Sam Ghandchiسام قندچي  ایران آینده نگر: آینده نگری در برابر تروریسم (کتاب الکترونیک،  ویرایش سوم)

سام قندچی

http://www.ghandchi.com/500-FuturistIran.htm
Futurist Iran
http://www.ghandchi.com/500-FuturistIranEng.htm

 

wfs-review-futurist-iran  

 

 

به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران،

 

سام قندچی

IRANSCOPE
http://www.ghandchi.com

 

<<برای نصب کتاب بر روی موبایل متن را از اینجا دانلد کنید>>  Futurist Iran- mobile‑-  ايران آينده نگر- موبايل

 

 

پی نوشت فوریه 2018: کن فیکون مارکسیستی سال 57 در ایران: http://www.ghandchi.com/1303-kon-faya-kun.htm

 

 

ایران آینده نگر: آینده نگری در برابر تروریسم

سام قندچی

 

فهرست مطالب

 

A0. مرور اولین ویراش این کتاب از طرف جامعه جهان آینده WFS

00. پیشگفتار-ویرایش سوم کتاب-درباره بحران 2001

01. مقدمه-چگونه به تروریسم اسلامگرا پایان دهیم

02. ترقی خواهی و انقلاب 1357

03. نه یک کودتا بلکه یک انقلاب ارتجاعی

04. آینده نگر ها و تجربه ایران

05. روحانیت شیعه و دولت در ایران

06. کردستان، فدرالیسم، و احساسات ملی ایرانیان

07. اقتصاد دولتی ستون اصلی استبداد در ایران

08. حمله پیش صنعتی به گلوبالیسم

09. روشنفکران ایران و چپ گرائی

10. سازمان مجاهدین خلق-MKO

11. سلطنت، جمهوری، و قانون اساسی قرن 21

12. لابی ایست ها، حقوق بشر، و اسلامگرائی

13. جنبش دموکراسی خواهی

14. فلسفه، دموکراسی، و عدالت

15. آینده نگری، حزب آینده نگر، و ایران

16. یادداشت بیوگرافیک

17. لیست مقالات منبع

18. ضمیمه ها

 

 

 

A0. مرور اولین ویراش این کتاب از طرف جامعه جهان آینده WFS

جامعه جهان آینده

http://www.ghandchi.com/ReviewByWFS.htm

سپتامبر 2003

 

آینده نگری در برابر تروریسم

 

آینده نگری میتواند به تروریسم فناتیک های اسلامی پایان دهد، آینده نگر ایرانی سام قندچی، سردبیر و ناشر ایرانسکوپ بحث میکند.

 

در کتاب جدید خود،  ایران آینده نگر، قندچی برای یک برنامه فیوچریستی جهت ساختن آزادی و ترقی در یک جامعه آزاد بحث میکند. این آزادی و باز بودن است،  که میتواند با حمایت از ایجاد  دولت ایده ال اسلامی تروریست ها،  مقابله کند. برای دسترسی به این هدف، وی یک پلاتفرم حزب آینده نگر ایران را پیشنهاد میکند.

 

او در مقدمه کتاب مینویسد "برای سالها، برای برنامه ای فیوچریستی برای ایران بحث کرده ام وقتیکه مسائل توسعه ایران بسوی قرن بیست و یکم را بررسی کرده ام"،  و ادامه میدهد که "راه های گذشته راست و چپ نه برای آزادی ایران کار میکنند، و نه برای ساختن ایرانی نو."

 

پیوندها:

ایرانسکوپ، پورتال فیوچریستی سام قندچی برای اخبار و فرهنگ ایران: http://www.iranscope.com

ایران آینده نگر-کتاب بروی اینترنت: http://www.ghandchi.com/500-FuturistIran.htm

 

 

یادداشت سام قندچی:  عنوان این کتاب در ابتدا "ایران آینده نگر: تأملی بر انقلاب ارتجاعی 1357" بود.  عنوان توضیحی "آینده نگری  در برابر تروریسم" را برای کتاب خود، در ویرایش سوم، از عنوان مرور بالا، که سردبیر جامعه جهان آینده در بررسی کتابدر سپتامبر 2003 در باره کتاب برگزیده استفاده کردم. با تشکر از سینتیا واگنرCynthia Wagner ، مدیریت سردبیری مجله  فیوچریست، برای مرور کتاب، و برای استفاده از این عنوان مناسب.

 

 

00. پیشگفتار-ویرایش سوم کتاب-درباره بحران 2001

 

بحران اقتصادی 2001 اولین بحران عمده اقتصاد اطلاعاتی بود و به بسیاری از بدبینی ها درباره اقتصاد اطلاعاتی دامن زد.  اقتصادی که امید آن میرفت که یک سکتور موازی تجارت سنتی را، از طریق تجارت الکترونیکeCommerce،  بوجود آورد، با از هم پاشی شرکت های دات کام در سال 2000 ، به یکباره فرو ریخت، و در پی اش سقوط صنایع ارتباطاتtelecom و شبکه  های کامپیوتریnetworking.

 

واقعیت آن است که تجارت الکترونیک نمرد. آنچه احتیاج داشت تغییر عادت های بشر بود، تا از امکانات اینترنت استفاده شود و نه تجارت سنتی و همچنین کاربردهای applications  زندگی واقعی و نه برنامه های کامپیوتری محدود کنونی.

 

تغییر عادات با نسل جدید که کارهای زیادی را روی کامپیوتر میکند به واقعیت میپیوندد، و همچنین کابینه کلینتون در آمریکا تشویق عادات جدید برای شهروندان را آغاز کرد، استفاده از کامپیوتر و اینترنت در زندگی روزمره، و گرچه تشویق عادات جدید با کابینه بوش متوقف شد، انتظار میرود بعد از بوش در آمریکا، و نقاط دیگر جهان توسط رهبران سیاسی، ادامه یابد.

 

از سوی دیگر، کاربردهایapplications بیشتر با احساس زندگی واقعی، در حال توسعه هستند، که بازارهای خرید مجازیvirtual shopping malls را هم توان بازارهای واقعی کنند، و به مشتریان احساس رفتن به یک بازار واقعی نظیر ادمونتونEdmonton در کانادا را بدهند. . البته کاربردها به تجارت الکترونیک محدود نیست، و آنها پیشبران موج بعدی اینترنت هستند، که براحتی میتواند اینترنت2 Internet2 نامیده شوند، که با گروه تازه ای از کاربردهاapplications، نظیر حضور مجازیvirtual presence  ، که در امتزاج با اینترنت سریع هستند، در حال رشد هستند.

 

به عبارت دیگر، این درست نیست که  عصر کامپیوترها و شبکه هاnetworks به پایان رسیده.  واقعیت آن است که اقتصاد اطلاعاتی در واقع تازه با موج جدید کاربردها و شبکه ها شروع خواهد شد، و گرچه عرصه های دیگر تکنولوژی نو نظیر بیو تک و ننوتک نقش های مهمی در آینده در حال شکل گیری خواهند داشت، اما اقتصاد اطلاعاتی، کامپیوترها، کاربردها، و شبکه ها، کماکان محرک های اصلی در دهه آینده خواهند بود، و بدبینی درباره این تکنولوژی ها درست نیست.

 

حتی شغل های مربوط به اقتصاد اطلاعاتی که به خارج از آمریکا  میرود، این سکتور را در اقتصاد آمریکا، و نقاط دیگر غرب،  بی اهمیت تر نمیکند، زمانیکه موج جدید اقتصاد اطلاعاتی آغاز شود.  اقتصاد اطلاعاتی همه نیروهای انسانی که بتواند در آمریکاو نقاط دیگر جهان  بیابد را نیاز خواهد داشت، زمانیکه به شکوفائی کامل خود دوباره بازگردد، در پی خیزش کاربردهاapplications جدید.

 

در واقع کامپیوتر های قبل از کامپیوترهای خانگیPC  با رکود در سالهای 1960 و 1970 مواجه شدند، به این دلیل که افق های کاربردها گشوده نشد، تا آنکه کامپیوترهای خانگیPC آن مانع را شکستند،  وقتیکه عرصه هائی نظیر تایپ کردنword processing ، حسابداری شخصیspread sheets، و طراحی و ارائهpresentations  کامپیوتری شده ، و در زمان کوتاهی متداول شدند، و با تکمیل شبکه هاLAN در موسسات ، به سرعت به تمام جهان گسترش یافته ، و هر استفاده کننده در خانه و دفتر کار ، به دیگران در اقصی نقاط جهان متصل شد.

 

سری بعدی کاربردهاapplications  با شبکه های جدید دنبال شده و تجربه زندگی واقعی را برای هر مصرف کننده کامپیوتر در جهان فراهم میکند، در نتیجه ایده الهای اولین پیش قراولان تجارت اینترنتی به واقعیت میپیوندند، با اهمیتی معادل اولین توسعه سرمایه تجاری در تاریخ بشر، با تغییر شکل کامل شکلی که محصولات در جهان تولید و مبادله میشوند، و ثروت واقعی در حقوق  مالکیت دانشی  بروی تکنولوژی های جدید خواهد بود.  حتی امتیاز مالکیت برروی یک نام یک سایت اینترنتی میتواند بیش از داشتن امتیاز بر مالکیت یک  محل دو نبش در بازار ارزشمند شود.

 

***

 

بحران اقتصادی تکنولوژی های نوین که در سال 2001 آغاز شد همزمان با انتخاب جرج بوش به ریاست جمهوری در آمریکا بود. کابینه بوش برروی صنایع ماقبل تکنولوژی های نوین، نظیر نفت و خطوط هواپیمائی تأکید داشت. از هم پاشی دات کام ها پیش از دوره بوش شروع شده بود، اما سقوط صنایع ارتباطات telecom با ریاست جمهوری بوش شروع شد.  معهذا، برنامه های اقتصادی بوش، به صنایع نفت و خطوط هواپیمائی کمک کرد، اما وی هیچگاه به تکنولوژی های نوین،  دات کام ها ، و تله کام یاری نرساند.

 

شکست اقتصاد اطلاعاتی در غرب، بویژه در آمریکا، به موقعیت رژیم هائی نظیر جمهوری اسلامی ایران کمک کرد.  تمام این سالها،  چالش مقابل شوروی، جمهوری اسلامی ایران، و رژیم های واپس گرای دیگر، موفقیت توسعه فراصنعتی در غرب بود، و نه قدرت نظامی آمریکا. در واقع، امپراطوری شوروی بدون هیچگونه عملیات نظامی آمریکا یا ناتو، از هم پاشید.

 

به عوض بوش سعی کرد تا بر چالش بعثی ها و اسلامگرایان در خاورمیانه، از طریق قدرت نظامی فائق شود، و نه از طریق نشان دادن پیروزی اقتصاد فراصنعتی در آمریکا، که میتوانست جلب کننده اصلی مردم خاورمیانه باشد، تا از تبلیغات اسلامگرایان برای بهشت اسلامی دور شوند. متأسفانه آنچه دفاع از خود به حق در برابر حمله اسلامگرایان در 11 سپتامبر بود، به مرکز توجه کابینه بوش تبدیل شد، و هزینه اش هم یک اقتصاد کاملأ شکست خورده.

 

در عرض دو سال، مراکز اصلی تکنولوژی نوین نظیر سیلیکان ولی در کالیفرنیا طی این پروسه مردند، و تصویر بزرگتر آنکه آمریکا جذابیت خود را در خاورمیانه و نقاط دیگر، برای آنهائی که به سیلیکان ولی و مراکز دیگر تکنولوژی در آمریکا، بمثابه ایده ال توسعه اقتصادی خود، در فراسوی رژیم هائی نظیر جمهوری اسلامی  مینگریستند، از دست داد.

 

مهاجرین تازه ایرانی بسوی کشورهائی نظیر استرالیا رفتند، وقتیکه اخبار خویشاوندانشان را که یا در سیلیکان ولی در آمریکا برای زنده ماندن در این وانفسای اقتصادی میشنیدند، یا از خویشاوندانی که به ایران بازگشته بودند، آنهائی که قبول زندگی تحت شرایط نا مطبوع جمهوری اسلامی را ترجیح داده بودند،  وقتیکه میتوانستند زندگی خود و خانواده شان را تأمین کنند، تا که در صف بیکاران در سیلیکان ولی و مراکز دیگر تکنولوژی نو در غرب بایستند.

 

مراکز تکنولوژی نو در آمریکا تحت برنامه های اقتصادی بوش به سقوط کشیده شدند، و اقتصاد شکست خورده غرب به رژیم ملایان کمک کرد، و شکست معنی اش زیان برای  نیروهای سکولار فراصنعتی در خاورمیانه بود، که برنامه شان با اقتصادهای شکست خورده  تکنولوژی نو در غرب و تجاوز آمریکا به عراق هم هویت شده بود، صرفنظر از آنکه در صف بندی های جهانی  آنها چه موضعی اتخاذ کرده بودند..

 

در واقع، توسعه فراصنعتی در غرب، از سوی نیروهای ناسیونالیست افراطی، که به توسعه فراصنعتی علاقه ای نداشتند، صدمه دید، همانگونه که نیروهای ماقبل صنعتی در خاورمیانه، پیشرفت کشورهائی نظیر ایران را سد کرده اند. بنابراین به عبارتی، آمریکا هم نظیر ایران، با مانع سیاسی برای توسعه فراصنعتی روبروست، هرچند نیروی  سیاسی ای دیگر.

 

اگر در نوامبر، آمریکا آنتوراک توسعه فراصنعتی جرج بوش را پشت سر گذارد، و باری دیگر اقتصاد اطلاعاتی در غرب وارد مسابقه شود، بازنده اصلی رژیم های واپس گرا در خاورمیانه نظیر جمهوری اسلامی ایران خواهند بود.  رژیم های واپس گرائی که، نه تنها مانع توسعه فراصنعتی در خاورمیانه هستند، بلکه طرح های واپس گرایشان بمثابه دولت ایده ال ، از سوی حامیان تروریست شان، ترویج میشوند، تا امکان توسعه فراصنعتی  مسالمت آمیز را در جهان به خطر بیاندازند.

 

به امید جمهوری آینده نگر، فدرال، دموکراتیک، و سکولار در ایران 

 

سام قندچی، ناشر و سردبیر

ایرانسکوپ

http://www.iranscope.com

1تیر 1383

June 21, 2004

 

 

01. چگونه به تروریسم اسلامگرا  پایان دهیم

 

تقریبأ هرکسی که وضعیت ایران طی سه دهه گذشته را دنبال کرده باشد،  به خیزش اسلامگرائی در ایران 1357، وادامه آن در برپائی اسلامگرائی در خاورمیانه و نقاط دیگر، و بالاخره گسترش تروریسم اسلامگرا در جهان، اذعان دارد. پایان یافتن حکومت طالبان در افغانستان به تروریسم اسلامی پایان نداد. این نوع تر.وریسم با ایده ال این تروریستها مرتبط است، که دولتی نظیر طالبان یا جمهوری اسلامی ایران است، همانگونه که تروریستهای چپی، نیم قرن پیش از اینان، شوروی و دولت های کمونیستی دیگر را، بمثابه بهشت خود میدیدند، و میخواستند با میانبرسریع تروریسم، در کشورهای  خود، به ایده ال خود برسند.

 

طی دهه های مختلف، سرکوب هر دولت کمونیستی از طرف دموکراسی های غرب، اساسأ مشروعیت تروریستها را تقویت کرد. فقط زمانیکه امپراطوری شوروی سقوط کرد، و آن هم نه با دخالت نظامی دموکراسی های غرب، بلکه از طریق طغیان خود مردم شوروی و اروپای شرقی، دیگر ایده آل تروریست ها نیز با آن مرد.  وقتیکه مردم کشورهائی که تحت حکومتهای کمونیستها بودند، بیرون آمده و گفتند که بهشت کمونیسم بهشتی نبود، و این بهشت خیالی در واقع یک جهنم زنده بود، که در آن روح و بدن آدمی در زنجیر بود، فقط در این زمان بود که تروریست های چپ دلیل عمل خود را از دست دادند.  به اینگونه بالاخره رویائی، که تروریسم چپ را سالها زنده نگه داشته بود، مرد،  وقتیکه امپراطوری شوروی از هم پاشید.

 

همین پروسه در مهد تولد انقلاب اسلامی، یعنی در ایران در حال وقوع است.  فروپاشی دولت اسلامگرای ایران، نه بشکل سقوط طالبان با دخالت خارجی، بلکه از طریق خود مردم ایران، راهی است که به اسلامگرائی و تروریسم مرتبط با آن،  پایان داده شود. اینگونه جذابیت بهشت موعود اسلامگرایان، در ذهن مردم،  با واقعیت جشونت بار جهنمی که بوده است، جایگزین خواهد شد، از زبان آنهائی که سه دهه  در بهشت اسلامگرائی در ایران زندگی کرده اند.

 

سالها، برای برنامه یک حزب آینده نگر برای ایران بحث کرده ام، وقتیکه مسائل توسعه ایران بسوی قرن بیست و یکم را بررسی کرده ام.  یاداوری  شد که راه های گذشته راست و چپ، نه برای آزادی ایران کار میکند، و نه میتوانند برای ساختن ایران آینده بکار روند، حتی اگر اپوزیسیون موفق به کسب قدرت سیاسی شود.  نشان داده شد که برخوردی آینده نگرانه و حزب آینده نگر لازم است، که جامعه ای باز را در ایران شکل دهد.  این کتاب بحث جنبه های مختلف ایران آینده نگر را در بر میگیرد.

 

 

02. ترقی خواهی و انقلاب 1357

 

 

در سال  1365 (1986)، در سری مقالات  "ترقی خواهی در عصر کنونی"،  نوشتم که انقلاب 1357 ،. یک عقب گرد دوران مدرن از ترادف انقلاب و ترقی بود، همسانی ای که از زمان انقلابات 1775 آمریکا و 1789 فرانسه،  اصل فرض شده  است،. یعنی که با انقلاب 1357 ایران، این ترادف معکوس  شده، و جهان شاید به امانوئل کانت دیگری نیاز داشته باشد، تا این برگشت را فرموله کند، وقتی که واپس گرائی ، و نه ترقی، ویژگی اساسی یک انقلاب سیاسی عصر حاضر، در ایران بوده است.

 

قابل ذکر است که قبل از زمانیکه انقلابات آمریکا و فرانسه اتفاق افتادند،  کانت هیجگاه  درباره انقلابات چیزی ننوشت، و قبل از آن رویداد ها، وقتی درباره موضوعاتی نظیر درگیری های مسلحانه مینوشت، موضوع نوشته هایش جنگ و صلح بین دولت های مختلف بود، و نه انقلابات درونی یک رژیم.  تئوری کانت برای دولت ایده ال،  و حقوق فردی،  در ارتباط با وضعیت اجتماعی حاصل شده از طریق رفرم بود،  و *نه* انقلاب.

 

در نتیجه، پشتیبانی کانت از انقلابات آمریکا و فرانسه،  نه بخاطر تعلق خاطر وی به انقلاب بوده است.  در واقع، برعکس، با اینکه وی انقلابی *نبود*، از آن انقلابات حمایت کرد، *فقط* چونکه وی مشاهده کرد، که  ایده ال هائی که وی سالها ترویج نموده بود، نظیر حقوق فردی، در آن انقلابات بدست آمدند. در واقع آرزوی کانت این بود که،  این ایده الها،  از طریق رفرم حاصل شوند، و کوشش وی نیز برای کسب آنها از طریق رفرم در آلمان بود.  در نتیجه  حمایت وی از آن انقلابها،  به این دلیل نبود که وی انقلابی بود، که نبود، بلکه به خاطر ایده الهای مترقی بود،  که آن انقلابها در خواستهای خود میجستند.  بیشتر در پائین بحث می شود، اما اجازه دهید که اول،  نکته اصلی بحث خود را درباره انقلاب 1357 ایران، توضیح دهم.

 

همانگونه که در "ترقی خواهی در عصر کنونی" نوشتم، نه آنکه همه نیروهای فعال در انقلاب 1357، اهداف ارتجائی دنبال میکردند، اما نیروهای اصلی  انقلاب،  در *پی*  اهداف واپسگرا بودند. در مقایسه، نیروهای اصلی انقلابهای آمریکا و فرانسه،  در پی اهداف مترقی، نظیر حقوق فردی، جامعه مدنی، و انصاف بی طرفانه بودند.  لارم بتذکر است که بالعکس،  در آن انقلابها نیز،  نیروهای دیگری بودند  که در پی اهداف ارتجائی بودند،  ولی آن جریانات واپسگرا، نیروهای اصلی انقلابات آمریکا و فرانسه *نبودند*.

 

اساسأ نیروهای اصلی انقلاب 1357 ایران،  *ضد* حقوق اجتماعی فرد  بودند، و حتی رژیم شاه، که آنها بر ضدش بودند، به آزادی های اجتماعی (نه آزادی های سیاسی)،  بیش از این نیروها احترام میگذاشت. این است که اسلامگرایان، از همان نخستین روزهای پس از پیروزی انقلاب 1357،  شروع به زدودن حقوق فردی کردند، با شعار "یا روسری یا تو سری"، وقتی که اولین تظاهرات زنان در تهران، یک ماه پس از بهمن 57 برگزار میشد.

 

و اسلامگرایان از اصل اسلامی "امر به معروف و نهی از منکر" میگفتند، یعنی یکی از اصول اسلامی که تحت رژیم جمهوری اسلامی به قانون رفتار اجتماعی در ایران تبدیل شده است.  این اصل  برای سرکوبی حقوق فردی اجتماعی شهروندان در ایران، بوسیله پاسداران انقلاب اسلامی،  و پلیس اخلاقی،  به اجرا گذاشته شده، و این چنین ارگان های دولتی جمهوری اسلامی،  عهده دار پاسداری فضائل جامعه، و مسول تنبیه برای گناهان و معاصی مردم هستند.

 

اگر در زمان رژیم شاه، تنها حقوق سیاسی فرد سرکوب میشد،  دولت جدید جمهوری اسلامی به حقوق سیاسی بسنده نکرده،  و برای چگونه خوردن، آشامیدن، لباس پوشیدن، یا روابط جنسی داشتن مردم هم تعیین تکلیف کرده، و حتی تصمیم میگیرد که مردم در خانه خود هم چگونه زندگی کنند.

 

یک چرخش ارتجاعی کامل زندگی اجتماعی در ایران،  با انقلاب 1357 ؛ به ظهور رسید، که در رأسش حضور پر قدرت اسلامگرایان در انقلاب بود، علت این امر هم این واقعیت بود که شاه جلوی شکل گیری سازمان های دموکراتیک را برای سه دهه قبل از انقلاب 1357 ، در ایران سد کرده بود،  و به این شکل  مساجد را از چالش نیروهای سکولار آزاد گذارده، و به اینگونه مساجد به مراکز مقاومت در برابر رژیم شاه مبدل شدند.

 

وقتی به انقلاب های فرانسه و آمریکا دقیق تر بنگریم، گرچه درآنها نیز، در سوی انقلاب،  برخی نیروهای ارتجاعی حضور داشته اند، *اما* نیروهای اصلی در طرف انقلاب، اهداف مترقی را دنبال میکرده اند، نظیر *حقوق فردی* و جامعه مدنی.  در صورتیکه در انقلاب 1357 ایران، گرچه برخی نیروهای مترقی در طرف انقلاب حضور داشته اند، اما نیروهای اصلی انقلاب ، اهداف ارتجاعی سرکوب *آزادی های فردی* و جایگژینی جامعه مدنی با امت اسلامی را دنبال میکرده اند.

 

به عبارت دیگر، انقلابهای فرانسه و آمریکا، شکل دهنده ایده ال هائی شدند،  که کانت در نوشته هایش، از طریق رفرم خواستار شده بود.  اساسا مترقی بودن، ربطی به رفرمیست یا انقلایی بودن ندارد، و همانگونه که ذکر مردم، امانویل کانت تئوریسین اصلی ترقی خواهی درعصر روشنگری، فکر میکرد درآلمان،  از طریق رفرم به ایده آلهای خود در زمینه آزادی های فردی نایل خواهد شد،  هر جند فردریک ویلیام دوم،  جانشین فردریک کبیر،  و برعکس  فردریک کبیر، احترامی برای حقوق فردی قائل نبود، و نگاشتن درباره مذهب را برای کانت، پس از نگارش کتاب "مذهب در محدوده فقط خرد" در سال 1793 ، ممنوع کرد،  وکانت تا زمانی که فردریک ویلیام دوم زنده بود، در مورد مذهب کتابی منتشر نکرد.

 

در نتیجه اتفاق تاریخ است که ایده الهائی که کانت در نظر داشت،  زودتر در آمریکا و فرانسه از طریق انقلاب حاصل شدند، و نه از طریق رفرم،  آنگونه که وی در آلمان امیدوار بود اتفاق افتد.  جنین است که وقتی در فرانسه،  انقلاب مردم را قادر به دستیابی به اهداف مترقی نظیر آزادِهای فردی نمود،  کانت از انقلاب دفاع کرد، همانگونه که ذکر کردم،  نه چون انقلابی بود، که نبود، بلکه چون اهداف انقلاب را مترقی مید ید.

 

کانت یک مظهر فردی با اندیشه دموکراتیک بود،  که هم و کوشش وافرش برای عمل سیاسی از طریق *فرمانبرداری* مدنی بود، و تنها دلیل پشتیبانی اش از انقلاب های آمریکا و فرانسه ، آن بود که وی میدید که این انقلابات ایده الهائی را که برای یک دولت مدرن لازم است  را، تحقق بخشیدند، و نه چون وی نافرمانی مدنی یا انقلاب را ترویج میکرد، که نمیکرد.

 

برای کانت، *ترقی* مهم بود، چه از طریق رفرم یا انقلاب، گرچه وی ترجیح میداد که ترقی از طریق رفرم حاصل شود. به عبارت دیگر یک انقلاب همانقدر میتواند ارتجاعی باشد که یک رفرم.   و بالعکس، یک انقلاب میتواند همانقدر مترقی باشد که یک رفرم.

 

در مقایسه، بسیاری از آنان که از انقلاب 1357 ایران پشتیبانی کردند،  *فراموش* کردند که چه *ایده الهائی* را انقلاب دنبال میکرد، و نپرسیدند که آیا آن ایده الها مترقی هستند یا ارتجائی، و آنها از آن ایده آلها حمایت کردند، فقط بخاطر آنکه در جهت انقلاب برای سرنگونی رژیم دیکتاتوری و فاسد شاه بودند، و نه به خاطر آنکه اهداف مترقی و دموکراتیک برای آینده ایران در آن ایده آلها بیان میشد.

 

منابع فصل 2

 

 

03. نه یک کودتا بلکه یک انقلاب ارتجاعی

 

توسعه مترقی در جهان مدرن، پا به پای مبارزه برای شکل دادن جامعه باز انجام میشود.  قابل ذکر است که  برخی از آن هائی که به تصورشان انقلاب 1357 ، نتیجه نسیم حقوق بشر کارتر است، از زمان انقلاب تا امروز،  کارتر و آمریکا را برای عدم ایجاد اهرمهای لازم برای کنترل آزادیها محکوم کرده اند، و بالنتیجه فکر میکنند انقلاب ایران به حکومت اسلامگرایان منتج،  که از آزادی برای کشتن آزادی استفاده میکند، چونکه به خیال آنان،  آمریکا آزادی ها را از بند رها ساخت، بدون آنکه بتواند از دموکراسی حمایت کند.

 

البته، در مورد ایران، گرچه خط مشی کارتر در پایان کار، حمایت از اسلامگرایان بود، و این خط مشی به غلبه نهائی اسلامگرایان در ایران کمک کرد، اما جنبش ایران کار آمریکا نبود، که آمریکا بتواند به "لجام گسیختگی"  آزادی ها، در زمان سقوط شاه، مهار بزند، چه با سیاست مناسب و چه نامناسب، و دولت موقت و نیروهای سیاسی 57 را بیشتر بایستی سرزنش کرد، که در انقلاب تسلیم اراده اسلامگرایان شدند، همانگونه که در "چرا شیعی گری به پرچم انقلاب 1357  ایران" تبدیل شد، ذکر کرده ام.

 

تلقی کردن انقلاب 1357 ، به عنوان یک کودتا،  از سوی برخی از سلطنت طلبان و دیگران، تنها به این معنی است که آنها هنوز این واقعیت را درک نکرده اند، که انقلاب مترادف ترقی *نیست*، و از آنجا که آنها انقلاب 1357 را واپسگرا مییابند، کراهت دارند که آنرا انقلاب بنامند، و آنرا کودتا میخوانند، گوئی که انقلاب همیشه چیزی مترقی و خوب است، در صورتیکه آنگونه که توضیح دادم، همیشه چنین نیست، نه برای همه انقلابها،  و نیز نه برای همه رفرم ها.

 

برای برخی دیگر از صاحب نظران، دلیل آنکه آنها انقلاب 1357 را کودتا میخوانند، به این خاطر است که میخواهند مسائل ایران را به تقصیر نیروهای خارجی بیاندازند، و نمیخواهند باور کنند که این توسعه ارتجاعی،  یک رویداد داخلی بوده است. دوباره تکرار کنم که نگریستن به خیزش 1357 به مثابه انقلاب، و نه یک کودتا، و دیدن آن بشکل یک رویداد داخلی، و نه یک توطئه خارجی، به معنی تلقی آن بمثابه  یک رویداد "خوب" و مترقی نیست.

 

همانگونه که اشاره شد، تحول 1357 را رویدادی *ارتجاعی* میبینم، گرچه از نظر اینجانب یک *انقلاب*بوده و آنرا تحولی داخلی بوسیله خود ایرانیان ارزیابی میکنم. نه توطئه ای خارجی.

 

وقتیکه جهان بسوی جامعه فراصنعتی در حال ترقی است، ایران به دست نیروهای ارتجاعی ای سقوط کرده است،  که در پاسخ به مسائل واقعی توسعه در ایران، جز یک عقبگرد ارتجاعی،  برای جامعه به ارمغان نیاورده اند، و  طی سه دهه قبل از انقلاب 1357، در دوران دیکتاتوری شاه، به دلیل سرکوب نیروهای سکولار توسط رژیم شاه، اسلامگرایان بدون چالش رشد کردند، و معنی اش آن بود که در جامعه،  هیچ تشکیلات اجتماعی و سیاسی با قدرتی که بتواند با مسجد رقابت کند در زمان انقلاب وجود نداشت، و اینگونه مسجد به مرکز انقلاب و تشکیلات رهبری آن مبدل شد.

 

انقلاب 1357 ، سمبل یک پاسخ ارتجاعی به بحران جامعه صنعتی بود، در شرایط عدم وجود نیروهای اجتماعی و سیاسی آینده نگر،  که بتوانند توسعه آلترناتیوی را بسوی جامعه فراصنعتی رهبری کنند.  ایران کشوری بود که زمانی تصمیم گیری برای یک آلترناتیو برای آینده خود را پیش روی خود قرار داد، که در جهان راه آینده، دیگر راه حل های سرمایه داری یا کمونیستی جامعه صنعتی نبود، چرا که آن راه حل ها در سالهای پایانی 1970 دیگر کارآئی نداشتند، و تشکیلاتهای سکولار جدید، با پلاتفورم جدید در فراسوی راه های کهنه سوسیالیسم و سرمایه داری نیز در آیران موجود نبودند، و همه این خلأ،  به پیروزی نیروهای ماقبل صنعتی کمک کرد.، که خود را به مثابه آلترناتیو بحران جامعه صنعتی،  بمثابه انتخاب موثردر سال 1357 ارائه میکردند.

 

از این تئوری که انقلاب ایران،  یک انقلاب *عمده* ارتجاعی در عصر ما بوده است،  چه نتیجه میشود؟  بسادگی نتیجه اش این است که آینده نگر ها بهترین دورنما را برای ایران و منطقه دارند.

 

درست است که در این عصر و زمان، هرکس میتواند راههای سرمایه داری یا سوسیالیستی را هنوز بیازماید، اما نتیجه اش تجربه شکست خورده دیگری خواهد شد،  نظیرآنچه دولتهای زیادی در آمریکای لاتین،  یا در مزارع مرگ کامبوج ، و یا دولت های سوسیالیستی نظیر ویتنام دوباره آزموده اند و به شکست انجامیده اشت.  آن کشورها به جامعه ماقبل صنعتی عقب نرفته اند، اما آلترناتیوهای  سرمایه داری و سوسیالیستی جامعه صنعتی را دوباره در این عصر و زمان آزموده اند،  و نتیجه بسادگی شکست بوده و شکست.

 

تجارب بالا نشان میدهد که آلترناتیو فراسوی جامعه صنعتی لازم است، راه حلی فراسوی هم شکل سرمایه داری،  و هم شکل سوسیالیستی جامعه صنعتی گذشته، تا که این جوامع را بسوی جامعه فراصنعتی به پیش ببرد، تا که با معضلات توسعه در دنیای کنونی دست و پنجه نرم کنند.

 

آنها که به دنبال آلترناتیو فراسوی جامعه صنعتی در ایران هستند،  دو راه دارند. یا که به راه حل ماقبل صنعتی برسند، که اسلامگرایان یا سلطنت طلبان در رأس آن چنان طرح هائی قرار خواهند گرفت، یا آنها بایستی آینده نگر باشند، که فراسوی سنت های لیبرالی و سوسیالیستی رفته، و برای جامعه فراصنعتی برنامه بریزند.

 

متأسفانه  نیروی آینده نگر،  تقریبأ در سال 1357 وجود نداشت،  و حتی سه سال بعد از آن، اولین شکوفه های اندیشه آینده نگری، بشدت با مخالفت و تهدید خود اپوزیسیون مترقی روبرو شدن، اپوزیسیونی که اساسأ چپ گرا بود، و حتی اینجانب را بخاطر طرح اینگونه بحث ها درباره دکترین چپ،  به مرگ تهدید کردند، بخاطر شک در جمود فکری کمونیستی ای که آنها چون یک مذهب دنبال میکردند.

 

سه سال پیش درباره درس انقلاب 1357 نوشتم،  که مهمترین درسی که اپوزیسیون در انقلاب 1357 آموخت،  این بود که سرنگونی رژیم سخت ترین کار نبود،  و داشتن برنامه و سازمان پس از پیروزی تحول،  اصل مشکل است.

 

در همانجا نوشتم که هیچ اکسیر سریعی برای آنهائی که واقعأ برای دموکراسی و پیشرفت ایران میکوشند وجود ندارد، و پس از انقلاب 1357، اپوزیسیون دریافت که چقدر نمیداند، در ارتباط با مسائلی که در پیش پای ایران قرار دارند، وقتیکه اپوزیسیون سالها پیش از انقلاب، همه سالهای خود را به پلمیک صرف کرده بود، و نه به کار جدی تئوریک،  برروی موانع واقعی پیشرفت ایران،  بسوی قرن 21 ، معضلاتی که رشد ایران را سد کرده اند.

 

منابع فصل 3

 

 

04. آینده نگر ها و تجربه ایران

 

نقش ایران بمثابه مهد اولین انقلاب ارتجاعی در عصر ما، به این معنی است که آزادی ایران از کابوس جمهوری اسلامی، و حرکت بسوی آینده، بهترین نمونه را به جهان، برای چیرگی بر عقب گرد ماقبل صنعتی، و راه گشائی بسوی جامعه فراصنعتی، ارائه خواهد کرد.

 

رفتن فراسوی جامعه صنعتی، به صریح ترین شکل خود در ایران خواهد بود، در مقایسه با کشورهائی نظیر آمریکا، که بشکل تدریجی، توسعه فراصنعتی جوانه زده است.  تجربه ایران،  نقش مرکزی برای فرموله کردن راه های ترقی بسوی جوامع فراصنعتی را ایفا خواهد کرد، همانگونه که در قرن هجدهم، انقلابات آمریکا و فرانسه، نقش مرکزی را در بیشتر کشورها،  برای جستجوی راه حل های فراسوی جامعه قرون وسطائی، با شکل دادن پارادیم ساختن جامعه صنعتی، ارائه دادند.

 

آنچه مایه تأسف است،  این است که آینده نگرهای کشورهای دیگر، اساسأ به توسعه ایران توجهی نکرده اند، و تنها وضعیت ایران را در محدوده  مسائل روابط ایران و آمریکا نگریسته اند، چه در زمان شاه و چه در زمان جمهوری اسلامی و گروگانگیری. اگر کسی به نشریات جامعه جهان آینده  در 20 سال گذشته نظری بیافکند، بسختی بتوان مقاله ای درباره ایران در آن یافت. در میان آینده نگرها، فقط دانیل بل اشاره ای به ایران و مسأله سلمان رشدی دارد، و آلوین تافلر نیز چند اشاره ای به ایران در آثار خود دارد.

 

ایرانیان و آنهائی که وضعیت ایران را درک میکنند، کسانی خواهند بود که میتوانند آگاهی درباره تجربه ایران را به حهان عرضه کنند، و کمک کنند که آینده نگر های کشورهای دیگر،  اهمیت تحول و عقب گرد تجربه ایران را درک کنند، و اهمیت آنرا در ارتباط با توسعه فراصنعتی در کلیت آن درک نمایند،  وقتی که تجول تاریخی فراصنعتی، از سوی نیروهای قدرتمند ماقبل صنعتی،  نظیر اسلامگرایان،  به جالش کشیده شده است، و از طریق نهادهای اجتماعی واپس گرای کهن، نظیر قدرت اسلامگرائی بنیادگرا که در نماز جمعه های اسلامی خاورمیانه به نمایش گذارده میشود.

 

مردم ایران با شکل دادن حزب آینده نگر،  و راهبردی تحول تاریخی ایران به شکوفائی کامل فراصنعتی، میتوانند نمونه ای برای جهان شوند، در ایجاد شیفت از پارادیم صنعتی به پارادیم فراصنعتی. چالش مقابل ایران،  شکل دادن و ساختن جمهوری فدرال سکولار دموکراتیک در ایران است.

 

آنگونه که در بخش های بعدی کتاب ایران آینده نگر نشان داده ام، متأسفانه پافشاری رضا پهلوی و سلطنت طلبان ایران، برای احیأ جکومت خانواده پهلوی در ایران، انرژی زیادی از ایرانیان را در تقلا در برابر سلطنت به هدر داده است، سلطنتی که بیش از 25  سال پیش به تاریخ تبدیل شده است، و قبلأ در یک رفراندوم در ایران نیز با رأی قریب اتفاق مردم حذف شده بود.

 

کوشش برای انحراف جنبش مردم به احیأ سلطنت، فقط برای اهداف خود خواهانه یک خانواده خلع ید شده از قدرت است، و استفاده از ثروتش، برای اهداف واپس گرایانه بازگشت دادن ایران به گذشته ای متروک شده، جهت بازیابی قدرت و ثروت گذشته خود، و این امر جنبش دموکراسی خواهی ایران را، از تمرکز نیروهای اپوزیسیون برای برکندن رژیم واپسگرای جمهوری اسلامی،  و جایگزینی آن با یک جمهوری آینده نگر،  باز داشته است،  و دوباره نظیر انقلاب 57، یک نیروی واپسگرا، یعنی  این بار سلطنت، در پی احیأ قدرت از دست رفته خود در ایران ، از طریق استفاده از جنبش مردم  است.

 

صرفنظر از این انحراف مسیر کردن ها، ایران و ایرانیان نقش رهبری را در فرموله کردن راه حل های مناسب برای ساختن جامعه فراصنعتی خواهند داشت، و میتوانند به دیگران در نقاط مختلف جهان، از طریق ایجاد نمونه توسعه فراصنعتی در عصر ما  کمک کنند، بویژه با نشان دادن آن در یک کشور توسعه نیافته، و با در برگیری همه عرصه های زندگی.

 

برای نیروهای سکولار و دموکراتیک ایران،  جهت ایجاد رهبری مناسب برای این تحول آینده ایران، نیاز به یک حزب آینده نگر است، که چنین تحولی را میتواند رهبری کند، وگرنه حتی اگر قدرت کسب شود، یک رهبری مناسب حضور نخواهد داشت، و ما همه خوب میدانیم که چنین فقدان رهبری آینده نگر در 1357، با پیروزی واپسگرائی پایان یافت، و چه هزینه گزافی را ایران و ایرانی به آن علت پرداختند، زمانیکه پارادیم ارتجاعی، بمثابه راه حل برگزیده شد. به همین دلیل پلاتفرم مفصلی در جزئیات برای حزب آینده نگر ایران پیشنهاد شد.

 

ممکن است تصور شود که آینده نگر بودن،  فقط به معنی آموختن نظریاتی است که در کتابهای کاتالوگ کتاب جامعه جهان آینده لیست شده اند.  بدون شک آن کتابها بهترین مجموعه ادبیات آینده نگرانه موجود هستند. اما برای درک واقعی آنچه آینده نگری مدرن در بر میگیرد، تجربه ایران،  گویاترین نمونه برای هر آینده نگر است، که هنوز نیز یک رویداد زنده است.

 

وقتی که به ایران برخورد میکنیم، ما مشخصأ بایستی که مسائل مهم توسعه سیاسی را پاسخ گوئیم، ابتدا مسأله قدرت ادامه دار روحانیت شیعه در قوه قضائیه ایران، و بخش های دیگر قدرت در ایران است، و نیروی آن در موسسات عرفی نظیر دفاتر ثبت املاک، و این واقعیت که عدم جدائی دولت و مذهب، حقیقتی در ایران بوده است، و آن هم قبل از تولد جمهوری اسلامی.

 

در نتیجه نیاز مشخص برای فراخواندن،  برای حذف مقام های روحانیت در ارگان های دولتی ایران،  و نیاز به حذف *همه* قوانین اسلامی در ایران، از جمله قوانین قصاص، تعریف  واقعی سکولاریسم در ایران است.  ثانیأ عدم وجود فدرالیسم در ایران ، عامل مهم دیگری است که رشد دموکراسی در ایران را سد کرده است.  و سوم آنکه نیروی اقتصاد دولتی،  مبنای دوام استبداد در ایران بوده است، تحت رژیم های مختلف. این ها مسائل کلیدی برای دستیابی به ترقی ایران هستند.

 

برخی از این موضوعات،  نظیر موقعیت روحانیت شیعه در دولت ایران، ممکن است برای آینده نگر هائی که به نیازهای توسعه در آمریکا توجه دارند،  اهمیتی نداشته باشند، معهذا، موانع ماقبل صنعتی مننتج شده ار نفوذ مذاهب یا ایدئولوژی های دیگر ماقبل صنعتی، چندان تفاوتی ندارد، و در نتیجه دست و پنجه نرم کردن با این معضلات،  برای دیگر نقاط جهان نیز مسائل واقعی است، و تجربه ایران پارادیم روبرو شدن با مقاومت نهادهای ماقبل صنعتی در برابر شکل گیری تمدن نوین را،  برای آینده نگر ها برسیم میکند.

 

تجربه ایران با موانع ماقبل صنعتی،  و راه حل های مناسب آن،  به بهترین وجه آشکار میسازد، که وقتیکه نیروهای مترقی نمیخواهند سیستم استبدادی دیگری را خلق کنند، با چه مشکلاتی روبرو هستند.  یعنی اگر سیستمی با اقتصاد راکد و نقض حقوق بشر، جایگزین سیستم صنعتی شود، ترقی بسوی جامعه فراصنعتی حاصل نشده است، و بسادگی واپسگرائی است که در زرورق دیگری پیچیده شده، و بمثابه راه حل مسائل جهان صنعتی بحران زده، ارائه میشود.

 

منابع فصل 4

 

 

05. روحانیت شیعه و دولت در ایران

 

 طی بیش از یک ربع قرن، عدم وجود دموکراسی در رژیم شاه،  از شکل گیری سازمان های سکولار در ایران جلوگیری کرد، و جمهوری اسلامی، در طول بیش ازیک ربع قرن پس از انقلاب 1357، همچنین از توسعه سازمانهای سیاسی سکولار در ایران ممانعت کرده است. روحانیت که تشکیلات سنتی خود را داشت، بدون رقیبی قوی،  توانست براحتی ایران را پس از انقلاب 1357 تحت سلطه خود گیرد، زمانیکه رژیم شاه از هم پاشیده بود.

 

شاه میبایست که ساختار سیاسی ایران را مدرنیزه میکرد، اگر که میخواست دولت خود را حفظ کند، و سنگ بنای آن مدرنیزاسیون هم،  حمایت از دموکراسی بود، که شاه را با آن میانه ای نبود. روحانیت شیعه نیز با سکولاریسم در ستیز بود، و یاین خاطر،  روحانیون به مخالفت با حتی سکولاریسم جزئی انقلاب سفید شاه برخاستند.

 

شاه نیز به عوض آنکه در پاسخ به روحانیت،  سکولاریسم کامل را به پیش راند، و آنرا با دموکراسی عجین کند، هر چه بیشتر به روحانیون امتیاز داد،  و از طریق عقب نشینی سکولاریسم، سعی در راضی کردن روحانیون کرد، وهمزمان با تمام نیروبه سرکوبی تشکیلاتهای سکولار پرداخت.  دستگیری، شکنجه، و اعدام شخصیت ها و رهبران سکولار،  نظیر دکتر مصدق و دکتر حسین فاطمی، تا آخرین روزهای رژیم شاه ادامه یافت.

 

اما امتیاز به روحانیت،  رژیم شاه را نجات نداد، و فقط کمک کرد که جانشین رژیم وی،  یک تئوکراسی قرون وسطائی شود،  و نه یک دموکراسی مدرن. شاه در سرکوب جنبش دموکراتیک ایران موفق بود، سرکوبی که باعث جلوگیری از افزایش رشد سکولاریسم در دولت ایران شد، سکولاریسمی که سالها پیش از شاه و سلطنت پهلوی، در زمان جنبش مشروطه ایران،  شکل گرفته،  و در زمان رضا خان ادامه یافته بود.

 

در زمان شاه، روحانیت شیعه مقام از دست رفته خود را باز یافت. این یک حقیقت است که نقش روحانیت در دولت ایران،  چیزی نیست که در رژیم جمهوری اسلامی اتفاق افتاده باشد، و متأسفانه این حقیقت هنوز از طرف بسیاری از سلطنت طلبان درک نشده است، که ازقانون اساسی 1906 دفاعی میکنند، قانونی که وتو 5 مجتهد شیعه را،  برای آنکه هر قانونی به قانون کشور تبدیل شود، شرط لازم  شمرده، و مذهب شیعه را دین رسمی ایران اعلام میکند.

 

حضور پر قدرت روحانیت شیعه در قوه قضائیه دولت ایران،  قبل از جمهوری اسلامی،  در تمان دوران سلطنت پهلوی، حتی در زمان رضا شاه بوده است، و این امر بزرگترین مانع در برابر رشد سکولاریسم در ایران بوده است، و این واقعیت از سوی اپوزیسیون ایران اساسأ مورد توجه قرار نگرفته است. متأسفانه اکثر گروه های اپوزیسیون ایران  هنوز نمی بینند که وقتی یک عضو روحانیت شیعه در هرم قدرت مذهب تشیع صاحب مقام است، و خمس و زکوه دریافت میکند، با داشتن مقام دولتی و عرفی، در تضاد منافع قرار میگیرد.

 

سال گذشته رساله مفصلی درباره سکولاریسم  نوشته و در آن توضیح داده شد که چرا روحانیون شیعه تا زمانی که در تشکیلات مذهبی مقامی با کسب منافعی نظیر خمس، زکوه، و یا عواید موقوفات نظیر آستان قدس رضوی دارند،  بایستی از مقامات عرفی و دولتی در هر سه قوه در دولت آینده ایران کنار گذاشته شوند، و این شرط را موضوع کلیدی برای تضمین سکولاریسم در قانون اساسی آینده ایران قلمداد میکنم.

