات بی تربیتی حساس هستند این یک خط را اسکیپ کنند و نخوانند و همچنین دوستانی که مایلند این مقاله را تکثیر کنند لطف کنند و این یک خط را سانسور کنند چون از زبان سعدی آن قوم و خویشم که برایم خیلی عزیز است این حرف را به ما می گفت و تا آنجا که من مطالعه دارم از سعدی چنین داستانی نقل نشده و آن قوم و خویشم هم برای نصیحت به من این داستان را می گفت که از کوره در نروم چون می دانست از بی شرفی و دروغ و بی صداقتی خیلی متنفر هستم؛ به هر حال به ما می گفت که: «یکبار کسی انگشت به ماتحت سعدی می کند، و سعدی هم به او یک خرما می دهد و در ادامه می گفت که از سعدی پرسیدند چرا به آن فرد بی نزاکت خرما دادی و سعدی گفت که تا این کار را با کس دیگری که گردن کلفت است بکند و خدمتش رسیده شود»!  به هر حال منظور اینکه این بی شرف بازی هایی که دوست عزیز آقای حسین رونقی در یادداشت خودشان ذکر کرده اند نه مخصوص رژیم اسلامی است و نه مخصوص ایران و نه اصلاً لزوما به عرصه ی سیاسی مربوط می شود و حتی مختص نیروهای امنیتی و اطلاعاتی نیست و در حقیقت نمی دانم در این موارد چه کار می شود کرد هرچند تلاش مداوم برای بهبود وضع حقوق بشر در همه ی جوامع مطمئناً به کاهش این واقعیات تلخ اجتماعی در جوامع بشری کمک خواهد کرد! و بیش از آن نیز بحثی که در کتاب واریانت جدید مطرح کرده ام راه حل نهایی می تواند باشد!

 

در حقیقت انسانهایی نظیر آقای حسین رونقی که نسبت به همه ی این حق کشی ها و جنایات در جامعه ی ایران و کلاً در همه ی جوامع بشری حساس هستند می توانند همچون نلسون ماندلا به همه ی ما کمک کنند که به قول پرنسس نور پهلوی شاید بشود امیدوار بود که «با این انقلاب و حماسه بزرگ ملت ایران، آینده حتی از گذشته نیز درخشان‌تر خواهد بود»! اما اجازه دهید بگویم که خواندن یادداشت حسین مرا به یاد اردیبهشت 57 انداخت! در اردیبهشت 57 یعنی کمتر از یکسال پیش از پیروزی انقلاب 57، شاه یک سخنرانی داشت که تصور می شد می خواهد روش خود را در حکومتداری عوض کند و کسی نظیر شاپور بختیار را در ایران برای نخست وزیری انتخاب کند اما متأسفانه دو سه ماهی گذشت و بیش از روی کارآوردن مجدد مهندس جعفر شریف امامی اصلاحی در رژیم پهلوی در آن ماهها صورت نگرفت و در واقع روی آوردن شاه به شاپور بختیار در روزهای آخر رژیم پهلوی دیگر وقتی بود که کار از کار گذشته بود و ثمری نداشت! آیا رژیم اسلامی اجازه خواهد داد در این روزهای انقلاب 21 ایران حکومتی نظیر نلسون ماندلا در ایران شکل بگیرد یا آنقدر این دست و آن دست خواهد کرد تا قیامی خونین، خرد و کلان، تر و خشک را در ایران، با هم بسوزاند! این موضوعی است که همچنان برای همه ی ما که در آرزوی انقلابی مسالمت آمیز و بدون راه افتادن حمام خون در ایران هستیم، بر ذهن ما سنگینی می کند!

 

به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران،

 

سام قندچی

IRANSCOPE
http://www.ghandchi.com

24 دی ماه 1401
January 14, 2023

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 


 

متون برگزیده
http://featured.ghandchi.com

متون برگزیده سام قندچی

 

 

برای حزب جمهوریخواهان سکولار دموکرات و آینده نگر ایران
http://www.ghandchi.com/futuristparty/index.html

 

 

 

SEARCH