 

همانگونه که مفصلأ در آن رساله توضیح شد،  معتقد نیستم که کسی بخاطر مذهبی بودن،  از احراز مقام دولتی حذف شود. اما مذهبی بودن، یا حتی قبلا روحانی بودن، با داشتن مقام همزمان در تشکیلات شیعه متفاوت است.  یک روحانی سابق میتواند نظیر یک مقام نظامی بازنشسته تلقی شود، اگر دیگر در تشکیلات شیعه مقامی نداشته باشد.

 

داشتن مقام در تشکیلات مذهب تشیع،  یعنی بهره جستن از دریافت خمس، زکوه، و اعانات مذهبی، و سود بردن ازموقوفاتی نظیر آستان قدس رضوی مشهد، که منابع مهم درآمدی در هرم قدرت شیعه هستند، و دولت بایستی از آن عواید روحانیون، بمثابه درامد تشکیلات شیعه،  مالیات بگیرد، و نه بالعکس روحانیون از تشکیلات دولت برای کسب عواید مذهبی بیشتر سود بجویند.

 

مقامات تشکیلات مذهبی که از عواید اسلامی بهره میبرند، و تا زمانیکه مقامهای خوددر تشکیلات شیعه را حفظ کنند، و از آن منابع درامدی سود کسب کنند، نبایستی اجازه یابند که در هیچیک از سه قوه قضائیه، مجریه، و مقننه  دولت،  مقامی احراز کنند.

 

***

نگاهی کنیم به حکومت قانون تحت جمهوری اسلامی، که رفرمیست های جمهوری اسلامی،  بعنوان دموکراسی اسلامی ارائه کرده اند.  خاتمی و پشتیبانان وی توهمی را خلق کرده اند،  که گوئی دموکراسی یعنی حکومت قانون، که قبلأ در نوشتار  دموکراسی حکومت مردم نیست، قضاوت مردم است ، مفصلأ پاسخ  داده شد.

 

نشان داده شد که در شرایط عدم وجود، یا نابودی موسسات قضاوت مردم، نظیر وضعیت متعاقب از بین رفتن جمهوری وایمار در آلمان، دیگر حکومت قانون معادل دموکراسی نیست، و این یک توهم است که چنین حکومت قانون را،  برابر دموکراسی تصور کنیم.

 

در نتیجه  در شرایط کنترل موسسات اصلی سیاسی و احتماعی بوسیله روحانیت شیعه،  حکومت قانون بمعنی دموکراسی نیست، چرا که موسسات قضاوت مردم مسدود هستند.

 

بسیاری از سلطنت طلبان برای سقوط شاه،  آمریکا و انگلیس را متهم میکنند. درست است که آمریکا در سال 1357، از نتیجه اجتناب ناپذیر دفاع کرد، چرا که روحانیت تنها نیروئی بود ، که تشکیلاتی برای حکومت کردن بر ایران ر، ا در زمان سقوط سلطنت در دست داشت، بخاطر آنکه شاه  جنبش سکولار را قبل از انقلاب،  برای 30 سال نابود کرده بود.

 

تا آنجا که به آمریکا مربوط میشود، حتی پس از 11 سپتامبر،  با روحاینت از دو طریق متضاد رفتار میکند، بسته به  منافع آمریکا در هر زمان معین، ،و نیز بسته به اوضاع بین المللی.

 

از یک طرف  آمریکا نه تنها در مبارزه اش با شوروی در گذشته، بلکه حتی امروز، سعی در راضی کردن اسلام گرایان میکند،  وقتی آن تاکتیک را مناسب ببیند، آنگونه که در افغانستان انجام داد، که از دولت جدید با عنوان اسلامی پشتیبانی کرد، و این تصمیم،  مدتها قبل از تشکیل لویه جرگه گرفته شده بود.

 

از سوی دیگر، آمریکا از نیروهای تروریست در خاورمیانه فاصله گرفته است، . این نیروها بیشتر و بیشتر از تروریسم برای گذاشتن فشار برروی آمریکا، و مقابله با نیر.های مترقی و منافع غرب،  استفاده میکنند.

 

در نتیجه لازم است دید که چگونه توسعه واقعی اجتماعی و سیاسی در خاورمیانه تطور مییابد، و نه آنکه وقایع را بر مبنای سیاست آمریکا توضیح داد.  هم اسلامگرایان خاورمیانه و هم نیروهای ناسیونالیست افراطی غرب، میخواهند که توسعه جهانی فراصنعتی را مسدود کنند.

 

حتی تراژدی 11 سپتامبر و خیزش اسلامگرائی در خاورمیانه، نبایستی جدا از واقعیت پاسخ نیروهای واپس گرای ماقبل صنعتی به بحران جامعه صنعتی، نگریسته شود.  دوباره خاطر نشان کنم که این ها همه نتیجه عدم رشد موسسات قضاوت مردم تحت رژیم شاه در ایران، و تحت دیکتاتوری های دیگر در کشورهای دیگر خاورمیانه است که به رها شدن عرصه برای روحانیت شیعه انجامیده است،  زمانیکه مسجد به تنها نقطه تجمع مردمی تبدیل شد.

 

 

***

 

موضوع روحانیت شیعه،  از طریق روشنفکران شبه پروتستان،  که خواهان پایان نیاز مذهب شیعه به وچود روحانیت هستند،  نیز حل نخواهد شد. و نه اینکه همه منقدین سلسله مراتب هیرارشی روحانیت شیعه، سکولار و دموکراتیک هستند.  در حقیقت اپوزیسیون شبه پروتستان شیعه میخواهد حضور روحانیت شیعه در دولت را محدود کند، اما این معنی اش سکولاریسم نیست، چرا که دموکراسی اسلامی پلورالیسم نیست.

 

مثلأ، یک گروه رادیکال اسلامی، سازمان مجاهدین خلق،  از طرف جمهوری اسلامی قتل عام شدند، و آنها بیشتر به موینتزر در زمان لوتر شبیه بودند، اما در  دگم  اسلامی با اسلامگرایان شیعه هم فکرند. یا  آقاجری، که بتازگی حکم مرگ در ایران گرفت و بعدأ تغییر کرد، افکارش نظیر لوتر در اروپای قرن پانزدهم بود، که نظراتش بزیر سوال بردن نقش روحانیت کاتولیک به مثابه رابط بین مردم و خدا، وقتی که وی از رابظه مستقیم فرد با خدای خویش میگفت، که نتیجه نهائی اش برابر شدن روحانیون با مردم عادی بود.

 

 اما در عین حال آقاجری،  احترامی برای پلورالیسم قائل نبوده ، و قتل شخصیتهای غیر اسلامی را توجیه کرده  و یا حتی حمایت کرده است. آقاجری و تشکیلات وی یعنی "سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی"،  حامیان فتوای خمینی برعلیه سلمان رشدی بودند، و او از میراث خمینی پشبیبانی کرد، آنهم زمانیکه خود وی  برای کفر گوئی و توهین به مقدسات اسلامی به مرگ محکوم شده بود، و در همان زمان تشکیلات "سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی" وی،  در کنفرانس مطبوعاتی،  پشتیبانی آن سازمان از فتوای خمینی برای قتل رشدی را مجددأ تأیید کردند، و آقاجری ساکت بود.

 

لوتر، نظیر آقاجری، خود یک مرد مذهبی دگم بود، که به کپرنیک، علم و راسیونالیسم، حمله کرد، حتی بیش از همتایان کاتولیک خود.   زندگی تحت قدرت موینتزر رادیکال، یا لوتر فناتیک  را،  چندان متفاوت با زندگی تحت قدرت پاپ نمیبینم.   لوتر تئوری خورشید مرکزی کپرنیک را بر مبنای تورات و انجیل محکوم میکرد، و حتی برعکس کلیسای کاتولیک، وی *همیشه* ضد بحث های خردگرایانه درباره مذهب بود، و قبول مسیحیت را تنها بر مبنای ایمان میطلبید، و نه بر مبنای تفکر خردگرایانه.

 

آنچه که باعث جنبش بزرک پروتستانیسم شد، این نبود که موینتزر یا لوتر کمتر دگماتیک بودند و یا با مذهب مخالف بودند. در واقع همان بزیر سوال بردن نیاز به روحانیت بود،  که خشم کلیسای کاتولیک را بر انگیخت.  که به منازعات درباره اعتقادات مذهبی، با بهره جوئی از استدلال،  برای تعیین آنکه چه درست و چه غلط است، انجامید.  در واقع  با *وجود انکه* پروتستانها با استفاده منطق برای تصمیم در مورد مسائل مذهبی مخالفت بودند، در عمل آنها راه را برای مباحثه منطقی درباره مذهب، در یک جامعه بسته،  باز کردند، در جامعه ای که بر مبنای،  حقیقت غیر قابل تردید مذهبی،  بنا شده بود. و بدینگونه رشد رفرماسیون به توسعه جامعه مدنی در اروپا یاری رساند.

 

جالب است که اسکولاستیک های کاتولیک،  بیش از پروتستانها، بحث های منطقی درباره مسائل مذهبی میکردند،  و بر توسعه بعدی راسیونالیسم در اروپا،  بیش از همتایان پروتستان خود تأثیر گذاشتند.  ژزوئیت ها،  که تا امروز،  نقش مهمی در توسعه بحث خردگرائی در فلسفه غرب داشته اند،  کاتولیک بودند و نه پروتستان ( و البته در زمان انکیزاسیون هم بخشی از نیروهای تفتیش عقاید بودند).

 

امروز، ما وضعیت مشابهی را در ایران مشاهده میکنیم که از سوئی خیزش اندیشه سکولار و علمی با قدرت آغاز شده، و از سوی دیگر، رفرماسیون شبه پروتستان در جریان است، و هردو جنبش  نیاز به روحانیت را به چالش طلبیده اند، هرچند امثال آقاجری ، حتی بیشتر تنگ نظرمذهبی هستند،  تا همتایان محافظه کارشان.  حتی شریعتی که پیش کسوت امثال آقاجری بود،  و هنوز هم از سوی روشنفکران ایران تحسین میشود، چندان متفاوت نبود.

 

وقتی که به برخورد پروتستانهای اسلامی با لیبرالیسم و اندیشه خرد گرا بنگریم، نظرات آنها همانقدر تنگ نظرانه و فناتیک است،  که نظرات روحاینت شیعه،  که شبه پروتستانها ضدشان هستند.  امروز دیگر قرن پانزدهم نیست که ملت ایران بدنبال پروتستانیسم،  بعنون آلترناتیور تئوکراسی برود. حتی معلوم نیست که باصطلاح "رفرمیستهای" اسلامی از حذف روحانیت شیعه از قوه قضائیه پشتیبانی میکنند یا نه،  و این موضوع در ایران پس از جمهوری اسلامی کلیدی خواهد شد، چرا که روحانیت پس از سقوط جمهوری اسلامی،  شانسی برای حضور در قوه مجریه و مقننه نخواهد داشت.

 

جمع بندی کنم، راه حل مسأله حضور روحانیت شیعه در ایران، یک آلترناتیو شبه پروتستان از نوع مجاهدین یا آقاجری نیست،  و تنها سکولاریسم کامل، راه ممانعت از سد واپسگرای روحانیت شیعه برای  ترقی ایران است. سدی  که نه تنها تحت جمهوری اسلامی، بلکه در زمان مشروطیت و دوران پهلوی نیز صادق بود.

 

منابع فصل 5

 

 

06. کردستان، فدرالیسم، و احساسات ملی ایرانیان

 

ممکن است بنظر رسد مبحث فدرالیسم،  در کشوری نظیر ایالات متحده آمریکا،  چندان مسأله ای نباشد، اما نگرش به جهان به شکل یک فدراسیون بزرگ، به مثابه یک ساختار احتمالی سیستم سیاسی در آینده،  بارها و بارها در داستان های تخیلی مطرح شده است.

 

برخی تصور  میکنند بوروکراسی در موسسات فدرال آمریکا دلیلی است برای نگرش به فدرالیسم بمثابه عامل  باز دارنده توسعه فراصنعتی، و نقش مهم فدرالیسم برای ایچاد کنترل و توازن در دموکراسی آمریکا را نفی میکننند.

 

در واقع، رد فدرالیسم و گزینش مرکز گرائی،  بخاطر بوروکراسی،  اشتباه بسیار بزرگی است.  بوروکراسی مسأله ای است که بایستی تصحیح شود،  و نه کنترل و توازنchecks and balances. جبر و سکون موسسات دولتی در کشورهای سرمایه داری متمرکز،  در مقایسه با کشورهای فدرال، بسیار بدتر است، هرچند نه به بدی کشورهای سوسیالیستی.

 

برای از بین بردن بوروکراسی،  کارائی و تکنولوژی های فراصنعتی جامعه اطلاعاتی لازم است، تا روش جاری های متروک دولتی متحول شوند، روش هائی که علت بوروکراسی هستند،  و نه از بین بردن تکثر فدرالی،  که برای تضمین کنترل و توازن در جوامع دموکراتیک بوجود آمده اند،  و لازم نیست که بوروکراتیک باشند.

 

مبحث فدرالیسم اهمیت والائی برای ایران آینده نگر دارد. به همین جهت رساله مفصلی درباره تاریخ شکل گیری دولت مرکزی در ایران و نقش کردستان در آن نوشتم.  کردستان نیاز به فدرالیسم در ایران را،  بیش از هر نقطه دیگر ایران نشان میدهد.

 

هرچند رساله درباره کردستان،  تاریخ ایران را مرور میکند، اما آن نوشته به عنوان یک متن تاریخ نویسی در نظر نبوده است،  و آنرا به این خاطر نوشتم که نشان دهم چرا فدرالیسم،  تنها راه جلوگیری از سرنوشتی نظیر تجزیه یوگسلاوی،  در ایران آینده است، و این که چگونه ایران میتواند در توسعه گلوبال،  به صورت یک فدراسیون،  پیشقراول باشد. فدرالیسم میتوانست یوگسلاوی را از پاره پاره شدن نجات دهد،  اگر در زمان آزادی،  نیروهای سیاسی آن سرزمین فدرالیسم را برسمیت میشناختند،  و نه ادامه تحمیل رژیم مرکزی،  به ملیت های تازه آزاد شده یوگسلاوی.

 

ما در سالهای 1940 زندگی نمیکنیم، و وحشت اصلی از دولت های متمرکز، به این خاطر نیست که آنها میتوانند دهها و دهها سال حکومت کنند.  بر عکس، وحشت اصلی از دولت های متمرکز در زمان حاضر، بخاطر این واقعیت است،  که آنها باعث تکه تکه شدن مناطقی میشوند  که بر آنها حکم می رانند، و آن رژیم ها، از طریق فشار آوردن به مردم،  تا نقطه غیر قابل بازگشت، باعث میشوند،  که مردم جدائی را بر گزینند.  ما در جهانی زندگی نمیکنیم که اقلیت ها،  دیکتاتوری ملی را تحمل کنند.

 

ما در جهانی زندگی میکنیم که اقلیت ها،  راه های خود را در واقعیت *جدا* میکنند، و به راحتی وارد رابطه مستقیم با اقتصاد گلوبال میشوند،  بدون نیاز به آنکه از طریق دولت ملی بزرگتری  به اقتصاد جهانی راه یابند، و خواندن اقلیت های ملی بعنوان "تجزیه طلب" یا با القاب مشابه، تنها آنها را برای جدائی مصمم تر میکند، و نه آنکه آنها را از طلب حقوق خود بترساند.

 

مثلأ، کردستان عراق، که دارای ذخائر نفتی است، اگر دولت مستقل تشکیل دهد، و اگر رژیم ایران در آینده،  نظیر جمهوری اسلامی ایران در حال حاضر، یک رژیم دیکتاتوری باشد، شکی ندارم که کردهای ایران به سوی دولت کرد نوپای غرب ایران احساس تمایل کنند، گرچه کردستان ایران بمثابه بخشی از ایران توسعه یافته است، و نه بمثابه قسمتی از چهار بخش کردستان عثمانی، و کردهای ایران در بازار ایران بهمراه بقیه شهروندان ایران شرکت دارند، و کردستان ایران نظیر خوزستان هم *نیست* که نفت داشته باشد، اما دیکتاتوری میتواند یک اقلیت ملی را به انتخاب غلط بکشاند.

 

به عبارت دیگر، حتی گرچه به نفع کردستان ایران *نیست* که به "کردستان بزرگ" به پیوندد، ولی دیکتاتوری دولت مرکزی ایران،  میتواند به مردم کردستان،  چنین انتخابی را تحمیل کند.

 

بایستی ذکر کنم که حتی ساتراپهای امپراطوری ایران قبل از اسلام،  بیشتر به یک سیستم فدرالی شبیه بودند تا به یک دولت متمرکز نظیر فرانسه، و بسیاری از مولفین سلطنت طلب، چپ گرا، و ناسیونالیست،  که هنوز از فدرالیسم وحشت دارند، تاریخ ایران را درک نکرده اند، و برخورد آنها با مسأله فدرالیسم، به آینده ایران کمکی نیست. این موضوع را در رساله ای درباره فدرالیسم توضیح داده ام.

 

 

***

 

آثار متفکرانه مدیسون  درباره آمریکا را در مورد مبحث فدرالیسم بررسی کرده ام، که مطالعات برجسته ای در زمینه این موضوع هستند.  تأیین مقیاس های پیشگیری در نوشتارهای  فدرالیسم مدیسون،  اساسأ برای حفاظت جمهوری در برابر سلطنت است (سلطنت انگلیس).  این  است که وی خیلی درباره اشرافیت بطور مشخص مینویسد،  و حتی این  موضوع را به مثابه معیار میبیند، تا که سیستم مورد نظر خود را جمهوری بنامد.

 

مدیسون هیچ کوششی نمیکند تا که مشروعیت سیستم فدرالی را به ثبوت برساند. کنفدراسیConfederacy یک واقعیت برای وی است، و سعی وی در این است که نشان دهد فدرالیسم نه تنها*مطلقه* نیست، بلکه همچنین دولت *ملی* است. در نتیجه کانون توجه مدیسون در رساله خود،  جهت نشان دادن این امر است،  که چگونه دولت های فدرال و ایالتی بایستی در عمل شکل گیرند، تا که یکپارچگی دولت ملی تضمین شود.

 

مسأله برای مدیسون،  دست و پنجه نرم کردن با *پیاده کردن* ارگان های فدرال و ایالتی است، و نشان دادن اینکه *هردو*  آنها،  موسسات لازم هستند، و به این طریق وی در رد نظر آنان که، بعلت تکراریredundantبودن،  ادعا میکنند این ارگان های کنترل و توازن checks and balances لازم نیستند ، مینویسد، و وی سعی میکند نشان دهد که وجود چنین ارگان های تکراری،  تضمین در برابر استبداد است.  برای وی موضوع پیاده کردن طرح ارگانهای فدرالی است و نه مشروعیت، چرا که برای وی فدرالیسم شکلی است که در زمان شکل گیری،  که ایالات متحده در واقعیت بوده اند  ، یک مجموعه از ایالات جدا از هم.

 

حال در مورد ایران، مشروعیت سیستم فدرالی چیزی از پیش داده شده نیست. به عبارت دیگر، به غیر از کردستان، ما ایالاتی را نمی بینیم که با خواست های مشخص خود برای دولت بودن،  در زمان حاضر به جلو آمده باشند، اقلأ نه در زمان حاضر. این است که در نوشته چرا فدرالیسم برای کردستان و بقیه ایران ، سعی کرده ام از نظر تئوریک مشروعیت فدرالیسم برای ایران را نشان دهم.

 

اساسأ از زمان سیستم ماقبل اسلامی شاهنشاهی در ایران، که به معنی حکومت یک شاه بر ساتراپ نشین،  و حکومت شاهنشاه (شاه شاهان) بر همه شاهان بوده، تا ادامه مابعد اسلامی ساتراپ ها به اشکال نوین، حتی طی تغییرات عصر مغول ها، ما توسعه شبه فدرالی را در ایران می بینیم.

 

حتی گرچه در ایران، ما هیچگاه پذیرش مشروعیت فدرالیسم را نداشته ایم، و پس از مشروطیت نیز قانون اساسی ما از مدل متمرکز فرانسه  از طریق بلژیک، تبعیت کرده است، ولی کاری نظیر کوشش مدیسون برروی مسائل *پیاده کردن* فدرالیسم، کماکان در مورد ایران نیز قابل انجام است. از روز اول مجلس شورای ملی مشروطیت تا به امروز،  ارتباط ارگان های ملی و محلی میتوانند بررسی شوند.

 

بجای نگرش به ایالتها، میتوان انجمن های ایالتی و ولایتی را بررسی کرد، با این که بیشتر مدل فرانسوی توزیع قدرت در یک سیستم متمرکز بودند (نظیر انتخاب شهردار در اروپا)، تا فدرالیسم،  آنگونه که در ایالات متحده آمریکا قابل دیدن است.  معهذا بررسی توزیع قدرت در ایران، میتواند بما برای دستیابی به راهنماهای قانون اساسی،  برای ارگان های فدرال، محلی و ملی باشد.

 

کار مدیسون،  یک کار قانون گذاری است،  درباره ساختارهای کنترل و توازن.  ما نیاز داریم که وکلای ایرانی این گونه کار را درباره موضوعات پیاده کردن فدرالیسم در ایران انجام دهند. متأسفانه چنین کاری را تا کنون در محافل سیاسی ایرانی مشاهده نکرده ام.

 

حتی آنها که میگویند با فدرالیسم در ایران مسأله ای ندارند، برداشتشان اکثرأ ساختارهای انتخاباتی از نوع فرانسه برای ایران است، که سیستم انتخاباتی دموکراتیک تحت یک دولت متمرکز است، و *نه* کنترل و توازن در یک سیستم فدرالی واقعی.  در زمینه تئوریک، در ارتباط با مسأله فدرالیسم،  دو عرصه هستند که بایستی با آنها دست و پنجه نرم کرد:

 

1. ادامه بحث برای فدرالیسم در محافل و گروه های سیاسی ایران، نظیر آنچه در  نوشتارهای مورد اشاره در این زمینه مطرح شده، و اضافه کردن مطالعات مشابه در مورد ایالات دیگر ایران، و نه فقط برای ایالاتی نظیر آدربایجان و بلوچستان، بلکه مطالعات مشخص درباره خراسان، مازندران، گیلان، خوزستان، هرمزگان، و ایالات دیگر ایران.

 

2. انجام مطالعه جدی کدهای قضائی قانون اساسی های گذشته ایران، و قوانین مدنی ایران، و نحوه پیاده کردن آن قوانین در جزئیات، در ارتباط با شاخه های مختلف قوای دولتی، و نحوه ارتباط آنها با ارگانهای محلی، شهری، استانی، و ملی.

 

ممکن است با بسیاری دیگر درباره جزئیات تاریخ ایران اختلاف داشته باشم، و این مسأله ای نیست.  حتی قرن ها پس از انقلاب فرانسه، تاریخ نگاران و سیاستمداران فرانسوی در تحلیل جزئیات انقلاب فرانسه بسختی توافق دارند،  اما اینکه بتوانیم درباره دولت فدرالی برای ایران آینده به توافق برسیم، یک بحث تاریخ نیست،  بحث مسأله عملی روز است و امکانپذیر.

 

غفلت در تأکید بر موضوع مهم فدرالیسم، در هر پلاتفرم سیاسی برای ایران آینده، میتواند باعث وقوع آن چیزی شود که مخالفین فدرالیسم از آن بیشترین هراس را دارند، و آن هم تجزیه ایران است، نظیر آنچیزی  که در یوگسلاوی اتفاق افتاد.  این مهم است که برروی فدرالیسم در میان متفکرین سیاسی ایران وفاق شکل گیرد، پیش از انکه دیر شود، تا از سرنوشتی نظیر یوگسلاوی برای ایران،  اجتناب شود، بویژه در مورد آن نقاط ایران که محل سکنای اقلیت های ملی در ایران هستند.

 

***

 

مسأله کردها و فدرالیسم، یکی از آن موضوعاتی است که بر تمام منطقه اثر میگذارد، و جمهوری اسلامی میخواهد این توهم را دامن زند که گوئی گروه های سیاسی غیر کرد،  فدرالیسم را نمیخواهند، و سعی میکند مدافعین فدرالیسم را تجزیه طلب بنمایاند، در صورتیکه اکثریت اپوزیسیون ایران در زمان حاضر،  شروع کرده است که با فدرالیسم سمت گیری کند، و ناسیونالیسم افراطی فارس،  اقلیت بسیار کوچکی بیش نیست.

 

همانگونه که به کرات  توضیح داده ام ، آنان که خود را ناسیونالیست نمایانده، و برنامه های فدرالیستی را تجزیه طلبی میخوانند، بیشتر مبلغین جمهوری اسلامی هستند،  و نه ناسیونالیست های ایرانی،  و وحشت آنها از این است که پذیرش فدرالیسم، در را بروی مردمی که حقوق بیشتر دموکراتیک برای همه ایرانیان و ایران بخواهند،  باز کند.

 

این جمهوری اسلامی است که از ظاهرسازی ناسیونالیسم افراطی سود جسته، و نظیر دوران جنگ عراق، از این راه سعی در توجیه استبداد خود دارد. شعار های ناسیونالیستی افراطی،  پرچم دروغینی برای اسلامگرایان است، زمانیکه آنان  طی این سالها،  به کوچکترین خواستهای ملی ایرانیان احترامی نگذاشته اند، و  اسلامگرائی را بر مردم ایران تحمیل کرده اند،  تا حدی که  سعی در حذف جشن نوروز از ایران داشتند، جشن سال نوئی که کردها به اندازه دیگر ایرانیان، اگر نه بیشتر،  جشن میگیرند،  وارج می نهند.

 

همانگونه که در بخش گلوبالیسم توضیح داده ام، ناسیونالیسم در این دوران همانقدر عقب مانده است که کمونیسم.  البته این حرف به این معنی نیست که احساسات ملی از بین بروند و یا ناگوار باشند. همانگونه که در نوشتار احساسات ملی ایرانیان توضیح داده ام، احساسات ملی به حیات خود ادامه خواهند داد به همانطور که عشق به خانواده،  با وجود از بین رفتن قدرت سیاسی خانواده و قبیله در جامعه بشری،  کماکان ادامه یافت.  ناسیونالیسم، که با جنگ های ناپلئونی در عصر مدرن سمبولیزه شده است، با احساسات ملی یکی نیست.

 

بتازگی در ایران، مأمورین جمهوری اسلامی یک اعلامیه کاذب، بر علیه حقوق ملیت ها در آموزش و پرورش در ایران، با جعل امضأ رهبری جبهه ملی انتشار دادند.  در نتیجه این موضوع خیلی مهم است که بدانیم،  که چگونه جمهوری اسلامی، با این نیرنگ های موهن،  با ظاهر ناسیونالیسم افراطی،  سعی در حمله به جنبش کردها ی ایران را دارد.

 

واقعیت آن است که،  قصابی چپ ایران در سالهای 1360 و 1367، و کشتار چپ ایران در رژیم شاه، به این خاطر بوده است که چپ استوار ترین نیروی اپوزیسیون ایران در برابر رژیم شاه در سالهای 1320-57، و در برابر رژیم جمهوری اسلامی در سالهای 60 و 70 بوده است.  به همین خاطر است که حتی فعالینی که فقط یک سال زندان داشتند،  و در زندان های جمهوری اسلامی بودند، در درون زندان،  در سال 1367، با دستور خمینی، به قتل رساندند.

 

جمهوری اسلامی در سال 1367 به صلح ننگین با صدام، با شرایط صدام تن داد، در صورتیکه سالها امکان امضأ صلح با شرایط بهتر را داشت.  خمینی با قتل جمعی نیروهای چپ و دیگران در سپتامبر 1988، سعی کرد تا سکوت جامعه را پس از امضأ معاهده صلح تضمین کند،  و جمهوری اسلامی به کشتار نیروهای چپ هم بسنده نکرده ، و از  قتل فروهر ها در سالهای بعد، که هیچگاه چپ نبودند هم،  فرو گذار نکرد.

 

اجازه دهید ذکر کنم که مخالفت با چپ اصلأ بخاطر مبارزه آنها با استبداد جمهوری اسلامی ورژیم شاه نیست. در حقیقت، از آن نظر، از چپ کاملأ پشتیبانی میکنم، و آنان بیشترین تعداد قربانی را،  در جنبش دموکراسی خواهی ایران داده اند، چه در زمان شاه و چه در زمان جمهوری اسلامی، و به این خاطر مأمورین اطلاعاتی شاه و جمهوری اسلامی، بیشترین نفرت را از نیروهای چپ دارند.

 

مخالفت با چپ به این دلیل است که برنامه آنها،  در دوران گلوبالیسم و توسعه فراصنعتی در دنیا، عقب مانده است. درباره نظراتم درباره چپ توضیح داده ام،  و نیازی به تکرار نیست.  معهذا بایستی ذکر کنم که یکی از نیروهای اصلی جنبش دموکراسی خواهی ایران که برای فدرالیسم کوشیده است کومله است، همانگونه که در نوشتار کومله و کردستان  مقصلأ توضیح داده ام.

 

منابع فصل 6

 

بعدالتحریر-برای توضیح بیشتر درباره حقوق ایالتها به مقاله آیا فدرالیسم اجازه سلب حقوق انسانی را به ایالات میدهد؟ رجوع کنید.

 

 

07. اقتصاد دولتی ستون اصلی استبداد در ایران

 

پس از تجربه تمام کشورهای سوسیالیستی، برخی هنوز نمیخواهند موضع روشنی درباره موضوع مالکیت دولتی بعنوان شکل اصلی مالکیت کشور بگیرند. نقش غالب مالکیت دولتی، دولت را در کشورهای عقب مانده، به مالک اصلی کشور تبدیل میکند، و آن به مبنای اقتصادی دیکتاتوری تبدیل میشود. در نتیجه نیاز به اعلام روشن مخالفت با هرگونه کوشش برای تبدیل مالکیت دولتی به شکل اصلی مالکیت در کشور، موضوع بسیار مهم برنامه ای برای ایران آینده نگر است.

 

آیا سوسیالیسم عادلانه تر است؟ پس از نمونه های شوروی، اروپای شرقی، چین، ویتنام، کامبوج،  کره شمالی، کوبا، و غیره در قرن گذشته، دیگر کسی عدم وجود دموکراسی در سوسیالیسم دولتی با اقتصاد فرمانیcommand economy را انکار نمیکند،  و پس از دیدن تجملات نخبگانelite حکومتی در این رژیم ها، کسی نیست که آنها را  سمبل عدالت اجتماعی و برابری بداند.

 

معهذا چپ کماکان پافشاری دارد که سوسیالیسم یک ایده ال عادلانه تری است تا دموکراسی مالکیت دارproperty-owning democracy ،  و در نتیجه همان پلاتفرم سوسیالیستی را ترویج میکنند،  و امیدوارند سوسیالیسم لیبرال دموکراتیک ایده ال خود را خلق کنند،  و نه کوشش جهت تعبیه عدالت اجتماعی در دموکراسی مالکیت دار.  آنها تصور میکنند سوسیالیسم میان بری برای رسیدن به عدالت اجتماعی است،  از طریق نابودی دموکراسی های مالکیت دار، هر چند اینبار با جانشینی این جوامع با سوسیالیسم لیبرال دموکراتیک،  و نه سوسیالیسم با اقتصاد فرمانی. 

 

نیروهائی که این برنامه چپ نو را در غرب ترویج میکنند،  هیچ تأثیر واقعی بر روی اقتصاد و سیاست کشورهای غرب ندارند، غیر از آنکه اساسأ با اقتصاد کهن در این جوامع سمت گیری میکنند و نه اقتصاد نو، و  برضد گلوبالیسم  فعالیت میکنند. معهذا خارج از برخی دانشگاه ها،  آنان اهمیت جندانی ندارند، و این  دلیل آن است که کسی در غرب انرژی ای برای نوشتن نقد بر نظرات آنان نمیگذارد. اما چپ نو در کشور هائی نظیر ایران جاذبه خاصی در میان روشنفکران، چه در داخل و جه در خارج دارد.  چرا؟

 

***

 

روشنفکران کشورهائی نظیر ایران به راه حل سوسیالیستی،  نظیر یک نوشدارو مینگرند، همانند یک میان بر که به همه بی عدالتی های اجتماعی پایان داده و  سریعأ یک سیستم عادلانه در کشور به وجود میاورد، در مقایسه با ایجاد یک دموکراسی مالکیت دار و تعبیه عدالت در آن،  که تحولی کند، و راهی  بسیار طولانی بنظر میرسد. یعنی  ابتدا یک *دموکراسی* مالکیت دار در ایران بایستی ایجاد شود، که خود کار ساده ای نیست، و سپس بایستی به  تملک دولت در بسیاری از موسسات پایان داده شود، و سپس مالیات های تصاعدی قانونأ برقرار شده  و دریافت شوند، و قوانین ضد انحصاری وضع و اجرا شوند، و سیستم رفاه اجتماعی غیر دولتی   مناسب،  آنگونه که در یک نقطه نظر آینده نگر بحث کرده ام،  بوجود آید، و بسیاری تغییرات پایه ای در اقتصاد و ساختارهای اجتماعی شکل گیرند، تا آنکه عدالت در یک سیستم مالکیت دار تعبیه شود (http://www.ghandchi.com/329-NMF.htm)، و این همه بسیار دشوار می نماید، و مطمئنأ با یک فرمان پس از گرفتن قدرت قابل انجام نیست.

 

درباره کشوری بحث میکنیم که مردم اساسأ در پنجاه سال گذشته مالیاتی نداده اند،  و دولت بزرگترین مالک بوده که با مالکیت نفت،  در واقع بیش از 90% سرمایه درآمد زای کشور را در تملک خود دارد،  و دولت بوده که به مردم از طریق سوبسیت پرداخت میکرده،  و نه آنکه مالیات دهندگان به دولت حقوق بدهند.  در نتیجه این یک کار بسیار دشوار است،  که طرح دموکراسی مالکیت دار در ایران پیاده شود، و بخواهیم در آن عدالت اجتماعی را نیز تعبیه کنیم. در صورتیکه در نظر روشنفکران چپ، یک میان بر سوسیالیسم وجود دارد،  که تبدیل مالکیت وسائل تولید به مالکیت عمومی است، و قرار است عدالت اجتماعی از آن منتج میشود.  یک نوشداروی راحت و سریع برای تمام درد های اجتماعی، یک تیر و چند نشان.

 

البته چپ نو، "عمومی کردن"  و "دولتی کردن" را تفکیک میکند.  چرا که آنها به خوبی میدانند که ترادف این دو مفهوم در کشورهای سوسیالیستی، بمعنی استبداد دولتی بوده، و میدانند که کسی تکرار تجربه شوروی و چین را نمی پذیرد، و به خوبی آگاهند که آن برنامه ها، هم از نظر آزادی و هم از نظر عدالت،  شکست کامل بوده اند.  در نتیجه چپ نو دعوت خود را برای سوسیالیسم لیبرال دموکراتیک طرح میکند.

 

سناریوئی که آنها طراحی میکنند،  برای آنان که شکست راه شوروی، چین، کوبا، آلبانی، کره شمالی، ویتنام، و دیکر کشورهای کمونیستی را دیده اند،  خیلی دل پسند است.  حتی بسیاری از آنان که ایستائی سوسیالیسم انترناسیونال دوم را در سوئد، اطریش، و بسیاری از کشورهای اروپای غربی دیده اند،  ممکن است فکر کنند طرح چپ نو شاید همان در جا زدن را با خود به همراه نیاورد، چرا که بعضی اوقات از نیروی قوی بازار سخن میگویند (هرچند با تناقض).  این ها دل پسند هستند،  چرا که هم لیبرالیسم و دموکرایسی را نوید میدهند،  و هم عدالت و برابری؟

 

کارل پاپراین رویای دل پسند را بسیار خوب جمع بندی کرده بود،  وقتی که وی این سوال را به صورت شخصی از خود در اتوبیوگرافی اش کرده، و چنین پاسخ میدهد:

 

"من تا سالها پس از رد مارکسیسم، سوسیالیست ماندم، و اگر میتوانست چیزی شبیه سوسیالیسم،  در ادغام با آزادی فردی،  وجود داشته باشد، من هنوز نیز سوسیالیست می بودم.  چرا که چیزی بهتر از یک زندگی متواضعانه، ساده، و آزاد در یک جامعه تساوی گرا egalitarian نیست.  مدت ها برای من طول کشید تا تشخیص دهم که این رویائی بیش نیست، و اینکه آزادی مهم تر از برابری است، و آنکه کوشش برای تحقق برابری، آزادی را به مخاطره میاندازد،  و آنکه اگر آزادی از دست برود، حتی برابری در میان غیر آزادان نیز وجود نخواهد داشت." [کارل پاپر، "درسهائی از این قرن"، 1997،  متن انگلیسی، ص5]

 

بنابراین تأمین همزمان آزادی و عدالت اجتماعی در عصر حاضر همانگونه که در ثروت و عدالت در ایران فردا (http://www.ghandchi.com/334-Wealth.htm) بحث کرده ام بسیار بغرنج است.

 

در صورتیکه عدالت اجتماعی در مدل سوسیالیسم لیبرال دموکراتیک،  پیشنهاد بسیار دل پذیری است، چرا که طلیعه آزادی و برابری هم زمان را نوید میدهد، بدون همه دردسرهای تعبیه عدالت اجتماعی  در یک سیستم دموکراتیک مالکیت دار.  بعنی بدون صرف انرژی برای  ایجاد سیستم مالیاتی تصاعدی، کوشش های ضد انحصارات، ابتکارات سیستم رفاهی غیر دولتیNGO، و کنترل و توازن checks and balances مداوم، وامثالهم،  که بسیار کارهای مشکلی هستند، و بویژه اجرایشان در کشور عقب مانده ای نظیر ایران به این راحتی نیست.

 

پس بیائیم سیستم های مختلف را در رابطه با موضوع عدالت اجتماعی بررسی کنیم،  و به بینیم سوسیالیسم لیبرال دموکراتیک در کجا قرار میگیرد.

 

***

 

جان رالز (1921-2002) دریکی از آخرین آثار خود، در کتاب "عدالت به مثابه منصف بودن"، موضوع عدالت را جدا از یک سیستم فراگیر،  بررسی کرده، بعنی حتی عدالت در سیستم دموکراسی مالکیت دار را،  جدا از سیستم جهانشمول لیبرالیسم عصر روشنگری،  مورد تدقیق قرار داده است، و به دو اصل زیر برای تعریف عدالت میرسد، که قابل پذیرش است:

 

"الف- هر کس ادعای مساوی الغا نشدنی خواهد داشت،  به طرحی کاملأ کافی از آزادی های اولیه،  که با طرح مشابهی  برای همگان در تطابق باشد، و

 

"ب- نابرابری های اجتماعی و اقتصادی دو شرط را بایستی برآورند: اول آنکه مقامات برای همه تحت شرایط مساوات عادلانه باز باشند، و دوم آنکه بزرگترین منفعت را برای کم مزیت ترین اعضای جامعه فراهم کنند.."  [جان رالز، "عدالت به مثابه انصاف"، 2001، ص. 42]

 

عبارات بالا معنی عدالت را به دو طریق مکمل هم خلاصه میکنند:

 

1- از یکسو به معنی تضمین همه آزادی های اولیه است که انسانها بایستی در داشتن آنها مساوی باشند، و میتوان شرح تفصیلی آنها را در اعلامیه ده ماده ای حقوق شهروندان آمریکاU.S. Bill of Rights ملاحظه کرد.

 

2- از سوی دیگربه معنی امکان برابر برای رقابت جهت کسب مقامات دولتی و یا شغل،  زمانیکه افراد برای کسب آن *نا مساوی* هستند، و مبارزه برای ایجاد قوانین مدنی امکان مساویEqual Opportunity،   و تضمین بزرگترین منفعت برای کم مزیت ترین اعضا جامعه.  در واقع آن چیزی که رالز در 1971 نیز،  در تئوری عدالت تاکید کرده بود،  یعنی نظریه به حد اکثر رساندن مینیمم اجتماعی از طریق ایجاد امکان مساوی.

 

جالب است که رالزبه  مخالفت مارکس و مارکسیستها  اشاره میکند (http://www.ghandchi.com/RawlsMarx.htm)، که  دموکراسی مالکیت دار،  نیروهائی می آفریند که ایده های بالا در زمینه حقوق و امکانات  مساوی  نتوانند عملی شوند،  و در پاسخ رالز می نویسد،  نمی توان لیبرالیسم *موجود* را با سوسیالیسم *ایده ال* مقایسه کرد و بالعکس.  بلکه باید لیبرالیسم *موجود* را با سوسیالیسم *موجود* مقایسه کرد، و اینکه سوسیالیسم *موجود*، از نظر برآوردن هردو اصل عدالت،  به مراتب از لیبرالیسم *موجود* بد تر است.  سپس رالز بحث خود را در رابطه با ایده ال های پنج  سیستم ادامه میدهد.

 

با در نظر گرفتن دو معیارعدالت ذکر شده در بالا، میتوان براحتی دید کدام سیستمها مبانی بهتری برای دستیابی به عدالت اجتماعی در عصر حاضر دارند. در واقع خود جان رالز پنج  نوع  سیستم اجتماعی، با موسسات سیاسی، اقتصادی، و اجتماعی،  ذکر میکند، که در واقع اهم سیستمهای دنیای امروزند، و در عبارات زیر،  جان رالز آنها را بر شمرده و سوالات اصلی که میتوان برای ارزیابی این سیستمها بکار برد را خلاصه میکند:

 

"الف) سرمایه داری آزاد لزفیرlaissez-­faire capitalism.

"ب) سرمایه داری رفاه دولتی welfare-state capitalism.

"ج- سوسیالیسم دولتی با اقتصاد فرمانیstate socialism with a command economy.

"د- دموکراسی مالکیت دارproperty-owning democracy.

"ه- سوسیالیسم لیبرال (دموکراتیک) liberal ( democratic) socialism." [همانجا، جان رالز،  ص 136]

 

جان رالز ادامه میدهد که:

 

"در مورد هر سیستمی چهار سوال مطرح میشوند.  اول مسأله حقوق است، و آیا نهادهای آن درست و عادلانه هستند یا نه.  دیگر سوال مربوط به طرح سیستم است: یعنی آیا نهادهای سیستم میتوانند بطورموثر طراحی شوند،  که به اهداف و مقصود های اعلام شده سیستم برسند،  یا نه.  و این خود به سوال سومی میرسد،  در رابطه با منافع و اهداف ساختار پایه ای  سیستم، و اینکه آیا آن مبانی،  قابل اتکا برای تطابق با موسسات عادلانه هستند یا نه، هم مقامات و هم ادارات مورد نیاز سیستم، و مسأله فساد دولتی جنبه ای از این موضوع عمومی تر است.  بالاخره سوال صلاحیت مطرح است، چه در رابطه با ادارات،  و چه مقامات لازمه سیستم که میتوانند برای آنها که قرار است آن مسولیت ها را عهده دار شوند،  دشوار باشند." [همانجا، جان رالز،  ص 136]

 

رالز برروی مسأله آخر تکیه ای نمیکند، آنچه که اکثرأ  اندیشه محافظه کار عصرما تأکید دارد، و بر آن مبنی،  عدم کارآئی سیستم رقاه اجتماعی  دولتی welfare state رد میشود.   موضوع فساد دولتی و ارتباط آن با طرح دولت، و اختلاف منافع شهروندان بمثابه عامل دولت از یکسو،  و بمثابه مشتری یا ارباب رجوع دولت از سوی دیگر.  مسأله صلاحیت و شایستگی برای انجام کارها،  در نظررالز مهم نیستند، هرچند او واقف است که اگر سیستمی نیاز به مقام هائی داشته باشد،  که انجام کار آن مقام،  مهارت های معینی را لازم داشته باشد،  و اگر شایستگی لازم و  در آمد مناسب آن کار،  فاصله زیادی از مقام و درآمد در نظر گرفته شده در طرح سیستم اجتماعی برای آن کار باشد، شکی نیست که نه تنها باعث فساد اداری میشود، بلکه باعث عدم کارائی سیستم هم میشود.  اما توجه رالز برروی آن است که آیا ساختارسیستم ایده ال است یا نه.

 

میبایست خاطر نشان کنم که در کشورهائی نظیر ایران، مسأله طرح دولت، و فساد دولتی، موضوعات بسیار مهم مطالعه هستند، و حتی داشتن دموکراسی واقعی در ایران، با اینکه  فساد دولتی را بیشتر  آشکار میکند، اما این  معضل را از بین نمی برد، چرا که به نیاز خود طرح سیستم به مقامات معین، با تخصص معین، و به توان سیستم در پرداخت این توان ها  مربوط میشود.  موضوع فساد اداری را در اینجا بیشتر بحث نمیکنم و امیدوارم در آینده  اگر فرصتی پیش آید به آن بپردازم.  همچنین یک سیستم ممکن است امکانات مساوی را فراهم کند،  اما ممکن است شرایطی را ایجاد کند که دستیابی به آن امکانات را غیر ممکن کند. در این جا فرض رالز این است که هر سیستمی به شکل ایده الی خود عمل میکند، پس با این فرض به بحث ادامه میدهم.

 

چان رالز نشان میدهد که از پنج سیستم طرح شده در بالا، سه تای اول واجد شرایط اصول عدالت که قبلأ ذکر شد،  نیستند:

 

"سرمایه داری آزاد  لزفیرLaissez-faire (سیستم آزادی طبیعیnatural liberty) فقط برابری رسمی را تأمین میکند،  و ارزش عادلانه آزادی های سیاسی برابر،  و برابری امکانات مساوی را رد میکند. هدف خود را کارآئی اقتصادی و رشد میگذارد، که با حد اقل اجتماعی بسیار پائین محدود میشود.  سرمایه داری رفاه اجتماعی دولتی Welfare-state نیز ارزش عادلانه آزادیهای سیاسی را رد میکند،  و نابرابری بزرگی در مالکیت دارد، مثلأ در آن بیشتر دارائی های تولیدی و منابع طبیعی در تملک دولت هستند.  و سوسیالیسم دولتی با اقتصاد فرمانیcommand economy، تحت نظارت یک حزب،  حقوق و آزادی های اولیه و همچنین ارزش عادلانه آزادی ها را نفی می نماید.  اقتصاد فرمانی آن اقتصادی است که از طریق برنامه عمومی اقتصادی،  که از طرف مرکز تعیین میشود هدایت میشود، و از روشهای دموکراتیک یا از بازار (مگر به مثابه اهرمهای جیره بندی) ، استفاده ای تمیکند."   [همانجا، جان رالز،  ص 137]

 

به عبارت دیگر، سه سیستم ذکر شده بالا شرایط عدالت بمثابه انصاف را ندارند، و در نتیجه آنچه در پی بررسی عدالت اجتماعی در 5آن سیستم ها، آنچه باقی میماند،  دو سیستم دموکراسی مالکیت دار و سوسیالیسم لیبرال دموکراتیک هستند، و رالز اینگونه ادامه میدهد:

 

"هردو سیستم دموکراسی مالکیت دار و سوسیالیسم لیبرال،  یک چارچوب قانون اساسی برای دموکراسی سیاسی وضع میکنند، که در آن حقوق اولیه،   با ارزش عادلانه آزادی های سیاسی، و امکانات همراه کیفیت عادلانه  تضمین میشوند.  تحت سوسیالیسم وسائل تولید در تملک جامعه هستند، وفرض میشوند همانگونه که قدرت سیاسی بین احزاب دموکراتیک مختلف تقسیم میشود، قدرت اقتصادی بین شرکت های مختلف پراکنده میشود، مثل موقعی که، مثلأ، سمت و سو و مدیریت یک شرکت، نه لزومأ مستقیمأ در دست نیروی کار آن، بلکه به نوعی از طریق نیروی کار آن تعیین شود. به عبارت دیگرموسسات سوسیالیسم لیبرالی،  در مقایسه با سوسیالیسم اقتصاد فرمانی،  فعالیت های خود را در درون سیستمی از بازار آزاد  همراه با رقابت کاراworkably competitive تعریف میکنند."  [همانجا، جان رالز،  ص 138]

 

وی خاطر نشان میکند که حق بر مالکیت که در اصل اول عدالت آمده،  به معنی مالکیت خصوصی بر دارائی های تولیدی نیست،  و در نتیجه وی سوسیالیسم لیبرالی را از این زاویه رد نمیکند.

 

رالز مینویسد که "موسسات پشتگاه دموکراسی مالکیت دار، در جهت پراکنده کردن مالکیت ثروت و سرمایه کار میکنند، و در نتیجه برای جلوگیری بخش کوچکی از جامعه از کنترل اقتصاد، و کنترل غیر مستقیم سیاست، عمل میکنند."  این نکته بسیار مهمی است.

 

صرفنظر از آنکه چقدر سوسیالیسم لیبرالی دموکراتیک باشد، عاقبت به آنجا میرسد که بخش کوچکی از جامعه،  کنترل اقتصاد را در دست میگیرند، همانگونه که الیت (نخبگان) در جوامع سوسیالیستی واقعی چنین کردند.  چرا که آنان دارائی های تولیدی جامعه را نمایندگی میکنند،  و عدم وجود مالکیت خصوصی بر وسائل تولید،  به این معنی است که این الیت کوچک،  *خود* صاحب آن دارائی ها محسوب میشوند.  در مقایسه با آن،  دموکراسی مالکیت دار،  با تأمین مالکیت گسترده دارائی های تولیدی و سرمایه انسانی،  ، از این مسأله جلو گیری به عمل می آورد، و این است دلیل آنکه امکانات مساوی و آزادی های سیاسی،  این سیستم را عادلانه تر میکنند.

 

***

 

اجازه دهید تأکید کنم که نشان دادن ارجحیت دموکراسی مالکیت دار به سوسیالیسم لیبرال دموکراتیک، از نظر دموکراسی و عدالت، به این معنی نیست که جوامع سرمایه داری کنونی بهترین سیستمی هستند که جامعه فراصنعتی میتواند به آن نائل شود.

 

در واقع به حد اکثر رساندن سطع حد اقل نیازهای اولیه جامعه،  که رالز در کتاب اصلی خود به نام "تئوری عدالت" در سال 1971 طرح میکند، و نظریه مهم خود-منفعتی  روشنگرانهenlightened self-interest که در آن کتاب  ارائه کرده، در ماورأ جوامع کنونی غرب است.  وی همواره عادلانه بودن را آنگونه تعریف میکند،  که به مثابه تضمین  "بزرگترین منفعت برای کم مزیت ترین عضو جامعه" است.  به عبارت دیگر،  در اینجا پشتیبانی از اصل اول عدالت، یعنی آزادی های سیاسی، و  نیز تضمین به حد اکثر رساندن شرایط حداقل در جامعه،  به معنی کشتن انگیزه فعالیت نیست، آنچه که حتی در جوامع سوسیالیستی از نوع سوئد هم مسأله است،   چرا که در اینجا از طریق اصل دوم عدالت، یعنی با ایجاد  امکانات مساوی، عدالت حاصل میشود، و نه از طریق خیریه.  

 

در خاتمه جمع بندی کنم،  که سوسیالیسم از دموکراسی های مالکیت دار نا عادلانه تر است، چه از نظر تأمین اصل اول عدالت و چه از نظر تأمین اصل دوم، هر چند این حرف به معنی ماندن در سطح دموکراسی های کنونی غرب نیست.  این به آن معنی است که رفتن به سوسیالیسم،  به معنی رفتن فراسوی جوامع کنونی غرب *نیست*، و آنانکه تصور میکنند،  سوسیالیسم آنان را در فراسوی سیستم های موجود میبرد، در واقع به دنبال راه حل های گذشته،  برای حل مسأله حال هستند. 

 

 برای رفتن به فراسوی دموکراسی های کنونی، بایستی تکامل دموکراسی های مالکیت دار را،  در پرتو تحول فراصنعتی بررسی کرد،  چه دز زمینه دموکراسی (http://www.ghandchi.com/133-design.htm) و چه در زمینه عدالت اجتماعی (http://www.ghandchi.com/265-EconJustice.htm).

 

منابع فصل 7

 

 

08. حمله پیش صنعتی به گلوبالیسم

 

پیش از آنکه حمله پیش صنعتی اسلامگرایان به گلوبالیسم را بررسی کنم، اجازه دهید ابتدا تابو روابط با غرب و با اصطلاح موضع ضد امپریالیستی را مرور کنم.  سپس حمله اسلامگرایان به غرب را بررسی میکنم، و بالاخره توجه خود را به حمله نیروهای ماقبل صنعتی به گلوبالیسم معطوف خواهم کرد.

 

تابو غرب

 

تابو روابط با غرب یک ضعف نیروهای مستقل دموکراتیک ایرانی است، و این نیروها ممکن است مانند مهره شطرنج،  در بازی  دیگری نظیر ماجرای  گروگانگیری ، مورد سو استفاده قرار گیرند.

 

گروگان گیری از طرف نیروهای ماقبل صنعتی اسلامگرا در ایران بر پا شد، تا که واپسگرائی خود را مشروعیت بخشند، در زیر پرچم مبارزه با تجاوز خارجی، و جمهوری اسلامی از تم استقلال و آنتی آمریکانیسم دهها سال است که برای بسیج نیروهای دموکراتیک برای اهداف واپس گرای خود استفاده کرده است.

 

بررسی تاریخ روابط ایران با غرب بسیار مفید است تا که به ما پرسپکتیو مناسبی برای نگرش به حمله امروز نیروهای ماقبل صنعتی به گلوبالیسم بدهد.

 

برخورد ما ایرانیان به رابطه با قدرت های غرب غلط بوده است.  همه تاریخ نگاران و سیاست مداران ما، فقط درباب دخالت ها و شرارت های قدرت های غربی در ایران نگاشته اند، و ترحم به خود را بمثابه موضع مستقل ترسیم کرده اند، و اینکه آیا برخورد نیروهای مترقی ایرانی با غرب درست بوده یا نه را مورد بررسی قرار نداده اند.

 

بنطر میرسد شخصیت های مترقی و سازمان های سیاسی ما تصور میکرده اند هر رابطه ای با غرب در پایان نظیر رابطه وثوق الدوله شود، و همواره از آن اجتناب میکرده اند، بویژه وقتی که در قدرت نبوده اند.

 

و زمانیکه برخی نظیر مصدق، در قدرت بوده اند، و نیاز به طرف شدن با غرب داشته اند، در ارتباط با غرب جا نیافتاده بودند،  و راپورت ایجاد نکرده بودند، و نه تنها با غرب، حتی با اتحاد شوروی، در صورتیکه رقبای مرتجع آنان نظیر قوام السلطنه، راپورت  طولانی مدتی نه تنها با غرب بلکه با شوروی هم ایجاد کرده بودند.

 

اشتباه این بوده که سیاست مداران مترقی ما همه روابط با قدرت های خارجی را رابطه ارباب و برده تصور میکردند، که اساسأ در مورد رابطه شاه و آمریکا، یا رابطه حزب توده و شوروی صادق بود.  همجنین درباره رابطه با غرب، سیاستمداران مترقی ما تصور میکردند که معنی اش روابط پنهان با دولت های غربی است، چه در برگیرنده قول های پنهانی باشد، ]چه نباشد، نظیر قرارداد پنهانی وثوق الدوله در گذشته دور.

 

آنجه در بالا ذکر شد، تنها نوع رابطه ممکن با غرب نیست، و در حقیقت اینها رابطه ارباب و برده است، که اساسأ پنهانی شکل میگیرند، در پشت در های بسته.  رابطه صحیح لازم نیست که اینگونه باشد.

 

یک نماینده سازمان سیاسی یا حقوق بشر ایرانی میتواند *آشکارا* با یک دولت یا حزب سیاسی غربی، نظیر حزب دم.کرات آمریکا، تماس بگیرد، برای گفتگو درباره مسائل مورد علاقه طرفین، و این اشکالی ندارد.  یک سازمان سیاسی یا حقوق بشر لازم نیست که در قدرت باشد تا چنین روابطی را ایجاد کند، و لازم نیست تا برای همه ایرانین بتواند صحبت کند تا جنین روابطی را خلق کند.

 

البته  چنین روابطی به این معنی نیست که چنین سازمان ها، همه مردم ایران را نمایندگی میکنند، و این صرفأ به این معنی است که آنها پایه های خود را نمایندگی میکنند، و به این طریق آنان مسائل مورد علاقه متقابل طرفداران سازمان خود هستند، برای تبادل نظر با نمایندگان طرفدارن سازمانها و دولت های کشورهای دیگر.  این کاری است که سازمان های سیاسی، فرهنگی، و حقوق بشر، در کشورهای غربی بین خود برای بیش از یک قرن است که انجام میدهند، و روابط آنها به رابطه دولت ها و احزاب سیاسی در قدرت، محدود نمیشود.

 

نکته کلیدی درباره تجدید نظر روابط با غرب بایستی *بازبودن کامل* این چنین روابط باشد، و مطمئن شدن از این که طرفداران آنها کاملأ در جریان همه مذاکرات هستند، و بویٍژه وقتی که این تماس ها با دولت ها، و یا موسسات و شخصیتهائی باشد که با دولت خهای مختلف در تماس هستند.

 

متأسفانه، نه تنها گروگانگیری، و تهدید قتل به سلمان رشدی، ایران و ایرانیان را از غرب منزوی کرد، بلکه سازمان های سیاسی و حقوق بشر نیز در دام منزوی شدن خود از غرب افتادند، بخاطر آنکه میترسیدند هوادار آمریکا خوانده شوند،  از تماس با سازمان های دولتی، سیاسی، و حقوق بشر در غرب مختلف، در ارتباط با منافع متقابل،  اجتناب میکردند. تنها سازمانی که آنها پیگیرانه  تماس گرفتند سازمان ملل  و ارگان های حقوق بشر بین المللی بود و این کافی نیست.

 

به عبارتی، نیروهای مترقی ایرانی خود-سانسوری میکردند، حتی وقتی در فضای آزاد غرب در بیش از 20 سال گذشته زندگی کرده اند.  این تابو تنها به انچه آنان میتوانستند بدست آورند لطمه زده است، و بیشتر و بیشتر نیروهای مترقی ایرانی را در جهان منزوی کرده است.

 

اکنون زمان آن رسیده است که همه نیروهای مترقی ایرانی،  روابط *باز* و *مستقیم*، با سازمان ها ی سیاسی، فرهنگی، حقوق بشر، خبری، و دو.لتی بیشتری در غرب و دیگر نقاط جهان  برقرار کنند، تا مواضع خود را درباره موضوعات مختلف راجهع به ایران به دیگر نقاط جهان مراوده کنند.

 

دور ماندن از بحث *باز* موضوعات مورد علاقه متقابل با نهاد های مختلف در جهان، تنها به پیروزی آنانی که در پی معامله های پنهانی با بدترین دشمنان ایران ، در پشت درهای بسته هستند، کمک میکند. همانهائی که در عین حال رگهایشان با شعارهای ضد امپریالیستی متورم میشود، فرمان مرگ برای دانشجویان دموکراسی خواه ایران صادر میکنند.

 

دیگر زمان ان فرا رسیده است که ما از تابوی پوچی که ما به عنوان "آنتی امپریالیسم" باور کرده ایم، خود را رها کنیم، تابوئی که تنها به دشمنان ایران یاری رسانده است تا به نام ایران سخن بگویند، یعنی به عنوان تنها نماینده ایرانیان در در جهان. در زیر اجازه دهید ببینیم چگونه نیروهای ماقبل صنعتی به غرب مینگرند، قبل از آنکه به بررسی برخورد آنان به گلوبالیسم به پردازم.

 

شعار "مرگ بر آمریکا"

 

از ابتدای تأسیس جمهوری اسلامی،  رهبران جمهوری اسلامی،  در هر  فرصتی شعار  مرگ بر آمریکا را تکرار کرده اند. هر هفته در مراسم نماز جمعه اصلی اسلامی، که در دانشگاه تهران برگزار میشود، بالاترین مقامات جمهوری اسلامی،  شنوندگان خود را، دوباره و دوباره، قبل از هر بخش نماز و در پایان نماز،  به تکرار این شعار تحریک میکنند.

 

مدتها در شگفت بودم که چرا این شعار نقش مرکزی را در پرسپکتیو اسلامگرایان ایفا میکند، تا آنکه جنایت هولناک 11 سپتامبر را دیدم، که از قبل طرح ریزی شده بود و بروشنی کشتار آمریکائیان بود. گرچه جمهوری اسلامی همواره سعی کرده است ادعا کند که منظورشان از این شعار دولت آمریکا است، و گرچه آنان تراژدی 11 سپتامبر 2001 در آمریکا را محکوم کرده اند، اما برخورد آنان به غرب، که در این شعارمتبلور است، نشان میدهد اینگونه تراژدی ها نتیجه منطقی برخورد و پرسپکتیوی است که آنها اشاعه میدهند. اجازه دهید به موردهای مشابه در تاریخ اخیر جهان نگاه کنیم، آنهائی که مأموریت خود را نابود گردن امریکا میانگاشتند.

 

در تاریخ معاصر،  کمونیسم به همینگونه،  در پی نابودی سرمایه داری و رأس آن آمریکا بود. کارل پاپر در "درس هائی از این قرن"  در 1997 ، این موضوع را به خوبی توضیح داده است. پاپر مینویسد که بحث اصلی مارکس در کاپیتال این است که "سرمایه داری نمیتواند اصلاح شود، بلکه فقط میتواند نابود شود، و اینکه اگر کسی خواهان جامعه بهتر است، آن بایستی نابود شود" (ص 19). صرف نظر از تمام اصلاحات سرمایه داری، این پایه تفکر مارکسیسم، تا پایان امپراتوری شوروی،  بخشی از ایدئولوژی رهبران شوروی باقی ماند. سپس پاپر بحران 1962 کوبا را ذکر میکند،  و دستیابی شوروی به بمب هیدروژنی،  که برای اولین بار به شوروی امکان آنرا میدهد که آمریکا را نابود کند.(ص 23)

 

اما شوروی دربحران  کوبا در سال 1962 عقب نشست،  و پاپر مینویسد که "شوروی جنگ سرد را در آن نقطه از دست داد، وقتی که کوشش برای نابود کردن آمریکا امکان پذیر شد.  آن زمانی بود که تنها ایده باقی مانده رژیم مارکسیستی شکست خورد، و آن آغاز سقوطی بود که به فروپاشی عمومی انجامید." (ص23) "ولی پس از 1962، آنها کماکان به تولید بمب ادامه دادند، وقتی بخوبی میدانستند که نمیتوانند از آن استفاده کنند. آن نقطه صفر مطلق فکری بود."

 

در مورد اسلامگرایان ما هنوز در شرایط مشابه 1962 قرار نگرفته ایم،  که جمهوری اسلامی یا نیروی اسلامگرای دیگری توان نابود کردن دنیای غرب را داشته با شد،  و در نتیجه پاسخ این سوال که این نیروی واپس گرا،  نظیر خروشف، عقب نشینی کند،  یا آنکه جهان را نابود کند، هنوز معلوم نیست.

 

جالب است که کل درک ترسیم غرب به مثابه شیطان، و دیدگاه نابودی غرب، بخش لاینفک شستشوی مغزی مردم شوروی شد، نظیر آنچه اسلامگرایان در خاورمیانه در 30 سال گذشته انجام داده اند.  گورباچف  این پدیده در شوروی را ذکر میکند،  وقتی او احساس میکند که نیاز به *نرمال* کردن مردم شوروی است. آنچه در زیر میاید ملاحظات پاپر از این آخرین دوره سقوط کمونیسم روسی است.

:

"تنها با گورباچف است که ما مردی را میبینیم که تشخیص داده است که بایستی پیش فرض بنیادی کل سیاست شوروی را تغییر دهد، که آنها مردمی هسنتند با مأموریت برای نابودی سرمایه داری-یعنی، آمریکا.  گورباچف در واقع خود چندین بار به آمریکا آمده بود، و واقعیت را آنجا دیده بود، او میخواست که درک خود از مردم آزاد، که نسبت به روسیه خشونت بار نیست را، نشان دهد،  و امیدوار است که روسیه سر عقل آید. و گورباچف حرف مهمی زد وقتی که گفت "من میخواهم مردم شوروی را یک مردم نرمال کنم" ..میبینید که دست آورد گورباچف آن بود که فهمیده بود که مردم شوروی "نرمال" نبودند ، در صورتیکه مردم آمریکا بودند.  این برخورد واقعأ در آمریکا بسیار متفاوت است، مردم همیشه این بازی وحشتناک را در فکر ندارند"

 

ملاحظات پاپر در باره شوروی بسیار مهم هستند. کوشش دولت کمونیستی، حزب، و رهبران آن، دهها و دهها سال، ایجاد این نگرش غیر عادی  در میان مردم بود، تا که مأموریتی برای نابودی آمریکا همیشه در فکر خود داشته باشند.  بنظرم دولت ها، احزاب، و رهبران اسلامگرا نیز،  کوشش مشابهی در سه دهه گذشته داشته اند.

 

طرفداران خمینی در ایران، طالبان در افغانستان، و جریانات اسلامگرای دیگر، با  شعار "مرگ بر آمریکا"،  برای بیش از 20 سال، هر هفته در نمازهای جمعه در ایران و نقاط دیگر خاورمیانه،  سعی در شستشوی مغزی  عمومی جامعه برای ایجاد ذهنیتی برای نابودی آمریکا کرده اند.

 

این دیدگاه است که مسول جنایات  11 سپتامبر،  دنیل پرل، نیک برگ، و دیگران است.

 

اسلامگرایان تا نابودی دموکراسی غرب از پا نخواهند نشست، و راه حل سقوط این جمهوری های اسلامی،  نظیر سقوط شوروی قبل از آنهاست، یعنی بدست جنبش دموکراسی خواهی خود مردم ایران، تا که هرنوع اسلامگرائی حقانیت مردمی را برای همیشه از دست یدهد، و این جریان واپس گرا،  که در برابر تحول جهانی فراصنعتی سر برآورده است، پایان یابد. اولین گام نیز همانگونه که گورباچف گفت، *عادی* کردن مردم است، از طریق متوقف کردن این شعار "مرگ بر آمریکا" ونقد دیدگاه ضدیت با دموکراسی غرب.

 

مردم خاورمیانه بیش از صد سال پیش، جنبش هائی نطیر مشروطیت در ایران را بر پا کردند، و  سکولاریسم و قانون مدنی را پشتیبانی کردند. بنیاد گرائی اسلامی کنونی در ایران،  بیان واقعیت تفکر مردم ایران نیست، بلکه نظیر فاشیسم نازی،  یک حرکت بسوی گذشته است، و گرچه هم فاشیسم نازی و هم اسلامگرائی، جنبش های مذهبی بوده و هستند،  اما اصل اندیشه آنها در ضدیت شان  با دموکراسی غرب و سکولاریسم خلاصه میشود، و هیچ نیاز باصطلاح "تاریخی" برای حکومت اسلامی در آن جوامع نیست، چه نوع فاشیستی و چه باصطلاح دموکراسی اسلامی.

 

این ها همه به حمله نیروهای ماقبل صنعتی بهر ضد گلوبالیسم مربوط است،  یک مانع در برابر تغییر عصر،  که در پیش چشم های ما، در زمان حاضر،  در حال وقوع است،  و  درباره این موضوع در قسمت بعد بحث میکنم.

 

موانع ماقبل صنعتی در برابر گلوبالیسم

 

سالها پیش زمانی که تغییرات عظیم تکنولوژیک، که در مقابل دیدگان ما اتفاق میافتاد را، ذکر میکردم، دوستی پرسید که من درباره کشورهایی نظیر ایران در میان این پیشرفت های جهانی چه فکر میکنم.  آنزمان، به وی گفتم که سرعت تغییرات گلوبال که ما شاهد آن هستیم نظیر یک لوکوموتیو است، که با شتاب  زیادی در حال حرکت است . هر فرد، خانواده، ملت، و کشور، نظیر مسافرانی هستند که بایستی هر چه زودتر در این قطار سوار شوند، و اگر نشوند، فاصله شان از نزدیک ترین ایستگاه، برای سوار شدن در ترن، بطور هندسی بیشتر و بیشتر میشود. بتازگی با آن دوست دیدار کردم، و او میگفت که بنظر میرسد آفریقا به مثابه یک قاره بیشتر و بیشتر از این لکوموتیو دور شده است.

 

بنابراین وقتی به پدیده تغییرات گلوبال تکنولوژیک مینگریم، ما میتوانیم برخی کشورهای جهان سوم را مشاهده کنیم که گام های بلند خوبی به جلو برداشته اند، کشورهائی نظیر سنگاپور و تایوان ، و برخی دیگر اصلأ بر روی ترن نیامده اند.  و در بسیاری کشورهای توسعه نیافته، عامل سیاسی مانع اصلی در برابر این پیشرفتها *است*، چرا که عدم وجود آزادی،  مطمئنأ مانع بزرگی در برابرتوسعه فراصنعتی است.  تنها نگاهی به ایران، که در آن جمهوری اسلامی علنأ  به بلوک کردن بسیاری از سایت های اینترنتی ضد جمهوری اسلامی  اذعان دارد، نشان میدهد که قدرت عوامل سیاسی، در پیش روی یا عدم پیش روی گلوبالیسم،  و توسعه فراصنعتی هر کشور، غیر قابل انکار است.

 

 اگر جامعه صنعتی برای نوع تولید خود،  به *آموزش* به مثابه یک پیش نیاز ضروری احتیاج داشت، تکنولوژی های مدرن، به *آزادی* برای ترقی و رشد خود نیازمندند، چرا که جریان یابی آزاد اطلاعات برای اقتصاد اطلاعاتی، نظیر نیاز حمل و نقل آزاد در یک اقتصاد تجاری است.

 

بخاطر داشته باشیم که در جوامع ماقبل صنعتی، آموزش وجود داشت، اما آموزش یک پیش نیاز برای تولید *نبود*، در صورتیکه آموزش در اقتصاد صنعتی به یک پیش نیاز تولید تبدیل شد، و این دلیل این امر است که سیستم آموزشی به یک نیاز عمومی در دو قرن گذشته تبدیل شد،  و استانداردیزه شد و به یک موسسه مهم جامعه صنعتی ارتقأ مقام یافت، و بدینگونه سیستم آموزش عمومی در همه کشورهای صنعتی جهان شکل گرفت. و این همه نه بخاطر خیرخواهی صاحبان صنعت، بلکه بخاطر نیاز تولید صنعتی اتفاق افتاد.

 

آموزش عمومی یک پیش نیاز برای جامعه صنعتی دو قرن گذشته بود. امروز نیز شرایط مشابهی در ارتباط با *آزادی* و جامعه فراصنعتی وجود دارد.

 

آزادی، ایده ال مهمی در جوامع صنعتی و ماقبل صنعتی بود،  و بیانیه حقوق بشر و اسناد مشابه در تاریخ،  نتیجه کوشش های بشریت برای زندگی اجتماعی شایسته برای انسانها بوده است. اما تنها در جامعه فراصنعتی، آزادی به پیش نیاز تولید مبدل شده است.، و در اشکال قانونی نهادینه شده است، و برای حمایت جریان یابی آزاد اطلاعات، آزادی اختراع، و حقوق مالکیت دانشی intellectual property، حقوق ثبت نرم افزار و امثالهم، تدوین شده اند. براحتی میتوان عدم وجود قوانین ثبت اختراعات در کشورهای عقب مانده را ملاحظه کرد، و تأثیر این عامل را بر روی سرعت ورود آنها به دنیای فراصنعتی میتوان دید.

 

نهادینه شدن آزادی، یک ضرورت برای توسعه تکنولوژی های مرکزی فراصنعتی است، و آینده نگرهائی نظیر آلوین تافلر،  این عامل را در کارهای خود یاد آور شده اند [مثلأ در کتاب "جابجائی قدرت" اثر تافلر]. برخی از تکنولوژی های نوین،  میتوانند در خوامع بسته نظیر چین کمونیست توسعه یابند، اما توسعه دانش رمزی شده، که نیاز بنیانی  توسعه فراصنعتی است، در شرایط عدم وجود آزادی سد میشود چرا که آنگونه تحول فقط تکنیک نیست،  و عرصه های مختلف دانش و اندیشه را در بر میگیرد و عدم آزادی اندیشه توسعه آن را نابود میکند.

 

برای یک  ارائه خوب درباره دانش رمزی شده، به پیشگفتار 1999 دانیال بل،  برای چاپ جدید کتاب فرا رسیدن جامعه فراصنعتی وی مراجعه کنید.

 

حالا این زمینه ایست که بر بستر آن توسعه کشورهای جهان سوم را بررسی کنیم.   توسعه برخی کشورها نظیر سنگاپور و تایوان در سخت افزار،  و هندوستان در نرم افزار دیگر امروز زبانزد خاص و عام است.  خود نیز درباره موضوع  فیبر نوری  و ایران در سال 1998 نوشتم،  و تفاوت های دسترسی به اینترنت سرعت سریع در کشورهای مختلف را بررسی کردم. شایسته ذکر است که کره جنوبی سخت موفق شده است، عمومی کردن دسترسی به اینترنت سرعت سریع را حتی از آمریکا نیز زودتر توسعه دهد.

 

اساسأ فیبر نوری در استخوان بندی اصلی شبکه اینترنت هر کشور، و دسترسی به کابل های فیبر نوری  سریع  زیر اقیانوسی جهانی، همانقدر امروز کلیدی هستند،  که دسترسی به آبهای گرم در عصر صنعتی مهم بود. بر این پایه در مقاله ذکر شد که چرا استخوان بندی فیبر نوری ملی برای توسعه آینده ایران اهمیت کلیدی دارد. بتازگی در گزارشی از مخابرات  ایران دیدم،  که توسعه هائی در این زمینه در ایران انجام شده، که مایه خشنودی است.

 

معهذا، ساختمان اقتصاد فراصنعتی، با ایدئولوژی های ناسیو نالیسم، حمایت گرائی، یا ایزوله ماندن قابل انجام نیست، حتی اگر برخی از این تکنولوژی ها در ایران توسعه یابند.  سد کردن سایت های اینترنتی،  که بر مبنای ایدئولوژی دولتی انجام میشود، وقتی که دولت کشور را بمثابه ملک خصوصی دولتمردان  تلقی میکند، معنایش شکست هدف جریان یابی آزاد اطلاعات است. در واقع ایدئولوژی های دولتی به این طریق، میتوانند استقلال واقعی یک کشور را در خطر افکنند، تا آنکه به هدف استقلال کشور یاری رسانند.

 

برخی اسلامگرایان سعی میکنند که سد کردن جریانیابی اطلاعات را،  بمثابه هدف ملی متوقف کردن امپریالیست ها توجیه کنند. حتی اگر آن حقیقت داشت، آنان یک سد ارتجائی در برابر گلوبالیسم ایجاد میکنند. حتی ناسیونالیسم در این روز و عصر همانقدر عقب مانده است،  نظیر کمونیسم. ما در عصری زندگی نمیکنیم که قدرت های امپریالیستی حاضر بودند در مواد خام،  کار ارزان، و بازارهای   کشورهای جهان سوم سرمایه گذاری کنند.

 

بیشتر و بیشتر معادن واقعی جهان نو را دانشگاههائی نظیر ام آی تی MIT در آمریکا تشکیل میدهند،  که موادی را بر مبنای سفارش صنایع در لابراتوارهای تحقیقاتی علم مواد و مصالح عملیApplied Material Science میسازند، مثلأ موادی با خواص هادی و عایق معین،  و دواملازم، که مورد نیاز محصول نهائی یک تولید کننده اتومبیل در صنعت اتومبیل سازی است.  دانیال بل توضیح بسیار عالی ای از این موضوع در تغییر تولید جهانی در نوشته خود تحت عنوان شکستن زمان، فضا، و جامعه دارد، که  به فارسی هم ترجمه شده است. همچنین چنانکه بعدأ نشان میدهم،  ننوتکنولوژی مهمترین تحولات را در این عرصه شکل خواهد داد.

 

بحث بالا به این معنی است که جلب سرمایه به هر کشور،  برای پروژه های ذکر شده،  میتواند اتفاق افتد،  به شرطی که نیروی کار ماهر لازم برای آن کار در آن کشور وجود داشته باشد. غرب این تحولات جهانی را پیش قراولی میکند، و برخورد سیاستمداران هر کشور جهان سوم در معامله با غرب،  در اینکه آن کشور در بازار گلوبال موفق شود، نقش کلیدی ایفا خواهد کرد. نمونه ژاپن که قادر به تولید و بازاریابی محصولات خود در بازارهای جهانی است،  بایستی سرمشق خوبی  برای هر کشور جهان سوم در این عصر و روز باشد،  که چگونه با همکاران غربی خود میبایست در این کوششها رفتار نمود.

 

و همانگونه که در ابتدای این فصل ذکر کردم، تابوی غرب در میان روشنفکران ایران، وقتی که یا ما فکر میکردیم بایستی خدمتکار غرب باشیم و یا تصور میکردیم بایستی از غرب منزوی بمانیم، در عصر کنونی ضد مولد است. و جمهوری اسلامی نیروهای ماقبل صنعتی ایران و حملات آن به گلوبالیسم و پیشرفت، تنها نتیجه اش، لطمه زدن به توسعه ایران بسوی یک جامعه فراصنعتی است.

 

مثال قضیه گروگانگیری در آغازین روزهای پس از انقلاب 1357، و پشتیبانی بسیاری از گروه های سیاسی ایرانی از آن عمل وحشیانه، دلیلی بود بسیار قوی برای منزوی شدن ایران و ایرانیان در جهان. کشورهائی نظیر ویتنام، چنین رابطه بدی با غرب ایجاد نکردند، با اینکه حتی یک آمریکائی در این ماجرای گروگانگیری کشته نشد.  چرا؟ به این خاطر که چنین عملی مصونیت و امنیت  شهروندان خارجی را به زیر سوال میبرد، که برای توسعه روابط تجاری، دیپلماتیک،  و دیگر روابط بین کشورها اهمیت کلیدی دارد.

 

گروگانگیری این تصویر را ایجاد کرد که موسسات بازرگانی محترم شمرده نشده و نمیتوانند احساس امنیت کنند، و چنین تصویری برای هر کشوری در این عصر گلوبالیسم، زهر است، در عصری که بازرگانی گلوبال به چنین تضمین هائی برای شکوفائی خود نیازمند است. و حمله به گلوبالیسم،  از طریق چنین عملکردهای ضد غرب،  نظیر گروگانگیری،  تنها به منزوی شدن ایران، و عقب ماندن از ترقی قرن 21 کمک کرد.

 

در این عصر، این یک امر حیاتی است که هر فرد،  از رهبران سازمان های سیاسی و دولتی مختلف سوال کند،  که برنامه آن رهبران برای آینده چیست، برنامه های اقتصاذی و سیاسی. ما از سیاستمداران و رهبران خود انتظارات زیادی داریم، ولی فراموش میکنیم تا از آنها در باره *برنامه* هایشان بپرسیم، در صورتیکه در واقع اصل آنچه که بایستی از آنها بپرسیم،  برنامه شان برای ایران است، برنامه ای که آنها در صورت رسیدن به قدرت پیاده خواهند کرد. آیا ما دوباره به رهبری ای ختم خواهیم شد،  که در ستیز با گلوبالیسم عمل خواهد کرد، اینبار نه در زیر پرجم اسلام، اما با ارائه دلائل ایدئولوژیک عقب مانده دیگری، چه چپی چه ناسیونالیستی؟

 

ایران در برابر یک گزینش خواهد بود،  که یک ژاپن شود و یا یک عربستان سعودی. عربستان سعودی ای که واپس گرا است و هنوز قطع عضو میکند و گردن میزند، و تنها بخاطر روابط خوب با غرب، ما زیاد درباره قساوت هاو سیستم متروکش  نمیشنویم، و در زمان حاضر پول ساز است، بخاطر نفتش، ول هیچ تولید فراصنعتی پایه ای قابل ملاحظه ای را رشد نداده است.

 

در مقایسه جهت یابی اقتصادی نظیر ژاپن به این معنی است که توجه صاحبان صنایع به خدمت کردن به مشتریان خود است، و حتی اگر دولت به صنایع کمک کند، کمک از طریق حمایت آنها برای فروش محصولات با کیفیت پائین به مشتریان نیست، که به سد کردن انتخاب محصول بهتر خارجی از مشتریان است. کمک واقعی به صاحبان صنایع، بایستی به این معنی باشد، که به آنها کمک شود، محصولات با کیفیت بالاتری، برای بازار گلوبال تولید کنند، حال چه مشتریان در خارج ایران باشند یا در داخل ایران.

 

یک شرکت موفق آن است که بتواند در بازارهای گلوبال بفروشد و به بهترین وجه بتواند نیازهای مشتریان خود را فراهم کند، و نه مثل بسیاری از فروشندگان در ایران، که در بازار فروشندگان میفروشند، وقتی خریدار از انتخاب های بهتر محصولات خارج از ایران محروم شده است. در این باره مفصلأ درمورد  سیاست های حمایت گرایانه و اقتصاد دوران کنونی در مقاله تولید برای بازار خریداران بحث کرده ام،  و نشان داده ام که صاحبان صنایع بایستی برای بازار خریداران تولید کنند، یعنی بازاری که خریدار،  همزمان،  فروشندگان مختلف را قابل دسترسی دارد،  و نه بازار فروشندگان ، که در آن خریدار،  فقط از فروشنده حمایت شده میتواند خرید کند.

 

ایرانیان مترقی،  بایستی با سیاست های واردات و صادراتی که بر مبنای حمایت  صنایع داخلی، و نه حمایت مصرف کنندگان  باشند،  مخالفت کنند. اگر صنایع داخلی نمیتوانند قیمت، خصوصیات، و کیفیت خواسته شده مصرف کنندگان  ایرانی را  فراهم کنند، آنها *نبایستی* با سیاست های واردات و صادرات،  مورد حمایت دولت قرار گیرند.

 

راه شایسته برای کمک به صنایع داخلی،  از طریق برنامه های تکنیکی و علمی است،  که به آنها یاری شود تا به سطح صنایع پیشرو مشابه در سطح بین المللی برسند ، و نه آنکه آنها در سطح عقب مانده و متحجر، نظیر اکثریت بازرگانان بازار ایران بمانند،  اما در عین حال سودآور،  چرا که دولت از رقابت خارجی جلوگیری میکند،  و آنها را سر پا نگه میدارد،  و در عین حال به  بازار سیاه برای محصولات خارجی بهتر دامن میزند.

 

در واقع جمهوری اسلامی،  بسیاری از عقب مانده ترین تولید کنندگان ایران را اجازه داده که منسوخ بمانند،  اما سود آور،  با استفاده از قوانین گمرکی بی معنی،  که بر علیه منافع مصرف کنندگان تدوین شده اند.

 

بیشتر آنکه،  احزاب و افراد مترقی بایستی برنامه های توسعه موسسات فراصنعتی را پشتیبانی کنند،  و به محو صنایع دود آلود کهنه گذشته  یاری کنند.  ترویج تکنولوژی های کامپیوتر، ارتباطات، ژنتیک، ماهواره، نیاز اساسی برای ایجاد زیربنای لازم جهت توسعه فراصنعتی در ایران است.

 

نیروهای مترقی میتوانند به شکل گیری صندوق های سهامی-ملی (http://www.ghandchi.com/329-NMF.htm)،  برای یاری به اینگونه صنایع،  و تأمین مالی پیشآهنگان  تأسیسentrepreneurs اینگونه شرکت ها در ایران، نقش مهمی ایفا کنند. ما نبایستی همه این گونه کوشش ها را،  از طریق دولت انجام دهیم، و ابتکار و پیش قدمی خصوصی و NGO ها نشان داده اند، که برای اینگونه فعالیت های تولیدی  بهتر و مثمر ثمر تر است.

 

بسیار مهم است این نکته کلیدی تأکید شود، که تا زمانیکه یک شرکت، صنعت، و یا فروشنده در ایران احساس نکند که درآمد خود را از طریق ارائه قیمت ، خصوصیات محصول،  و کیفیت بهتر برای مصرف کننده بایستی بدست آورد، ایران نمیتواند کشوری موفق در قرن 21 شود.  در پایان روز، این ویژگی ایست که یک ملت را در بازار گلوبال موفق میکند، و نه کمک دولت در تحمیل به خریداران برای خرید کالای نامرغوب تر، و قتی خریدار از انتخاب های بهتر از طریق عوارض گمرکی و سیاست های حمایت گرایانه  محروم شده است.

 

نظرات خود را درباره برنامه سیاسی و جوانب دیگر این تغییر نوشته ام،  که در پیشنهادی برای پلاتفرم حزب آینده نگر ایران  مدون شده است.

 

مطمئنأ بین نیروهای سیاسی و اجتماعی سنتی ایران،  و این واقعیت جدید کشاکش غیر قابل اجتناب است، و شکست نیروهای مترقی به نیروهای اسلامگرا در 1357، به توسعه فراصنعتی ایران کمک نکرده است، اما در عین حال، ایران بهترین نمونه است از آنکه چگونه  یک برنامه سیاسی و اجتماعی واپس گرا میتواند باعث عقیم کردن دائمی یک ملت شود، ملتی که قرن 21 را میفهمد، و مدت زیادی از این قطار پیشرفت دور نخواهد ماند. مبارزه برای ترقی خواهی در عصر کنونی در ایران تازه آغاز شده است.

 

گلوبالیزه شدن اقتصاد جهانی با سرعت زیادی بجلو میرود، و دیگر صرفأ یک موضوع تئوریک نیست، و کشورهائی نظیر ژاپن و بعدأ سنگاپور، تایوان، و حالا کره جنوبی و هندوستان برای این تحول تاریخی برنامه میریزند و فعالانه تولید میکنند، و محصولاتشان حتی بخش قابل ملاحظه ای از سهم بازار آمریکا را نیز تصاحب کرده است. حتی نگاه ساده به اتومبیل ها در خیابان های آمریکا،  و دیدن اتومبیل  های ژاپونی تویوتا، هوندا، مزدا، و حالا حتی اتومبیل های هاندائی کره جنوبی، گویای این حقیقت است که تولید واقعی در جهان کنونی برای بازار گلوبال است.

 

هر دوی  سرمایه داری  و سوسیاسیسم به پایان راه خود رسیده اند. سوسیالیسم در بهترین حالت خود  در سوئد،  دیگر راه حل معضلات دنیای  کنونی نیست،  و سرمایه داری نیز پاسخ مسائل دنیای  ما نیست. توسعه های نوین در غرب، همه به سوسیالیسم یا سرمایه داری خلاصه نمیشود،  و تنها نگرش تحریف شده واقعیت،  آنرا اینگونه تصور میکند. جامعه فراصنعتی با اشکال گوناگون مالکیت در حال توسعه است.

 

به همانگونه که اسلامگرایان،  جهان امروز را درک نکرده،  آنرا اسلام در برابر کفر میبینند، چپ گرایان نیز آنرا سوسیالیسم در برابر سرمایه داری می بینند. این یک گروه بندی مذهب وار به ارث رسیده از دنیای 150 سال پیش است، که دیگر واقعیت واقعی کنونی نیست،  همانطور که در نوشتار  صفبندی های گلوبال بحث کرده ام.

 

مطالعه آثاری نظیر کتاب مگاترند  اثر جان نیزبیتJohn Naisbitt میتواند به خواننده کمک کند که نگرش متحجر دوگانه از جهان را تغییر دهد،  و دنیا را در پرتو  پارادیم های نوین بنگرد، وگرنه فرد تنها نا امید شده و کل توسعه یک صد و پنجاه سال گذشته جهان را،  یک شکست بزرگ تصور میکند، آنجائی که سوسیالیسم دوست داشتنی در شوروی و چین شکست خورده،  و شخص سعی میکند سوسیالیسم خیالی دیگری طبق دلخواه خود ترسیم کند، گوئی همه آنها که در شوروی و بلوک شرق بودند نادان بودند و نمیتوانستند آنچه را منادیان سوسیالیسم "واقعی" امروز در خیال دارند را ببینند.

 

اگرچپ گرایان از پوسته خود بیرون بیایند، میتوانند ببینند که در واقع سوسیالیسم پیروز شده است، و آنچه میتوانست بدست آید،  بدست آمده است. هم سرمایه داری و هم سوسیالیسم دو راهی بودند که از طریق آنها جامعه صنعتی آغاز، رشد، و پایان یافت. جهان فراسوی جامعه *صنعتی* ، حال چه در کشورهای باصطلاح سرمایه داری و چه  سوسیالیستی،  و غیره، در حال پیشروی است،  و اقتصاد گلوبال در حال شکل گیری  است که پاسخ های نوینی برای برقراری دموکراسی و عدالت اجتماعی میطلبد.

 

جنبش ضد-گلوبالیسم
 

ضد-گلوبالیسم بسیاری از الهام های خود را از جنبش های ضد استعماری و ضد امپریلیستی اوائل و اواسط قرن بیستم میگیرد،  بدون آنکه درک کند که گلوبالیسم کنونی درباره تجاوز یک کشور به کشور دیگر نیست، هرچند از نظر اقتصادی،  مواد خام، کار ارزان و بازارهای محلی اهمیت دارند.

 

گلوبالیسم درباره انتگره شدن اقتصادی جهان، به رهبری اقتصاد اطلاعاتی است، هر چه که این سکتور اقتصادی، بیشتر و بیشتر به عامل تعیین کننده در اقتصادهای ملی تبدیل میشود، و برعکس مواد خام، کار ارزان صنعتی، و بازارهای ملی اقتصاد صنعتی گذشته، نیاز اقتصاد اطلاعاتی، نمیتواند به هیچ اقتصاد ملی محدود شود.

 

همکاری های اقتصادی،  سیاسی، علمی، و مالی که از گلوبالیسم منتج میشوند،  بر مبنای جغرافیا یا هویت ملی نیستند،  و موضوعاتی نظیر سقوط دلار آمریکا در برابر یورو و دلار کانادا،  و یا درآمد سالانه 100 بلیونی هند از تکنولوژی های جدید، یا نحوه شرکت کشورهای تولید کننده نفت در اقتصاد جهانی را،  نمیتوان با پارادیم های فکری گدشته توضیح داد.

 

در مقاله ای تحت عنوان یک جهان بینی از سوی شهر مرتدان  درباره درک غلط برخی از جریانات چپ از گلوبالیسم و مسأله جنگ نوشتم،  و اینکه چگونه آنها مخالفت با جریانات واپس گرا،  نظیر صدام و جمهوری اسلامی را،  به عنوان دفاع از بوش تعبیر کرده بودند،  نه آنکه درک کنند که ناسیونالیسم افراطی آمریکا،  در برخورد به گلوبالیسم را،  همانقدر محکوم میکنم ، که جریانات واپس گرا در کشورهای در حال توسعه را.

 

 اما درک غلط از ساختارهای جدید گلوبال فقط مخصوص جریانات چپ نیست.

 

بسیاری از تکنوکراتهای ایران دوران شاه،  که اکنون در خارج هستند،  و یا تکنوکراتهای ایران در داخل کشور،  با آنکه به تحول گلوبال اذعان دارند، در تحلیل از نیروبندی های سیاسی و اقتصادی جهان در زمان حاضر، مثل سالهای 1900، سعی میکنند دنبال جریان محور یا متفقین،  نظیر دوران جنگ جهانی اول و دوم بگردند.  حتی برخی از متفکرترین اقتصاد دانان ما،  از"آمریكا (به‌انضمام كانادا، مكزیك و كشورهای آمریكای لاتین)، اروپا (با گسترش اتحادیة‌ اروپا تا روسیه) و آسیا (چین، هند، ژاپن)"*  بمثابه بلوک بندی های جدید جهان یاد میکنند.  مشکل این است که با پارادیم گذشته میخواهند حال را توضیح دهند،  بدون آنکه خود آگاه باشند که چگونه گلوبالیسم،  پارادیم را عوض کرده، آنگونه که در گلوبالیسم و فدرالیسم بحث شده است.

 

مثلأ توضیح واقعیت کاهش ارزش دلار در سه سال گذشته،  در برابر یورو و دلار کانادا را، نمیتوان بر مبنای صف بندی های جغرافیائی توضیح داد. یا این حقیقت که اکنون هند 100 بلیون دلار از تکنولوژیهای جدید درآمد سالیانه دارد را، نمیتوان شبیه سرمایه گذاری مستعمراتی سالهای 1900 برای کار ارزان توضیح داد، هر چند کار ارزان باعث پیروزی آنها در رفابت برای تولید تکنولوژی های جدید است.  به همین شکل نوع شرکت کشورهای تولید کنند نفت در اقتصاد جهانی در زمان ما را، نمیشود بصورت آنچه استفاده از مواد خام توسط استعمارگران در سالهای 1900 بود توضیح داد، هر چند دوباره مسأله مواد خام در اینجا مطرح است.

 

فرماسیون های جدید گلوبال در همه عرصه های زندگی بشر در حال شکل گیری هستند،  و در نقاط مختلف نسبت این ساختارها به ساختارهای ماقبل گلوبال متفاوت است،  و به نسبت آنکه سیاست های دولت یک کشور، در هر زمان،  ساختارهای گلوبال را مورد حمله قرار دهد، به پیوند خود با سرمایه جهانی در کشور خود لطمه میزند، همانگونه که سیاستهای اقتصادی ناسیونالیسم افراطی دولت بوش در چند سال گذشته در آمریکا،  و سیاست های اقتصادی واپس گرایانه درهای بسته جمهوری اسلامی در 26 سال گذشته،  چنین کرده اند.

 

خروج سرمایه از آمریکا در دوران بوش،  باعث پائین آمدن ارزش دلار نسبت به ارز های اروپائی و دلار کانادا شده است.  درست است که پائین آمدن دلار به نوبه خود،  کالاهای آمریکائی را در خارج ارزان میکند، اما تصور آنکه دلیل تنزل دلار در این دوره،  از طرف دولت بوش بعمد انجام شده،  دور از واقعیت است، بویژه با توجه به این واقعیت که دولت بوش تأکیدش بر تجارت آزاد بوده است.

 

 در واقع ناسیونالیسم افراطی در چند سال گذشته به تمایل وارد کردن سرمایه به آمریکا،  از سوی کشورهای دیگر، ضربه زده است، و حتی بسیاری صاحبان سرمایه خارجی، سرمایه خود را خارج کرده اند.  درست است که اگر پروژه های زیر بنائی نظیر اینتر نت سریع در آمریکا انجام شده بود، آن پروژه ها به حجم سرمایه در آمریکا کمک میکرد، ولی حتی سود حاصل از آن سرمایه گذاری ها، در شرایط دولتی که رابطه اش با گلوبالیسم نا مطلوب است، به تقویت اقتصاد آمریکا نمی انجامید.

 

 معیار در جهان امروز برای هر کشوری،  در همه زمینه های اقتصادی،  توان فعالیت در اقتصاد گلوبال است، همانگونه که در آغاز تحول اقتصاد های ملی در سیصد سال پیش،  نقاطی که با اقتصاد ملی سر جنگ داشتند،  و به اقتصاد خود کفای خود میبالیدند،  عمرشان سریعأ پایان یافت.

 

 امروز وقتی در هند برای تکنولوژی های نوین سرمایه گذاری میشود،  مثل سالهای 1900 نیست.  یک شرکت گلوبال که حتی اصلأ آمریکائی میتواند باشد، و بخاطر کار ارزان در تکنولوژی نو، تولید را در هند مقرون بصرفه یبیند، ،  ممکن است سودش را هم به آمریکا نیاورده،  و به جای دیگر ببرد.  مثلأ دوسال پیش،  از نظر شرکت سیسکو،  پرزیدنت پوتین در روسیه،  اقتصاد گلوبال را از آمریکا بهتر میفهمید،  و با آن سمت گیری داشت، در نتیجه آنها روسیه پوتین را، بمثابه همکار،  به خود  نزدیک تر میدیدند،  تا آمریکای بوش را. 

 

همانگونه که در مقاله چرا رأی به کری،  از  دیوید باوئر ، استراتژیست سرمایه گذاری گلوبال مریل لینچ نقل کردم، "آمریکا بیش از هر زمان دیگری در 50 سال اخیر، برای سرمایه،  به بقیه جهان وابسته است" ویکسویگی استراتژی بوش، باعث بیگانگی اروپا شده است،  وحتی باعث احتراز سرمایه داران نقاط دیگر جهان از سرمایه گذاری در آمریکا شده است. در اقتصاد گلوبال، اینگونه سیاست های یکسویهunilateral از سوی هر ملتی، مانند شلیک کردن به پای خود است. .دلیل اصلی سقوط دلار در برابر یورو و دلار کانادا،  این امر است که سیاستمداران آن کشورها در سه سال گذشته، برعکس آمریکا، بیشتر با فرماسیونهای در حال شکل گیری گلوبال همراه بوده اند.

 

مسأله جنگ با صدام بخودی خود باعث ضعف بوش نیست،  هرچند  حتی در آن زمینه نیز سیاست های ناسیونالیست افراطی وی،  و عدم همکاری وی با نیروهای دیگر جهان، با وجود پیروزی در جنگ، به ضرر وی شد.  از نظر نظامی وی بسیار قادر عمل کرده،  و با حداقل تلفات در عراق پیروز شد. حتی امروز بعد از آنکه نیات واقعی اسلامگرایان شیعی را فهمید، با استخدام ژنرال های سنی صدام، و با طرح مالی عربستان سعودی، رژیم صدام را، بدون خود صدام،  بخشأ تجدید سازمان داده است،  و به این طریق رویاهای جمهوری اسلامی ایران برای ایفای نقشی مانند نقش سوریه در لبنان را نقش بر آب کرده است. ولی هیچکدام از این پیروزی های نظامی بوش مسأله اصلی اقتصاد گلوبال،  که مشاورین اقتصادی وی درک نکرده اند را حل نمیکند.

 

یکی از پشتیبانان کری، بلیونر معروف مجارستانی، جرج سوروس George Soros  است.  جرج سوروس به روشنی گفته است که برای برچیدن دولت بوش از هر پشتیبانی مالی فرو گذار نخواهد کرد. ویژگی سوروس در این است که وی دقیقأ با پشتیبانی از گلوبالیسم،  باعث سقوط اتحاد شوروی شد، و طرفداران وی نقش اصلی را در روسیه و کشورهای دیگر اروپای شرقی،  پس از سقوط شوروی یافتند. در واقع با وجود داشتن ایدئولوژی کمونیسم، سیاست و اقتصاد شوروی چیزی جز یک رژیم اقراطی ملی نبود.

 

دولت طرفدار گلوبالیسم بایستی تکیه خود را بر روی ساختارهای گلوبال گذارد. همانگونه که در زمان شکل گیری ساختارهای ملی در اروپا، دولت شهر های پیشرو با ساختارهای ملی در حال شکل گیری،  سمت گیری کردند،  و نه آنکه حصارهای دور خود را تقویت کنند، آنگونه که دیوار برلین سمبل آن بود و فرو ریخت.

 

به عبارت دیگر،  نیروهائی از طرفداران سوروس در آمریکا گرفته،  تا نیروهای مشابه در اروپا، هند،  یا سنگاپور،  و نقاط دیگر دنیا  یک جریان گلوبال را تشکیل میدهند.از اصطلاح طرفداران سوروس،  فقط برای درک بحث استفاده کردم،  وگرنه واقعیت این فرماسیونهای جدید،  یک تشکیلات سنتی سیاسی یا اقتصادی به رهبری فرد معینی نیست،  و اساسأ بصورت شبکه های مختلف اقتصادی،  علمی،   سیاسی ،  مالی و اتحادیه ای  فرماسیونهای جدید گلوبال در دنیای کنونی شکل میگیرند.

 

در مقابل،  نیروهای واپس گرا،  نظیر صدام و جمهوری اسلامی، و ناسیونالیست های افراطی در آمریکا،  سوی دیگر کشاکش دوران ما هستند. درک این کشاکش،  به عنوان کشاکش اصلی دنیای کنونی،  میتواند صف بندی های دنیای گلوبال کنونی را آشکار سازد.  بخشی از این فرماسیونهای گلوبال،  میتواند از نظر جغرافیائی در اروپای  امروز قوی تر باشد،  و فردا در آمریکا،  و یا هند، اما اساسأ این صف بندی ها جغرافیائی نیستند.

 

درک موضوع بالا،  برای جنبش سیاسی ایران،  بسیار مهم است،  چرا که این اشتباه است که کشور معین،  یا منطقه معینی را،  متحد جنبش ترقی خواهانه خود فرض کنیم.  متحد ما تحول گلوبالیسم در دنیا است.  البته موضوعات عدالت اجتماعی نیز در آن چارجوب،  موضوع اصلی عصر ما هستند،  که در جای دیگر بجث کردم.

 

همچنین منظور این نیست،  که مثلأ، اگر رهبران جمهوری اسلامی با گلوبالیسم باصطلاح همراهی کنند، بشود ایران را مدرن کرد، و تجربه با اسلامگرایان شیعی در عراق،  این واقعیت را بیشتر به ثبوت رسانده است، و مفصلأ در جای دیگر نوشته ام،  که چرا جمهوری اسلامی ایران باید برود ،  و کمتر ازرفراندوم برای تغییر رژیم، راه ایران بسوی پیشرفت و دموکراسی را نخواهد گشود.

 

نکته اصلی در اینجا این موضوع بود که متحدین ما اتحادهای گلوبال نیروهائی است که نه ناسیونالیست های افراطی غربی هستند،  و نه واپس گرایان اسلامگرای ماقبل صنعتی،  و امثالهم. نیروهای مترقی که در صف بندی برای توسعه  گلوبال فراصنعتی فرار دارند،  متحدین ما هستند،  چه وقتی ما ایران را از اسلامگرایان واپس گرا آزاد میکنیم،  و وچه وقتی که به ساختن ایران آینده نگر آغاز کنیم.

 

منابع فصل 8

 

 

09. روشنفکران ایران و چپ گرائی

 

در بخش قبلی متذکر شدم که چرا گلوبالیسم ترقی در عصر ما است. اکنون ببینیم چپ گرایان در محافل روشنفکری ایران در این باره چگونه عمل میکنند. آیا آنها این پدیده را تحلیل و مطالعه میکنند، و بهترین روش عمل برای ایران و ایرانیان را در این بازار گلوبال جستجو میکنند؟  آیا آنها سعی میکنند ببینند چقدر ایران توانسته است علاوه بر فروش مواد خام نظیر نفت،  از بازار جهانی کسب کند؟ نه! حتی در بهترین مجلاتی که در محدوده فکری چپ محصور مانده اند، مقاله پس از مقاله بر ضد گلوبالیسم منتشر میشود، گوئی این بدترین حادثه ای است که در جهان کنونی اتفاق افتاده است.

 

این فقط یک عگس العمل لودایت وارLuddite به ترقی در عصر کنونی است. آنها مقالات  کسانی نظیر نویسندگان مجله مانتلی رویو در آمریکا را ترجمه و منتشر میکنند، نوشته های گروه ناچیز پرفسورهای شبه-مارکسیست (که نظیر پرفسورهای اسلامگرا در آمریکا)، بازماندگان جنبشی از گذشته   و نه پیشروان اندیشه های نو، که درتوسعه خود آمریکا نیز هیچ اهمیتی ندارند، چه در میان تشکیلاتهای کارگری،  چه در میان روشنفکران، یا اقتصاددانان، یا دانشگاهیان. و هیچ کسی از آنهائی که  در صنعت و کار تأثیر گذارند،  اهمیتی برای نشریات این چپ گرایان قائل نیستند.

 

و این ها چه مینویسند؟ آنها ادعا میکنند،  از یک سو، که  مارکس نیز گلوبالیسم را دیده بود (که درست است)، *اما* آنها با آن مخالفت میورزند و میگویند تا سوسیالیسم نباشد، میخواهند  گلوبالیسم را متوقف کنند ( یک نوع سوسیالیسم خیالی متفاوت از آنچه تاکنون در شوروی و چین و غیره وجود داشته است).  به عبارت دیگر آنان میخواهند ترقی واقعی جهان را متوقف کنند، تا زمانیکه جهان با افکار آنها بخواند. اگر مارکس زنده بود، وی اولین کسی بود که این "مارکسیست ها" را لودایت بخواند.  آنها مرا به یاد کسانی میاندازند که از مولوی شعر "دل هر ذره را که بشکافی" را  نقل قول میکنند تا ادعا کنند ما همه فیزیک کوانتا را در زمان مولوی میدانسته ایم. آن صوفیان توهین به مولوی هستند به همان صورت که این مارکسیست ها توهین به مارکس میباشند، که میخواهند از مارکس یک پیغمبر بسازند.

 

برای کسی اهمیتی ندارد که حتی در نقد مقالات مانتلی رویو بنویسد، چرا که کسی جز تعداد مشترکین ناچیز آنان آنرا نمیخواند. معهذا، تعداد بیشتری روشنفکران ایرانی در ایران هستند که اسم مانتلی رویو  را شنیده اند تا روشنفکران آمریکائی در آمریکا. حقیقت تلخ این است که اینان در خود آمریکا  که در ان منتشر میشوند جدی گرفته نمیشوند .  و این نوع مطالب پوچ سالهاست که به روشنفکران ایران تغذیه شده، از طریق کسانی که  نمیتوانند ببینند جامعه صنعتی در هر دو شکل سرمایه داری و سوسیالیستی اش،  اتفاق افتاده و به پایان رسیده  است و جهان بسوی اقتصاد فراصنعتی در حال حرکت است، و پاسخ به  معضلات این جهان را نمیتوان درگروندریسه  مارکس  یا فلسفه هگل جستجو کرد و فرد میبایست واقعیات جدید را مورد مطالعه و بررسی قرار دهد  و نه که در مکتب  ایدئوولوژیک و مذهب به دنبال پاسخ مسائل باشد.   حتی برخی تئوریسین های لیبرالیسم نظیر جان رالز  بیشتر بر روی مسأله عدالت اجتماعی،  در جامعه نو در حال شکل گیری،   کار کرده اند ، تا تمام سوسیالیست ها، و چپ گرایان دوست دارند ادعا کنند که برای عدالت اجتماعی سخن میگویند.

 

حتی نوشتن نقد چپ در بیشتر نقاط جهان ارزشی ندارد. آن نظیر نقد الهیات مسیحی است.  اینگونه بحث ها در محافل علمی غرب دیگر از اهمیتی برخوردار نیستند. این واقعیت تلخ  که شخص مجبور است وقت صرف این نوع نقد در محافل  روشنفکری ایران کند غیر قابل باور است، چرا که این مولفین آمریکائی هیچ خواننده قابل توجهی در جامعه  خود ندارند، و روشنفکران ما وقت خود را با ترجمه  الهیات متروک  این نویسندگان برای خوانندگان ایرانی،  تلف میکنند، گوئی این نوشته ها تحلیل اقتصاد و توسعه جهان کنونی است.

 

در غرب، هر آنچه لازم بود در نقد چپ نوشته شود، توسط برتراند راسل، کارل پاپر،  لزک کولاکوسکی،  و دانیال بل سالها قبل نوشته شده است و در واقع چیز دیگری نیست که به آنچه نگاشته شده،  اضافه شود .
 

کوششهای برای متحد کردن چپ نظیر کوششهای گروههای مسیحی و اسلامی برای اتحاد است.  تفرقه چپ بیان این واقعیت است که زمان این گروهها مدتها ست که به پایان رسیده است و راه حل مسائل جاری اقتصادی و اجتماعی در فراسوی چپ قابل جستجو است. پان چپیسم ایدئولوژی بی فایده ای است که تصور میکند چپ عقب مانده  اگر متحد شود میتواند بهتر عمل کند.

 

چپ نظیر اسلامگرائی همواره وجود خواهد داشت اما اساس روشنفکران ایران بایستی چپ گرائی را رها کنند و در فراسوی آن به جستجو بپردازند، اگر که میخواهند قادر شوند راه حل های موثر برای معضلات مقابل جامعه ایران امروز بیابند، و آنها نبایستی وقت خود را با جنبش ارتجائی ضد گلوبالیسم تلف کنند، که مغاک دیگری نظیر حزب توده است، که انرژی نسلی از روشنفکران ایران را به هدر داد، بدون آنکه برای پیشرفت ایران و ایرانی ثمری بدهد، و باعث تنفر در میان مردم ایران برای روشنفکران شد، که مترادف توده ای شدند، برای ترویج غرور در فقر، بجای آنکه مروج پیشرفت زندگی مردم زحمت کش به شکوفائی و کامیابی، از طریق پشتیبانی از امکانات مساوی، جستجوی خوشبختی، و دموکراسی باشند.

 

در سال 1994 مقاله ای نوشتم تحت عنوان "ما چه میخواهیم"؟ در آن مقاله از خوانندگان خود پرسیده بودم که فرض کنند آنها قدرت دولتی را گرفته اند و گوئی آنها در رأس قدرت دولتی هستند و سپس سوال از آنها این بود که در عرصه های مختلف زندگی در ایران چه میخواهند کسب کنند، و خوشبختانه پس از ده سال ما بالاخره پلاتفرم های جدی در میان گروه ههای مختلف روشنفکری ایران میبینیم، که این علامت خوبی است که روشنفکران ایران به طرح ها نگاه میکنند و تأثیرات جانبی طرح های مختلف را بررسی میکنند، قبل از آنکه به طرحی تعهد دهند و بخواهند آنرا پیاده کنند.

 

در مقالات خود، سالها وقت صرف بحث این موضوع کردم که چپ نگرش اکثریت روشنفکران ایران بوده است.  چپ گرائی  نظیر ویروسی به بدی اسلامگرائی بوده است، برای روشنفکران سکولار ایران، و هنوز هم برایشان سخت است که فراسوی محدوده فکری چپ گام گذارند. . چپ بسیاری از عقب مانده ترین اندیشه های  ضد غربی امثال آل احمد و شریعتی را حمایت میکرد. در نتیجه نقد چپ را برای توسعه  اندیشه روشنفکری ایران بسیار حائز اهمیت یافتم. در سطح بین المللی، کارهای دانیل بل و لزک کولاکوسکی را مطالعه کردم، و دیدم که نیازی نیست که وقت روی آن موضوعات بگذارم، و نظرات خود را در رسالات خود درباره مارکسیسم، پلورالیسم، و پارادیم های نو خلاصه کردم.

 

بسیاری از چپ گرایان و چپ گرایان سابق نظیر بازماندگان اسلامگرایان هستند، که میکوشند سیستم خود را نجات دهند از طریق انکار واقعیت سقوط سیستم خود،  یا از طریق ترمیم سیستم کهنه خود با ایده های جدید.  برخورد دوم نظیر کوشش مشابه بخشی از اسلامگرایان است، که سعی میکنند مدرنیسم را در اسلام ادغام کنند. اضافه بر پشتیبانی اکثریت چپگرایان از خاتمی، تحت پرچم فرامدرنیسم رلاتیویسم فرهنگی، مرکز توجه بین المللی آنها ضدیت با گلوبالیسم بوده است.  اگر مارکس زنده بود، حتی او هم به اینان میگفت که موضعشان درباره گلوبالیسم ارتجائی است. این ها نظیر لودایت ها ناخشنود از پاشیدن سیستم کهن هستند، که فکر میکنند دنیا در حال غرق شدن است، بجای آنکه تشخیص دهند روش کهن زندگی آنها است که به پایان رسیده است. درباره جنبش ضد گلوبالیسم نوشتم و یادآور شدم که برخورد روشنفکران چپ گرای ایران در مقابل گلوبالیسم چگونه است. و برنامه مجاهدین نیز چندان تفاوتی با برنامه چپ در این زمینه ندارد، و اینگونه برنامه ها نمیتوانند دولت دموکراتیک مدرن در این عصر به ارمغان اورند.

 

چگونه میتوان توسعه های گلوبال که نظیر تغییرات یخبندان های زمین شناسی در جهان هستند را مد نظر قرار داد؟ همانگونه که یادآور شدم، انقلاب 1357 ایران و ناامیدی های حاصل از آن، نشان میدهد که برنامه های چپ و راست جامعه صنعتی قدیم دیکر کار نمیکنند، و تحقیقات خود را درباره بنیان تغییرات گلوبال انجام دادم، و نتیجه آنرا در ژورنال علمی AI Journalمنتشر کردم. پس از آن هم درباره تعریف مجدد ارزش اقتصادی و عدالت اجتماعی در رساله جداگانه ای تحت عنوان ارزش ویژه به بررسی پرداختم. چه با تحلیلم از ارزش اقتصادی و عدالت اجتماعی در تمدن های نوین موافق باشید و چه نه،  و چه کارهای آینده نگرهائی نظیر دانیل بل یا الوین تافلر یا جان نیزبیت John Naisbitt را در نظر گیریم، یک چیز غیر قابل انکار است، و آن این حقیقت است که این تغییرات، آنگونه که قبلأ ذکر کردم،  نتایج مهمی برای ایران و نقاط دیگر جهان در بر دارند.

 

همچنین درباره موضوع اقتصاد دولتی در بخش دیگری بحث کردم.  با چپ گرایان زیادی مناظره کرده ام، که بدون هیچ شرط نامعین، در هر برنامه وحدت،  با اقتصاد دولتی بایستی مخالفت شود، چرا که اگر بعد از تجربه های کمونیسم جهانی، و دولت های مشابه، روشنفکران یک ملت هنوز درباره این بنیاد استبداد روشن نیستند، آنها برای ملت خود یک بدخدمتی بزرگ مرتکب شده اند.

 

اگر روشنفکران ایران هنوز به توجیه برنامه های دولت گرا میپردازند، دیگر در آینده نابخشودنی است که بگویند آنها  از راه بهتری آگاه نبوده اند، بویژه پس از اینهمه تجربه جهانی. این نکته ای است که بعنوان یاداشت های خود درباره کمبودهای منشور81 که در سپتامبر 2003 امضا کردم، نوشتم، یک منشور که از طرف تعدادی از روشنفکران ایرانی در فوریه 2003 بعنوان یک برنامه حداقل دموکراتیک برای آینده ایران تدوین شده بود. از مردم خواستم که آن منشور را امضأ کنند و از آن پشتیبانی کردم، چرا که آن را حد اقلی میدانستم که ما میتوانیم برای آلترناتیو جمهوری اسلامی انتظار داشته باشیم، و آنرا یک حداقلی یافتم که یک فرد دموکراسی خواه برای آینده ایران میبایست پشتیبانی کند، و امیدوار بودم که این کوشش ها به توسعه دموکراتیک ایران یاری کند، گرچه معتقدم تشکیلات آلترناتیو برای رهبری ایران آینده از طریق یک پلاتفرم حزب آینده نگر میتواند شکل گیرد.  فکر نمیکنم یک پلاتفرم حداقل میتواند چنین آلترناتیوی را ایجاد کند، معهذا، از این اقدام پشتیبانی کردم به این امید که به کوششهای جهت ایجاد آلترناتیو در برابر جمهوری اسلامی کمک کند.  در گذشته نظرات خود را درباره جوانب مختلف حزب آینده نگر نوشته ام تا که جمهوری ای  آینده نگر، سکولار، فدرال، و  دموکراتیک در ایران بوجود آید.

 

در توضیحات خود علاوه بر موضوع فدرالیسم و مخالفت با اقتصاد دولتی، خاطر نشان کردم که پشتیبانی ار اعلامیه جهانی حقوق بشر کافی نیست . میبایست به روشنی گفته شود که قوانین قصاص بایستی ملغی اعلام شوند و بویژه قوه قضائی *نبایستی* اسلامی باشد و روحانیت شیعه،  مادامی که در دستکاه روحانیت شیعه صاحب مقام است، نبایستی اجازه یابد که مقامات دولتی احراز کند.

 

ناروشن بودن درباره این موضوعات میتواند باعث شود که نتیجه نظیر دولت حمید کرزای در افغانستان شود، که در آنجا روحانیت شیعه دوباره قوه قضائیه را میگردانند، و پس از این همه جنایات طالبان، قوه قضائیه جرئت دارد برای مقامات دولتی زن، بعلت عدم رعایت حجاب اسلامی در سفر خارجی،  کیفر اعلام کند، و دولت کماکان اسلامی نامیده شود پس از آنهمه قربانیانی که برای جدائی دولت و مذهب خونشان بر زمین ریخت.

 

***

 

مسأله دیگری که مداومأ در جنبش چپ مطرح میشود موضوع فلسطین است.  این بسیار عجیب است که چپگرایان همیشه طرف اسلامگرایان و فلسطینی ها را در برابر دموکراسی های غربی و اسرائیل گرفته اند، اما طنز آلود است که در سه دهه گذشته، چپ ایران بیشتر از طرف اسلامگرایان مورد ستم بوده و نه از طرف دموکراسی های غرب، و طنز آلود است که  اسرائیلی ها بیشتر طرف اپوزیسیون ایران را گرفته اند، تا فلسطینی ها.  موضوع اسلامگرائی و واپس گرائی را مفصلأ در بخش های دیگر بحث کرده ام.  در اینجا اجازه دهید به موضوع فلسطین نگاه کنیم.

 

سالها فعالین دموکرات ایران تمام انرژی خود را صرف آن کردند که اپوزیسیون ویتنام را به قدرت رسانند. ما همه فداکاریها را در زندگی خود کردیم تا عکس های تلفات در ویتنام را پخش کنیم، تا که آمریکا را به امضأ قرارداد صلح وادار کنیم.  امروز وقتی که با ویتنامی ها حرف میزنیم، ما شرمنده ایم که به آنها بگوئیم که ما بخشأ در به قدرت رساندن دولتی هستیم، که آنها با قایق از ظلمش فرار کرده،  و بسیاری جان خود را از دست داده اند.

 

این کافی نیست که امپریالیسم را محکوم کنیم. این مهم است که ما چه آلترناتیوی را پشتیبانی میکنیم. سازمان آزادیبخش فلسطین پس از اولین ابتکار صلح برای ایجاد اتوریته فلسطینیPalestinian Authority بیش از سه سال وقت داشت. آنها چه کردند؟ آیا یک دولت دموکراتیک شکل دادند؟ آیا یک اقتصاد مدرن را پایه ریزی کردند؟ یا آنکه به جنگ ولی به شکل پنهانی ادامه دادند، بجای آنکه روابطشان را توسعه دهند و جامعه شان را رشد دهند، و فقط در پی گرفتن زمین بیشتر بودند. اگر آنها 10 سال دیگر هم آنجا بودند، و زمین بیشتر هم میگرفتند، با آن چه میکردند؟  و ما نمیتوانیم مسأله رهبری آنها را برایشان حل کنیم.  امیدوارم تغییرات جدید در رهبریشان وضع را تصحیح کند.

 

ما میتوانیم از حقوق بشر فلسطینی ها و اسرائیلی ها پشتیبانی کنیم اما بیش از ان، ما بایستی ببنیم آن چیست که ما عملأ به آن کمک میکنیم. فقط فداکاری کردن،  مردم را به جائی نمیرساند.  ویتنام در پیش روی ماست و نه تنها فداکاری های مردم ویتنام، بلکه فداکاری های از زندگی هر فردی خارج از ویتنام، برای آنکه آن پیروزی را از طریق اعتصابات و اعتراض ها ممکن کند و ببینیم این چه دولتی است که ما به پیروزی آن یاری رساندیم. حتی هیچ چپگرائی  هم حاضر نیست در آن جا زندگی کند.

 

اتوریته فلسطین اکنون یک رادیو دارد. چه برنامه ای پخش میکند؟ نماز جمعه؟  آیا نبایستی مسلمانان بروند و کانال تلویزیونی خود را بسازند و پول برنامه تلویزیونی اسلامی نظیر نماز جمعه را از طریق اعانات خود بپردازند، و نه از طریق بودجه دولت، که در این مورد اتوریته فلسطینی مخارج پخش نماز جمعه را میپردازد.  و این است برنامه ای که این ها با پول دولت پخش میکنند.

 

ما همه میدانیم که چه چیزی در جنبش فلسطین اشکال است، اما کماکان مد در میان نیروهای مترقی ایرانی است که همیشه درباره حکمرانی صهیونیستها بر ما نگران باشند، و همیشه درباره جنبش فلسطین بعنوان دوست ما بیاندیشند، گرچه واقعیت 24 سال گذشته عکس آن را ثابت کرده است، وقتی که امثال ادوارد سعید در طی این مدت از جمهوری اسلامی پشتیبانی کردند، اما انتظار داشتند نیروهای مترقی ایرانی همیشه اسرائیل را محکوم و منزوی کنند، وقتی خود آنها جمهوری اسلامی را برای تمام جنایاتش محکوم نمیکردند.

 

دیگران نیز نظیر نوم چامسکی و رابرت فیسک چندان از ادوارد سعید متفاوت نبودند و جمهوری اسلامی از سخنان این نویسندگان برای جلب پشتیبانی نیروهای مترقی ایرانی از خود تمام این سالها سود جسته است. یک نگاه کوتاه به خط مشی های نیروهای مختلف  اپوزیسیون ایران، از چپ گرا تا مجاهدین تا جبهه، نشان میدهد که همه آنها در کشاکش فلسطین-اسرائیل طرفدار فلسطین بوده اند، و اگر هرکسی خواهان برخورد بی طرفانه بود، و هر دو سوی تضاد فلسطین-اسرائیل را توصیه میکرد، فریاد واویلا و خیانت سر داده میشد.

 

هر چه زمان بیش تر میگذرد، بیشتر عقلانی بودن این شعار دانشجویان و کارگران ایران را می بینم که میگفتند "فلسطین را رها کن، فکری به حال ما کن" یعنی تلف کردن وقت بیشتر برروی مسأله فلسطین را متوقف کنید و به مسائل ایران ییاندیشیم.  اساسأ کار زیادی نیست که اپوزیسیون ایران میتواند در باره درگیری فلسطین-اسرائیل انجام دهد، غیر از آنکه از مسائل واقعی توسعه ایران و خاورمیانه منحرف شود، وقتی که ساختن جوامع فراصنعتی در آن بخش جهان مهم است.

 

سالهاست که ما میبایست از سمت گیری با شعارهای های مأمورین جمهوری اسلامی بر ضد باصطلاح صهیونیست ها خود را جدا میکردیم، باصطلاح صهیونیست ها کسی نیستند جز آنهائی که جانشان از جمهوری اسلامی و روزهای قدسش به لب رسیده است.  نیروهائی نظیر گروههای دانشجویان ایران که با صرف وقت و فکر با مسائل فلسطین مخالفند، گروههائی *هستند* که جنبش دموکراسی خواهی ایران را در 20 سال گذشته شکل داده اند، و آنها شایسته احترام به حق خود هستند،حتی اگر که با آنها درباره آلترناتیو ایران اختلاف باشد.

 

منابع فصل 9

 

 

10. سازمان مجاهدین خلق-MKO

 

این عباراتی است که در سال 1994 پس از تراژدی مشهد نوشتم: وقتی فامیل یک دوست از سن زیاد فوت میکند، در مراسم ختم شرکت میکنیم، تسلیت میگوئیم، اما به مردمی که عزیزان زائرشان را در تراژدی بمب گذاری در مرقد امام رضا در سال 1994 از دست دادند، چه میتوان گفت؟  یک بار در چنین شرایطی بودم. خواهر دوستم با سه فرزندش در تراژدی مشابهی جان خود را از دست دادند و زبانم از بیان عاجز بود.  نمیدانستم چه بگویم. پس از مدتی اندیشه افکارم چنین بود.

 

بنظرم آنجه آن بی گناهان را کشت طرز فکری است که در میان برخی حامیان همه گروه های مذهبی و سیاسی وجود دارد.  شما میتوانید طرفدار دیکتاتوری ترین و فاشیست ترین گروه ها و دولت ها باشید، و در عین حال چنین طرز فکری را که منظورم است،  نداشته باشید.  برعکس، شما میتوانید پشتیبان دموکراتیک ترین سازمان ها باشید، اما این طرز فکر را داشته باشید. معتقدم، این طرز فکر، قاتل بی گناهان است، و مسول بسیاری از جنایات مشابه در جهان.  این طرز فکر چیست؟

 

این طرز فکر،  اعتقاد به *هدف وسیله را توجیه میکند* است. اجازه دهید مثالی بزنم.  افراد بسیاری را میشناسم که طرفداران محکم جمهوری اسلامی، یا کمونیسم، یا سلطنت، یا مجاهدین، یا لیبرالیسم هستند، اما انسانهای بسیار خوبی بوده اند. آنها استاندارد های شخصی ای داشتند که رعایت میکردند.  اسم آن معیارها را بگذاریم ده فرمان موسی. اسمش را به سادگی بگذاریم خوب بودن.

 

ما همه برای معنی آن احساس داریم، چرا که همگی لحظه هائی را تجربه کرده ایم،  که از ایدئولوژی یا گروهی متنفر بوده ایم، اما در عین حال اذعان کرده ایم شخص معینی در آن جمع،  آدم خوبی است. یکبار یک مسلمان معتقد را به یاد میاورم که لامذهبی را میشناخت، و آن مسلمان،  لامذهب ذکر شده را، به عنوان یک "مسلمان-واقعی-که-به-آنچه-خود-هست-آگاه-نیست،" خطاب میکرد.

 

در مقایسه،بسیاری از طرفدارن همان گروه ها و مکاتیب فکری را دیده ام، که دروغ میگویند، آزار میدهند، صدمه میزنند، و به هر کار دیگری دست میزنند تا به *هدف* خود برسند.  به عبارت دیگر جهت دستیابی به آنچه میخواهند، برایشان اهمیت ندارد که چگونه به آن برسند.  در نتیجه میتوانند دروغ گوئی، کشتن مردم بی گناه، شکنجه دادن، یا هر عمل شنیع دیگری که آنها را گامی دیگر به هدفشان نزدیکتر کند، توجیه کنند. این طرز فکر است که مردم را میکشد، و هر حزب، گروه، کالت و فرقه ای که *هدف وسیله را توجیه میکند* را ترویج می کند، مسول چنین جنایات است.

 

اگر فرد معیار در زندگی داشته باشد، که چنین اعمالی را شخصأ شنیع ببیند، هر چه گروه، ایدئولوژی، مذهب، حزب، یا دولتی آن اعمال را ترویج کند، چنین فردی اینگونه جنایات علیه بشریت را مرتکب نمیشود.  اما بالعکس، فردی که فکر کند هدف وسیله را توجیه میکند، میتواند هر جنایتی را مرتکب شود،  بنام آزادی، صلح، مذهب، عشق، کشور، و میتوان تعداد زیادی از اینچنین اهداف عالیه را، در هر دکان عطاری هر مکتب فکری، به آسانی پیدا کرد.

 

آنهائی را که انسان های خوب نامیده ام، بیشتر موقعی زجر میکشند، که کسی که از نظر فکر سیاسی به آنها نزدیک تر است، از "هدف وسیله را توجیه میکند" پیروی کند، یعنی برای اهداف باصطلاح عالیه مکتب، دست به سانسور، شکنجه، و قتل بزند. آنها که خوب مینامم، گوئی نقطه مرجعی در درون خود دارند، که به آنها اجازه چنین عملکرد هائی را نمیدهد، و آنها در قلب خود احساس درد میکنند، وقتی میبینند هنوز در جهان مردمی هستند، که خود را *انسان* میخوانند، ولی کماکان به *هدف وسیله را توجیه میکند* اعتقاد دارند.

 

***

صعود سازمان مجاهدین خلق با سقوط رژیم شاه آغاز شد. قبل از سقوط رژیم شاه، ایراینان مجاهدین را بمثابه امتداد مسلحانه سازمان لیبرال-اسلامی نهضت آزادی میشناختند، سازمانی که رهبران مجاهدین از آن جدا شده بودند. همچنین جنبش دموکراتیک ایران، سازمان مجاهدین، را بمثابه تشکیلاتی بی تجربه در زمینه روشنفکری میشناخت، چرا که این ها مارکسیسم و اسلامگرائی را مخلوط کرده بودند. آنهائی که در درون مجاهدین، صادقانه نظرات خود را مارکسیست-لنینیستی می دیدند، پس از مدتی سازمان مجاهدین را ترک کردند، چرا که میدیدند یک دروغ را زندگی میکنند.

 

قتل شریف واقفی توسط تقی شهرام، از یکی از فراکسیون های مارکسیست-لنینیست های جدا شده از مجاهدین، کمک کرد تا مجاهدین خود را بعنوان یک قربانی بی گناه توجیه کنند، و برای مدت زیادی، گروه های چپ ایرانی در پشتیبانی از مجاهدین، بمثابه نیرویی دموکراتیک، متفق القول بودند، گرچه همه آنها با یکدیگر در ستیز بودند.

 

تنها انتقال مجاهدین به عراق، باعث شد بسیاری شخصیت ها و گروه های رادیکال، خود را از مجاهدین جدا کنند.  بنابراین آنها هیچگاه موضعی درباره اینکه چه عیبی مجاهدین داشت نگرفتند، و فقط از آن جدا شدند بخاطر آنکه مجاهدین با رژیم صدام حسین همکاری کرد، رژیم جنایتکاری که به ایران تجاوز کرده بود.

 

واقعیت این است که مجاهدین هیچگاه گروهی مارکسیست-اسلامی نبود، آنگونه که مشاوران شاه آن سازمان را میخواندند. در زمان تأسیس مجاهدین، اکثر جنبش های مترقی در دنیا،  از تئوری های مارکسیستی، برای تحلیل مبارزات اجتماعی استفاده میکردند، و استفاده از آن تئوری ها، واقعیت خصلت آن گروه ها را تعیین نمیکرد.

 

حتی سید قطب در مصر، که از نویسندگان برجسته بنیادگرائی اسلامی است،  تئوری های مارکس را در کارهای خود به کار برده است. این موضوع هیچ ارتباطی با ساختار واقعی فکری مجاهدین نداشت. مجاهدین در واقع گروهی کمونیستی در ایران نبود، حتی در ابتدای ایجادش. بسیاری گروه های دیگر نظیر حزب توده، سازمان انقلابی، یا چریکهای فدائی، که در واقع گروه های کمونیستی بودند، با کمونیستهای شوروی، چین، یا کوبا سمت گیری داشتند. اما مجاهدین شبیه هیچکدام از آنها نبود.

 

مجاهدین از آغاز شبیه تشکیلاتی نازی-اسلامی در اپوزیسیون رژیم بود. آنها میخواستند شکوه شیعه گری اسلامی را، با استفاده از آخرین دستاورد های تئوری و جنبش رادیکال احیأ کنند. شکل گیری آنها، بسیار شبیه شکل گیری حزب بعث در سوریه، و حزب نازی در آلمان بود، تاآن که شباهتی به شکل گیری تشکیلاتهای کمونیستی یا اسلامی داشته باشد. 

 

بنیاد گرایان اسلامی راه خود را از مجاهدین جدا کردند. حتی برخی فراکسیون های مجاهدین،  نظیر فراکسیون میثمی، که چندان از بقیه مجاهدین متفاوت نبودند، و در ایدئولوژی خود به احزاب بعث سوریه و عراق شبیه بودند، از مجاهدین جدا شدند، و به بنیادگرائی اسلامی خمینیسم پیوستند. اما این امر، این حقیقت را تغییر نداد، که سنت مجاهدین همیشه اساسأ سنتی نازی-بعثی بوده است، که از سنت بنیادگرای اسلامی جدا است.

 

از یک نظر، مردم ایران شانس آوردند که مجاهدین قادر نشد بقدرت برسد، و به لطف همکاری شان با عراق، مردم  بر مبنای ناسیونالیسم آنان را طرد کردند.  اما از سوی دیگر،  بخاطر ماندن در اپوزیسیون برای مدتی طولانی، بسیاری مردم آنها را بعنوان یک اپوزیسیون دموکراتیک و مدرن تصور میکنند، که آنها *نیستند*.

 

مجاهدین هیچ فرقی با احزاب نازی و بعث ندارند، البته قبل از آنکه آن احزاب بقدرت برسند. به عبارت دیگر تنها فرق آنکه،  آن احزاب در آلمان، سوریه و عراق به قدرت رسیدند، در صورتیکه مجاهدین از بنیادگرایان اسلامی شکست خوردند.

 

تحلیل غلط از مجاهدین علت اصلی آن بوده که جنبش دموکراتیک و مترقی ایران نتوانسته است بطور شایسته با این نیرو برخورد کند.  مجاهدین یک حزب واقعی نازی-بعثی-اسلامی است. این را بعنوان یک توهین نمینویسم.  این ایدئولوژی مجاهدین است، و برای بیش از 30 سال، جنبش مترقی ایران، ارزیابی نادرستی از این تشکیلات داشته است.

 

در مقاله دیگری توضیح داده ام که چرا مجاهدین مانعی در برابر توسعه جنبش دموکراتیک ایران است، و انحلال این سازمان لازمه پایان جمهوری اسلامی است. گرچه بسیاری از آنهائی که به آن کالت فاشیستی پیوستند، برای مبارزه با جمهوری اسلامی بوده است، اما آنها شستشوی مغزی شده اند، که احساس میکنند ترک مجاهدین بمعنی کمک به جمهوری اسلامی است،  و چنین اقدامی را خیانت به آرمانهای دموکراسی تصور میکنند در صورتیکه بر عکس است.

 

انحلال مجاهدین (سازمان مجاهدین خلق) بهترین راه برای رشد جنبش دموکراتیک و مترقی ایران است. هر سازمان یا شخصیت دموکرات که بخواهد مجاهدین را خشنود کند، تا برای دموکراسی و ترقی ایران متحدی بیابد، سخت در اشتباه است، همانگونه که بنی صدر در اشتباه بود که به مجاهدین امید بسته بود.  خشنود کردن مجاهدین نظیر راضی کردن هیتلر توسط چمبرلین است.  جنبش مترقی ایران بایستی از خواب چند دهه تحلیل ناصحیح از مجاهدین بیدار شود.

 

به اینگونه میشود فهمید که چرا مجاهدین به عراق رفتند. آنها اشتباهأ به آنجا نرفتند. آنها سیستم حزب بعث را مدل خود میشناختند . آنها احساس بدی نداشتند که در عراق بعثی باشند. درست است که احزاب بعث سوریه و عراق تضادهای خود را داشته اند، و تضادهای مشابهی را هم میتوان بین مجاهدین و احزاب بعث عراق یا سوریه یافت، اما اساس برنامه ای آنها یکی است.

 

به یاد آوریم که کشورها و احزاب کمونیست نیز با یکدیگر تضادهای مختلف داشتند، اما اساسأ همه شان در یک راه اشتراک داشتند. چندان اختلافی بین ایدئولوژی های بعثی نیست، و سیستم دولت  ایده ال همه آنها برای سوریه ، عراق، و ایران مشابه است. مجاهدین، ایدئولوژی نازی، با الهام از جنبش های شیعه گذشته، را با خود حمل میکند.

 

نازی ها همچنین الهام شان از جنبش های آزادیبخش گذشته تاریخ آلمان بود. اینگونه میتوان شستشوی مغزی کالت مجاهدین را فهمید، و اینکه چگونه اعضای زن آن "اتفاقأ" دوست دارند به دلخواه "خود" روسری سر کنند. این نتیجه شستشوی مغزی است، که واقعیت برای آنها تغییر کرده، نظیر آنچه  کالت اِستEST و کالت های مشابه به اعضا خود میکنند.  معهذا ما با چیزی نظیر اِست مواجه نیستیم.

 

مجاهدین فقط جمعی افراد ساده لو نظیر  اِست نیستند که به یک ماجراجوئی بی ضرر شخصی مشغولند. این سازمانی مسلحانه از نوع نازی است. تروریسم بخشی از ایدئولوژی آنهاست. مردم ایران شانس آوردند که ما آلترناتیو خمرسرخ کمونیستی را اجتناب کردیم، و همچنین خوش اقبال بودیم که راه بعثی عراق و سوریه را اجتناب کردیم، راهی که مجاهدین برای ایران در نظر داشته و دارد.

 

اگر مجاهدین در 1360 پیروز شده بود، آنها خمر سرخ ایران میشدند. دادن قربانی و فداکاری، راه آنها را درست نمیکند، همانگونه که نازی ها در آلمان، خمر سرخ در کامبوج، قبل از به قدرت رسیدن،  فداکاری های بسیار کرده و قربانیان زیادی دادند.

 

نیروهای مترقی و دموکراتیک ایران بایستی موضع محکمی درباره فاشیسم مجاهدین بگیرند، و خواست انحلال کامل تشکیلات مجاهدین را طرح کنند. این سازمان میتواند حزب بعث بعدی خاورمیانه شود، اگر که بقدرت برسند، و مصالحه برای خشنود سازی مجاهدین نظیر راضی کردن هیتلر از طرف دموکراسی های غربی است، قبل از آنکه نازی ها بقدرت برسند.

 

بایستی از مصالحه برای راضی سازی مجاهدین اجتناب کرد. خشنود سازی آنها به هدف آزادی، دموکراسی، و ترقی در ایران کمکی نخواهد کرد، همانگونه که خشنود سازی هیتلر، غرب را از استالینیسم نجات نداد، و فقط اجازه داد هیتلر،  دموکراسی غرب را نابود کند.  بقدرت رسیدن مجاهدین میتواند دموکراسی و مدرنیسم در ایران را برای 20 سال دیگر به عقب اندازد.

 

اکنون زمان آن رسیده است که از سازمان های بین المللی حقوق بشر و سازمان ملل بخواهیم نقض حقوق بشر توسط مجاهدین را مورد بررسی قرار دهند.  اعضأ سابق مجاهدین و شورای مقاومت موارد بسیاری را در رابطه با نقض حقوق بشر توسط رهبران مجاهدین در عراق گزارش کرده اند. گزارش های متعددی از منابع موثق در باره زندانی کردن و شکنجه اعضأ سابق مجاهدین وجود دارد.

 

سازمان های حقوق بشر میبایست از آمریکا بخواهند به گروه های حقوق بشر اجازه دهد که به این سازمان در عراق دسترسی پیدا کنند، تا موضوعاتی نظیر زندانی شدن و مرگ مخالفین مجاهدین در زندان ابو غریب صدام حسین،  و دیگر زندان ها، که از طرف اعضأ سابق مجاهدین گزارش شده،  مورد تحقیق قرار گیرند.

 

سالهاست هرگاه کسی با سیاست و ایدئولوژی مجاهدین مخالفت کرده است، مجاهدین سعی در بدنام و بی آبرو کردن مخالفین، از طریق اذیت و آزار و فحش دادن،  و نامیدن مخالفین بعنوان مأمور جمهوری اسلامی کرده اند، تا که مخالفین را خفه کنند، یعنی طرز  فکر هدف وسیله را توجیه میکند.  ایرانیان از جایگزین کردن یک رژیم بجای رژیم دیگر، و حفط تجاوز به حقوق بشر،  خسته شده اند.  مجاهدین از بهانه مبارزه با رژیم جمهوری اسلامی،  برای توجیه عملکرد ضد حقوق بشر در سازمان خود استفاده کرده است.

 

خود شاهد عدم صداقت، تهدید، و هتک حرمت مخالفین،  توسط اعضأ و هواداران مجاهدین بوده ام، و آموزش آنها که مبتنی بر "هدف وسیله را توجیه میکند" بوده و هست، نظیر طرز فکر صاحب مقام های حزب نازی،  که براحتی سوزاندن مردم در کوره های آدم سوزی را، بدون احساس گناه انجام میدادند.

 

مأموران مجاهدین حتی با حیثیت رهبران سابق  شورای مقاومت،  نظیر مهدی خانبابا تهرانی و هدایت الله متین دفتری بازی کرده اند، وقتی آنها را مأمورین وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی خواندند، بخاطر آنکه آن شخصیتها با مجاهدین اختلاف سیاسی پیدا کردند و شورای مقاومت را ترک کردند.

 

شخصاً این طرز فکر مجاهدین را در تالارهای بحث اینترنت دیده ام، طرز فکر و عملکردی که از طریق سازمان آنها محکوم نشده، بلکه هدایت هم میشود، و اگر اینان کنترل ایران پس از جمهوری اسلامی را در دست گیرند، ما نمیتوانیم غیر این از آنها انتظار داشته باشیم. ممکن است این ها موضوعات کوچکی بنظر رسد، اما این ها نشان میدهد که این طرز تفکری است که در شستشوی مغزی این کالت ترویج میشود، که نتیجه اش توجیه قتل آنهائی است که سازمان را ترک کنند، بمثابه انتقام قابل قبول.

 

هر ایرانی آزاداندیشی، بایستی آزاد باشد که اندیشه خود را بیان کن، و مردم ایران هواداران این گروه یا هر گروه دیگری *نیستند*، که این گروه ها تصمیم بگیرند که مردم چگونه بایستی بیاندیشند، و آزادی جدا شدن،  یکی از مهمترین حقوق اولیه اعضأ هر سازمان سیاسی و ایدئولوژیک است،  و مردم نبایستی احساس کنند که زندگی خود و خانواده شان، در صورت خروج از سازمان، بخطر میافتد.

 

اعضأ یا هواداران همه گروه ها،  بایستی از آزادی اندیشه و آزادی جدائی از هز سازمانی که به آن می پیوندند برخوردار باشند.  نقض حقوق بشر، از سوی هر گروه سیاسی یا مذهبی، بایستی از طرف سازمان های حقوق بشر بررسی شود، قبل از آنکه این گروه ها به قدرت برسند، یا آنکه نتیجه همه فداکاری های ما میتواند، به دیکتاتوری دیگری در قدرت، در ایران پس از جمهوری اسلامی، ختم شود.

 

نقض های حقوق بشر، مسأله تنها جمهوری اسلامی نبوده است.  نقض حقوق بشر،  دلیلی بود که مردم ایران بر علیه شاه انقلاب کردند، و ما بایستی مطمئن شویم که دوباره به رژیم های دیکتاتوری دیگری،  پس از جمهوری اسلامی نرسیم.

 

اگر هر گروه اپوزیسیون،  اجازه یابد،  آزادی اندیشه و بیان را سرکوب کند، این دور از واقعیت نخواهد بود،  که بگوئیم در رژیم پس از جمهوری اسلامی ما به همان استبداد و نقض حقوق بشر در ایران خواهیم رسید، که برای از بین بردن آن، وقت، انرژی، و فداکاری های بیشمار،  طی همه این سالها کرده ایم.

 

هر گروه سیاسی که اعمال مجاهدین را، بخاطر ملاحظات سیاسی،  مورد اغماض قرار دهد، یا آنکه از دیده بانی حقوق بشر از مجاهدین ممانعت کند، بی توجهی خود را در باره اصول حقوق بشر برای ایران آینده نشان میدهد.

 

در مقاله چه درباره مجاهدین  اشاره شد که کسانی در درون مجاهدین هستند، که به آن تشکیلات برای مبارزه با جنایات جمهوری اسلامی پیوسته اند، و از حقوق بشر آن انسان ها بایستی دفاع شود، و در واقع آنها از نظارت سازمانهای حقوق بشر بر روی سازمان مجاهدین، سود خواهند برد.

 

از سوی مأمورین جمهوری اسلامی، بخاطر طرح نیاز به نظارت حقوق بشر بر روی جمهوری اسلامی، مورد آزار و تهدید قرار گرفتم، و از طرف مأمورین مجاهدین،  نیز بخاطر طرح نیاز به نظارت حقوق بشر بر مجاهدین مورد آزار و تهدید قرار گرفتم. اهمیتی به این تهدید ها نمیدهم.

 

حقوق بشر و آزادی اندیشه و بیان،  آنقدر برای مردم ایران مهم هستند، که حتی اگر اینان بتوانندمرا ساکت کنند، بسیاری دیگران خواهند بود که درخواست برای بررسی نقض حقوق بشر توسط مجاهدین،  بوسیله سازمان های بین المللی حقوق بشر را پیگیری خواهند کرد.

 

آنچه جمهوری اسلامی و مجاهدین بایستی بدانند این است که آن زمان ها گذشته است وقتیکه ایرانیان، بخاطر برشمردن تعداد شهدای جریانی سیاسی، حاضر بودند ساکت شده،  و از حقوق بشر و آزادی بیانشان صرف نظر کنند.  جمهوری اسلامی باندازه کافی برای توجیه نقض حقوق بشر در دو دهه گذشته،  از خون شهدا استفاده کرده است.

 

شهدا اثبات بهتری هستند،  که ما به آزادی بیان و حقوق بشر احتیاج داریم، و نه آنکه یک استبداد را با استبداد دیگری تعویض کنیم، و دوباره در پایان، برای حقوق بشر خود،  مجبور به مبارزه شویم،  و باز هم بیشتر شهید بدهیم. هدف ما دادن شهید بیشتر نیست. هدف ما بدست آوردن حقوق بشر در ایران است.

 

***

 

حقوق بشر اصل است، بدون اما و ولی. هر دولت یا سازمانی در ایران آینده، بایستی از اصول حقوق بشر تبعیت کند، و هیچکسی نبایستی این موضوعات را بخاطر اتحاد های سیاسی، بزیر فرش بزند.

 

ما نیاز نداریم در پی آزادی ایران،  آنچه که برخی از گروه های کرد در سال 1359، در زمان به قدرت رسیدن در کردستان انجام دادند را تکرار کنیم، وقتیکه حقوق بشر و آزادی بیان را سرکوب کردند، و مردم را در دادگاه های باصطلاح مردمی، با هیح وکیل مدافع وبدون روش شایسته قضائی، به قتل رساندند، و  استفاده از فریادهای "اعدامش کنید" توده های تهییج شده را،  عدالت خواندند.

 

آنها هر کسی را که بر ضد چنین عملکرد ها حرف میزد،  مورد حمله قرار میدادند، و مخالفین را تهدید میکردند و جاش میخواندند (بمعنی مأمور رژیم) و کارآگاهان خود را میفرستادند تا ببینند آنهائی که با این روشها مخالفند چه میگویند.  در واقع بجای آنکه اصول حقوق بشر را برافرازند،  همه این نقض های حقوق بشر را،  به بهانه الزامات لحظه ای، بر زمین میافکندند، آنگونه که لنین کشتار  مخفیانه خانواده تزار روسیه را،  توجیه کرد.

 

ما نبایستی چنین عملکردهائی را در میان نیروهای دموکراتیک ایران تحمل کنیم. شهدا و مبارزه با رژیم گذشته، هیچ حقی به کسی نمیدهد که حقوق بشر و آزادی بیان مردم را سرکوب کند. وگرنه اگر این گروه ها به قدرت برسند، ما دوباره به دیکتاتوری خواهیم رسید، البته با سازمان دیگری در قدرت.

 

استفاده از شهدا برای توجیه محدود کردن حقوق بشر، با اما و ولی، غلط است، و جمهوری اسلامی باندازه کافی، برای دو دهه،  از اشک ریزی برای قربانیان جنایات گذشته، برای ارتکاب جنایات جدید و نقض حقوق بشر استفاده کرده است.

 

** *

 

خودسوزی  اعضای چندی از کالت مجاهدین در فرانسه، بیشتر و بیشتر دامنه جنایات رهبری مجاهدین را نشان داد، که اعضأ خود را به این شکل وحشتناک فدا کردند، تا به رهبران خود کمک کنند، وقتی که هیچ خطری در فرانسه، حتی برای رهبران آنها وجود نذاشت، هنگامیکه از سوی دادگاه کشوری دموکراتیک نظیر  فرانسه احضار شده بودند، و رهبران مجاهدین، مدتی طولانی صبر کردند، تا که به اعضأ خود بگویند که خودسوزی نکنند.

 

این درست است که بسیاری از مردم که به این کالت پیوستند، بخاطر عشق شان به صدام حسین نبوده، صدامی که با وی سازمان مجاهدین سالها همکاری کرد.  در واقع، آنها بخاطر مبارزه با جمهوری اسلامی به مجاهدین پیوستند، رژیمی که سالهاست مردم ایران را سرکوب کرده است.

 

بنابراین با آندسته  از تحلیل گران، که خواهان حمایت از اعضأ مجاهدین در برابر حملات جمهوری اسلامی هستند، موافقم. اعضأ این کالت نبایستی بخاطر اهداف صادقانه خود مجازات شوند، اهدافی که امیال به حق همه ایرانیان در مخالفت با جمهوری اسلامی است، و آنها بایستی توسط ارتش آمریکا در عراق،  در برابر حملات جمهوری اسلامی حمایت شوند.

 

حمایت کردن با دادن اسلحه متفاوت است، بویژه وقتی که رهبری و ساختار مجاهدین عوض نشده است. در واقع تمام اسناد همکاری های مجاهدین و صدام طی این سال ها،  بایستی توسط آمریکا منتشر شود، و بویژه اسناد مجاهدین در استفاده از زندان های صدام،  برای شکنجه و قتل مخالفین بایستی در معرض عموم قرار گیرد.

 

و رهبری مجاهدین بایستی در دادگاه های جنایات علیه بشریت، برای قساوتی که نسبت به اعضأ سابق مخالف سازمان انجام داده اند، محاکمه شوند.

 

اعضأ مجاهدین سابق که در مصاحبه ها صحبت کرده اند معتبر هستند، و اظهارات آنها درباره رهبری مجاهدین بایستی بررسی شود، در یک دادگاه جنایات حقوق بشر، و آنهائی که در رهبری مجاهدین مسول این قساوت ها بوده اند بایستی به دادگاه عدالت پاسخگو باشند.

 

اعضأ سابق مجاهدین بایستی در تیم های حقوق بشر،  که به بازدید کمپ های مجاهدین میروند، شرکت داده شوند، و دولت جدید عراق بایستی به سازمان های حقوق بشر اجازه دهد که کمپ های مجاهدین را در عراق بازدید کنند، تا که سازمان های حقوق بشر بتوانند به اتهامات علیه مجاهدین، در ارتباط با نقض حقوق بشر،  رسیدگی کنند.

 

تا وقتیکه افرادی از رهبری مجاهدین، که در این جنایات علیه حقوق بشر شرکت داشته اند، در رهبری آن سازمان باشند، اشتباه است که هر سازمان یا دولتی با مجاهدین همکاری کند، بدون آنکه مسائل حقوق بشر را بطور جدی در نظر گیرد.

 

اجازه دهید تکرار کنم که کسانی در درون مجاهدین هستند، که نه بخاطر خدمت به صدام، بلکه برای مبارزه با جمهوری اسلامی به آن پیوستند، و حقوق بشر آنها بایستی که مورد پشتیبانی قرار گیرد.  در واقع آنها ذینفع واقعی نظارت سازمان های حقوق بشر از مجاهدین خواهند بود.

 

و مطمئن هستم اصلاح طلبانی در درون مجاهدین هستند، حتی در سطح رهبری آن، که خواهان پایان دادن به عملکرد های ضد حقوق بشر بوده و با حملات مجاهدین به اپوزیسیون دموکرات مخالفند، و به آن افراد نیز بایستی از طرف سازمان های حقوق بشر یاری شود.

 

خلاصه آنکه همکاری با مجاهدین بایستی بر مبنای شرایط حقوق بشر باشد و آنهائی که در درون مجاهدین مسول نقض حقوق بشر مخالفین و آزار اپوزیسیون ایران بوده اند، بایستی در دادگاه های علنی جنایات علیه بشریت  محاکمه شوند.

 

بالاخره آنکه این اشتباه است که اعضأ یا رهبران مجاهدین به جمهوری اسلامی تحویل داده شوند. جمهوری اسلامی دلیل اصلی همه این فجایع است. اگر مجاهدین در ایران آزاد بود،  تا افکار خود را ترویج کنند، شک دارم که حتی آنها میتوانستند 500 نفر را بسیج کنند، و دهها سال قبل، از بین رفته بودند.

 

دلیل آنکه  کسانی به مجاهدین پیوستند بخاطر قول این کالت برای جایگزینی جمهوری اسلامی است،  و حمهوری اسلامی با کشتن مخالفین و اپوزیسیون، آخرین نهادی است که حق دارد، به قضاوت اعضأ و رهبران مجاهدین بنشیند.

 

رهبران مجاهدین بایستی در دادگاه های جنایات علیه بشریت محاکمه شوند، و معاوضه آنها با جمهوری اسلامی از آنها شهید خواهد ساخت، و این کالت فاشیستی ادامه خواهد یافت، گر چه در خفا و نه در پیش رو.   بهترین راه مقابله با مجاهدین،  طرح نقض حقوق بشر توسط آن تشکیلات، در دادگاهی منصف و علنی است، دادگاهی نظیر دادگاه نورنبرگ.

 

منابع فصل10

 

11. سلطنت، جمهوری، و قانون اساسی قرن 21

 

رضا پهلوی و رفراندوم

 

مأمورین آقای رضا پهلوی مرتب در کوی و برزن وافغان دموکراسی سر داده اند که چرا از قول مردم ایران میگویم که مردم سلطنت نمیخواهند،  و چرا میگویم  مردم از ترس بازگشت سلطنت و مجاهدین،  گام نهائی را برای پایان دادن به جمهوری اسلامی بر نمیدارند،  و از اینکه نوشته ام انحلال سلطنت و مجاهدین راه پایان جمهوری اسلامی  است،  بسیار ناراحتند.

 

و طبق معمول مأمورین فحش های رکیک را میدهند،  و آقای رضا پهلوی زیبا و قشنگ در مصاحبه های تلویزیونی،  با "فروتنی" از عدم داشتن جاه طلبی سیاسی سخن میگویند،  و تکرار میکنند که ایشان خیلی دموکرات هستند،  و به رأی مردم گردن میگذارند،  که سلطنت یا جمهوری را در رفراندوم انتخاب کنند. اما واقعیت چیست؟

 

آیا آقای منتظری هم میتواند برای ولی فقیه بودن خود رفراندوم بخواهد و ببیند که او رأی میاورد یا خامنه ای؟  تا به حال مردم برای شخصی که ولی فقیه باشد رأی نداده اند و اگر ادعا شود که ولی فقیه مقام انتخابی نیست، سلطنت و شاه هم از تعریف لغت انتخابی نیستند!

 

یا فرض کنیم فردا آقای بنی صدر بیایند و خواهان رفراندوم برای ادامه دوره ریاست جمهوری خود شوند،  و بگویند که ایشان خیلی دموکرات هستند و خواهان تصمیم مردم هستند، و بگویند روشنفکران نیستند که بایستی بگویند ایشان  برای مردم مطرح نیستند، و خود مردم مستقیمأ بایستی تصمیم بگیرند.

 

 در واقع بنی صدر بیشتر حق چنین خواستی برای رأی مردم را دارد، زیرا که وی از ترس جان خود از سوی ولی فقیه،  و نه نظیر شاه ازتر س  مردم،  قبل از پایان دوره رئیس جمهوری اش، وادار به فرار از ایران شد،  و هیچ رفراندومی نیز پس از آن، در ایران برای رأی مردم درباره ادامه یا پایان دوره ریاست جمهوری وی صورت نگرفت، با اینکه وی با رأی مردم به مقام خود رسیده بود،  نه از طریق خویشاوندی، هرچند میدانیم توصیه خمینی باعث انتخاب وی شد، ولی به هر حال انتخابی بود.

 

 در مقایسه،  در رابطه با سلطنت شاه،  نه تنها  مردم با شعار "مرگ بر شاه"،  اقلأ دو سال مداوم قبل از بهمن 1357 در خیابانها خواهان پایان سلطنت شدند، بلکه مردم در رفراندوم بعد از انقلاب نیز،  برای پایان سلطنت رأی دادند،  و در واقع رژیم جمهوری اسلامی،   از رأی ضد سلطنت مردم،  برای حقانیت دادن به حمهوری اسلامی استفاده کرد،  چرا که جمهوری سکولار در انتخاب ها نبود.  حتی امروز نیز ترس مردم از رأی نیست،  که سلطنت نخواهد داشت،  بلکه از بقدرت رسیدن سلطنت با کمک آمریکاست،  نظیر 28 مرداد 1332.

 

سلطنت خانواده پهلوی 25 سال است که به تاریخ تبدیل شده،  و با اینکه یک با ر هم رفراندوم داشته است و مردم آنرا با آرأ قریب به اتفاق  به پس زده اند، رضا پهلوی  دوباره 25 سال است سلطنت را به مسأله مردم ایران تبدیل کرده است، و مردم میترسند که با پشتیبانی آمریکا،  سلطنت دوباره به مردم تحمیل شود،  و انتخاب نخست وزیر سیا در عراق هم مزید این ترس شده،  و این بماند که چگونه رضا پهلوی از نداشتن جاه طلبی سیاسی حرف میزند!  مگر مردم ایران از پشت کوه آمده اند؟ آقای رضا پهلوی دوست دارد که برای قدرت سیاسی خانواده خود رآی گیری را به مردم تحمیل کند،  واین است که ازتاج و تخت سلطنت پهلوی هم استعفا نمیکند و پایان سلسله پهلوی را اعلام نمیکند.  معنی نداشتن جاه طلبی و دموکراسی را هم فهمیدیم.

 

اگر این دموکراتیک هست،  چرا هر خانواده دیگری هم نتواند برای قدرت سیاسی خانواده خود رأی گیری کند.  مگر از خانواده پهلوی چه کمتر دارند.  آیا آن هم دموکراتیک است که همه خواهان رفراندوم برای خانواده خود شوند؟

 

در واقع اگر معیار خانواده باشد، خانواده مصدق بیشتر از سابقه دموکراسی برخوردار است تا خانواده پهلوی.  چطور است که برای سلطنت آقای متین دفتری رأی گیری کنیم؟ البته میدانم که ایشان خواهان چنین رفراندومی نیستند.

 

این حرفها بازی است و کوشش رضا پهلوی در گمراه کردن مردم برای احیأ سلطنت در ایران با کمک آمریکاست. بهتر است آقای رضا پهلوی از اسب خود پائین آیند و فکر نکنند که تهدید های مأمورینشان و یا منطق های اینچنین که در بالا ذکر شد، میتواند مردم ایران را خام کند.

 

 مضافأ آنکه در برابر تهدید های  مأمورینشان ،  ما هم به دفاع از خود پرداخته،  و فحش های شعبان بی مخ ها را به خود آقای رضا پهلوی بر میگردانیم، همانگونه که در مقابل گلوله های شاه از خود دفاع کردیم. دیگر 28 مرداد نیست که بتوانند ما را با فحش و ناسزا از میدان بدر کنند.

 

 25 سال ادامه شعبان بی مخ در ایران،  توسط همکاران  حزب اللهی وی نظیر الله کرم، مردم ایران را آگاه کرده است،  و خوب میدانیم که در روز پس از سقوط رژیم جمهوری اسلامی،  با شعبان بی مخ های سلطنت و مجاهدین روبرو خواهیم بود،  و برای آن هم آماده ایم. این مایه شرم است که سلطنت 25 سال بعد از این همه جنایت،  این نیرو های اپوزیسیون همان نیرو های دیکتاتوری شاه و اسلامگرایان هستند.

 

باز همین چند هفته پیش،   در مراسم تشییع جنازه سوسن در لوس آنجلس،  شعبان بی مخ را در کنار دسته گل رضا پهلوی و فرح پهلوی،  براه انداخت.    مردم ایران بازگشت سلطنت را نمیخواهند،  و اگر آقای رضا پهلوی به دموکراسی علاقمندند، اولین قدم اعلام پایان رژیم دیکتاتوری پهلوی برای همیشه است ،  نه بازگردندن  سمبل های آن نظیر شعبان بی مخ .

 

مردم ایران برای جمهوری سکولار هیچگاه امکان رأی دادن را نیافتند،  و در واقع رضا پهلوی  دارد سکولاریسم را برای احیأ سلطنت فدا میکند،  و در توافقات پنهان با دسته های مختلف ملایان،   به آنها قول شرکت در قدرت و تضعیف سکولاریسم آینده را میدهد، تا پشتیبانی آنها برای بازگشت سلطنت را تأمین کند. جنبش دموکراسی خواهی ایران سالها قبل از آنکه مدارک ثابت کند کودتای 28 مرداد کار سیا بود، آنرا گفته بود، و امروز نیز این توافقهای مخفی رضا پهلوی با ملایان را میگوئیم و آینده نشان خواهد داد که درست میگوئیم یا نه، که وی سکولاریسم را وجه المصالحه بازگشت سلطنت کرده است.

 

جنبش دموکراسی خواهی ایران درباره کودتای 1332 اظهار کرد که آن کودتای سیا بود، سالها قبل از آنکه مدارک رسمی نشان دهد که حق با آنها بود، و امروز ما میگوئیم که قرار و مدارهای مخفیانه بین رضا پهلوی و ملایان در جرین است، و آینده نشان خواهد که که ما درست میگوئیم یا نه، که وی سکولاریسم را برای بازگرداندن خانواده خود به قدرت وجه المصالحه قرار داده است.

 

سلطنت منحرف کننده جنبش دموکراسی خواهی ایران برای جمهوری سکولار

 

اکنون دو دهه است که بحث سیاسی در درون محافل سیاسی ایران به دور موضوع باصطلاح  "سلطنت" در برابر جمهوری میگردد، و این امر وقت و انرژی زیادی از اپوزیسیون جمهوری اسلامی گرفت است بدون هیچ نتیجه ملموس. ممکن است که تصور شود سلطنت طلبان ایران گروه دیگری از روشنفکران ایران هستند، که بر حسب اتفاق خواهان شکل دادن سلطنت در ایران هستند، همانگونه که گروه های روشنفکران سیاسی ایران هستند که خواهان شکل دادن "جمهوری دموکراتیک" یا "جمهوری سوسیالیستی" در ایران هستند.

 

این یک تصور کاملأ غلط از واقعیت است، اما یک برداشت غالب شده است، که باعث بسیاری بحثهای بی فایده شده است، که اصلأ ربطی با واقعیت سیاسی اپوزیسیون ایران ندارد. این تکنوکراتهای زمان شاه،  روشنفکران سیاسی *نبودند*،  تا چه رسد که سلطنت طلب باشند، اما آنها تکنوکرات بوده و *هستند*، هستند، و تنها در آرزوهای اقتصادی و تکنیکی زمان شاه نقطه اشتراک مییافتند، و  در بهترین حالت،  رژیم سیاسی سرکوبگرسلطنت شاه و از جمله ساواک آنرا تحمل میکردند.

 

به همین دلیل همه بحث های مصدق در برابر شاه، یا بحث های مشابه درباره سیستم سلطنت، درواقع به آنچه تحصیل کردگان ایران در جستجویش هستند، ربطی ندارد، وقتی که اینان خود را باصطلاح "ایرانیان سلطنت طلب" میخوانند.

 

آنها تکنوکرات هائی بودند،  که با از همپاشی رژیم شاه،  از سیستم به بیرون پرتاب شدند، و در واقع اینان با روشنفکران سیاسی ایران، حتی در زمان شاه،  در آرزوی شان برای سیستم مدرن در ایران،  نقطه اشتراک دارند.

 

سلطنت مانعی در برابر این تکنوکراتها،  برای اتحاد با بقیه روشنفکران ایران بود، روشنفکرانی که با فعالیت *سیاسی* جهت ایجاد سیستی مدرن در ایران فعالیت میکردند، آنهم به قیمت پذیرا شدن بازداشت، شکنجه و قتل توسط ساواک شاه. حذف سلطنت میبایست به اتحاد روشنفکران ایران کمک میکرد، یعنی روشنفکران سیاسی و مدرن اندیش ایران، و نه آنکه این دو بخش اصلی تحصیل کردگان ایران ، به مثابه دشمن، در برابر یکدیگر قرار گیرند، تحت پرچم های متضاد "سلطنت" و جمهوری.

 

سلطنت طلبان 20 سال گذشته ایران در اساسأ یک فراکسیون روشنفکران ایران *نیستند*، که اضافه بر روشنفکران سیاسی لیبرال و سوسیالیست ایران  باشند، گرچه آنها خیلی هم تحصیل کرده *هستند*، که اساسأ تکنوکراتهای *غیر سیاسی* هستند، که از سیاست *اجتناب* میکردند بخاطر سیستم سیاسی دیکتاتوری شاه در ایران، و ایده الهای آنها هیچ ارتباطی با سیستم سیاسی سلطنت در ایران ندارد.

 

به عبارت دیگر، تا آنجا که به روشنفکران *سیاسی* ایران مربوط میشود، آنان تمام این سالها جمهوریخواه بوده اند، گرچه آینده نگر، دموکرات، لیبرال، سوسیالیست، مذهبی، یا از سایه روشنهای  دیگر طیف سیاسی بوده اند.  باستثنأ تعداد معدودی عوامل ساواک، روشنفکران سیاسی طرفدار *بازگشت* سلطنت،  وجود نداشته اند.

.

بازگشت سلطنت، چه نامش را بگذاریم حزب مشروطه و چه حزب رضا پهلوی، *معنی اش* غیر از سلطنت *گذشته*  نیست، چرا که سلطنت گذشته *تنها* پلاتفرم موجود برای  سلطنت ایران است. ما از فرد، گروه یا خانواده ای که در کوشش برای ایجاد سلطنت *نوینی* در ایران باشد اطلاعی نداریم.

 

اکنون زمان آن است که بحث بی فایده سلطنت یا جمهوری را به دور بریزیم، و قبل از آنکه دیر شود،  برای یک جمهوری برنامه بریزیم که *مدرن* و *سکولار* باشد.  این بنفع تکنوکرات های ایران ( به اصطلاح "سلطنت طلبان" نیست که به دولتی نظیر افغانستان حمید کرزایایارن را بکشانند، یعنی جمهوری اسلامی دیگری، هرجند لیبرال تر.

 

پس از این همه فداکاری و قربانی، تکنوکراتهای ایران، وهمچنین بقیه مردم ایران، سزاوار یک دموکراسی سکولار هستند، یک جمهوری دموکراتیک فرال  هستند، نه نسخه دیگری از یک جمهوری اسلامی. ما بایستی بر روی طرح یک قانون اساسی برای چنین جمهوری کار کنیم. ما یک سلطنت موجود نداریم که بخواهیم آنرا با رفرم های قانون اساسی تقدیل کنیم. ما نیاز به یک قانون اساسی جمهوری خواهانه نو برای آغاز نوین در ایران داریم، سندی که نقشه راه آینده ما باشد. حالا بیائیم به گروه های جمهوریخواه نظری بیافکنیم.

 

***

 

پس از آنکه رضا خان طرج جمهوری خود را عوض کرد، و برای ایجاد سلطنت خود اقدام کرد، هنوز مخالفت مصدق با رضا شاه، برای سد کردن وی از کنترل هر سه قوه دولت بود، و اساسأ ناسیونالیست ها خواهان آن بودند که سلطنت جدید  پهلوی یک سلطنت مشروطه باشد. در سالهای بعد، مصدق و جبهه ملی خواهان "شاه سلطنت کند و نه حکومت بودند"، و این به شعار اصلی جبهه ملی در سالهای 1328 تا 1357 مبدل شد.

 

جبهه ملی و اسلامگرایان جمهوریخواه نبودند، و تا آنجا که به سکولاریسم مربوط میشود، جبهه حتی وتو پنج مجتهد در قانون اساسی قدیم ایران را به چالش نکشید و همیشه با روحانیت شیعه از نزدیک کار کردند، و اسلامیت و ایرانیت را به عنوان دو رکن اتحاد ایران قلمداد کردند. وقتی امثال احمد کسروی به قتل رسیدند، جبهه اساسأ ساکت بود، و به همکاری نزدیک با روحانیت ادامه داد.

 

.در سالهای پایانی شاه، آیت الله خمینی برای "جمهوری اسلامی" به جلو رفت، و تنها در مراحل پایانی انقلاب 1357، جبهه ملی از درون شکاف برداشت، و یک بخش برهبری شاهپور بختیار با سلطنت باقی ماند، و بخش دیگر جبهه، در آخر کوشش برای دموکراتیزه کردن سلطنت را رها کرد، و از نقشه خمینی برای جمهوری *اسلامی* حمایت کرد.

 

از آغاز جمهوری اسلامی، جبهه ملی به یک نیروی جمهوری خواه مبدل شده است، اما تنها به معنی کوشش برای تعدیل جمهوری اسلامی، با پشتیبانی از یک فراکسیون جمهوری اسلامی پس از دیگر، در درون باصطلاح فراکسیون های اصلاح طلب جمهوری اسلامی، و *نه* آنکه یک نیروی کامل  جمهوری خواه باشد، که خواهان پایان دادن به حضور روحانیت شیعه در دولت ایران باشد.

 

جبهه ملی برای الغای مقام ولی فقیه در جمهوری اسلامی ، یا  تبدیل ولی فقیه به مقامی نظیر شاه مشروطه هستند.  جبهه هیچگاه برای حذف روحانیت شیعه از قوه قضائیه یا بخش های دیگر دولت ایان نبوده اند.

 

بیشتر آنکه، جبهه ملی از فدرالیسم در ایران دفاع نمیکند، و در برنامه اقتصادی خود برای ایران، تا آنجا که به نفت مربوط میشود، که 90% اقتصاد ایران است، هنور از مالکیت دولتی حمایت میکند که همواره ستون دیکتاتوری بوده است.

 

معهذا جبهه ملی و دیگر نیروهای لیبرال ایران گذشته، در کنار جبهه دموکراتیکIDF و دیگران، که در ابتدا اسلام گرا بودند، و برخی نیرو های قدیمی چپ و سوسیالیست،  نیرو هائی ازگرو های سیاسی  گذشته ایران هستند که با امیال و آرزو های مردم ایران برای ایجاد یک جمهوری سکولار در همآهنگی  است.  حتی برخی نیروهای سیاسی که قبلأ سلطنت خوانده میشدند، بتازگی قانع شده اند که راه سلطنت بن بستی بیش نیست.

 

چرا سلطنت در ایران همیشه به استبداد ختم میشود؟

 

گرچه در نوشته های مختلف خاطرنشان کرده ام که جمهوری سکولار در ایران لزومأ ضامنی برای دموکراسی *نیست*، معهذا از سوی دیگر همیشه تأکید داشته ام که سلطنت در ایران،  مطمئنأ  ضامن استبداد *هست*، و افسانه سلطنت دموکراتیک برای ایران، با ارائه نمونه های اسپانیا و انگلیس، تنها میتواند آنهائی را بفریبد،  که از سلطنت ایران شناخت درستی ندارند.

 

چندگاهی تصور میکردم هدف اصلی رضا پهلوی،  حقوق بشر در ایران است، و نه بازگشت سلطنت.  به همین دلیل امیدوار بودم که وی خود را از آنانیکه در پی احیأ دیکتاتوری محمد رضا شاه هستند،  دور کند، و از تخت سلطنت *کناره گیریabdicate* کند، و پایان سلطنت پهلوی را اعلام کند.

 

حتی دفاعیه ای از فعالیت های وی برای حقوق بشر نوشتم، و در نامه سرگشاده ای، پیشنهاد کردم که وی برای جمهوری سکولار فراخوان بدهد ، و ابتکار دعوت برای کنفرانس قانون اساسی آینده را به دست گیرد، تا که قانون اساسی دموکراتیک تدوین شود، و از دیکتاتوری دیگری پس از سقوط جمهوری اسلامی اجتناب شود.

 

همه پیشنهاد ها به آقای رضا پهلوی براین فرض استوار بود که وی از تخت سلطنت *کناره گیری* کند، و وقتی وی کناره گیری نکرد، متعاقبأ اتکأ خود بر آنان که در پی در بازگرداندن استبداد شاه هستند را افزایش داد، و ابتکار شکل دادن اتحاد جنبش ایرانیان بوسیله رضا پهلوی،  از بین رفت.

 

در زمان سالگرد 18 تیر امسال (July 9, 2003)، وقتی به دفعات فعالین سیاسی ایران وی را مورد خطاب قرار داده و خواهان کناره گیری وی از سلطنت شدند، وی همه سخنان آنها را نشنیده گرفت، و بدینسان نقش دوگانه وی برای جنبش ایران پایان یافت، و از آنزمان تا کنون،  وی در عرصه سیاسی ایران،  در حال محو شدن بوده است.  قابل ذکر است که در مقایسه با او، اتحاد *برای* جمهوری سکولار، و *نه* اتحاد جمهوری خواهان، در حال پیشرفت بوده، و رهبران خود را نیز دارد.

 

آشکار شد که صحبت های رضا پهلوی درباره رفراندوم،  راهی برای مشروعیت بخشیدن به کوشش وی برای بازگشت سلطنت بوده است.  او میگوید مردم میتوانند سلطنت دموکراتیک افسانه ای وی را در رفراندوم انتخاب کنند، و وی از تصمیم آنها متابعت خواهد کرد. ولی اگر کسی بخواهد از رفراندومی در این مورد متابعت کند، یک رفراندوم 20 سال پیش در ایران انجام شد، که اکثریت عظیم مردم ایران سلطنت را به دور ریختند.  و اگر رضا پهلوی آن نتیجه را نمی پذیرد، چرا وی باید نتیجه رفراندوم دیگری، که در آن شکست بخورد، را بپذیرد؟  وی میتواند دوباره ادعا کند که رفراندوم مشروع نبوده است،  و این حدیث ادامه یابد،  تا زمانیکه سلطنت در رفراندومی برنده شود.

 

و اگر سلطنت در رفراندوم فرضی وی برنده شد، آیا سلطنت به مردم اجازه میدهد هرچند سال یکبار، اینگونه تصمیم گیری درباره نظام را، دوباره از طریق رفراندوم تکرار کنند؟  به عبارت دیگر آیا سلطنت حاضر است رفراندوم هرچند سال یکبار نظام را نهادی کند، مثلأ هر 4 سال یکبار مردم حق داشته باشند تصمیم بگیرند سلطنت را نگهدارند،  یا آنرا به سیستم دیگری عوض کنند. اگر امروز استدلال میشود که آنان که در رفراندوم قبلی برای رژیم حکومتی ایران تصمیم گرفته اند، حق نداشتند برای آنانکه امروز در ایران زندگی میکنند و واجد شرایط رأی دادن هستند،  تصمیم بگیرند، آیا منطقی نیست که آیندگان نیز همین را بگویند، و انتظار داشته باشیم رفراندوم تعیین سیستم هرچند سال یکبار تکرار شود ؟

 

در نامه سرگشاده ام  به رضا پهلوی نوشتم که اگر وی صادقانه به دموکراسی و حقوق بشر معتقد است، میبایست پایان سلطنت را اعلام کند، و اولین کسی باشد که رژیم شاه را برای نقض حقوق بشر، و تقویت اسلامگرایان،  که آن رژیم برای از بین بردن نیروهای دموکراتیک سکولار در ایران انجام داد،  نقد کند. یعنی عللی که باعث بوجود آمدن جمهوری اسلامی شد.

 

واقعیت امر این است که همه اینها بازی های سیاسی است. اگر رضا پهلوی واقعأ معتقد بود که یک شهروند عادی ایرانی است، وی سالها پیش از تخت سلطنت کناره گیری کرده بود، تا در شرایط مساوی با هر شهروند دیگر قرار گیرد، با حقوق سیاسی برابر.  مردم به صندوق های رأی نمیروند تا تصمیم بگیرند دیگر حق انتخاب رهبران خود را داشته باشند یا نه.

 

 اگر رضا پهلوی اجازه دارد منصب سیاسی خود را از طریق ارثی منتقل کند، چرا از طریق همین رفراندوم، دیگران نیز نتوانند همان امتیاز را برای خود کسب کنند، آنگونه که در عصر فئودالیسم، در ایران و نقاط دیگر، بسیاری از مقامهای دولتی موروثی بوده اند، و نه فقط مقام پادشاه.  و یا بالعکس چرا فرزند وی بایستی بتواند حق پادشاه شدن داشته باشد،  و فرزند دیگران از چنین حقی محروم باشد.  کجای این سیستم امکان برابرequal opportunity شهروندان و انتخاب بر مبنای شایستگی است؟

 

چگونه افسانه سطلنت دموکراتیک اتحاد واقعی ایرانیان را سد کرده است؟

 

اساسأ افسانه سلطنت دموکراتیک رضا پهلوی،  اتحاد برای جمهوری سکولار در ایران را سد کرده است. و این افسانه مهمترین عامل کند شدن پروسه شکل گیری رهبری جنبش دموکراسی خواهی جهت برچیدن جمهوری اسلامی بوده است.

 

این واقعیت است که هر کسی آزاد است به آنچه اعتقاد دارد بیاندیشد وآن را ترویج کنند، و این شامل رضا پهلوی هم میشود،  که آزاد است این افسانه را تبلیغ کند. اما به همینگونه،  هرکس دیگری نظیر اینجانب نیز، از این حق برخوردار است،  که نشان دهد این سردرگمی باعث انسداد برچیدن جمهوری اسلامی و ایجاد جمهوری سکولار شده است. آزادی بیان به این معنی نیست که تنها رضا پهلوی حق ترویج تلاش خود را داشته باشد.  و بیشتر آنکه نقدم بحث شخصی ای در باره وی نیست.  بحث درباره موضوعات سیاسی است، که به سکولاریسم و حقوق بشر برای آینده ایران مربوط میشوند.

 

خصلت واقعی سلطنت ایران با آنچه رضا پهلوی  درباره "سلطنت دموکراتیک" میگوید تعیین نمی شود،  و بویژه  امروز که در خارج زندگی میکند.  حتی آیت اله خمینی نیز وقتی در خارج بود، از "اسلامگرائی دموکراتیک" حرف میزد، اما بعدأ در ایران گفت دموکراسی مفهوم غربی است،  و اسلام در اساس با دموکراسی مخالف است.

 

واقعیت سلطنت و اسلامگرائی در ایران، مستقل از آنچه افسانه سازان قول میدهند است. سلطنت ایران با حرف های زیبا و روابط عمومی به سلطنت سوئد تبدیل نمیشود.  در واقع، برای سیستهای بد، بدترین بلا سر مردم وقتی میاید،  که سیستم به مردم،  با الفاظ و روابط عمومی یک قروشنده خوش بیان،  فروخته شود.

 

رهبران سلطنت طلبان ایران، در 22 سال گذشته هیچگاه در سقوط سلطنت،  شکست سیستم استبدادی و فاسد ساواک را مقصر نشمارده اند. سیستمی که مخالفت نظری را خیانت به کشور مپنداشت و مخالفین را خرابکار مینامید.

 

 آنان برای شکست خود اجنبی را مقصر خواندند، چپی .و دموکرات را محکوم کردند، و باز و باز شکست خود را به ژنرال هائی که خیانت کرده و با ملایان همکاری کردند منصوب کردند، اما هیچگاه استبداد ساواک و فساد دستگاه پوسیده سلطنت را محکوم نکردند.

 

اگر شخصیت های برجسته مرتبط با سلطنت سابق ایران را با شخصیتهای برجسته روس که با اتحاد شوروی مرتبط بوده اند، مقایسه کنیم، مثلأ با یلتسینYeltsin مقایسه کنیم، براحتی میشود دید که دومی ها استبداد و فساد کمونیسم را برای شکست اتحاد شوروی مقصر میدانند، در صورتیکه از دیدگاه اولی ها، همه چیز مقصر است، الا  سیستم سلطنت استبدادی ایران!

 

اگرچه یلتسین عضو سابق کمیته مرکزی حزب کمونیست شوروی بود، ولی خود بیش از هرکسی دیگری، فساد و استبداد رژیم شوروی را نقد کرده و با  صدای رسا به جهانیان میگفت.  اما سلطنت طلبان سابق ایران با یک عبارت کوتاه "اشتباهاتی هم شده، گریبان خود را رها میکنند.   تا زمانی که نظیر رهبران سابق شوروی به جنایات زمان شاه برخورد نکنند، همه حرف های رضا پهلوی درباره رفراندوم هیچ نیست،  جز تاکتیکی برای باز گرداندن همان سلطنت استبدادی به ایران.

 

هر کسی حق دارد که یک سلطنت طلب باشد. همانگونه که هر کسی حق دارد اسلامگرا باشد و آنرا تبلیغ کند، اما هر کسی در عین حال حق دارد که منقد آنها باشد و سلطنت و اسلامگرائی را به چالش بطلبد، بدون آنکه وحشت داشته باشد از طرف قلدران و حزب اللهی های آنها، یعنی از طرف شعبان بی مخ ها با الله کرم ها تهدید شود.

 

بایستی بگویم که این یک فاجعه خواهد بود اگر روزی سلطنت به ایران بازگردد. همانگونه که امثال سپهبد زاهدی با امثال اردشیر زاهدی درجمع مقربین سلطنت دنبال شدند، اخلاف آنان نیز همان خط سلسله وار را در دستگاه سلطنت امروز تشکیل میدهند، هر چند نه در علنأ.

 

سلطنت و دولت گرائی

 

شیفتگی کنونی ایرانیان به ایران ماقبل اسلام، و میراث فرهنگی زیبای ایران زمین، نبایستی باعث شود این حقیقت را فراموش کنیم،  که سلطنت ایران طی تاریخ یکی از ستون های استبداد در خاورمیانه بوده است.

 

تفوق مالکیت دولتی آب در گذشته، و مالکیت دولتی نفت در عصر حاضر، یک دلیل قدرت عظیم دولت مرکزی در ایران بوده است.

 

حتی امروز با وجود فشار نیروی گریز از مرکز آیت الله های شیعه، دولت ایران از هم نپاشیده است، برعکس آنچه که در لبنان پس از سقوط رژیم گذشته اش رخ داد.  این امر واقعیت قدرت دولت مرکزی در ایران را نشان میدهد.  مالکیت دولتی به عبارتی دولت را به صاحب اصلی کشور تبدیل میکند.

 

 در واقع بیشتر این دولت است که به مردم پرداخت میکند، تا که مردم به دولت مالیات بدهند. دولت بزرگترین زمیندار و بزرگترین سرمایه دار کشور است.

 

هرچند رضا پهلوی زمان طولانی ای است که در غرب زندگی میکند، وی موضوع جانشینی خود را حل نکرده است، وقتیکه او فرزند دختر دارد و نه پسر.

 

ممکن است تعجب انگیز باشد که چرا وی ابتکار تغییر قانون سلطنت ایران را بدست نمیگیرد تا به زن ها هم اجازه شاه شدن دهد.  اما پاسخ بسیار ساده است، وی میخواهد تصویر تغییر ناپذیری سلطنت را در ذهن مردم حفظ کند، و هر تغییری میتواند به اندیشه جاودانگی سلطنت آسیب رساند، آنچه که وی میخواهد برای مردم حفظ کنند.

 

هرگاه یک سلسله ایرانی با سلسله دیگری تعویض میشد، مدعی تازه سلطنت، ابتدا تا مدتی به عنوان نایب باز مانده سلسله قبلی عمل میکرد.  تادر شاه در رابطه با صفویه چنین کرد و رضا شاه در رابطه با قاجار.  چرا؟  برای آنکه انها نمی خواهند ذهنیت تغییر قدرت به ذهن "رعیت" شان وارد شود . حامیانشان بایستی سلطنت را ابدی می دیدند.

 

در نتیجه هر چند سلطنت ایران به خاطر جنبشهای مردمی و نیروهای خارجی تغییرات گوناگون را پذیرفته، ولی اگر شاهان ایران میتوانستند، هیچ تغییری را در روانشناسی اجتماعی نمی خواستند و ترجیح میدادند سلسله های خود را با تجسم تغییر ناپذیری ابدی در اذهان مردم نقش کنند.

 

ممکن است پرسیده شود که چرا سلطنت اینگونه بر تجسم تغییر ناپذیری تأکید داشته است. پاسخ این است که در ساختار اجتماعی ایران نیروهای گریز از مرکز زیادی حضور دارند.

 

برجسته ترین نیروی گریز از مرکز راعشایر تشکیل میداده اند که کماکان نیروی بر قدرت تمرکز زدا در زندگی اجتماعی ایران هستند.  نیروی دیگر تمزکز زدا،  تعداد متنابه اقلیت ها و ملیت های گوناگون در ایران است، و حتی وجود فرقه هائی نظیر صوفیه و ایزدیان.

 

در عصر مدرن نیز اندیشه سیاسی نیز به عامل تمرکز زدای دیگری تبدیل شده است.  باستثنای ترکیه، ایران بیشترین انواع گروههای سیاسی را در میان همه همسایگان خود دارد.  چپی ها در صدها نوع مختلف هستند، فعالین مذهبی، ملی گرایان، و مدرنیستها (تجددگرایان) نیز به همینگونه.  اینکونه نیروهای تمرکز زدا،  از طریق دولت مرکزی قدرتمندی کنترل میشدند،  که خود را با تجسمی تغییر ناپذیر و ابدی در افکار جای میداد.

 

همچنین در عصر مدرن، آموزش، بهداشت، و خدمات اجتماعی، اساسأ در کشورهائی نظیر ایران در مالکیت دولتی بوده اند، چرا این سرویس هادر این کشورها از بالا معرفی شده اند.

 

با بالا رفتن استانداردهای جهانی در این عرصه ها، و در پی فشار مردم از پائین، مالک اصلی کشور در این جوامع، یعنی دولت، ارائه کننده اینگونه سرویس ها شد.  در مورد آموزش، که یک نیاز *حتمی*  توسعه صنعتی بود، دولت انتخاب چندانی نداشت،  و بایستی آنرا فراهم میکرد، وقتی که ایران بخشأ  وارد توسعه صنعتی شد، یعنی حتی پیش از رضا شاه، در زمان امیر کبیر.

 

سلطنت،  مشروعیت خود را،  از ریشه های تاریخی امپراطوری های ایران کسب میکند، که شیوه "طبیعی" دست و پنجه نرم کردن با تنوع،  مرکزیت بوده است، هرچند ساتراپ نشین های امپراطوری های ایران قبل از اسلام،  بیشتر به فدرالیسم شبیه بودند،  تا به مونارکی تمرکزگرای فرانسه، یعنی مدل تمرکز گرائی که سلطنت های مدرن ایران دنبال کردند.  خلاصه آنکه قدرت دولت مرکزی به گونه ایست که سلطنت به سوی حکومت مطلقه میرود.

 

حتی 20 سال پس از سقوط رژیم پهلوی، رضا پهلوی حتی سعی نمیکند که اپوزیسیون ایران را،  با اتخاذ یک موضع محکم ضد ساواک مغبون کند.  چرا؟  چونکه ساواک مناسب ترین سازمان برای سلطنت استبدادی ایران بوده است.  تخت های آهنی شاهپور ذوالاکتاف ساسانی بسیار به ابزار شکنجه ساواک شاه شبیه بودند. رضا پهلوی میداند که به این جلادان وقتی که به قدرت برسد نیاز دارد، و این است که ویترین دموکراتیکش در غرب بسیار محدود است.

 

ممکن است بحث شود که 70% عوامل بالا برای جمهوری نیز حاضر است، و پاسخ این است که آری درست است، و این خطر وجود دارد، این است دلیل آنکه نسبت به استفاده از اقتصاد کینزیKeynesian economics برای طراحی اقتصاد ایران شک دارم، هر چند کاربرد آن را برای کشوری نظیر اسپانیا، با پیشینه اش، بخاطر محاصره اش با  دموکراسی های اروپائی ، دلیل نگرانی برای سرنوشت دموکراسی در اسپانیا نمییابم.

 

جمهوری به خودی خود ضامن دموکراسی در ایران نیست، و جزئیات قانون اساسی  آینده، و هشیاری احزاب سیاسی برای اجرای اصول قانون اساسی، عوامل مهمی در رابطه با بنیانگذاری دموکراسی واقعی در ایران میباشند.

 

البته تهدید اصلی برای سقوط به واپسگرائی سلطنت،  تنها از طرف سلطنت طلبان نیست.  حتی جمهوری های موروثی از نوع آدربایجان و سوریه نیز خطرات مشابهی هستند،  که در قانون اساسی بایستی جلوگیری شوند.  هر سلطنت طلب صادق گذشته، که خواهان سکولاریسم، حقوق بشر، و دموکراسی در ایران است، برای قدم اولش، بایستی پلاتفرم هر نوع رژیم موروثی برای آینده ایران را رد کند.

 

سلطنت و سکولاریسم

 

در رابطه با سکولاریسم،  معضل سلطنت طلبان فقط قانون اساسی 1906 نیست، که سلطنت طلبان حمایت میکنند، که در آن مذهب شیعه،  مذهب رسمی ایران فرض شده، و برای پنج مجتهد،  حق وتو قائل شده اند، که حرف آخر برای آنچه که بخواهد قانون کشور شود را آنها میزنند.

 

فاصله سلطنت طلبان از سکولارسم کامل،  اساسأ به ارزیابی غلط آنها از سقوط رژیم شاه مربوط است.

 

سلطنت طلبان فکر میکنند ایران در زمان شاه تند رشد کرده است، و خیال میکنند این امر دلیل سقوط رژیم شاه بوده است، و در نتیجه گامی به پس برای برنامه های کنونی خود برای آینده ایران بر میدارند.  بویژه در ارتباط با ارزشهای غربی نظیر سکولاریسم، به دلیل این ارزیابی غلط از گذشته، آنان سخت میکوشند که به آیت الله های شیعه امتیاز بدهند، و اعیاد،  مراسم، و مناسک شیعه در تمام طول سال را اجرا کنند.

 

 از این نظر نیزسلطنت بدترین زهری است که برای ایران ترویج شود، چرا که قادر نیست سکولاریسم کامل را برای ایران به ارمغان آورد، سکولاریسمی که مردم ما برایش طی 24 سال گذشته انقدر قربانی داده اند، و با جمهوری اسلامی برای دستیابی به آن جنگیده اند.

 

سلطنت ایران هیچگاه سوئد نمیشود و سلطنت دروازه ای  بسوی حکومت استبدادی است،  که سکولاریسم را فدا میکند،  تا که راه رشد نیروهای دموکراتیک را سد کند، چرا که سلطنت از نیروهای واقعی دموکراتیک وحشت دارد،  و این ترس سلطنت با ترس اسلامگرایان از نیروهای سکولار دموکراتیک مشترک است، که هردو ترجیح میدهند از پیشرفت سکولاریسم در ایران جلوگیری کنند.

 

در مورد موضوع سکولاریسم در ایران در بخش دیگری مفصلأ بحث کردم،  و نیازی به ورود مجدد به جزئیات بحث در این قسمت نیست.

 

سلطنت و حقوق بشر

 

اگر رضا پهلوی درباره تعلق خود به حقوق بشر و دموکراسی صادق بود،  تمام جنایات رژیم شاه را کاملأ و بدون قید و شرط محکوم کرده بود.  یکبار،  ده سال پیش وی از دکتر مصدق به نیکی یاد کرد، و برخی از مقربینش به او گوشزد کردند که چنین نکند، و امروز، وقتیکه حتی جمهوری اسلامی،  سنت نامیمون حملات وحشیانه خمینی به مصدق را نادیده گرفته، و به مقبره مصدق ادای احترام میکند، رضا پهلوی گام ها از جمهوری اسلامی عقب است، و این هم بخاطر موقعیت سلطنت و محدودیت های آن برای برخورد به جنایات گذشته پیش از جمهوری اسلامی است، زمانیکه دست در دست ملایان، سلطنت نیروهای دموکراتیک را سرکوب میکرد.

 

رضا پهلوی میبایست که پایان سلطنت در ایران را اعلام میکرد، چرا که سلطنت چیزی نیست جز دورنمای یک دوره ای دیگر از دیکتاتوری برای ایران.  وی میبایست در فرموله کردن قانون اساسی جمهوری سکولار شرکت میکرد، تا با دیگران کوشش کند همه کنترل و توازن های لازم برای قانون اساسی آینده جمهوری دموکراتیک پیش بینی شود، و در طی آن، مطمئن هستم که نیروهای دیکتاتوری از دور و بر وی فرار میکردند، و برخی از آنها برای شاه دیگری به جستجو میافتادند.

 

اینگونه انحاد ایرانیان برای امکانات آینده و نه برای "شکوه" گذشته شکل میگیرد، با تمرکز بر روی حقوق بشر، و نه با شعار حقوق بشر، اما برای بازگشت سلطنت.  اتحاد ایرانیان به دور اسلام گرائی یا سلطنت،  به گذشته ماقبل صنعتی ایران تعلق دارد، و از زمان مشروطیت، نیروهای پیشرفته ایران، برای اتحاد به دور دموکراسی، جامعه مدنی، و قانون و امکانات دیگر آینده بلاش کرده اند،  و نه اتحاد بر محور شکوه و جلال گذشته ایرانیت یا اسلامیت.

 

تنها گفتن اتحاد، چندان تفاوتی با آنچه خمینی تبلیغ میکرد ندارد، که از اتحاد میگفت تا از نیروی دیگران برای از میان برداشتن رژیم  استفاده کند، بدون آنکه بروشنی بگوید *چگونه*  رژیمی قرار بود جانشین رژیم از میان برداشته،  بشود.  ورفراندوم برای مشروعیت بخشیدن به سلطنت،  از طریق رأی گیری احساسی بعد از سقوط جمهوری اسلامی انجام شود، آلترناتیو نیست، همانگونه که در انقلاب 1979 چنین نبود!

 

هدف واقعی،   متحد کردن *اپوزیسیون* ایران *نیست*.  هدف *متحد* کردن *مردم* ایران است، و هر اتحادی با سلطنت طلبان، شانس متحد کردن مردم ایران را کم میکند، چرا که مردم واقعیت سلطنت ایران را به مثابه یک نیروی قوی ضد حقوق بشر میشناسند.  اکثر *ایرانیان*، و نه مردم *انگلیس* ،  *سوئد* ،  و یا *اسپانیا* ، خواهان جمهوری سکولار،  با اجرای کامل حقوق بشر هستند.  ایرانیان در جستجوی یک خوان کارلوس نیستند.

 

ایرانیان برای یک رئیس کشوری  که کاری نداشته باشد نمی خواهند پول بدهند.  ما میخواهیم که تمام مقامات مسول و جوابگو باشند، واز بازی های مسولین غیر جوابگو،  که خاتمی و خامنه ای از هر سلطنت مشروطه ای بهتر اجرا کرده اند، خسته ایم،زمانی که از آنها در ارتباط با نقض حقوق بشرسوال میکنیم،  و آنها بدون سلطنت مشروطه پهلوی،  که هیچوقت نداشتیم،  این بازی را سال هاست ادامه داده اند، و مقام خود را جوابگو نمیدانند.   نیازی به بازگشت به سلطنت پهلوی برای این گونه اتلاف وقت ملت نیست، جمهوری اسلامی مدت هاست که در وجود خاتمی،  رئیس کشور بی مسولیت را در تاریخ ایران به ثبت رسانده.

 

رضا پهلوی میتوانیست این سالها آستین هایش را بالا بزند و یک سازمان دموکراتیک را در آمریکا که در آنجا زندگی میکند،  شروع کند، تا توان خود را برای ایجاد سازمان دموکراتیک نشان دهد،تا آنکه مردم ایران به عنوان یک شهروند عادی،  به وی برای رهبری *دموکراتیک* کل ایران اعتماد کنند. کناره گیری از سلطنت میتوانست نشان دهد که آیا وی اعتماد به نفس لازم برای انجام کار از طریق خود را دارد یا نه.  اما وی تصمیم گرفت که مقام خود به عنوان شاه آینده را حفظ کند و فقط از حقوق بشر و رفراندوم حرف بزند تا به بازگشت سلطنت مشروعیت دهد.

 

رضا پهلوی و آمریکا

 

درست است که کسی جلوی سلطنت طلبان فرانسه را نمیگیرد،  که هنوز پس از گذشت 200 سال از سقوط سلطنت، خود را سلطنت طلب مینامند. و کسی هم کاری ندارد که دو کاندید سلطنت برای عراق در رویای شاه شدن هستند.  اما اگر آمریکا یا انگلیس بخواهند چنین باصطلاح سلطنت مشروطه ای را بر مردم ایران تحمیل کنند، آنها تنها نفرت مردم ایران را برای خود خواهند خرید، نفرتی که ایرانیان برای آمریکا و انگلیس در گذشته در زمان رژیم شاه داشتند.

 

فعالین جنبش دموکراسی خواهی ایران نمی خواهند به سکوی پرش سلسله پهلوی برای باز گشت به تاج و تخت بدل شوند، و آنگاه پهلوی ها وفاداریشان دوباره به اربابان خارجی خود باشد، که آنان را به قدرت بازگردانند، و همچنین مدیون ساواکی هائی خواهند بود که برای سلطنت آدم میکشند و هیچگاه احترامی برای حقوق بشر قائل نبوده .و نیستند.. 

 

مردم ایران و مبارزان آزادی که همه این سالها از طرف جمهوری اسلامی، بخاطر سخن گفتن از دموکراسی و حقوق بشر کشته شده اند، دوباره مرغ عزا و عروسی شوند و به زندان اوین افتند، و اولین کسی که آن ها را خواهد کشت، ساواکی های سلطنت پهلوی خواهند بود، که حتی حالا قبل از بازگشت به قدرت،  فعالین جنبش دموکراسی خواهی در خارج را در میتینگ ها و فوروم ها تهدید میکنند، و فردا اگر در ایران به قدرت بازگردند،  همان آش و همان کاسه زمان شاه خواهد بود.

 

رضا پهلوی تمام این سالها از ایجاد یک تشکیلات سیاسی در خارج ، که در آنجا زندگی میکند،  سر باز زده است، چرا که اگر تشکیلات دیکتاتوری می بود،  به حساب وی نوشته میشد. اما چگونه مردم برای سازمان کل ایران به وی اعتماد کنند ، وقتی که تنها کارنامه مدیریت سلطنت پهلوی،  سالهای محمد رضا شاه و رضا شاه است،  که حکومتی مطلقه بود، همراه  با پایمال کردن حقوق بشر در ایران.

 

ما سلطنت مشروطه نمی خواهیم. حتی در اردیبهشت 1356 ، هنوز شاه شانس برای اجرای سلطنت مشروطه داشت، وقتی در سخنرانی اش گفت "مردم حرف شما را شنیدم"، اما در عمل چند ماه بعد،  حکومت نظامی برقرار کرد،  و مردم را در خیابان ها به گلوله بست.  مردم زمانی برای تعدیل سلطنت میروند که وجود دارد نه 24 سال بعد از سقوط آن.  اکنون زمان آن است که دولت امریکا بروشنی اعلام کند که نیروهای امریکا سکوی پرش رضا پهلوی برای بازگشت سلطنت نخواهند شد.

 

رضا پهلوی از پاسخ به نیروهای دموکراتیک ایران  سرباز میزند، زمانیکه ما بارها از او خواسته ایم بما گوش کند که ما بازگشت سلطنت را نمی خواهیم، و تا زمانیکه وی از سلطنت *کناره گیری* نکند، وی حق ندارد از طرف مردم ایران صحبت کند، مردمی که حقوق بشری شان از طرف هم سلطنت و هم جمهوری اسلامی نقض شده است.

 

رضا پهلوی به روشنفکران ایران پاسخ نمیدهد، همانگونه که شاه همواره صدای ما را نمی شنید، و عاقبت مردم با پای خود به خیابانها رفتند، تا بگویند سیستم وی را نمی خواهند.

 

آیا رضا پهلوی نظیر شاه، امیدواربه کمک آمریکا است، و اگر شکست خورد میخواهد دوباره آمریکا را مقصر بخواند، بجای آنکه خود را مقصر شمارد، برای گوش نکردن به صدای روشنفکران ایران، قبل از آنکه شرایط بحرانی شوند؟ آبا وی فکر میکند مطبوعات و مقامات آمریکا قرار است در ایران تغییر ایجاد کنند، یا اینکه وی به ایرانیان اعتقاد دارد، و اگر جواب دومی است، چرا وی وقت خود را صرف پاسخ به ایرانیان نمیکند، که مکررأ خواستار کناره گیری وی از سلطنت شده اند؟

 

بسیاری از فراکسیون های سلطنت طلب همین حالا از پلاتفرم سلطنت جدا شده اند، و برای حزب های سیاسی جمهوری خواه محافظه کار، بر مبنای اقتصاد بازار آزاد اقدام کرده اند، اما رضا پهلوی به شاه اللهی های دیکتاتورمقرب خود بیشتر  و بیشتر گوش میدهد، همان هائی که دلیل آن هستند که امروز ایران این جاست که می بینیم.

 

سلسله پهلوی یک موضوع آکادمیک تئوریک برای ایرانیان نیست.  این سلسله سمبل حکومت مطلقه در ایران است و حتی امروز، شکایت اصلی مردم ایران از رژیم جمهوری اسلامی این است که دفتر ولی فقیه و شورای نگهبان،  در جمهوری اسلامی، همانند مقام سلطنت عمل میکنند، که انتخابی نیستند، و مردم نام ولی فقیه خامنه ای را گذاشته اند *شاه جدید*، تا نفرت خود را از جمهوری اسلامی نشان دهند.

 

این است معنی سلطنت و شاه در فارسی. به عبارت دیگر لغت *شاه جدید* که مردم برای خامنه ای بکار میبرند،  برای بیان نفرت آن ها از مقام غیر انتخابی ولایت فقیه است، پس چگونه میشود که مردم بازگشت سلطنت را بخواهند، وقتیکه اصل مخالفتشان با جمهوری اسلامی، مقام شبه سلطنتی ولی فقیه خامنه ای در جمهوری اسلامی است.

 

در نتیجه برای هر تحلیل گر صادق ایران، آشکار است که مردم ایران بازگشت سلطنت را نمی خواهند. چگونه واقعیتی به این روشنی از دیدگاه متخصصین آمریکائی میتواند پوشیده باشد.  رضا پهلوی در پی منافع  خود،  یعنی باز گرداندن سلطنت پهلوی به سریر قدرت است،  و آن هم با کمک امریکا، و او سعی میکند از فرمول رفراندوم برای انتخاب بین سلطنت و جمهوری،  مردم را فریب بدهد، و این واقعیت در واقع مردم را ازحمایت شعار رفراندوم دلسرد کرده است.

 

ادامه دهندگان راه  ساواک سابق شاه،  رویاهای بازگشت سلطنت برای ایران را مینویسند، و چند نفر از مقامات آمریکائی هم ممکن است هنوز این رویاها را باور کنند، اما واقعیت این است که این رویا ها از نطر مردم ایران رویا نبوده بلکه کابوسند، و ترس مردم از چنین عاقبتی،  در واقع به جمهوری اسلامی کمک کرده که همه این سالها در قدرت بماند.

 

تاکتیک نقش دوگانه رضا پهلوی دیگر کار نمیکند

 

از زمانیکه رضا پهلوی تاکتیک جدید نقش دوگانه را برگزید، از یک سو خود را شهروند عادی می خواند، و ازسوی دیگر از مقام وارث تخت سلطنت پهلوی نیز کناره گیری نمیکرد.  این نقش دوگانه هم جمهوریخواهان و هم سلطنت طلب ها را گیج کرد، اما در عین حال با این تاکتیک وی نقش ویژه ای برای خود در اپوزیسیون ایران بوجود آورد.

 

 قبل از اتخاذ این تاکتیک، رضا پهلوی اساسأ در اپوزیسیون دموکراسی خواه  ایران از اهمیتی برخوردار نبود.  با تاکتیک جدید، وی شروع به صحبت از نقض حقوق بشر در ایران کرد، و از خدمت گذاری برای جنبش دموکراسی خواهی ایران سخن گفت، .و اعلام کرد که وی از تصمیم مردم در چنان رفراندومی پیروی میکند، حال تصمیم ایرانیان برای جمهوری باشد یا سلطنت.  اما وی کماکان عنوان وارث تاج و تخت را حفظ کرد.

 

دلیل آنکه بالاخره جنبش به نقش دوگانه رضا پهلوی  دیگر توجهی ندارد،  این است که در حول و حوش سالگرد 18 تیر امسال، تعداد  زیادی از سازمان ها و شخصیت های سیاسی اپوزیسیون ایران از رضا پهلوی خواستند که  اگر وی در باره نامیدن خود به عنوان شهروند عادی صادق است،  از مقام وارث سلطنت کناره گیری کند؛ و رضا پهلوی به همه سخنان آنها بی اعتنائی کرد، و خود را در بالا فرض کرده  و به تکرار شعار اتحاد پرداخت، بدون آنکه به منقدین پاسخی دهد.

 

اجازه دهید این نکته را ذکر کنم که بسیاری از باصطلاح سلطنت طلبان،  نه سلطنت طلب هستند و ته سیاسی، و در واقع تکنوکرات های زمان شاه هستند.  همانگونه که بسیاری حوانندگان ایرانی در خارج، هنرمندان  زمان شاه هستند و یه غلط سلطنت طلب خوانده میشوند.  آنان بیشتر با اپوزیسیون جمهوریخواه سکولار نقطه اشتراک دارند،  تا با نیروهای دیکتاتوری جمع *مقربین* رضا پهلوی که در پی احیأ رژیم استبدادی مخمد رضا شاه هستند.

 

در حقیقت، تکنوکراتهای زمان شاه،  روشنفکران سیاسی *نبودند*، تا چه رسد که سلطنت طلب باشند. آنها تکنوکرات هستند وزمان شاه  هم  تکنوکرات بودند،و در آرزوهای اقتصادی و تکنیکی زمان شاه نقطه اشتراک مییافتند، و  در بهترین حالت، از طرف رژیم سیاسی سرکوبگرسلطنت شاه و ساواک  تحمل میشدند.  آنها تکنوکرات هائی بودند که با از همپاشی رژیم شاه،  از سیستم به بیرون پرتاب شدند، و در واقع اینان با روشنفکران سیاسی ایرانف  در آرزوی شان برای سیستم مدرن در ایران،  نقطه اشتراک دارند.

 

به عبارت دیگر، تا آنجا که به روشنفکران *سیاسی* ایران مربوط میشود، آنان تمام این سالها جمهوریخواه بوده اند، گرچه آینده نگر، دموکرات، لیبرال، سوسیالیست، مذهبی، یااز  رنگهای دیگر طیف سیاسی بوده اند.  باستثنأ تعداد معدودی عوامل ساواک، روشنفکران سیاسی طرفدار *بازگشت* سلطنت،  وجود نداشته اند.

 

بازگشت سلطنت، چه نامش را بگذاریم حزب مشروطه و چه حزب رضا پهلوی، *معنی اش* غیر از سلطنت *گذشته*  نیست، چرا که سلطنت گذشته *تنها* پلاتفرم موجود برای  سلطنت ایران است. ما از فرد، گروه یا خانواده ای که در کوشش برای ایجاد سلطنت *نوینی* در ایران باشد اطلاعی نداریم.

 

خلاصه کنم، آنچه رضا پهلوی را ویژه ساخت، کاری است که در بیش از پنج سال گذشته انجام داده است، وقتی که جنبش را نه مثابه شاه بعدی، بلکه از طریق نشستن میان دو صندلی شاه و شهروند عادی مورد خطاب قرار داد.  این استراتژی نوین به وی کمک کرد تا در نقش رهبری اپوزیسیون صعود کند و طنز آلود است که آنان که مسول این استراتژی موفق وی بودند، بنظر میرسد اکنون از مقربین دستگاه وی نیستند.

 

 در واقع در سالهای پیش از پذیرش این نقش دوگانه، وقتی رضا پهلوی فقط خود را شاه بعدی میخواند، او نتوانست جایگاهی در اپوزیسیون ایران کسب کند. . بالاخره آنکه نقش دوگانه رضا پهلوی در ژوئیه سال 2003 پایان یافت، زمانی که وی ازپاسخ به فعالین سیاسی ایران اجتناب کرد، موقعیکه که آنان خواهان کناره گیری وی از مقام سلطنت شدند، و گفتند اگر وی در ادعای خود درباره بودن شهروند عادی صادق است، این انتظار درستی از وی است. رضا پهلوی بجای کناره گیری از سلطنت، شاه اللهی ها را در جمع مقربین خود تقویت کرد.  او حالا به روزهای نقش یگانه خود بازگشته، و به سرعت در حال محو شدن از هر نقشی در رهبری جنبش دموکراسی خواهی ایران است.

 

اتحاد برای جمهوری سکولار نه اتحاد جمهوریخواهان

 

جمع بندی کنم،  آنگونه که در بالا نشان دادم،  سلطنت ایران *دموکراتیک* نخواهد بو، د و افسانه سلطنت دموکراتیک فقط برای بازگرداندن سلطنت استبدادی است.

 

دلیل آنکه برای جمهوری سکولار در ایران تلاش میکنم، به علت تخیل آن نیست که چنین جمهوری ای ضامن دموکراسی در ایران باشد.  برعکس، هر کس که ترکیه یا جمهوری های مشابه را مورد تفحص قرار داده باشد، میداند که چنین فکری خیال باطل است،  و فرسنگ ها از حقیقت به دور است.

 

به عبارت دیگر، با  سلطنت مطمئنأ ما استبداد خواهیم داشت،  اما با جمهوری سکولار، ممکن است به دموکراسی برسیم،  یا به استبداد، و آن بستگی به این دارد که چه قانون اساسی و چگونه اجرائی از آن را دنبال کنیم.

 

این است که براین موضوع تاکید میکنم که مردم بایستی مواظب باشند که جمهوری سکولار به استبداد نرسد، و در نتیجه لزوم کار بر روی قانون اساسی برای جمهوری سکولار آینده ایران، تا که دستورالعمل دموکراتیک برای تلاش آینده را تدوین کنیم، و همچنین فعالیت فرهنگی و اجتماعی برای حفظ دموکراسی در ایران را پایه گذاری کنیم.

 

آنچه در اینجا نوشتم  دلیل *مخالفت* با برنامه اتحاد جمهوری خواهان است، که با اتحاد برای ایجاد یک جمهوری سکولار متفاوت است، و خود از طرح دوم حمایت میکنم،  چرا که بسیاری از جمهوریخواهان نه دموکرات هستند و نه سکولار.

 

بر عکس، بسیاری از آنان که باصطلاح سلطنت طلب خوانده میشوند، هم اکنون در حال شکل دادن گروه های جدید جمهوریخواه هستند، با پلاتفرم های اقتصاد بازار آزاد و سکولاریسم،  و آنان متحدین واقعی برای طرح  اتحاد برای ایجاد یک جمهوری سکولار خواهند بود، و نه بسیاری از ملی مذهبی ها، که در جمهوریخواهی نیز ثابت قدم نیستند، و اکنون مشغول معامله با سلطنت طلبان ایران هستند.  معامله هائی که در آنها سکولاریسم در رژیم آینده ایران وجه المعامله است!

 

انحلال سلطنت و مجاهدین راه پایان جمهوری اسلامی

 

25 سال است که جنبش دموکراسی خواهی ایران با رژیم جمهوری اسلامی در ستیز است، رژیمی که نه از پشتیبانی بین المللی نظیر رژیم شاه برخوردار است،  و نه برنامه ها و کادرهای ورزیده ای برای حکومت کردن دارد. اساس شکست جنبش بخاطر آن است که اپوزیسیون با دو نیروی ضد جنبش دموکراسی خواهی ایران مترادف شده است،  و آن دو نیرو عبارتند از سلطنت رضا پهلوی و تشکیلات مجاهدین خلق.

 

هر بار که مردم میتوانستند رژیم جمهوری اسلامی را بزیر بکشند، از ترس آنکه مگر این دو نیرو بقدرت برسند، در انجام حرکت نهائی برای پایان رژیم مردد شدند،  و به اینگونه رژیم جمهوری اسلامی پس از 25 سال هنوز در قدرت است.

 

اگر امروز مجاهدین یا سلطنت با کمک آمریکا در ایران بقدرت برسد، فردای آن مردم به خیابان رفته و شعار سرنگونی آن رژیم را خواهند داد.  مشکل ما اتحاد نیروهای سیاسی  با سلطنت طلبان و مجاهدین نیست. مشکل ما این است که اتحاد با این دو نیرو، جلوی اتحاد ملت ایران را میگیرد،  که از این دو نیرو همانقدر منزجزند،  که از جمهوری اسلامی.

 

جنبش دموکراسی خواهی ایران نیازی به رضا پهلوی ندارد،  که به ما درباره دیکتاتوری جمهوری اسلامی و حقوق بشر بگوید. ما بیش از نیم قرن با رژیم دیکتاتوری پهلوی، برای حقوق بشر و دموکراسی،  مبارزه کرده ایم، رژیمی که امروز رضا پهلوی میخواهد آنرا برای ما احیا کند. در نتیجه چرا مردم  اشتباهی را کنند که در 1357 کردند، و نیروهای ضد جنبش دموکراسی خواهی را به قدرت رساندند.

 

از سوی دیگر مجاهدین خلق میخواهند اسلامگرائی از نوع خود را برای ما بیاورند،  آنهم پس از 25 سال که جمهوری اسلامی اسلامگرائی را بر ما تحمیل کرده است.  چرا اینبار بخواهیم اسلامگرائی  مجاهدین که با دشمن ایران،  صدام حسین،  در جنگ ایران و عراق،  ضد مردم ایران جنگیدند، را بقدرت برسانیم.

 

سلطنت و مجاهدین حتی وقتی در قدرت نیستند، تشکیلاتهای مافیائی هستند،  که  مأمورینشان ، یعنی شعبان بی مخ ها را راه مییاندازند،  و به نیروهای جنبش دموکراسی خواهی،  با فحش و ناسزا حمله میکنندد،  زمانی که رهبرانشان، رضا پهلوی و مریم رجوی،  در تلویزیون زیبا و متین  حرف میزنند، همانگونه که حزب اللهی ها به روشنفکران حمله میکنند،  و آیت الله خامنه ای در تلویزیون اظهار بی اطلاعی کرده،  و زیبا و با لبخند مصاحبه میکند.

 

رضا پهلوی احمد چلبی ایران است که میخواهد از آمریکا استفاده کند و به قدرت برسد و مجاهدین خمر سرخ ایران است اما از نوع اسلامگرای آن،  و مردم ایران خوب آگاه هستند،  و نمیخواهند اجازه دهند که این دو نیرو شانس کسب قدرت در ایران را پیدا کنند.

 

بهترین کاری که رضا پهلوی میتواند بکند،  این است که سلطنت را *منحل* اعلام کند، و بهترین کاری که رجوی ها میتوانند بکنند،  این است که مجاهدین را *منحل* اعلام کنند، چرا که  این دو نیرو سد اصلی پیروزی جنبش دموکراسی خواهی ایران برای پایان جمهوری اسلامی  و ایجاد جمهوری سکولار هستند.

 

بسیاری از کسانی که به این دو نیرو پیوستند،  برای مبارزه جهت پایان دادن به جمهوری اسلامی، و ایجاد دموکراسی  در ایران بوده است،  و انحلال این دو گروه این افراد صادق را آزاد میکند،  تا که به جنبش دموکراسی خواهی بپیوندند،  بجای آنکه وقت خود و دیگران را با افسانه سلطنت دموکراتیک تلف کنند،  و یا  انرژی شان را در فعالیتهای مجاهدین بر ضد جنبش دموکراسی خواهی به هدر دهند.

 

در آبان و آذر 1381 ، جنبش دانشجوئی ایران اوج گرفت ، اما به محض آنکه  در همانوقت تلویزیون های سلطنت طلب لوس آنجلس  سعی کردند آنرا به روز 17 دی رضا شاه متصل کنند، جنبش متوقف شد.  این نشان آگاهی رهبران جنبش دموکراسی خواهی ایران،  و نیز نشان آن است که تا رد پای سلطنت یا مجاهدین مشاهده شود، مردم کنار میروند، و برنده جمهوری اسلامی میشود، چرا که مردم از بقدرت رسیدن مجاهدین یا احیا سلطنت همانقدر نفرت دارند که از حکومت جمهوری اسلامی.

 

قبل از سی تیر پارسال نیر اتفاق مشابهی افتاد،  وقتی نیروهای جنبش دموکراسی خواهی از رضا پهلوی بروشنی خواهان استعفا از مقام سلطنت شدند،  و او از پاسخ طفره رفت،  و به بازی نقش دوگانه شهروند ساده و شاه آینده ادامه داد،  و جنبش نیز وی را  پشت سر گذاشت. دیگر روشن است که  نقش دوگانه وی برای گول زدن مردم و احیأ سلطنت در ایران است.

 

مردم ایران سلطنت نمیخواهند. تمام مسأله مردم در دوران خاتمی و مجلس ششم این بوده است که ولی فقیه و شورای نگهبان نظیر سلطنت عمل میکنند و انتخابی نیستند و حتی در تظاهراتها مردم انزجار خود از آیت الله خامنه ای را،  با نامیدن وی به عنوان شاه جدید بیان میکنند، پس چگونه میتوانند خواهان احیأ سلطنت باشند،   وقتی مسأله مخالفت مردم با خامنه ای و خمینی پیش از وی،  دقیقأ بخاطر آن بود،  که آنها نقش شاه در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران را دارند.

 

 بر هر تحلیل گر بی طرف اوضاع ایران واضح است که مردم ایران سلطنت نمیخواهند، در نتیجه چگونه این واقعیت آشکار از چشمان رضا پهلوی پوشیده است، جز آنکه وی در پی منافع تاج و تخت  پهلوی است، که با کمک آمریکا،  و استفاده از فرمول رفراندوم خود،  به معنی انتخاب بین سلطنت و جمهوری،  در شرایط حاد  سقوط جمهوری اسلامی، میخواهد به آن هدف برسد.

 

دقیقأ همین دورنمای دهشتناک است که مردم را در پشتیبانی از طرح رفراندوم مردد میکند. همچنین به همین خاطر است که رضا پهلوی وقت خود را صرف بحث با مطبوعات و مقامات خارجی میکند،  و نه تبادل نظر با روشنفکران ایران،  چرا که میداند سلطنت برای مردم ایران پایان یافته است،  و میخواهد با کمک نیروهای خارجی به قدرت برسد.

 

اما سال هاست که آن زمان گذشته است که ایراینان تشکیلات های سکولار جمهوری خواه نداشتند، و سلطنت و مجاهدین میتوانستند خود را به عنوان نماینده مردم نشان دهند.  یک اتفاق خوب که در دوران خاتمی افتاد این بوده است که،  تشکیلاتهای سکولار جدید در ایران در این 8 سال اخیر شکل گرفته اند،  که مورد اعتماد مردم نیز هستند، و تشکیلاتهای سکولار جمهوریخواه اکنون بیش از همه سالهای 1332-1357 در دوران رژیم شاه، متشکل هستند.

 

 در عوض سلطنت طلبان بعضی مقامات زمان شاه در خارج هستند،  که مورد تنفر فعالین حقوق بشر هستند،  چرا که سمبل سرکوب حقوق بشر در زمان شاه میباشند،  و آن عده نیز از جنبش گذشته،  که امروز در خدمت سلطنت طلبان هستند،  در اشتباه بزرگی هستند،  که شعار دروغین همه باهم خمینی را،  این بار از طرف رضا پهلوی تبلیغ میکنند، زمانیکه  عوامل رژیم گذشته،  در پی استفاده از آنها برای بازگشت به قدرتند، همانگونه که خمینی از آنها استفاده کرد.

 

در رابطه با مجاهدین نیز،  حتی بلند کردن عکس های شریعتی در تظاهرات های دانشجوئی آبان و آذر 1381 ، به جلب پشتیبانی عمومی مردم از ان جنبش لطمه زد. شریعتی یاد آور جمهوری اسلامی و مجاهدین است،  و مردم از اسلامگرائی منزجرند، چه نوع جمهوری اسلامی، چه نوع مجاهدین، و چه هر نوع دیگر،  و خواهان سکولاریسم کاملند.

 

مردم ایران بارها گفته اند که ما خاتمی را نمیخواهیم برای آنکه وی جمهوری *سکولار* برای ایران نمیخواهد، پس چگونه ممکن است که حکومت اسلامی  مجاهدین که شکل دیگر اسلامگرائی است را بخواهند،  آنهم با آگاهی از نقض حقوق بشر، درباره حتی اعضأ سابق شان،  توسط آن سازمان،  و همکاری آنها با رژیم صدام در زمان جنگ ایران و عراق.

 

اگر هم آمریکا به جمهوری اسلامی، سلطنت، یا مجاهدین کمک کند، از امید مردم در دیدن آمریکا بمثابه  متحد جنبش دموکراسی خواهی کاسته میشود. فکر کنید که آمریکا سعی کند که سلطنت طلبان فرانسه را بخاطر تضاد خود با دولت کنونی فرانسه بقدرت برساند، و آنهم با نیروی نظامی. مردم فرانسه برای همیشه از آمریکا متنفر خواهند شد.

 

ایرانیان نظیر آمریکائیان خواهان رأی دادن برای رئیس جمهور خود در یک *جمهوری سکولار* هستند.  وقتی جمهوری سکولار برای خود آمریکائیان آنقدر مهم است،  چرا برخی مقامات آمریکائی برای ایران سلطنت را تجویز میکنند.  امیدوارم به روشنی آمریکا به رضا پهلوی بگوید که آمریکا در به قدرت رساندن سلطنت به وی کمک نخواهد کرد، و اگر وی میخواهد به جنبش دموکراسی خواهی ایران بپیوندد، سلطنت را بایستی ملغی اعلام کند.

 

 به همینگونه نیز اگر هر یک از اعضا مجاهدین میخواهند به جنبش دموکراسی خواهی ایران بپیوندند،  بهتر است که سازمان مجاهدین را منحل کنند،  و تشکیلاتهای دموکراتیک شکل دهند،  و یا به تشکیلاتهای موجود جنبش دموکراسی خواهی بپیوندند.

 

منابع فصل11

 

بعداالتحریر-برای توضیح بیشتر درباره رفراندم لطفأ به یک اشتباه-از مشروطیت تا امروز  و قانون اساسی جدید- رفراندوم ترقی و تحجر مراجعه کنید.

 

 

12. لابی ایست ها، حقوق بشر، واسلامگرائی

 

در 15 مارس 1994، در گروه خبری SCI در یوزنت، مقاله ای نوشتم تحت عنوان "سنگسار زنان ایران را متوقف کنید".  این مقاله به شکل گیری گروه ایرانی حقوق بشر منتج شد که درمقاله IHRWG توضیح داده ام.

 

امروز وقتی به آن زمان فکر میکنم، میگویم که اگر آن مقاله را امروز مینوشتم، مطمئنم  آنرا به همان شکل نمینوشتم، اما اصل بحث یکی بود، و در واقع ثابت شد که مبارزه برای متوقف کردن سنگسار و عملکرد های دیگر عصر بربریت در جمهوری اسلامی ایران، حتی در درون جمهوری اسلامی، ممکن است، و این کاری بوده است که 5 سال بعد، معتدلین  خود همین سیستم، یعنی ژورنالیست های مجله "زن" در ایران، سعی در انجامش داشتند، وقتی که خواهان پایان دادن به این عمل سبعانه سنگسار شدند، با استفاده از منازعات مذهبی، قبل از آنکه تعطیل شوند.  و بالاخره در پاسخ فشارهای بین المللی،  پس از گفتگوهای جامعه اروپا با ایران، در عمل سنگسار در ایران متوقف شد، هرچند از قانون جمهوری اسلامی هنوز حذف نشده است.

 

معهذا امروز کافی نیست به پایان این عملکردها در چارچوب تئوکراسی جمهوری اسلامی بسنده کنیم. امروز برای مردم ایران شکی نیست،  که  هیچ رفرمی در جارجوب سیستم تئوکراسی جمهوری اسلامی نمیتواند به پایمال کردن های  حقوق بشر در ایران پایان دهد.  جمهوری اسلامی،  دولتی نظیر آفریقای جنوبی نیست، که بتوان آپارتاید بر علیه مذاهب دیگر و زنان را،  از آن حذف کرد،  و به دموکراسی رسید. کل قانون اساسی تئوکراسی جمهوری اسلامی ضد دموکراتیک و  بر علیه حقوق بشر است.

 

و این همه آشکار است که دولت مذهبی، یعنی خود تئوکراسی، بایستی پایان داده شود، و میبایست جمهوری دموکراتیک سکولارجایگزین آن شود.  راه حلی کمتر از این،  به دموکراسی و تأمین حقوق بشر نخواهد انجامید.  تئوکراسی بایستی بطور کامل،  در یک رفراندوم در ایران،  *با رأی گیری از بین برود*.

 

امروز خواست جدائی دولت و مذهب،  تنها یک نتیجه گیری تئوریک نیست.  این خواست، نتیجه 20 سال آپارتاید مذهبی در ایران است، که مردم ایران با گوشت و پوست خود،  در تجربه این سالها حس کرده اند، و آن ها دولت آخوندی را دیگر نمیخواهند، و جدائی کامل دولت و مذهب را میخواهند، و خواهان دولتی دموکراتیک و مترقی هستند، که بتواند حقوق بشر و ترقی ایران را تضمین کند، در این هنگام ورود بشریت به قرن 21.

 

در 10 سال گذشته، در مخالفت با آنهائی که خواهان الغای بدون قید و شرط تحریم های علیه جمهوری اسلامی بودند، فقط خواستار شرط حقوق بشر برای حذف تحریم ها شدم، اما مدافعان خارج کشور جمهوری اسلامی،  نگارنده این سطور را طرفدار مجاهدین، سلطنت، و امثالهم نامیدند، و انواع حملات شخصی را به اینجانب روا داشتند، چرا که این موضع باصطلاح ضد تجاوز یا ضد امپریالیست آنها را، بازی کردن دست جمهوری اسلامی قلمداد کردم، جمهوری اسلامی که میخواهد به مثابه قربانی قساوات امپریالیسم ترحم جلب کند، وقتی مخالفین را در 1360 و 1367 قتل عام کرد، آنهم بدستور مستقیم رهبر جمهوری اسلامی،  که لابی ایست های جمهوری اسلامی دنبال کلام منطقی از وی هستند!

 

خوشحالم که در خیزش های دانشجوئی 2003، بسیاری از توجیه گران جمهوری اسلامی،  متوجه مسائل حقوق بشر در ایران شده اند.  و در واقع موضع کشورهای جامعه اروپا را،  که آنها امروزه پشتیبانی میکنند، همه آن چیزی بود که در آن روزها میگفتم، وقتی خواست شرایط حقوق بشر برای الغای تحریم ها را مطرح میکردم، و در گوش این مدافعین جمهوری اسلامی،  در ان روزها بسان کفر مینمود.

 

توجیه گران جمهوری اسلامی بی شرمانه،  اخبار تظاهرات های حزب اللهی ها در تهران را، در سایت های خبری باصطلاح مستقل خود، با عناوینی نظیر "ایرانیان  در تظاهرات سراسری ضد آمریکا به خیابانها ریختند" منتشر میکردند، وقتی که داشتند تظاهرات های دولتی حزب اللهی ها در تهران را گزارش میکردند.  آیا مأمورین حزب الله مردم ایران را نمایندگی میکنند؟  اگر ایرانیان آزادی ریختن به خیابان را داشتند، آنها خواستشان رفراندوم برای جایگزینی جمهوری اسلامی با یک جکهوری دموکراتیک سکولار میبود، و تظاهراتهای ضد جمهوری اسلامی همه ایران را در بر میگرفت.

 

از زمان قتل هزاران نفر بی گناه بوسیله تروریستهای اسلامگرا در 11 سپتامبردر آمریکا، سایت های توجیه گران جمهوری اسلامی،  بیشترین کوشش خود را صرف آن کردند تا نشان دهند جمهوری اسلامی ایران بیانگر خواست های مردم ایران است، و سعی کردند چیزی درباره اعمال وحشیانه اسلامگرایان ذکر نکنند، جنایاتی نظیر ترور کسروی، بختیار، قاسملو، و فروهرها،  و به توجیه تهدید به قتل رهبران جمهوری اسلامی بر علیه سلمان رشدی و دیگران پرداختند.

 

این ها همه در زمانی است که افکار عمومی جهان بیش از هر زمان دیگر آماده پاسخگوئی به موضوع تروریسم است، و توجیه گران جمهوری اسلامی سعی در ساکت کردن صدای واقعی مردم ایران دارند، مردمی که بیش ازهر کس از تروریسم اسلامگرا ی جمهوری اسلامی  در دو دهه گذشته رنج کشیده اند.  مجلات و سایت های خبری توجیه گران جمهوری اسلامی،  سعی کردند تصویری ایجاد کنند که هر کس از جمهوری اسلامی پشتیبانی نکند،  با امپریالیست ها، مجاهدین، یا رضا پهلوی است، و با استفاده از این برچسب،  سعی کردند موضع نیم گرم نسبت به جمهوری اسلامی را بر بسیاری از نویسندگان صادق در داخل و خارج تحمیل کنند.

 

توجیه گران جمهوری اسلامی کار مشابهی را در زمان جنگ ایران و عراق انجام دادند. درست است که مردم ایران هیچگاه آنهائی که چون مجاهدین با عراق همکاری کردند را نمیبخشند، اما در عین حال، مردم ایران از فاشیستهای اسلامگرا  نیز پشتیبانی نکردند. جمهوری اسلامی پیشقراول فاشیسم اسلامی در خاورمیانه و نقاط دیگر جهان است، و کوشش برای نشان دادن مردم ایران بعنوان پشتیبانان این رژیم ددمنش،  بدترین کاری است که هر سرویس خبری میتواند انجام دهد.

 

این مجلات و سایت ها،  قتل های آزادیخواهان شجاعی نظیر بختیار و زندانیان 1367 را ، سفید کاری میکردند، و انقدر صداقت نداشتند که استانداردهای ژورنالیستی  سرویس های خبری را بکار برند،  و مواضع آنهائی که برای دموکراسی و ترقی،  در برابر جمهوری اسلامی،  در دو دهه گذشته ایستاده اند را،  منعکس کنند.  آنها هرگز حرفی از قتل عام 1367 زندانیان سیاسی در ایران نمینویسند. جدا از هرگونه توجیه آنها، آشکار است که شبه ژورنالیسم آنها در راه خدمت به گروه های لابی ایست جمهوری اسلامی است ، که یا مأمورین و یا پشتیبانان ساده لو رژیم جنایت کار جمهوری اسلامی ایران هستند.

 

امروز جنبش دانشجوئی خواستار سکولاریسم است،  و این سایت ها به موضع حقوق بشر در چارجوب دموکراسی اسلامی (که خود اصطلاحش متضاد است) رسیده اند. البته همه این گروه ها و افراد مأمورین جمهوری اسلامی نیستند، و بسیاری از کسانیکه از آنها پشتیبانی میکنند،  فقط برای مبارزه با تبعیض علیه ایرانیان در آمریکا،  در مواردی نظیر انگشت نگاری، به این گروه های لابی ایست،  پیوسته اند. اما سردمداران این جریان اساسأ به جمهوری اسلامی متصل هستند هر جند طاهرآ مستقل هستند و حتی بسیاری از آنها ظاهرآ لابی ایست هم نیستند اما تمام این سالها با لابی ایست ها کار کرده اند.

 

در میان سازمان های حقوق بشر، تنها بنیاد مهر دکتر محمد پروین،  درباره این موضوع آگاهانه عمل کرده است، و به همین دلیل وی مرتبأ در معرض حمله لابی ایست های جمهوری اسلامی بوده است. لابی ایست های واقعی برای ایران،  کسانی نطیر دکتر پروین و مهر هستند، که به عبارتی برای ایران و ایرانی لابی میکنند، و اگر آنها بتوانند بلوک رأی ایرانی در آمریکا ایجاد کنند، میتوانند بر موضع آمریکا نسبت به جمهوری اسلامی اثر جدی بگذارند، و میتوانند از حقوق ایرانیان در خارج دفاع کنند، در مواردی نظیر تبعیضات اخیر آمریکا نسبت به مهاجرین.

 

لابی ایست های واقعی ایران آنهائی *نیستند* که برای جمهوری اسلامی کار میکنند، اما برای انگشت نگاری ایرانیان اشک تمساح میریزند، و از امکانات مالی و وکلای خود برای حمله و آزار مخالفین جمهوری اسلامی استفاده میکنند، و کارخانه بدگوئی ضد آنهائی که لابی ایست ها را به چالش طلبیده اند،  طی همه  این سالها براه انداخته اند، نظیر نامیدن مخالفین خود بعنوان مجاهدین و امثالهم. همه کس میدانند که جمهوری اسلامی که طی این سالها از تروریستها پشتیبانی،  و به قتل مخالفین نظیر بختیار و فروهرها  پرداخته،  و گروگانگیری کرده،  و سلمان رشدی را به قتل تهدید کرده  است،  علت واقعی این امر است که ایرانیان مجبورند با تبعیضاتی نظیر انگشت نگاری در خارج نیز،   روبرو شوند.

 

لازم به یادآوری است که همه این موضوعات برای ایرانی ای که برای آینده،  و با دیدگاه آینده نگری به ایران مینگرد،  بسیار پر اهمیت هستند، و آینده نگری فقط درباره پیش بینی ترند ها و پیش بینی گرایشات نو نیست.   مثلأ ما بایستی مطبوعات خارجی را از اینکه از اصطلاح *لابی ایست ایران* و ایرانی برای این مأمورین استفاده کنند بر حذر داریم،  و بخواهیم که از اصطلاح *لابی ایست جمهوری اسلامی* و مأمور جمهوری اسلامی برای نامیدن آنها استفاده کنند، وقتی که به جمهوری اسلامی و تشکیلات های لابی ایست آن اشاره میکنند. مطبوعات جهان بایستی گروه های پشتبیبان جمهوری اسلامی را، با نام درست، لابی ایست جمهوری اسلامی خطاب کنند، همانطور که نباید جمهوری اسلامی را معادل ایران خطاب کنند و ما بایستی از مطبوعات بین المللی بخواهیم از اصطلاح ایران و ایرانی برای خطاب به جمهوری اسلامی و نمایندگان آن استفاده نکنند.

 

البته آنهائی که در داخل ایران فعالیت میکنند،  و مجبورند روی جمهوری اسلامی موضع روشن نگیرند، اینجا مورد نظرم نیست.  آنها بخاطر فعالیت علنی در ایران نمیتوانند کار دیگری کنند، هر جند آنها نیز نظیر همکاران رژیم در ایران، مردم را گمراه نمیکنند،  و به نوجیه رژیم نمی نشینند.  اما در خارج آنهائی که سالهاست آگاهانه در توجیه و لابی کردن برای جمهوری اسلامی کار کرده اند،  از این بحث هاجدا هستند.

 

این موضوع بسیار ناراحت کننده است،  وقتی عنوان خبری "ایرانیان برای حزب الله در تهران تطاهرات کردند" را می بینم، وقتی در واقع تظاهرات مواجب بگیران بسیجی در دفاع از حزب الله لبنان در ایران برگزار شده است. عنوان صحیح میتوانست چیزی شبیه "هواداران جمهوری اسلامی برای حزب الله در تهران تطاهرات کردند" باشد. عنوان دوم مسائل حقوق بشر را برجسته میکند، و این حقیقت که جمهوری اسلامی نماینده مردم ایران نیست.

 

***

 

جنایات علیه بشریت از طرف پشتیبانان آپارتید جمهوری اسلامی،  و حملات آنها به ترقی و حقوق بشر، با جنایت سبعانه در مرکز تجارت آمریکا در 11 سپتامبر در نیویورک آغاز نشد.  این جنایات سالهاست که ادامه دارد و غرب آنرا روشن و رسا، اول بار در فتوای آیت الله خمینی برای قتل رشدی شنیده بود، که رشدی بخاطر آنکه کتابش ضد اسلام بود، از سوی رهبر انقلاب اسلامی، به قتل محکوم شده بود. 

 

آپارتید اسلامی بیش از یک دهه پیش از 11 سپتامبر، سعی در قتل سلمان رشدی داشت، و غرب اساسأ در پی خشنود کردن جمهوری اسلامی بود.  حتی وقتی ظاهرأ جمهوری اسلامی از فتوای خمینی فاصله گرفت  ، تروریست ها در ایران علنأ به جمع آوری پول برای اجیر کردن تیر انداز،  جهت قتل رشدی فعالیت میکردند.  در چنین زمانی موضع جدی برای متوقف کردن این اعمال آشکار تروریسم،  که جهت استخدام کشنده برای قتل یک نویسنده بی گناه در غرب  انجام میشد، گرفته نشد.

 

آپارتید اسلامی بسیاری ار مخالفین نظیر شاپور بختیار و عبدالرحمان برومند را با بی رحمی به خون کشید، وقتی که اساسأ غرب ساکت بود و عکس العمل مهمی انجام نداد، بخاطر انکه نمیخواست وضع خاورمیانه را تغییر دهد، چرا که تنها جریان یابی امن نفت در منطقه برای دولت های غربی مهم بود. به همین شکل جنایات رژیم دیگر آپارتید اسلامی، یعنی رژیم بنیادگرای اسلامی طالبان در افغانستان، سالها بر همه آشکار بود، اما دولتهای غربی چشم پوشی میکردند، و بجای محکوم کردن این رژیم ه  برای جنایات ضد بشریت، خشنود سازی آنها سالها ادامه داشت.

 

جنایات آپارتاید اسلامی،  مدت ها قبل از بقدرت رسیدن آن در انقلاب 1357 در ایران، جریان داشته است. فتوای قتل احمد کسروی، از طرف ملایان، در سالهای شبه دموکراسی 1320-1332 ، بهترین نمونه اقدام اینان به جنایت،  برای ساکت کردن مخالفین است، مخالفینی که برای توسعه جامعه مترقی در خاورمیانه فعالیت میکردند. احمد کسروی، یک نویسنده مترقی در ایران، بدون داشتن مأمورین حفاظتی، ده ها سال پیش از تأسیس جمهوری اسلامی، در زمان شاه، براحتی توسط تروریستهای آپارتید اسلامی بقتل رسید و دولت وقت هم با جانیان اسلامگرا راه مماشات پیشه گرفت.  در نقاط دیگر خاورمیانه،  مماشات با آپارتید اسلامی چندان متفاوت نبوده است. 

 

پشتیبان اصلی دولت آمریکا در خاورمیانه، عربستان سعودی، یک دولت بنیادگرای اسلامی است، که علنأ بر علیه پیروان مذاهب دیگر، نظیر یهودیان،  تبعیض قائل میشود، و مجازات های قرون وسطائی اسلامی،  نظیر گردن زدن و سنگسار را توجیه میکند، و بر علیه زنان تبعیض قائل میشود. در حقیقت، بسیاری از  مقامات مذهبی این کشورها، از فتوای قتل سلمان رشدی که خمینی صادر کرد پشتیبانی کردند، اما ندرتأ این اخبار در مطبوعات منعکس میشوند، چرا که این کشورها هوادار آمریکا هستند.

 

همه چیز پس از 11 سپتامبر عوض شد.  صرفنظر از آنکه دولت های مختلف در عکس العمل به بمب گذاری مرکز تجارت آمریکا WTC  در 11 سپتامبر چه اقدامی کردند، یک چیز واضح بود، و آن اینکه آپارتاید اسلامی هرگونه مشروعیت خود را در پی جنایت سبعانه نیویورک، دیگر از دست داد.  فناتیک های اسلامی دیگر نمیتوانستند مظلوم نمائی کنند. این بار، بازی جمهوری اسلامی،  که سالها جنایات علیه بشریت خود در مورد ایرانیان  و سلمان رشدی را،  تحت عنوان مورد حمله امپریالیسم غرب بودن، بعنوان عمل دفاعی توجیه میکرد،  به پایان رسید، و این بازی دیگر نمیتوانست کار کند، تا که پشتیبانی شبه روشنفکران غرب شیفته رلاتیویسم فرهنگی را جلب کند. ترور مخالفین نطیر بختیار در غرب، دیگر نمیشد بعنوان اقدام ضد امپریالیستی،  نادیده گرفته شود.

 

امروز دیگر عمل دولت ایران که به تروریستها اجازه میدهد آزادانه پول جمع آوری کنند،  و نقشه قتل سلمان رشدی را بریزند، برای غرب هم قابل قبول نیست. وقتی که جهانیان از سنگسار یک هنرپیشه فیلم های سکسی در ایران، یا کشتن فروهر ها و نویسندگان برای عقائدشان در داخل ایران، قبل از 11 سپتامبر مطلع میشدند،  از خود میپرسیدند که  اسلامگرائی دارد چه بر سر بشریت میاورد.  بله ادعای آنکه آنها دارند از خود در برابر امپریالیسم دفاع میکنند،  دیگر خریداری ندارد.

 

بمب گذاری مرکز تجارت آمریکا توسط پشتیبانان اسلامگرائی معادل سوزاندن یهودیان در کوره های آدم سوزی توسط فاشیستها بود، که پس از پخش خبر جنایات آنها، اسلامگرایان هر گونه مشروعیت خود را از دست دادند، و دیگر نمیتوانستند ایدئولوژی جنایت کارانه خود را تحت لوای مبارزه با فساد و انحطاط اخلاقی، توجیه کنند.

 

بالاخره آنکه این بسیار غم انگیز است، که مردم خاورمیانه در غرب بمثابه فناتیک های اسلامگرا مورد حمله قرار میگیرند. اکثریت مردم خاورمیانه، در کشورهائی نظیر ایران، عراق، افغانستان، و دیگر کشورهای خاورمیانه، و اهالی خاورمیانه مقیم غرب، آنهائی هستند که با آپارتید اسلامگرا بیش از مردم و دولت های غرب، مبارزه کرده اند، و آنها بسیار قربانی در به چالش کشیدن آپارتید اسلامگرا داده اند. در این راه، مخالفینی نظیر دکتر شاهپور بختیار در پاریس و فروهر ها در تهران جان خود را برای ایستادگی برای حقوق بشر در برابر اسلامگرایان دادند.

 

***

 

شکی نیست که نیروی واقعی واپسگرا در خاورمیانه،  اسلامگرائی است، چه بشکل ایئولوژی های واپسگرای فناتیک های اسلامی در ایران، یا بشکل بنیاد گرائی طالبان و عربستان سعودی.  نیروهای سیاه واپسگرائی بایستی از طرف مردم ترقی-اندیش در سراسر گیتی به چالش کشیده شوند.

 

در سال 1998، مقاله ای نوشتم تحت عنوان "استفاده از آزادی برای کشتن آزادی" ، که در آن اعمال اسلامگرایان در ایران را توصیف کردم، وقتیکه بعد از انقلاب 57 چندگاهی دموکراسی نسبی در ایران وجود داشت، و اینکه چگونه اسلامگرایان در آن روزها از آزادی استفاده میکردند و به حمله و تهدید زنان و  نیروهای دموکراتیک میپرداختند، تا که قدرت خود در ایران را برقرار کنند.

 

 در آوریل 2003 درست پس از سقوط رژیم صدام در عراق، قتل سبعانه آیت الله خوئی  که تازه به عراق بازگشته بود، بخاطر آن بود که وی برای جدائی دولت و مذهب ایستادگی میکرد، و آن جنایت مرا به یاد تهدید های نیروهای تاریک اندیش در ایران انداخت، که با سو استفاده از آزادی،  در اولین سالهای پس از بهمن 57 ، برای جا انداختن سلطه بلامنازع  خود بر ایران انجام میدادند.  آنها با استفاده از فتوای قتل،  و حملات خیابانی حزب اللهی ها به نیروهای دموکراتیک، سعی کردند اپوزیسیون را بترسانند، و بالاخره بدون رقیب بر کشور سلطه پیدا کردند.

 

بخاطر میاورم که در اولین هفته های پس از انقلاب 57 در ایران، وقتیکه اولین تظاهرات زنان برای حقوق خود بر پا شد، چگونه اسلامگرایان، با ظاهر آنکه گوئی صدای طبقات محروم هستند، به زنان تظاهر کننده با شعار "یا روسری یا توسری" حمله ور میشدند.

 

به روشنی آن روزها در تهران را بخاطر میاورم، وقتیکه بسیاری از نیروهای اپوزیسیون دموکرات، اشتباه بزرگی کردند، وقتیکه اسلامگرایان و تاکتیکهای آنها را،   بهمثابه امیال مردم زحمت کش تلقی کردند، و در نتیجه این تهدید ها و حملات را بعنوان صدای مردم خواندند، و به همه نصیحت کردند که این نیروهای تاریک اندیش را مورد اغماض قرار داده،  خشنود کنند، و راه مماشات پیشه کنند، و اسلامگرایان در حملات خود به زنان و نیروهای دموکراتیک و در کسب کامل قدرت،  جری تر شده و موفق هم شدند.

 

نتیجه آن شد که پس از زنان، این نیروهای مختلف اپوزیسیون بودند،  که رفتار مشابه اسلامگرایان را متحمل شدند، و از صحنه سیاسی ایران حذف گردیدند، و سپس اسلامگرایان به تهدید و ایجاد رعب و وحشت،  با ترور بختیار و رهبران کرد در اروپا،  ادامه دادند، و بالاخره در خود ایران نیز، آنها شخصیتهای   اپوزیسیون قانونگرا ، نظیر فروهر ها را ، در داخل ایران هم فجیعانه به قتل رساندند.

 

کارنامه اسلامگرایان در تهدید و قتل،  چندان تفاوتی با فاشیسم و استالینیسم ندارد. بسیاری از ایرانیان میترسند، حتی وقتی در خارج زندگی میکنند، تا درباره جنایات اسلامگرایان صحبت کنند.  استیون امرسون ، تجربه های خود از تهدید های اسلامگرایان، وقتی که وی یک شهروند آمریکا بوده،  و در خود آمریکا زندگی کرده است را،  به رشته تحریر در آورده است.  وی توضیح داده که چگونه به کرات،  تهدید مرگ بخاطر مخالفتش با اسلامگرائی دریافت داشته است.

وقتی که اسلامگرایان این چنین در غرب عمل میکنند، دیگر تصور رفتار آنها در عراق، برای تهدید و رعب و وحشت در میان نیروهای دموکراتیک، دشوار نیست.

 

لابی ایست های مأمور جمهوری اسلامی نیز در غرب با ظاهر مستقل، با استفاده از پول خود، واستفاده از وکلای اجیر شده شان،  سعی در فشار گذاشتن بر روی مخالفین جمهوری اسلامی، البته با ظاهری مستقل دارند،  و کوشش در بستن سایت های اینترنتی مخالفین حتی در آمریکا، با بهانه های ساختگی شخصی  کرده اند.

 

امروزه اسلامگرایان جنایات مشابه آنچه با اپوزیسیون ایران کردند را، در عراق آغاز کرده اند. ترور وحشیانه آیت الله خوئی، یک آیت الله شیعه که با آنها مخالف بود، برای نشان دادن این بود که آنها حتی از قتل هم کیشان عالیرتبه مخالف خود هم ابائی ندارند. این روش آانها برای نشان دادن قدرت نیست، بلکه برای  نشان دادن وحشیگری و سبعیت است، که امروز با گردن زدن مردم عادی ادامه مییابد،  تا که مخالفین را بترسانند،  و موقعیت خود را در دولت آینده عراق تثبیت کنند

 

آنچه ایرانیان، در درس سخت بیش از دو دهه،  آموخته اند، این است که تسلیم در برابر اسلامگرایان، آنها را متوقف نمیکند، و آنها بیشتر ادامه خواهند داد. آنها حتی روشنفکر ایرانی احمد کسروی را در زمان رژیم شاه کشتند، سالها قبل از رسیدن به قدرت، چرا که رژیم شاه و بسیاری از نیروهای اپوزیسیون سعی در خشنود سازی و مماشات با آنها داشتند.

 

***

 

مشاهده کرده ام که حتی در غرب، اسلامگرایان از آزادی برای کشتن آزادی استفاده میکنند، از طریق فحاشی، ایجاد رعب و وحشت، و تهدید به مرگ، حتی بر روی اینترنت، تا که مخالفین اسلامگرائی را خاموش کنند.  آنها حتی چند سال پیش یک چشم یک کمدین ایرانی در لوس آنجلس را موقع تظاهرات خیابانی کور کردند.

 

پاسخ به تهدید ها، و استفاده آنها از آزادی برای کشتن آزادی، محدود کردن آزادی و دموکراسی نیست، و پاسخ درست حمایت از آزادی است. پاسخ آن است که وقتی آنها قانون را میشکنند، به نسبت خطایشان مجازات شوند و بخاطر ملاحظات سیاسی مورد اغماض قرار نگیرند. به عبارت دیگر اگر آنها تطاهرات بپا کنند و به مردم حمله کنند، یا اگر بیایند و به گردهمائی های دموکراتیک حمله ور شوند، بایستی بازداشت شوند.

 

اگر این نیروها کسی را یه مرگ تهدید کنند، آنها بایستی مورد بازجوئی قرار گیرند،  و آنها که از مقامات بالای روحانیت فتوای قتل صادر کنند، بایستی بازداشت شده،  و طبق قانون در دادگاه عدالت محاکمه شوند.  از منابع مالی این ها، نظیر خمس و زکوت، که توسط آیت الله ها از مسلمانان در یافت میشود، بایستی مالیات گرفته شود، و اگر از دادن مالیات برای اعانات دینی سرباز بزنند، بایستی بر مبنای قانون با آنها رفتار شود. و اگر درآمدهای مالی مذهبی آنها برای استخدام تیر انداز برای کشتن مخالفین بکار رود، آن حسابهای موسسات دینی بایستی مسدود شوند،  و پیروان آنها که خمس و زکات دهنده هستند،  بایستی از دلیل این امر مطلع گردند.

 

اسلامگرایان بایستی اجازه تجمع و تظاهرات داشته باشند، مادامیکه آنها از تهدید با اسلحه و چوب استفاده نکرده، و به دیگران حمله ور نشوند،  و دیگران را تهدید به مرگ نکنند، به عبارت دیگر مادامیکه متمدنانه رفتار کنند.

 

اما تهدید، ایجاد رعب و وحشت، و حمله به زنان، شخصیتها، وگروه های دموکراتیک،  بایستی شدیدأ مجازات شود. آنها به دفاتر روزنامه های دموکراتیک حمله میکنند، کاری که در ایران دموکراسی ناقص سالهای 20-32 کردند، تا از رشد دانش سکولار در میان مردم ممانعت به عمل آوردند. و بایستی بچای مرعوب شدن،  در موقع چنین کارهائی دستگیر شوند،  و  این گونه اقدامات آنها بایستی متوقف شود، نه آنکه نظیر ایران 1357-60 به آنها اجازه داده شود به نام مردم زحمتکش به این حملات وحشیانه ادامه دهند.

 

مردم عادی این گونه کارها را نمیکنند، و این اوباش هستند که از طرف مقامات عالیه روحانیت اسلامگرا پول میگیرند تا به این اعمال دست بزنند، همان مقاماتی که فتوای ضرب و شتم و قتل مخالفین را صادر میکنند، و نبایستی به خشنود سازی آنها و اغماض جنایاتشان پرداخت، و دولت سکولار بایستی اقدامات آنها را متوقف کند، وگرنه آنها دولت سکولار را نابود میکنند، چه ایران باشد، چه عراق، چه افغانستان.

 

اشتباه دولت موقت در ایران پس از انقلاب 57 آن بود که که در برابر تهدید های اسلامگرایان سر فرود آورد، و در کمتر از یک سال اسلامگرایان کنترل کشور را بدست گرفتند.  دولت موقت افغانستان نیز پس از سالها حکومت تاریک اندیشان طالبان، هنوز در برابر اسلامگرایان سر فرود آورده، و دولت سکولار افغانستان را، دولت اسلامی نامید،  و قدرت اسلامگرایان را در قوه قضائیه دست نخورده نگهداشت.

 

مردم سکولار خاورمیانه، اکنون به عراق چشم دوخته اند و اینکه در آنجا با اسلامگرایان چگونه مواجه خواهند شد، و اینکه آیا برنده دموکراسی خواهد بود، یا که اسلامگرایان اجازه مییابند دوباره از آزادی برای کشتن آزادی استفاده کنند.

 

***

 

 

در آغاز جنگ عراق، بحثی در محافل روشنفکری طرح شد که آیا مماشات با صدام حسین نظیر خشنود سازی هیتلر توسط چمبرلین بوده است، و اینکه چرا رژیم صدام میبایستی که سرنگون میشد، قبل از آنکه به خطری نظیر هیتلر تبدیل شود.  صرفنظر از اینکه این تحلیل از رژیم صدام درست بود یا نه، یک چیز در 25 سال گذشته حقیقتی غیر قابل انکار بوده است، آن این واقعیت است که اسلامگرائی یک جنبش ارتجائی بوده است، که نه تنها خاورمیانه، بلکه کل جهان را تهدید کرده است، و تا 11 سپتامبر 2001 خشنود سازی آن توسط غرب روند غالب بوده است.

 

جنبش ارتجائی اسلامگرائی،  اول در 1357 در ایران بقدرت رسید، و سپس چهره کریه خود را در افغانستان و کشورهای دیگر خاورمیانه نشان داد، نه تنها نظیر فاشیسم هیتلری مماشات با آن ادامه یافت، بلکه بر عکس آلمان هیتلری، طول رژیم اسلامگرا عمر کوتاهی هم نداشت، و به یمن اغماض گرائی های دول اروپائی، و کوششهای لابی ایست های جمهوری اسلامی در آمریکا و نقاط دیگر، این نیرو بیش از دو دهه است که در قدرت باقی مانده است، که یادآور عمر طولانی دولت های استبدادی ایدئولوژیک در شوروی و بلوک شرق است.

 

با سقوط صدام، اسلامگرایان شیعی جنوب عراق را هدف قرار داده اند، به این امید که جمهوری اسلامی دیگری در خاورمیانه  برپا کنند. بهترین راه مقابله با آنها از طریق سرکوب دموکراسی *نیست*، بلکه از طریق *حمایت* از دموکراسی است. حمایت از دموکراسی یعنی چه؟  یعنی نبایستی به آنها اجازه داد که مطبوعات و رسانه های سکولار را ببندند.  به آنها نبایستی اجازه داد که گردهمائی ها و تظاهرات ها و احزاب و انجمن های نیروهای سکولار را با اسلحه، چاقو، و چماقشان مورد تهدید قرار دهند.

 

حمایت از دموکراسی یعنی نبایستی به این باور کرد،  که آیت الله ها ی اسلامی و رهبران اوباش و دار و دسته های اسلامگرا،  نمایندگان مردم هستند. یعنی که آیت الله هائی که فتوای جنایتکارانه صادر میکنند، بایستی دستگیر شوند، و بر مبنای استانداردهای حقوق بشر،  در دادگاه های جناییات علیه بشریت محاکمه شوند.

 

اساسأ اسلامگرائی یک جنبش ارتجائی است، نظیر خیزش نازیسم، وقتی که در اروپا بر خاست. اما هر چه که دموکراسی بیشتر *حمایت* شود، این جنبش ارتجاعی بیشتر از هم خواهد پاشید. در مقایسه، هر چه بیشتر مماشات با آن ادامه یابد، این جنبش متحد تر میشود، و حتی کنترل مخالفین را نیز در دست میگیرد، آنگونه که در ایران طی دو دهه انجام داده است. 

 

در ایران، اولین انشعاب اسلامگرائی شیعه سازمان مجاهدین خلق بود که یک گروه اسلامگرا است، اما با عناصر پروتستان در ایدئولوژی اش، نظیر زیر سوال بردن نقش روحاینت، و آنها در سال پس از پیروزی انقلاب سرکوب شدند، و آنها همه این سالها توسط جمهوری اسلامی کشتار شدند، و اساسأ آنها از ایران خارج شدند، و در عراق مستقر شدند.

 

انشعاب عمده دیگر در اسلامگرائی شیعه،  بتازگی در سخنرانی های آغاجری از رهبران گروه مجاهدین انقلاب اسلامی نمایان شد، و حکم اعدام آغاجری توسط دادگاه های جمهوری اسلامی اعلام شد، که البته در پایان ملغی شد. گروه آغاجری همه این سالها با جمهوری اسلامی کار کرد، و خود آغاجری از فتوای قتل سلمان رشدی توسط خمینی دفاع کرد، و حتی اکنون، وی کماکان از فتوای قتل رشدی دفاع میکند. پس از تظاهرات دانشجویان، حکم اعدام آغاجری تغییر کرد. حال اگر در درون ایران دموکراسی وجود داشت، این انشقاق آغاجری،  به یک شاخه جدید از اسلام شیعه منتهی میشد.

.

اسلامگرایان میخواهند فضای عراق را یک جامعه بسته نگه دارند. . تحت جامعه بسته صدام حسین، آنها رشد کردند، گرچه در اپوزیسیون بودند، و تحت دیکتاتوری از نوع جمهوری اسلامی خود نیز،  اینان قادرند که رشد کنند،  و اتحاد نسبی خود را حفظ کنند. اما در یک جامعه باز، اسلامگرائی اسلامی از هم میپاشد، همانگونه که گروه های دیکتاتوری دیگر، در جوامع آزاد،   از هم میپاشند.

 

بعبارت دیگر، وقتی که دموکراسی *حمایت* شود،  این گروه های مستبد ارتجائی منشعب میشوند، و اتحاد کاذبشان در مدت کوتاهی به تاریخ بدل میشود .  اتحاد آنها یعنی اتحاد نادانی و تهدید و ارعاب، چه تحت دیکتاتوری ای باشد که آنها مخالفش باشند،  نظیر رژیم شاه، و چه تحت دیکتاتوری ای باشد که اینها کنترلش کنند، نظیر جمهوری اسلامی ایران.

 

اشتباه شاه در ایران این بود که تصور میکرد با سرکوب دموکراسی، و نه از طریق *حمایت* از دموکراسی،میتواند بر این نیرو های تاریک اندیش چیره شود. در صورتیکه بهترین راه برای چیرگی بر این نیروها، نه تنها ایجاد دموکراسی، بلکه مهمتر از آن، *حمایت* از دموکراسی است.

 

بالاخره آنکه اگر در عراق دولت دموکراتیک توسعه یابد، از هم پاشی نهائی شیعه آغاز خواهد شد، و نیروهای مختلف از مجاهدین، مجاهدین انقلاب اسلامی، مقتدا صدر، سیستانی، حکیم، و دیگران پایه های خود را خواهند یافت، و حتی نیروهای شبیه کوکلاکس کلان در میان آنها، به محدوده طرفداران خود محدود خواهند شد، و نخواهند توانست بعنوان نماینده تمام جمعیت شیعه صحبت کنند، و این توسعه به تجزیه و از هم پاشی بیشتر قدرت روحانیت تشیع در ایران و نقاط دیگر خواهد انجامید.

 

تنها پاسخ به اسلامگرائی،  شکل گیری دولت های سکولار در خاورمیانه است.  آنها که در پی خشنود سازی اسلامگرایان  بوده و راضی  به دولت اسلامی در افغانستان، عراق، و نقاط دیگر، هستند، در دراز مدت،  به بشریت ضرر میزنند، ضرری بیش از ضرری که چمبرلین در مماشات با هیتلر انجام داد.

 

خاورمیانه تفاوتی با اروپا ندارد و اکثر مردم خاورمیانه *خواهان* دولت های سکولار هستند،  و ملایان و اسلامگرایان، از مناسک مذهبی سو استفاده میکنند، تا این تصویر را ایجاد کنند که مردم خاورمیانه خواهان دولت های اسلامگرا میباشند.  همان بازی قدیمی که در 1357 در ایران کردند. واقعیت برعکس است،  و اسلامگرایان سعی میکنند به مردم وانمود کنند که پشتیبانی غرب را دارند،  تا که پشتیبانی مردم را کسب کنند.  ایجاد دولت های اسلامگرا هدف جنبش های ارتجاعی اسلامگرا است، و بایستی از طرف مردم آزادی خواه جهان با آن مخالفت شود، و اسلامگرائی ایدئولوژی ماقبل صنعتی است که مبنای نقض حقوق بشر در خاورمیانه است. 

 

در قرن 21، نیروهای تاریک اندیش اسلامگرا نبایستی اجازه یابند از احساسات مذهبی مردم سواستفاده کنند، تا که دولت اسلامی دیگری بر مردم خاورمیانه تحمیل کنند. اکثریت مردم شیعه در داخل ایران، در یک جامعه باز، به یک ناظر بی طرف میگویند، که یک دولت سکولار میخواهند، و آنها مدتهاست که خواهان آنند  که دولت جمهوری اسلامی برود، و  نمیخواهند هیچ گاه دوباره، هیچ  نوع دولت اسلامی،  در ایران آینده برقرار شود.

 

منابع فصل12

 

 

13. جنبش دموکراسی خواهی

 

 

اگر کسی به جنبش ایرانیان برای تغییر جمهوری اسلامی نظری بیافکند، با تصور احزاب سیاسی، افکار، گروه ها، و غیره، اساسأ او چیزی در افق ایران، نه تنها در چالش جمهوری اسلامی، بلکه برای جایگزینی آنهم بدیلی نمی بیند. 99 در صد جنبش در چالش جمهوری اسلامی،  ارتباطی با گروه ها ندارد.

 

حقیقت امر این است که اپوزیسیون *تئوکراسی* در ایران، جنبش *سکولار* قدرتمندی است که در سه دهه گدشته شکل گرفته است، و این جنبش ژورنالیست ها، دانشجویان،  نویسندگان، معلمان، کارگران، و  دیگر گروه های اجتماعی ایران را در بر میگیرد، که   یکی پس از دیگری بدون فراخوانی از گروه ها و شخصیتهای  سنتی، به پیش آمده اند. هر زمان هر یک از گروه ها و شخصیتهای سنتی فراخوانی صادر کرد، کسی ظاهر نشد.

 

تشکیلات های نویسندگان، روزنامه نگاران، وکلا، دانشجویان، معلمان، و کارگران، تشکیلاتهای نظیر جبهه دموکراتیک ایران، و کانون نویسندگان، رهبرانی خلق کرده اند که تهدید اصلی به جمهوری اسلامی هستند، و به همین علت است که سعید امامی به قتل های زنجیره ای فروهر ها و نویسندگان پرداخت، نه به این خاطر که تشکیلات فروهر اهمیتی داشت، بلکه باین خاطر که وی با این روند نوین در سیاست ایران سمت گیری کرده بود، که اصطلاحأ بعنوان نیروی سوم خوانده میشود.

 

میدانم هر فرد معینی در این جنبش، از حشمت تبرزدی تا سیمین بهبهانی تا بسیاری از فعالین، نویسندگان، معلمان، دانشجویان، یا کارگران کمتر شناخته شده، بالاخره در این جنبش و اینده ایران چه نقشی را ایفا خواهند کرد، اما هویتی ها،  فرارسیدن این واقعیت را دیده بودند،  که فردی نظیر محمد مختاری را برای ترور انتخاب کردند، دقیقأ به این علت که اینگونه انسان ها کسانی هستند، که از یک راه یا راه دیگر،  جایگزین رهبری جمهوری اسلامی خواهند شد.

 

حتی جنبش دانشجوئی ایران  در یک دهه گذشته اساسأ از جنبش های دانشجوئی سالهای 1340 و 1350 متفاوت است.  جنبش های دانشجوئی در پی کودتای 28 مرداد با 16 آذر 1332 تداعی میشدند. جنبش های آن دوران بوسیله گروه های سیاسی ایران نظیر حزب توده، جبهه ملی، و نهضت آزادی و بعد ها، مجاهدین و چریکهای فدائی و دیگران رهبری میشدند.

 

امروز جنبش دانشجوئی در واقع بخش پر قدرت جنبش روشنفکری ایران است،  و بسختی بتوان گفت که هیچ گروه سیاسی رهبری آنها را در دست دارد. از خاتمی تا رضا پهلوی، از مجاهدین تا جبهه ملی، گروه های مختلف سیاسی ایران سخت میکوشند که خود را با این جنبش دانشجوئی بشناسانند، اما اساسأ این جنبش نگاهش به روشنفکران ایران است، و توجهی به گروه های سنتی قدیم ندارد، و در واقع جبهه دموکراتیک تبرزدی از جبهه متحد دانشجوئی جنبش 18 تیر متولد شده است و نه بالعکس.

 

جنبش های دانشجوئی آدز81 و خرداد 82 مرا به یاد آخرین سالهای رژیم چکسلواکی میاندازد، وقتیکه گروه های قدیمی سیاسی، و از همه محبوب ترشان الکساندر دوبچک، با شتاب گیری جنبش، اعتبار خود را سریعأ از دست دادند، و واکلاو هاول، یک نویسنده ناشناخته در محافل سیاسی، به رهبریت جنبش قدرتمند نوین برای تغییر ارتقأ یافت.

 

امروز در ایران،  اصلاح طلبان جمهوری اسلامی  و خاتمی، اقتدارگرایان را برای نشناساندن اسلام و انقلاب اسلامی واقعی سر زنش میکنند. همانگونه که الکساندر دوبچک میخواست با حمله به حکمرانان سر سخت، کمونیسم را نجات دهد، از طریق تکرار تفسیر اصلاح طلبانه انقلاب اسلامی، چیزی که حتی همکاران خاتمی نیز دیگر به آن باور ندارند.

 

از سوی دیگر، سخنرانی های رضا پهلوی در سال 1999، برای اول بار، پس از سالها،  جدی گرفته شدند، چرا که وی از سلطنت شاه فاصله گرفت و خواست نقشی نظیر سیهانوک در کامبوج ایفا کند، وقتی که بیشتر از دموکراسی سکولار حرف میزد، و برروی خواست  قوی مردم برای رفراندوم تکیه کرد،  و از روشنفکران هوادار سلطنت، نظیر شاهین فاطمی خواست،  تا در دفاع از او سخن گویند، و نه سلطنت طلبان سرسخت زمان شاه، و این ها همه برای کسب پشتیبانی مردمی از وی کمک کرد، هر چند دیری نپائید که معلوم شد طرح سلطنت دموکراتیک در ایران افسانه ای بیش نیست.

 

به عبارت دیگر، انقلاب 1357 و اصلاحات سالهای 70 رنگ میبازند، و آلترناتیو های سیاسی گذشته اعتبار خود را برای جلب پیروان جدی از دست داده اند. گروه بندی های سیاسی گذشته همه سخت میکوشند که *آن* آلترناتیو باشند، اما آنچه آشکار است این است که مردم پی رهبران جدید در جای دیگری میگردند، و نه در میان گروه بندیهای سیاسی گذشته.

 

مردم در پی رهبران تازه در میان نویسندگان و روزنامه نگاران، و در میان روشنفکران دیگر میگردند، آنهائی که در این سالها لزومأ با هیچ جنبش سیاسی مرتبط نبوده اند. آنچه مردم ایران درباره سیاست میکنند، نوع تازه ای از نگریستن به سرنوشت سیاسی ایران است.  آنها امروز راه آلترناتیوی را برای نگریستن به آلترناتیو سیاسی تجربه میکنند، در جستجوی شخصیتهائی نظیر واکلاو هاول.

 

الف-مسائلی که در پیش روی جنبش دموکراسی خواهی ایران قرار دارد

 

تصور نمیکنم کسی در درون اپوزیسیون ایران مخالف باشد که اشکالی بسیار جدی در اپوزیسیون ایران در دو دهه گذشته وجود داشته است، وگرنه آنقدر ناگوار در تغییر رژیم ایران شکست نمیخورد. جمهوری اسلامی بیش از دو دهه است که در قدرت است گرچه این رژیم یکی از نامطلوب ترین رژیم های جهان است، چه برای مردم ایران که تحت قدرت آن زندگی میکنند، و چه برای مردم نقاط دیگر جهان، چه برای بسیاری دولت های کشور های مختلف جهان.  و اسلامگرائی ملایان، برعکس فاشیسم هیتلری، در تکنولوژی هم قوی نیست،  که جبران ناتوانی های خود در روبط اقتصادی و بین المللی را بکند، وقتیکه مردم خواهان یک سیستم مدرن در ایران هستند.

 

همچنین نمیشود فقط گفت که این رژیم در قدرت مانده است بخاطر آنکه ملایان ایران، بر خلاف ملا عمر افغانستان، بسیار در بازی کردن زیرک هستند، چه در بازی با نیروهای سیاسی در درون ایران،  و چه با نیروهای سیاسی در خارج از ایران.  درست است که روحانیت ایران میداند چگونه این بازی را بکند،  که از هر سوی دهانش سخن بگوید، تا از سرنوشتی نظیر شاه اجتناب کند، وقتی همه نیروهای مخالف شاه،  متحد در برابر گردنفرازی وی شدند. اما صرفنطر از همه حیله های شعبده بازان جمهوری اسلامی، دلیل اصلی اینکه چرا این رژیم هنوز بر جاست،  این است که اپوزیسیون نتوانسته است آلترناتیوی برای متحد کردن مردم ایران برای جایگزینی این رژیم شکل دهد.

 

و مسأله ایران مطمئنأ عدم وجود اپوزیسیون نیست. در مقایسه ایران با همه کشورهای عربی و افغانستان، میتوان دید که اپوزیسیون ایران،  یک چیز *واقعی* است، و هر که که تصور کند،  تغییر رژیم در ایران،  از طریق نیروهای خارجی بایستی انجام شود،  یا به آن طریق انجام خواهد شد، سخت در اشتباه است،  و قادر به دیدن وسعت و اندازه نیروهای اپوزیسیون در ایران نیست. پس سوال این است که چرا این اپوزیسیون که انقدر واقعی و وسیع است نتوانسته است آلترناتیو شود.

 

آنچه اشکال اپوزیسیون ایران است،  این موضوع است که ما ایرانیان نمیدانیم چگونه بمثابه جمعی از *افراد* کار کنیم، و در عین حال دیگر هم نمیتوانیم تشکیلات های با ساخت کالت-وار را،  بپذیریم. در 1994، در مقاله ای درباره میمز،  درباره تشکیلات افراد آزاد،  و تفاوت آن با یک کالت  توضیح دادم.  بطور خلاصه، ایرانیان، به شکرانه روبیدن آخرین آثار آزادی های اجتماعی توسط جمهوری اسلامی،  اضافه بر آزادی های سیاسی که قبلأ شاه روبیده  شده بودند، به حقوق فردی خود بسیار آگاه شده اند.  در ابتدای این کتاب درباره تطور آزادی های فردی در ایران مفصل بحث کرده ام.

 

اصل واقعیت آنکه ایرانیان حالا بسیار به آزادی های فردی خود آگاه هستند،  و باصطلاح  جن (غول) دیگر از شیشه بیرون آمده است. البته برخی آگاهانه انتخاب آزاد را بر خود انکار میکنند،  تا از انتخاب آزاد بگریزند، و به کالت هائی نظیر مجاهدین پناه میبرند. پدیده مشابهی در زمان آلمان هیتلری وجود داشت، و این دلیل آن بود که اریک فورومEric Fromm کتاب خود درباره این موضوع را "فرار از آزادی" نام نهاد،  تا به توصیف آنهائی که گرچه آزادی دارند،  اما به کالت ها فرار میکنند را،  توضیح دهد، فراری که برای اجتناب از تصمیم گیری بمثابه یک انسان مسول در یک جامعه آزاد است.  اما این کالت ها،  نظیر مجاهدین، بهائیان، یا شاه مقصودی،  بدنه اصلی اپوزیسیون ایرانی نیستند. سوال در باره آنها نیست،  چرا که مردم ایران مدت هاست به کالت هائی نظیر مجاهدین، *نه* گفته اند، و مجاهدین عدم توان خود در بسیج مردم برای تغییر رژیم نشان داده است.

 

سوال درباره آنهائی است که حقوق فردی خود را محترم میشمارند. آن ها پشتیبانی مردم را دارند،  اما آنها نتوانسته اند تشکیلات جدی خود را سازمان دهند و این مسأله ای است که نیاز به حل دارد. بنظر می رسد ما ایرانیان نمیدانیم چگونه در سازمانی از افراد آزاد کار کنیم،  و اساسأ ما تنها میدانیم که چگونه یک کالت سیاسی را شکل دهیم، اما کالت های سیاسی نمیتوانند از طرف افراد مستقل آزاد شکل گیرند، و این دلیل این امر است که ما در دو دهه گذشته شکست خورده ایم، وقتی که ایرانیان افراد مستقلی شده اند، و از سوئی هیچ کالتی را نمیپذیرند، اما در عین حال قادربه شکل دادن تشکیلاتهای دموکراتیک نیز نیستند.

 

در نتیجه، ما در اپوزیسیون به تعداد افراد سازمان داریم. برخی فکر میکنند این امر بخاطر آن است که در دموکراسی، افراد میتوانند برای خود بیاندیشند و نظیر آنهائی نیستند که از یک ولی فقیه اطاعت میکنند. این نصف حقیقت است. در واقع، فرد آزاد بایستی بتواند با دیگران همکاری کند،  و در جوامع غربی قرن هاست که انسان های آزاد همکاری کرده اند. اگر کسی نتواند تشکیلات دموکراتیک اپوزیسیون را شکل داد، بایستی به توان وی برای شکل دادن به یک دولت دموکراتیک پس از کسب قدرت هم شک کرد. تقریبأ همه سازمان های اپوزیسیون ایران سعی دارند که پشتیبانی آمریکا را برای آنکه سازمان خود را به رهبری دولت آینده ایران برسانند. حتی اصلاح طلبان جمهوری اسلامی نیز، در این مسابقه برای دل آمریکا شرکت دارند.

 

معهذا واقعیت حضور اپوزیسیون بزرگ ایران،  به این معنی است،  که نه آمریکا، بلکه اپوزیسیون ایران، عامل تعیین کننده برای تغییر رژیم در ایران است.  حال چگونه اپوزیسیون میخواهد مسأله اتحاد را حل کند.

 

بنطر می رسد سایه روشن های اندیشه سیاسی،  بایستی اولین تقدم خود را ایجاد تشکیلات *دموکراتیک* افراد هم نظر خود قرار دهند. به عبارت دیگر چیز های ساده ای نظیر "اصول آئین نامه ای رابرت برای نظمRobert Rules of Order" ،  برای رأی گیری و کوروم، چارتر و آئین نامه، و غیره را بکار ببرند. مثلأ فکر میکنم اگر رضا پهلوی فکر میکند که شاه ایران بایستی باشد، او میتواند رهبری ایجاد سازمان *دموکراتیک* سلطنت طلبان را به عهده گیرد. اگرهم  وی از سلطنت استعفا دهد، آنوقت او میتواند در شکل گیری یک تشکیلات با پلاتفرم جمهوری شرکت کند، اما بایستی از تشکیلات افراد آزاد شروع کرد، و به مردم ایران نشان داد که اپوزیسیون میتواند تشکیلات های *دموکراتیک* خود را ایجاد کند، قبل از آنکه ادعا داشته باشد که میتواند کشور را از طریق همکاری افراد آزاد در یک دولت در آینده به جلو ببرد.

 

این سازمان ها بایستی نشان دهند که آنها تشکیلات های از نوعی دیگرند،  که بر مبنای اصل غیر اخلاقی  "هدف وسیله را توجیه میکنند" ساخته نشده اند، و آنکه آنها مردم را بخاطر بعدأ جدا شدن از سازمان،  بد نام نمیکنند، و آنکه آنها حق مردم را برای ترک تشکیلات محترم میشمارند،  در هر وقتیکه فرد بخواهد که تشکیلات را ترک کند.

 

مثلأ بخشی از یک گروه سلطنت طلب بتازگی جمهوریخواه شدند، و نیمه دیگر گروه،  فقط فحش و ناسزا نسبت به جداشدگان را توزیع میکردند. اینکارها نوید راه نوین درباره تشکیلات و راه ایجاد تشکیلاتهای دموکراتیک نیست.

 

 آنچه گامی به جلو است،  این است که همه نیرو های طیف های گوناگون سیاسی ایران،  اکنون پلاتفرم خود را دارند. این چیزی است که بسختی هیچ یک از آنها 20 سال پیش داشت. خود پلاتفرمی پیشنهادی را برای حزب آنیده نگر نوشتم.  این پیشرفت خوبی است که همه نیروهای سیاسی مختلف اکنون پلاتفرم خود را دارند. چرا؟  چون برای شکل دادن یک جمع از افراد آزاد، بایستی اول پلاتفرمی داشت که اهداف سیاسی تشکیلات را مشخص کند.  سپس بایستی آئین نامه سازمان را معین کرد.

 

مثلأ عدم وجود راه برای مسائل بسیار ساده،  نظیر حق ترک سازمان، در تشکیلاتی مثل کالت مجاهدین  بسیار آشکار است، و از مافیا هم بدتر با جدا شدگان رفتار میشود.  این جنون است که به چنین کالت مافیائی نام تشکیلات سیاسی داده شود.

 

بنابراین مسأله مقررات تشکیلاتی، و سپس اینکه بطور دموکراتیک برنامه عرصه های مختلف سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، حقوق بشر، و تغییر رژیم در ایران تدوین شوند مهم هستند. سازمان بایستی از رأی گیری و ساختار دموکراتیک برای اداره خود استفاده کند، و با این برخورد میتوان برای اتحاد کل جنبش کار کرد. اپوزیسیونی که از تعدادی کالت تشکیل شده باشد،  میتواند نظیرسیستم  ملوک الطوایفی،  بوسیله یک خان یا شیخ یا شاه متحد شود. اما گروه های افراد آزاد نمیتوانند باینگونه متحد گردند. ما احتیاج داریم با شکل دادن تشکیلاتهای دموکراتیک افراد آزاد که پلاتفرم های سیاسی مشترک دارند آغاز کنیم.

 

در داخل ایران،  با وجود دموکراسی کمتر، کوششهای برای ساختارهای دموکراتیک،  در میان اپوزیسیون،  بیشتر از خارج ایران بوده است،  با اینکه در خارج فضای آزاد بیشتری وحود داشته است. دلیل این هم،  این موضوع است که،  اپوزیسیون خارج،  بیشتر بازمانده گروه های قدیم است، و بر روی میان بر های سریع تکیه دارد،  تا آنکه در پی ایجاد تشکیلاتهای جدی باشد. اقدام دوم ممکن است که بیشتر درد آاور باشد، ولی تنها راه برای رفتن به جلو است.

 

برخی مردم ممکن است بتوانند به این کوششها از طریق مالی کمک کنند. برخی دیگر ممکن است بیشتر وقت بگذارند. آنها کانون توجه فردی هر فرد معین است. اما هدف،  بایستی شکل دادن تشکیلاتهای افراد آازاد درمیان ایرانیان باشد، و این تنها راه برای تغییر در ایران است، که قابل دوام باشد، چرا که لزوم اینگونه سازمان ها،  نه فقط برای تغییر رژیم، بلکه  برای اداره ایران دموکراتیک آینده است.

 

 

ب-درباره 18 تیر 1378 (9 جولای 1999)

 

خیزش 18 تیر دانشجویان در ایران  روز خونینی بود که دانشجویان ایرانی بخوبی در باره اش میدانند. اگر روزی را بخواهیم بعنوان سمبل آغاز شکل گیری تشکیلاتهای جدید سکولار در ایران انتخاب کنیم،  18 تیر آن روز است.

 

این رخداد دوسال بعد از انتخاب خاتمی به ریاست جمهوری اتفاق افتاد، زمانیکه مردم ایران میز را بر روی جمهوری اسلامی چرخاندند، و حتی در چارچوب محدودیت های انتصابهای جمهوری اسلامی، در اتتخابات 1376 ریاست جمهوری،  به خاتمی که کاندیدای اول رژیم نبود رأی دادند.  این جریان دوم خرداد  امید عموم به آغاز پروسه ای بود که طی آن جنبش مردم رهبران *واقعی* خود را بیابد، و نه منتخبین دستگاه، نظیر خاتمی، حتی در چارچوب محدودیت های رژیم.  اما حتی چنین دورنمائی نیز رژیم را به وحشت انداخت، و کشتن فروهر و نویسندگان در آذر 1377،  کوشش رژیم برای متوقف کردن این پروسه بود.

 

اما در عمل قتل های زنجیره ای نتیجه معکوس داشت، و رژیم مجبور شد که اقرار به واقعیت انجام این جنایت دهشتناک توسط مأمورین امنیتی خود کند، و یک دادگاه نمایشی برای  مأمورین خود برگزار کرد، البته پشت درهای بسته ، پس از آنکه قاتل اصلی، سعید امامی،  بطرز مرموزی در زندان خودکشی کرد.  سعید امامی سالها برای رژیم کار کرده بود، و سازنده برنامه هویت برای تلویزیون جمهوری اسلامی بود، که برنامه ای بود مشابه برنامه های ساواک شاه،  برای بی اعتبار کردن آزادیخواهان ایران.

 

جنبش دانشجوئی 18 تیر 1378 ، اولین جنبش مردمی در  کمتر از یکسال پس از قتل های زنجیره ای بود، و بدون شک نشان داد که قتل فروهر ها و نویسندگان نه تنها  نتوانست  آنهائی که خواهان  تغییر واقعی در ایران هستند را، از طرح خواست های خود منصرف کند، بلکه آنها را ثابت قدم تر هم کرده بود، وقتی که رژیم اصلاح طلب، برعکس یک رژیم اصلاح طلب واقعی،  حتی برای حفاظت از دوستان خود هم کوشش جدی نمیکرد، تا چه رسد به حفاظت از گروه های مختلف جنبش دموکراسی خواهی.  به اینگونه یک جنبش سکولار به موازات جریان دوم خرداد،  در 18 تیر 1378 ، شکل گرفت، و با گذشت سالها،  بیشتر و بیشتر نیرومند شد.


دانشجویان این دوران دانشگاه ها،  متولدین زمان انقلاب 57 بودند، و برعکس قتل عامهای سالهای 1360 و 1367 رژیم، که بر علیه بازماندگان جنبش ضد شاه صورت گرفتند، در این جا رژیم با نیروی جنبش تازه ای روبرو بود، متشکل از کسانیکه در رژیم جمهوری اسلامی متولد شده و بزرگ شده بودند. دانشجویان خواستهای خود را برای تغییر ایران،  با صدای رسا بیان میکردند، و رژیم نیز خیلی در هدف حمله خودبه انها روشن بود. حزب اللهی ها به دانشجویان حمله ودانشجویان را کشته و زخمی کردند، و بسیاری از رهبران دانشجویان بازداشت شدند، معهذا خاتمی دانشجویان را تهدید کرد که یا ادامه ندهند و یا سرکوب شوند.

 

خاتمی در اولین روزهای پس از 18 تیر، در محاکمه قاتلان فروهر ها و حمله کنندگان به کوی دانشگاه،  خیلی کند بود، اما در تهدید دانشجویان به سرکوب جنبش دموکراسی خواهی، از همان روز 18 تیر، خیلی سریع عمل کرد. به اینگونه اساسأ دانشجویان سکولار ایران، ایمان خود به خاتمی را از همان موقع از دست دادند، و دیدگاه دوراندیشانه ای را نسبت به قدم های آتی مبارزه خود اتخاذ کردند، و اجازه ندادند که رژیم بتواند،  جنبش دموکراسی خواهی را،  نظیر تیان-آن-من در چین،  نابود کند.

 

برخی از رهبران دانشجویان واقعه 18 تیر کوی دانشگاه، هنوز در سیاهچالهای جمهوری اسلامی هستند، و برخی دیگر به اعتراف های تلویزیونی وادار شدند، و بعدأ به مردم حقیقت را گفتند. حتی اعتراف های تلویزیونی نیز نتیجه معکوس داد، و تصویر اعتراف های زیر فشار ساواک سلف رژیم جمهوری اسلامی را، در خاطره ها تداعی کرد، اعترافات زیر شکنجه در رژیم شاه،  که هنوز در خاطره مردم ایران هست.  سالگرد های 18 تیر در تابستان ها ادامه یافت،  و مدرسه دموکراسی در ایران شد، و همیشه با سالگرد 16 آذر در پائیز دنبال شدند، که بعدأ تاریخ  آن را ذکر خواهم کرد.

 

***

 

دو سال پس از 18 تیر، در انتخابات 1380، مردم ایران دوباره به خاتمی رأی دادند، هرچند این بار وی کاندید اول رژیم بود.  مردم به وی رآی دادند تا که به بدتر رأی ندهند، و انتخاب او را به تحریم ترجیح دادند، وقتی که هنوز آلترناتیو جدی ای نمیدیدند،  و این انتخاب اجازه میداد تا گروه های دموکراسی خواه بیشتر رشد کنند.

 

در 18 تیر 1380، دولت خاتمی که تازه دوره دوم خود را با رأی نیرومندی آغاز کرده بود، در اولین آزمایش خود دردوره جدید، از دادن اجازه برای برگزاری مراسم 18 تیر سر باز زد، معهذا، دانشجویان،  از تظاهرات بر علیه رژیم دیکتاتوری اسلامگرا باز ننشستند، و برای دولتی دموکراتیک و آینده نگر از طریق رفراندوم کوشش کردند.
 

یک چیز که مطمئنأ روشن بود، این امر بود که در سال 1380، فقط دو سال پس از خیزش دانشجوئی  18 تیر، مردم ایران رهبران جدید بسیاری پیدا کردند، که نه از گذشته بودند و نه از انتصابهای جمهوری اسلامی. فقط نگاهی به نامهای آنها که در زندانهای رژیم جمهوری اسلامی هستند، یا زندانیان تازه آزاد شده،  نشان میدهد که چقدر رژیم نا موفق بود، وقتی تصور میکرد با کشتن فروهر ها و نویسندگان در ایران، و کشتن برومند، بختیار، رهبران کرد، و دیگران در خارج ، میتواند مردم ایران را از رهبری برای مبارزه محروم کند.

 

رهبران جدیدی از دل جنبش دانشجوئی 18 تیر 1378 بیرون آمدند، رهبرانی که نه از مجاهدین بودند و نه از سلطنت طلبان.  آنها یک نیروی مستقل  تازه  بودند،  که آمال و آرزوهای مترقی ایرانیان،  آنها را خلق کرده بود، و هر روز قوی تر و قوی تر میشدند، و حملات قداره بندان رژیم به آنها، فقط این نیرو را آگاه تر میکرد، که چگونه ایران آینده نگر را شکل دهد.

 

***

 

در سال بعد از اتنتخابات 1380، چند ماه پس از 18 تیر 1381، در آبان و آذر 1381، و در سالگرد 16 آذر،  جنبش دانشجوئی به نقطه اوج جدیدی رسید.  تظاهرات های 1381 پس از حکم مرگ یک استاد دانشگاه به جرم کفر شروع شدند، و خرداد 1382  جنبش دانشجوئی به اوج باز هم تازه تری رسید. دولت خاتمی مرگ زهرا کاظمی، خبرنگار کانادائی-ایرانی را مخفی کرد،  و تا پس از 18 تیر اعلام نکرد،  تا از خشم بیشتر دانشجو.یان ممانعت کند.  همچنین از واقعه مرگ دو قلوهای سیامی ایرانی،  که در زیر عمل در آنزمان مردند، رژیم برای ساکت نگه داشتن جو 18 تیر 1382 استفاده کرد.

 

در 18 تیر 1383،  دستگیری های گسترده  فعالین جنبش دموکراسی خواهی ایران انجام شد، اما به قول یکی از گزارشگران بدون مرز از تهران، شرکت در مراسم سالیانه یاد بود 18 تیر، به یک سمبل افتخار در نزد دانشجویان ایران مبدل شده است.

 

ج-درباره 16 آذر 1332 (7 دسامبر 1953)

 

مراسم 16 آذر درست از زمان پس از کودتای 28 مرداد  سیا در سال 1332 آغاز شده است.  با وجود کوشش های سلطنت طلبان در سالهای اخیر،  برای حذف مراسم سالگرد 16 آذر از تقویم جنبش دموکراسی خواهی ایران، دانشجویان ایران یاد بود هر دو روز18 تیر و 16 آذر را برگزار میکنند، چرا که 16 آذر به آنها یاد آوری میکند که یک رژیم واپس گرا را با رژیم واپس گرای دیگری مبادله نکنند.

 

دانشجویان ایران برای دموکراسی بیش از نیم قرن است که مبارزه کرده اند، و گرامیداشت این دو روز نشان دهنده این چالش طی  دو رژیم دیکتاتوری است.   نبایستی شگفت آور باشد که چرا دانشجویان ایرانی هرو روز را نگهداشته اند،  چرا که میخواهند تأکید کنند،  که به رژیم گذشته نمیخواهند برگردند، آنچه که سلطنت طلبان سعی میکنند،  با استفاده از جنایات جمهوری اسلامی بدست آورند، و یعنی بازگشت به قدرت در ایران.  در زیر خاطرات خود را از 16 آذر در زمان شاه نوشته ام.

 

سالگرد 16 آذر 1332، از سوی نسلی از دانشجویان ایران است،  که برای دموکراسی در زمان رژیم شاه مبارزه کردند. سالگرد 16 آذر، روز دانشجو، روز بین المللی دانشجویان نامیده شده است. بسیاری از کسانی که  یا در ایران در سالهای 1340 و 1350 دانشجو بودند، و یا عضو کنفدراسیون جهانی دانشجویان ایرانی در خارج از کشور بودند،  مراسم یادبود 16 آذر در ایران و خارج را به یاد میاورند.  برگزاری مراسم یادبود این روز ویژه،  کماکان پس از انقلاب 57، از سوی  دانشجویان در ایران، ادامه یافت.

 

در سالهای 1340 و 1350 دانشجو بودم، و مراسم یادبود این روز را به یاد میاورم، و این روزی بود که دانشجویان،  همراهان آزادی خواه خود را،  به یاد میاوردند، که اولین کسانی بودند که در مخالفت با  دیکتاتوری،  پس از کودتای 28 مرداد سیا در 1332 ، بپا خواستند، و خون خود را برای نشان دادن انزجار خود از خفقان رژیم شاه اهدأ کردند، آنهم فقط چند ماه بعد از کودتای تاریک 28 مرداد در ایران.

 

پسر عمویم،احمد قندچی، که طرفدار جبهه ملی بود، و دو دیگر، شریعت رضوی و بزرگ نیا، که حزب توده میگوید طرفدار آن بوده اند، با گلوله پلیس شاه در صحن دانشکده فنی به قتل رسیدند، در این روز 16 آذر 1332، در دانشگاه تهران، وقتی که در اعتراض به دیدار نیکسون از ایران،  در پی کودتای 28 مرداد 1332،  تظاهرات کرده بودند.

 

تا آنجا که سه دانشجو جبهه ای یا توده ای خطاب شوند، این شکلی بود که افراد سیاسی  در آن سالها دسته بندی میشدند، بعنوان جبهه ای یا توده ای.  آنها فقط دانشجویان آزادی خواه  دانشکده فنی دانشگاه تهران بودند، که به کودتا معترض بودند، کودتائی که دولت قانونی، اصلاح طلب و مردمی دکتر مصدق را سرنگون کرده بود.

 

جای لکه های خون سه دانشجو بر روی ستون های ساختمان اصلی دانشکده فنی هنوز تا چند سال پیش وجود داشت. نمیدانم که آیا هنوز هست یا نه. طی سال های متمادی در زمان رژیم شاه، پس از شلیک خونین 16 آذر، دانشجویان دانشکده فنی، پیش سنگر جنبش دانشجوئی ایران برای دموکراسی گشتند.

 

در خارج ایران، روزنامه اصلی کنفدراسیون دانشجویان ایرانی در سالهای 40 و 50 شانزده آذر خوانده میشد، و یادبود روز شانزده آذر همیشه توسط دانشجویان ایرانی  که در خارج تحصیل میکردند برگزار میشد.  فکر میکنم  آرشیو نشریه 16 آذر را بشود در قسمت ایران کتابخانه کنگره در واشنگتن یافت.

 

احمد قندچی، شریعت رضوی، و بزرگ نیا، در امامزاده عبدالله در نزدیکی تهران دفن هستند. دوسالم بود وقتی آنها کشته شدند، در نتیجه فقط درباره آنها از طریق گفته های خانوادگی میدانم.  وقتی کودک بودم،  با پدرم بسر قبرآنها میرفتم، قبر پدر بزرگم نزدیک قبر آنهاست.

 

زن عمویم (مادر احمد قندچی)، که پانزده سال پیش فوت کرد، همیشه وقتی یاد احمد میافتاد میگریست. احمد یکی از با هوش ترین ها در خانواده ما بود. احمد قندچی دیپلم خود را در 16 سالگی گرفته بود و خیلی با سواد بود. داستان کشته شدن وی، داستان مبارزه علیه دیکتاتوری بود، و متأسفانه داستان مرگ و زندگی بسیاری از با هوش ترین ها درزندان ایران،  طی سالهای متمادی، بدینسان بوده است.

 

اعتراض دانشجویان در 16 آذر، فقط برای اعتراض به خفقان پس از کودتا، و دخالت آمریکا در ایران نبود، بلکه شریعت رضوی، قندچی، و بزرگ نیا، و همدوره ای هایشان، فکر میکردند میتوانند جو رعب و وحشت پس از کودتا را بشکنند، و شاید هم شانسی داشتند. اما متأسفانه شکست خوردند،  و ترور واختناق پس از کودتا،  دهها سال در ایران پایدار ماند.

 

سیاست آمریکا،  دلیل اصلی پیروزی کودتا، وباعث شکست دموکراسی در ایران بود. گروگان گیری جمهوری اسلامی را ازروز اول محکوم کرده ام، که در پی انقلاب 1357 اتفاق افتاد، معهذا، نقش آمریکا در ایران، طی رژیم شاه را، از کودتای سیا در 1332، تا آموزش ساواک، و پشتیبانی از دولت شاه،  طی سالهای پس از کودتا،  همواره محکوم کرده ام.

 

خیزش 18 تیر دانشجو.یان ایرانی در سال 1378، مرا به یاد شانزده آذر 1332 انداخت. دوباره دانشجویان پرچم آزادی و دموکراسی در ایران را بر افراشتند، آنهم نیم قرن بعد،  و چند نفری کشته شدند،  و تعداد زیادی از تظاهر کنندگان کوی دانشگاه، هنوز در زندان های رژیم جمهوری اسلامی هستند.

 

سالها و سالها پس از مبارزه برای دمکراسی در ایران، و حتی پس از طی یک  انقلاب، دوباره قانون دموکراتیک و حقوق بشر در ایران شکست خورد،  و دوباره دانشجویان ایرانی در پیشاپیش جنبش دموکراسی خواهی در مبارزه هستند، و باز هم در اعتراض به حفقان و برای دموکراسی، خون خود را برای آزادی، این بزرگترین ایده ال بشریت مایه میگذارند.

 

د-جوانان و دموکراسی در ایران

 

آنچه که قابل ذکر است،  این امر است که  امروز جنبش نیرومند قابل ملاحظه ای از جوانان ماقبل دانشگاهی در ایران وجود دارد، که از سالهای 1320 -1332چنین جنبش پر قدرتی از سوی این دسته از جوانان ایران وجود نداشته است.  در سالهای پس از 1332، تنها اعتصاب اتوبوسرانی درسال 1348 جنش قابل ملاحظه ای از جوانان ماقبل دانشگاهی بود، اما اساسأ طی همه سالهای 1332-1357 از چنین جنبشی کمتر اثری دیده میشد. در صورتیکه اکنون،  جنبش جوانان ماقبل دانشگاهی،  خود را در مسابقات ادواری فوتبال نشان داده است،  و بسیار نیرومند است.

 

حضور قدرتمند جوانان در سالهای بعد از سقوط رضا شاه، و پس از پایان جنگ دوم جهانی، بعلت آن بود که از سوئی،  یک شبه دموکراسی در ایران آن سالها وجود داشت،  و از سوی دیگر  جو جهانی خیلی بین المللی بود،  و جوانان خود را با همتایان خود در کشورهای دیگر مقایسه میکردند،  و خواهان داشتن آنچه همتایانشان در کشورهای دیگربودند میشدند.

 

اینترنت و تلویزیون شرایط مشابهی را برای جوانان امروز بوجود آورده، وقتی جوانان ایران خود را با همتایانشان در دیگر نقاط گیتی همزمان مقایسه کنند، و جنبش قدرتمند جوانان ماقبل دانشگاهی در ایران،  عنصر جدیدی به جنبش دانشجوئی اضافه کرده است، و سخت است گفت که چگونه این دو جنبش، برای دموکراسی و پیشرفت،  یکدیگر را در آینده تکمیل خواهند کرد.

 

حتی جنبش معلمین هم در این سالها،  در نزدیکی با دانشجویان،  پرچم جنبش دموکراسی خواهی را بر افراشته. معهذا، این زمانه سختی است، بویژه برای دانشجویانی که در خیابانهای ایران،  در برابر قداره بندان رژیم مبارزه میکنند، و شکنجه در زندان اوین را متحمل میشوند. معتقدم که هر کمک ممکن به جنبش دانشجویان مترقی ایران،  هیچگاه باندازه حالا لازم نبوده است.

 

سنگ بنای جنبش کنونی در ایران جدائی دولت و مذهب است یعنی سکولاریسم کامل، که فقط میتواند از طریق پایان دادن به رژیم جمهوری اسلامی حاصل شود، و به همین دلیل رژیم تا میتواند در سرکوب نیروهای سکولار میکوشد.

 

یکی از رهبران جنبش دموکراسی خواهی ایران،  در زمان تظاهراتهای مداوم سال تحصیلی 1381-1382 ،  در خرداد 82 ، اندیشه مهمی را یادآور شد. او گفت  جنبش دانشجوئی محدودیت های خود را دارد،  گرچه جنبش دانشجوئی همواره بخش درخشنده ای از جنبش دموکراسی خواهی ایران بوده است. 

 

رهبری جنبش مردم برای تغییر رژیم، یک حزب سیاسی لازم دارد، و گرچه جنبش دانشجوئی و رهبری آن، بخشهای مهم چنین کوششی هستند، اما مساوی آن نیستند.  نظرات خود را درباره حزب آینده نگر در رساله دیگری نوشته ام، و همچنین جداگانه رابطه آن با اثتلاف های سیاسی را بررسی کرده ام.

 

منابع فصل13

 

 

14. فلسفه، دموکراسی، و عدالت

 

الف-قانونگذاری با رأی مستقیمBallot Initiatives

 

در عصر مدرن، بیشتر جوامع،  دموکراسی از طریق نمایندگان منتخب را، برگزیدند، که به عبارت ساده معنی اش این است که مردم نمایندگان خود را انتخاب میکنند، و آن نمایندگان،  پارلمان را شکل میدهند،  و قوانین ملت را تدوین میکنند.  به عبارت دیگر، پارلمان در عصر جدید،  برابر قوه مقننه دولت بوده است.

 

تنها استثنأ آنکه، در برخی مقاطع زمانی، نظیر زمان رفراندوم های فرانسه،  از طریق رأی عمومی،  عملکردی مقننه،  ولی غیر پارلمانی،  در عرصه سیاست جامعه وجود داشته است.  اما اساسأ، دموکراسی در عصر مدرن،  دموکراسی از طریق *نمایندگان* بوده است.  حتی در ایران، در گذشته، مجلس شورای ملی مشروطیت در  1906 ، با تمام خصوصیات ویژه اش، یک پارلمان بود و در زمان جمهوری اسلامی در ایران، مجلس، با همه ویژگی های خاص خود، یک پارلمان بوده است.

 

در دو دهه گذشته، یک شکل جدید سیاسی قوه مقننه در غرب رشد کرده است، بویژه در آمریکا، و خصوصأ در کالیفرنیا.  این شکل نوین، قانونگذاری با رأی مستقیم Ballot Initiatives  خوانده میشود، و در مقیاس ایالتی و محلی انجام میشود.  برای بررسی تاریخی خوبی از این تحول، به کتاب مگاترندMegatrends (ص 181-190 نسخه انگلیسی)،  نوشته جان نیزبیت John Naisbitt مراجعه کنید.

 

قانونگذاری با رأی مستقیم چه فایده ای دارد؟  آشکار است که از این طریق مردم امکان مییابیند که برای قوانینی که دوست دارند رأی دهند. امروزه فقط 3% از امضا مردم لازم است، تا یک طرح قانونی به رأی گیری مردم در کالیفرنیای آمریکا گذاشته شود. همچنین امروزه در آمریکا، این شکل قانون گذاری، برای دولت های ایالتی و محلی وجود دارد، اما کوششهائی در جریان است،  تا که گذاشتن طرح های قانونی به رأی مستقیم، در سطح ملی (فدرال) نیز،  امکان پذیر شود.  اینگونه طرح ها،  از قوانین منع سیگار کشیدن در رستورانها،  تا تعیین و تغییر مالیات های ایالتی و محلی را شامل میشود.

 

فکر میکردم که برخی طرح های قانونی رأی مستقیم برای ایران میتوانند بشرح زیر باشند، تا معلوم شود که مردم واقعأ به چه رأی میدهند،  بجای آنکه حدس زده شود که مردم چه میخواهند.

 

طرح ماده قانونی رأی مستقیم 100- جدائی دولت و مذهب () آری () نه

طرح ماده قانونی رأی مستقیم 101- زنان اجازه یابند که حجاب سر نکنند () آری () نه

طرح ماده قانونی رأی مستقیم 102- تغییر رژیم ایران به جمهوری فدرال () آری () نه

طرح ماده قانونی رأی مستقیم 103-الغای اعدام در ایران () آری () نه

طرح ماده قانونی رأی مستقیم 104-الغای سربازی اجباری و داشتن فقط ارتش حرفه ای  () آری () نه

 

ب- دموکراسی مدرن چیست؟

 

نه تنها تئوری و پراتیک سیاست پیشرفت کرده،  و اندیشه های نوینی، نظیر آنچه در بالا ذکر شد،  در 50 سال اخیر،  بدست آمده اند، حتی فلسفه علم  پایه ای نیز، تغییرات جدی ای کرده است، که در رساله خود تحت عنوان فلسفه علم در قرن بیستم مفصلأ مورد بررسی قرار داده ام.  در آن نوشتار، نشان دادم که علم شناخت عین گراobjective knowledge ، که از سوی کارل پاپر طرح شده است،  بر روی طریق نگرش ما برای مشاهده  و درک جهان اثر میگذارد.    تئوری نفی گردانیfalsification پاپر بوسیله بسیاری از دانشمندان استفاده میشود،  و همچنین تئوری  ذهن گرایsubjective  رقیب،  که توسط  توماس کونThomas Kuhn طرح شده است، برای برخی دیگر از عرصه های دانش،  نظیر درک تغییر پارادیم ها، قابل استفاده است.

 

در پرتو تغییرات عملی،  نظیر قانونگذاری با رأی مستقیم و آثار کارل پاپر، اجازه دهید موضوع کلیدی دموکراسی،  که مسأله مرکزی جنبش سیاسی امروز ایران است را،  بررسی کنیم.

 

دموکراسی های مدرن و جامعه باز بر مبنای سوأل *چه* ، یعنی اینکه *که* حکومت میکند، تعریف نمیشوند، بلکه سوأل اینکه دولت *چگونه* حکومت میکند، تفاوت دموکراسی و دیکتاتوری را از هم جدا میشوند.

 

امروزه دولت های غربی،  دموکراسی خوانده میشوند. در یونان باستان،  وقتی از دموکراسی سخن میگفتند، منظور حکومت مردم بود. اما در واقعیت،  اینکه حکومت چه کسانی بوده، یعنی خیرخواهی فرد، قبیله، یا طبقه نبوده که،  وجود یا عدم وجود دموکراسی را باعث میشده است، بلکه چگونه حکومت کردن آن کسان، تعیین کننده وجود یا عدم وجود دموکراسی بوده است. مثلأ در عصر جدید، کمونیستها، بیش از همه،  نگران موضوع *که* حکومت میکند بوده اند، و در جستجویشان برای بهترین حکومت گران، پرولتاریا را پیدا کردند، و در نتیجه از حکومت کارگران سخن گفتند، طبقه ای که اکثریت جامعه صنعتی را تشکیل میداد، و صرف نظر از آنکه چگونه  مکانیسم  نمایندگی در کمونیسم کار میکرد، حتی وقتی که اکثریت جامعه از آن پشتیبانی میکرد، آشکار بود که به گسترش آزادی نیانجامید.

 

یکی از اولین کسانیکه این مسأله را از نظر تئوریک توضیح داد، کارل پاپر در کتاب "جامعه باز و دشمنانش"،  در زمان جنگ جهانی دوم بود، آنجا که وی نشان داد که دموکراسی مدرن درباره *که* حکو.مت میکند نیست، بلکه درباره *چگونه* حکومت میشود، است.  به عبارت دیگر، مکانیسم کنترل و توازنchecks and balances ، اصل آن چیزی است که دموکراسی مدرن را از دیکتاتوری جدا میکند. جستجوی بیشتر برای یافتن اینکه، *که* بهترین برای حکمرانی است، از افلاطون تا مارکس، کوششی باطل برای دستیابی به دولت ایده ال است. چه حکومت نخبگان افلاطون و خمینی، چه حکومت نمایندگان پرولتاریای مارکس، نتیجه همان استبداد است، اگر که *چگونگی* کنترل دولتی ، برمبنای  کنترل و توازن وسیع صورت نگیرد.

 

آنچه در بالا آمد،  موضوع مهمی است که در بررسی دموکراسی های مدرن درک شود. حتی حکومت قانون، که موضوعی بسیار مرکزی در دموکراسی های مدرن است، و بخاطر حمایت از فرد در برابر آنها که حکومت میکنند، است،  تنها زمانی موثر است، که در چارچوب کنترل و توازن انجام شود، و در بخشهای مختلف قدرت دولت،  نهادینه شده باشد. نکته جالب زیر درباره دیوان عالی کشور آمریکا،  که توسط برتراند راسل نوشته شده،  بحث بالا درباره کنترل و توازن را بخوبی نشان میدهد:

 

کشوری که در آن اصل تفکیک سه قوه  جان لاک کاربرد کامل خود را یافته است، ایالات متحده آمریکا است، که در آنجا رئیس جمهور و کنگره کاملأ از هم مستقل هستند، و دیوان عالی کشور از هردو آنها مستقل است. سهوأ قانون اساسی،  دیوان عالی کشور را بخشی از قوه مقننه قرار داد، چرا که هیچ چیز قانون نیست،  مگر آنکه دیوان عالی کشور بگوید که نیست. این حقیقت که قدرت آن اسمأ فقط در تفسیر است،  در واقعیت قدرت آنرا افزایش میدهد، چرا که نقد درباره آنچه که قرار است تصمیمات صرفأ قضائی باشند را مشکل میکند.  در واقع اینکه  فقط یک بار این قانون اساسی به جنگ داخلی در آمریکا انجامیده است، نشان دهنده بسیار خوب  ثمره دور اندیشی سیاسی آمریکائیان است.  [نگاه کنید به برتراند راسل تاریخ فلسفه غرب متن انگلیسی صفحه 640].

 

کارل پاپر در آثار متأخر خود درباره  دموکراسی،  بر روی موضوع اینکه دولت بدون خونریزی قابل برچیدن باشد، تأکید میکند، با یاد آوری آنکه دولت های کمونیستی و نازی نمیتوانستند حتی با خون ریزی عزل شوند، در مقایسه با دولت نیکسون در آمریکا، که بدون خونریزی از طریق احضار به دادگاهimpeachment عزل شد. خلاصه آنکه صرفنظر از آنکه چه کسانی در دموکراسی های نمایندگان،  قوانین را تدوین میکنند، مردم قادرند که قاضی بوده،  و حتی دولت را عزل کنند.

 

و البته بخاطر تأکید بر روی دولت های غربی، پاپر به دولت های مذهبی برخوردی ندارد، چرا که اینگونه دولت ها قرن هاست که در غرب وحود ندارند. بنابراین اتوریته جامعه مدنی،  بر روی قدرت مذهبی در غرب کنونی، بصورت داده فرض شده است. برای کشورهائی نظیر ایران، چنین نیست، و ایجاد موسسات مختلف مدرن جامعه مدنی، و اتوریته آنها بر روی قوانین سرزمین،  در حال حاضر موضوع مجادلات زنده،  و مسائل عملی جامعه است.

 

این است که دموکراسی اینقدر در جنبش مردمی ایران تأکید میشود، یعنی بمثابه مقابله حاکمیت مردم،  در برابر حاکمیت الهی، البته در برداشت عمومی، اما میبایست که گامی فراتر رفت،  و خاطر نشان کرد،  که برای آنکه حاکمیت مردم یک دموکراسی مدرن شود،  معنی اش این است که جامعه مدنی بایستی در مقایسه با "قدرت الهی" تکامل یابد،  و جامعه مدنی یک جامعه باز باشد، یعنی همه بحث در باره  مسأله *چگونه* حکومت کردن است، و اینکه دولت سکولار،  یک دموکراسی مدرن است،  یسته به آن است که،  تا چه حد،  برای پیاده کردن کنترل و توازن،  به جلو رود.

.

مارکس در اروپا،  در دورانی زندگی میکرد،  که اپوزیسیون استبداد،  به لیبرال دموکراسی توجه بسیار داشت،  و بویژه در کارهای اولیه اش، خود وی،  از سیستم لیبرال پارلمانی،  دفاع کرده است.  اما پشتیبانی از دیکتاتوری پرولتاریا،  حمایت وی از دموکراسی پارلمانی را، در اندیشه ای که وی  به ارث گذاشت، شکست داد.  درست است که تنها در کارهائی نظیر "نقد برنامه گوتا"،  مارکس بر دیکتاتوری پرولتاریا تأکید میکند، و کائوتسکی و انگلس، پس از مرگ وی،  آن جنبه تئوری مارکسیستی را تأکید نکردند، و فقط لنین آنرا برداشته،  و به گرایش اصلی در مارکسیسم مبدل کرد. معهذا این اندیشه بخشی از امپراطوری ایدئولوژیک مارکسیستی،  از همان ابتدا در کتاب "خانواده مقدس" مارکس و انگلس،  بوده است، که در آنجا پرولتاریا،  بمثابه ناجی بشریت،  معرفی میشود، چرا که او چیزی جز زنجیر هایش ندارد که از دست بدهد، و قرار بود درهای جامعه کمونیستی بی طبقه را بگشاید. دوران معرفی امپراطوری های تازه ایدئولوژیک،  مدتها ست که سپری شده است، حقیقتی که متفکرینی نظیر برتراند راسل و کارل پاپر بخوبی تشخیص داده بودند، و اندیشه های فلسفی  پیشنهادی خود،  نظیر اتمیسم منطقی راسل و دانش عینی پاپر را،  بمثابه بحث مستدل ارائه کرده اند، و نه بعنوان یک کیش ایئولوژیک.

 

بنابراین به عبارتی، تندیسی نظیر مارکس،  شریک در خطای ارائه جامعه *بسته* دیگری در تاریخ است، که تا حد شکست دادن *جامعه باز*، عمل کرد، و بیش از 100 سال طول کشید،  تا جهان  جوامع *بسته* کمونیستی را، بدور بریزد،  و به وضعیتی بر گردد، که بیشر کره ارض دوباره،  با جامعه باز سمت گیری کرده اند.

 

ج-قانون و ایران: فضیلت یا حقوق

 

سقراط در دفاعیات خود دولت دموکراتیک ایدئولوژیکی را،  که وی را به جرم اعتقاد به خدایان ماورائ الطبیعه و فاسد سازی جوانان به آن باورها، به محاکمه کشیده بود،  اینچنین مورد خطاب قرار میدهد:

 

"خواهش میکنم از من  رنجیده نشوید.اگر به شما حقیقت را بگویم. هیچ انسانی روی زمین که آگاهانه با شما و یا هر دموکراسی سازمان یافته دیگری مخالفت بورزد و کلأ بخواهد از اشتباهات و اعمال خلاف  رژیمی که وی به آن تعلق دارد، جلوگیری کند، نمیتواند از مرگ بگریزد.  پشتیبان واقعی عدالت، حتی اگر برای مدت محدودی بخواهد زنده بماند، میبایست خود را به زندگی خصوصی محدود کند و سیاست را به کناری نهد." (دفاعیات سقراط به نقل از افلاطون در اپولوژی، انتشارات پرینستون، کلیات دیالوگ های افلاطون، صفحه 17 ) .

 

 

گوئی سقراط در دادگاه جمهوری اسلامی  سخن میگوید و آنهم نه جمهوری اسلامی کنونی،  بلکه در جمهوری "دموکراسی اسلامی" ایده آل رفرمیست های اسلامی. وی  در دادگاهی با حضور هیئت منصفه،  در این دموکراسی ایدئولوژیک،  به اتهام اعتقاد به ماورائ الطبیعه واندیشه درباره خدایانی غیر از خدایان مورد تائید دولت،آنچه ترغیب جوانان به فساد خوانده میشود، به مرگ محکوم شد،  و جام شوکران را نوشید،  و قرن ها بشریت را از این جنایت هولناک در بهت و شگفتی فرو برد.

 

  آنچه در این دفاعیات  کمتر مورد توجه قرار گرفته است این موضوع است که وی بسان  محکومان سیاسی زمان ما،  ژوری را در رابطه با *حقوق* خود،  مورد خطاب قرار نمیدهد،  بلکه میخواهد آنها را قانع کند که نظرات وی بیان* فرهومندی* و *فضیلت* است و نه افکار  شاکیان وی در دادگاه.  حتی در پایان می گوید که اگر فرزندان وی در آینده به دنبال پول و چیزهای دیگر بروند،  و نه کوشش برای قضائل و فرهومندی، وی از مجریان همان دادگاه درخواست میکند که پسرانش را تنبیه کنند و آن را انجام عدالت می خواند.

 

  آنچه در این دفاعیات  کمتر مورد توجه قرار گرفته است این موضوع است که وی بسان  محکومان سیاسی زمان ما،  ژوری را در رابطه با *حقوق* خود،  مورد خطاب قرار نمیدهد،  بلکه میخواهد آنها را قانع کند که نظرات وی بیان* فرهومندی* و *فضیلت* است و نه افکار  شاکیان وی در دادگاه.  حتی در پایان می گوید که اگر فرزندان وی در آینده به دنبال پول و چیزهای دیگر بروند،  و نه کوشش برای قضائل و فرهومندی، وی از مجریان همان دادگاه درخواست میکند که پسرانش را تنبیه کنند و آن را انجام عدالت می خواند. (همانجا صفحه 26).

 

 گوئی سقراط نظیر بوخارین در دادگاه استالین، تا پایان اعتقاد داشته که عادلانه آن سیستمی است که وی را به محاکمه کشیده،  و به همین سبب تا یایان حاضر به فرار نیست، چرا که آنرا بزیر سوأل بردن سیستمی میداند که وی صحیح میداند، هرچند به تصورش مجریان کنونی رژیم از راه دور شده اند،  و بویژه در مورد قضاوت وی به اشتباه افتاده اند، در نتیجه با آنکه میتواند فرار کند، میماند و جام شوکران را مینوشد، همانگونه که قرن ها بعد بوخارین، در پای جوخه اعدام،  با فریاد زنده باد کمونیسم، با خهان وداع گفت،  و امروز آقاجری در ایران،  در عین گرفتن محکومیت مرگ، کماکان فتوای خمینی در مورد سلمان رشدی را رد نمیکند، هرچند حکم مشابه در مورد خود را اشتباه میداند، چرا که خود را حامل فضیلت میداند و رشدی را حامل شر.

 

آنچه سقراط، بوخارین، و آقاجری مشترک دارند، درک غالب جوامع کهن و قرون وسطائی از عدالت است، که آنرا برابرفرهومندی و فضیلت میدانستند، و درکشان از عدالت داشتن حقوق معینی نظیر آزادی اندیشه و آزادی بیان و امثالهم نبود.  جان رالزJohn Rawls  این موضوع را در کتاب جدیدی تحت عنوان "سخنرانی های درباره تاریخ فلسفه اخلاقLectures on the History of Moral Philosophy" ، منتشره در سال 2000 ، بسیار خوب توضیح داده است.  وی نشان داده است که چگونه فلاسفه عهد باستان،  نظیر افلاطون، در مقایسه با فلاسفه مدرن نظیر هیوم و کانت، موضوع عدالت و فلسفه اخلاق را *فضیلت* میدیدند  و نه *حق*.

 

 این است که بحث سقراط درباره فضیلت و فرهومندی است،  در صورتیکه بحث هیوم درباره حق و حقوق است. جالب است که رالز اشاره میکند که در یونان باستان،  مذهب عرفی بوده است، نظیر آنچه اصلاح طلبان مذهبی و پشتیبانان آن ها برای ایران می خواهند.   وی مینویسد که مذهب یونان باستان تکیه بر انجام شعائر عرفی داشته،  و در واقع این فلاسفه منتقد بودند، که درپی *فضیلت* و *فرهومندی* در *استدلالات* خود بودند، و آن جستجوی فلاسفه برای عدالت بود، در صورتیکه در اروپای قرون وسطی،  مذهب دارای دکترین کامل برای تعریف *فضیلت* و فرهومندی بود،  وبالاخره متفکرین مدرن از *استدلال* جهت تعریف *حقوق*، و نه *فضیلت* ،  جهت دستیابی به عدالت و دولت مدرن استفاده میکرده اند.

 

در واقع در ایران هم خمینی و هم شریعتی، هرچند از دوطریق مختلف،  در پی عدالت از نوع کهن بوده اند.  خمینی در کتاب ولایت فقیه حکومت نخبگان philosopher-kings افلاطون را مبنی میگذارد، آنچه در ولایت فقیه و مجلس خبرگان تجلی یافت و روحانیون مجریان آن شدند.  شریعتی از سوی دیگرطرحی شبیه دموکراسی ایدئولوژیک  یونان را در نظر داشت،  که مجریانش روحانیت نبودند،  وقانون اساسی آن نیز بر مبنای *فضیلت* اسلامی تعیین میشدند و نه حقوق بشر.  آیا اگر چنان حکومتی شکل میگرفت، و حتی اگر اساسأ عرفی بود،  و در آن روحانیت حضور نداشت، امثال شریعتی و آقاجری،  همچون سقراط،  قربانیانش نمی شدند، البته اگر کماکان جزو منقدین قرار میگرفتند!

 

بسیاری از نقدم از شریعتی دلگیر شدند و امیدوارم با آنچه در این جا نوشتم ببینند که مسأله فرد نیست.  شاید اگر خمینی همان ابتدای انقلاب کشته شده بود، امروز آانقدر منفور نبود، , عده ای ممکن بود امروز برای بازگشت ایدئولوژی خمینی کوشش کنند و نه بازگشت افکار شریعتی،  ولیکن همین نقد را کماکان از نظرات وی مینوشتم،  که فضیلت را مبنای دولت و قانون قرار داده بود، و این در جهان مدرن، بزرگترین واپسگرائی است، حتی اگر به شکل غیر مذهبی،  نظیر آنچه کمونیستها کردند باشد، که متفکر معروف کارل پاپر Karl Popper  به خوبی ریشه آنرا از افلاطون تا عصر ما نوشته است، و در جای دیگر به تفصیل آن را بحث کرده ام.

 

اشتباه مدل عدالت عهد عتیق و قرون وسطی در این است که *فضیلت* را مبنی قرار میدهد و نه *حق*،  و حتی نخبگان آن هم نمیتوانند در باره فرهومندی فرد یا ایده معینی به توافق برسند،  و این است که دنیای مدرن حقوق انسانها را جدا از هر ایدئولوژی معین مدون کرده،  و امروز حقوق جهانی بشر برسمیت شناخته میشود،  جدا از هر مذهب و مکتب فلسفی،  وجان رالز John Rawls   آن را در آثاری نظیر "تئوری عدالت Theory of Justice " و "عدالت به مثابه انصاف Justice as Fairness" حتی جدا از فلسفه لیبرالیسم،  به صورت یک الگوی خالص منطقی  ، مستقل از هر سیستم مذهبی با فلسفی،  طرح کرده است.

 

 

امروز که کوشش های جدی برای تدوین قانون اساسی آینده ایران شروع شده است،  جا دارد که اشتباهات سال 1357 را نکنیم و در آن بجای تعریف *فضیلت* های مورد قبول قانون، که قانون اساسی جمهوری اسلامی بر مبنای اسلام انجام داده، می با یست حقوق شهروندان و محدود کردن قدرت دولت و سازمانهای مذهبی مد نظرمان باشد،  تا خود دوباره  طعمه رژیمی که خود سازیم نشویم:

 

ج- حکومت قانون و *قضاوت مردم*

 

بحث بسیار زیادی در محافل سیاسی ایران درباره "حکومت قانون" جریان دارد، بویژه از زمان آیت الله خاتمی، رئیس جمهور جمهوری اسلامی ایران منادی "حکومت قانون" شده است.

 

در ژانویه 2004، در مقاله "دموکراسی حکومت مردم نیست، قضاوت مردم است" این موضوع را بحث کردم که قضاوت مردم مسأله کلیدی در ارزیابی دموکراسی است، و چرا *حکومت قانون* در شرایط عدم وجود مکانیسم های *قضاوت مردم* دموکراسی نیست.

 

این درست است که دموکراسی یعنی اجتناب از شکلی از قدرت که حکومت قانون نباشد، یعنی اجتناب از استبداد،  اما حکومت قانون بدون نهادهای قضاوت مردم دموکراسی نیست.  هیتلر با رأی دموکراتیک اکثریت  بقدرت رسید،  اما از لحظه ای که مهمترین نهاد قضاوت مردم در آلمان،  یعنی رایشتاگ را بست، به دموکراسی آلمان پایان داد، هرچند رژیم وی  کماکان حکومت قانون بود، اما قانون فاشیسم.  

 

کارل پاپر فیلسوف معاصر در مصاحبه ای در آخرین سالهای عمر میگوید این خطرناک است به مردم و به ویژه به کودکان بیاموزیم که دموکراسی به معنی حکومت مردم است، یعنی حکومت عموم، که حقیقت ندارد، و وقتی فرد به این موضوع آگاه شود، احساس گول خوردن خواهد کرد، و این احساس حتی میتواند به تروریسم بیانجامد.  دموکراسی هرگزحکومت مردم نبوده، و نه میتواند باشد، و نه بایستی که باشد. [مراجعه کنید به کارل پاپر، درس های این قرن 1977]

 

 مردم که حکومت راانتخاب میکنند قادر به انجام  تصمیم گیری درباره مسأئل بغرنج نظیر سیاست اتمی یا طرح دراز مدت فضائی و امثالهم نیستند.   اما مردم نتائج بغرنج ترین سیاست ها را پس از مدتی می بینند،  و در سیستمی که نهادهای *قضاوت* مردم  قدرت دارد، در انتخاب بعدی،   آن سیاست ها ومسولین آنان،  میتوانند دوباره انتخاب ویا رد شوند.

 

بسیاری از رژیم های استبدادی،  حکومت خود را حکومت کارگران، حکومت مستضعفین،  یا حکومت خلق نامیده اند،  و واقعیت دولت  را پوشانده اند.  همانگونه که ذکر کردم هیتلر با اکثریت پارلمانی به قدرت رسید، یعنی مسأله مشروعیت که *چه کسی* بایستی حکومت کند اهمیتی ندارد،  و آنگونه که در "دموکراسی مدرن چیست" توضیح داده ام،  بحث بر سر *چگونه* حکومت کردن است.

 

در واقع *قضاوت* مردم در هر سه عرصه  مقننه، مجریه، و قضائیه،  معنی دموکراسی است،  که انتخابات نمایندگان مجلس و رئیس جمهور گرفته تا انتخاب قضات و شرکت در هیئت های ژوری را شامل میشود.   قضاوت مداوم مردم در سطوح مختلف است که ستون اصلی همه دموکراسی های مدرن بوده است،  و قانون اساسی دموکراتیک بایستی جزئیات آزادی نهادهای قضاوت مردم را معین و پشتیبانی کند.

 

حتی ارگان دولتی غیر انتخابی دادگاه عالی در قانون اساسی آمریک، ا بخشی از قوه قضائیه نبوده،  و بخشی از قوه مقننه است،  و جایگاهش در محدوده *تفسیر*  قوانین فرض شده است،  و دارای اختیارات اجرائی نظیر تأیید کاندیداها و یا منتخبین مجلس نمایندگان نیست.  با همه این احوال بسیاری صاحب نظران معتقد بودند که اینگونه اختیارات یک ارگان غیر انتخابی میتواند مسأله شود،  واینکه  فقط یک بار جنگ داخلی در آمریکا اتفاق افتاده است را ثمره دور اندیشی آمریکائیان دانسته اند [نگاه کنید به برتراند راسل تاریخ فلسفه غرب به انگلیسی صفحه 640].

 

حال اگر نگاهی به جمهوری اسلامی بکنیم می بینیم که نتنها عدم سکولاریسم،  قضاوت در جامعه را به آپارتاید ضد غیر مسلمانان بدل کرده است، بلکه حتی مردم عادی  مسلمان نیز حق قضاوت ندارند،  و قاضی و دادستان یکی هستند، و آنهم  روحانیون شیعه، و حتی در میان آنها نیز ترکیبی از سران قوه قضائیه و بخشی از شورای نگهبان و دیگر سران الیت جمهوری اسلامی،  شورای مصلحت را تشکیل میدهند،  که هم قوه قضائیه است، هم مقننه، و هم مجریه، و به اینگونه کاندیداهای مجلس را از طریق شورای نگهبان که نصفش رسمأ عضو شورای مصلحت است تعیین میشوند، و این اولین کار این ارگان نیست و آخرین هم نخواهد بود.  اگر در این مورد نقش مجریه و مقننه دارد، در رابطه با موضوع محاکمات قتل های زنجیره ای نقش قضائیه هم داشت.

 

شورای مصلحت بعد از جنبش 2 خرداد،  برای خنثی کردن آن بوجود آمد.  اگر 2 خرداد جنبشی بود که مردم سعی کردند از حد اقل جمهوریت و پارلمانتاریسم موجود در جمهوری اسلامی،  بر ضد آن استفاده کنند، شورای مصلحت در مقایسه، در پی از بین بردن همان حداقل،  با ساختن یک شبه حکومت شورائی اسلامی،  به موازات پارلمانتاریسم اسلامی بود،  و نتیجه آن حذف بیشتر قضاوت مردم در سیستم جمهوری اسلامی بوده است.  سیستمی که شعار کاذب حکومت مردم را به مردم ارائه کرده است، زمانیکه نهادهای قضاوت مردم،  نظیر احزاب،  روزنامه ها و انتخابهای آزاد را سد کرده است.  در عمل اختلافات ارگان های سیستم جمهوری اسلامی، نظیر خصومت مجلس و شورای نگهبان،  میتواند به جنگ داخلی بیانجامد.

 

 شعارهای حکومت قانون آقای خاتمی و اصلاح طلبان اسلامی ایران  بعنوان دموکراسی،  برای گمراهی مردم، و ارائه تصویر غلطی از دموکراسی است، که نقصان مهمترین معیار دموکراسی،  یعنی عدم وجود نهادهای قضاوت مردم را،  از دیده ها مخفی  میکند.  چگونه میتوان رژیمی را دموکراسی نامید و در آن مسأله آزادی احزاب را سالها مسکوت گذاشت؟

 

هم سلطنت پهلوی و هم جمهوری اسلامی نهادهای قضاوت مردم را تقویت نکرده،  بلکه سد کردند. از روزنامه ها و مجلات گرفته تا احزاب،  دادگاه ها، و مجلس،  در کنترل سلطنت و روحانیت بود. صندوق های انتخابات در چنین سیستم هائی بی معنی است.

 

هر نیروی سیاسی که  از دموکراسی از ایران بگوی، اما موضوع نهادهای *قضاوت* مردم را در ایده ال خود برای ایران مسکوت گذارد،  معنی واقعی دموکراسی را نادیده گرفته است.

 

وقتی اول بار مردم ایران در 2 خرداد از اهرمهای جمهوری اسلامی بر ضد آن استفاده کردند، جمهوری اسلامی چنان دست پاچه شد که ترسید قدم بعدی به صحنه آمدن اصلاح طلبان واقعی نظیر فروهرها و مختاری ها و پوینده ها باشد،  و در نتیجه مبادرت به قتل های زنجیره کرد.  امروز دیگر مسأله رژیم استفاده مردم از اهرم های خود رژیم نیست،  و حتی مسأله رژیم استفاده ازوضع موجود توسط چند اصلاح طلب واقعی نظیر فروهر ها برای ورود به صحنه سیاسی نیز نیست. 

 

امروزه مسأله واقعی رژیم اسلامی،  ورود مردم به عرصه قضاوت است،  آنچه معنی واقعی دموکراسی است،  و وحشت واقعی رژیم نیز از آن است.  بنظر نمیرسد حتی به گلوله بستن مردم در خیابان ها بتواند جلوی مردم را از ورودشان به این عرصه واقعی دموکراسی بگیرد، و اینگونه است که مردم با ایده های تحریم و شرکت در انتخابات رژیم بازی کرده اند،  تا جدیت خود را در جایگاه خویش،  بمثابه قاضیان رژیم نشان دهند.

 

مردم در 1357 به خیابان ها ریختند و خون دادن، د اما خواست آنها نقش فزاینده در قضاوت نبود.   به عوض، امروز بهترین قاضیان ایران مردم ایران را درک نمیکنند،  و هنوز میخواهند بجای مردم بر مسند قضاوت نشینند، آنگونه که سلطنت و روخاتیت قرن ها بجای مردم تصمیم گرفتند و به مردم ابلاغ کردند.

 

ارگان های قضاوت مردم از موسسات علمی گرفته تا انجمن های دانشجوئی، مستقیمأ با موسسات مشابه در نقاط دیگر جهان در ارتباط هستند و این ارتباط ها هر روز بیشتر هم میشود .

 

 از قتلهای زنجیره ای تا فتواهای آیت الله جنتی بر علیه اینترنت،  نمیتواند جلوی این موج خروشان مردم را بگیرند.  مردم ایران هر سه قوه مقننه، محریه، و قضائیه را مورد قضاوت قرار میدهند.  چه فیضیه قم و مجاهدین انقلاب اسلامی،  ایران را به مرز جنگ داخلی ببرند،  و چه با هم متحد شوند و بر علیه مردم شمشیر بکشند، مردم ایران هر روز به جمهوری سکولار با نهادهای واقعی قضاوت مردم نزدیک تر میشوند،  و یک رژیم استبدادی را با رژیم استبدادی دیگری نعویض نخواهند کرد، حال چه با انقلاب و چه با رفرم.

 

د- اخلاق، جوامع باز و بسته

 

آیا داشتن حس تشخیص درست و غلط به یک کیش عقیدتی  نیاز دارد؟  آیا قضاوت اخلاقی بدی و خوبی نیازی به مذهب یا ایدئولوژی بسته ای برای دفاع از خود دارد؟ در مذهب زردشتی بدی و نیکی بطور مبسوطی بحث شده اند. بعد ها در مذهب مانی بدی با هویت مجزا تلقی شده و بعنوان عدم وجود نیکی نگریسته نشده است. در مقایسه، اسپینوزا و بیشتر فلسفه غرب بدی را بمثابه  نبودن نیکی نگریسته  اند. دوالیسم شر و خیر به سنت گناستیک در مسیحیت از طرف سنت آگوستین آورده شد و به فرقه ها و مذاهب پس از اسلام نظیر یزدانیان در ایران که ریشه شان در مذاهب ماقبل اسلامی است منتقل شد.

 

تئوری شر قرن ها دست به دست گشته و اسکات پک Scott Peck ، نویسنده مسیحی، در کتاب "مردم دروغ" خود وسیعأ از این تئوری استقاده کرده است، کتابی که خواندنش را توصیه میکنم.  کرچه او یک نویسنده مسیحی است ، آن کتاب میتوانست توسط یک نویسنده سکولار نوشته شود، درباره صداقت و بی صداقتی. او نشان میدهدد که چگونه فردی که دروغ میگوید  و در بی صداقتی پافشاری میکند، میتواند به توجیه اعمال یک شکنجه گر نازی بیانجامد.

 

نوشتم که انسانهای صادق و ناصادق در هر مذهب و ایدئولوژی یافت میشوند، و هیچ ایدئولوژی نمیتواند مردم را صادق کند، و ما دیده ایم که چگونه مردم از ایدئولوژی خود برای توجیه عدم صداقت استفاده میکنند، اساسأ با نگرش "هدف وسیله را توجیه میکند".

 

درست است که آنهائی که نیاز به یک مذهب دارند، کگر مثلأ مذهبی نطیر اسلام در ایران را رها کنند، میتوانند مذهب دیگری نظیر زردتشتی را برگزینند، که بیشتر یک هویت فرهنگی و اخلاقی است، و سازمان کنونی اش کالت-وار نیست. اما در جوامع باز،  تعلق مذهبی که مردم بخاطر ریشه خانوادگی دارند،  در مقایسه با جوامع بسته،  بیشتر و بیشتر اهمیت خود را از دست میدهد، و مردم اساسأ انقدر مذهبی نیستند، و تصمیم های خود درباره نیکی و بدی را بیشتر و بیشتر بر مبنای سودمندگرائی اخلاقی و حقوقی اتخاذ میکنند، تا که بر مبنای دگم مذهبی.

 

تئوریسین های لیبرالی نظیر جان رالز امروز هستند، که حقوق را بدون حتی نیاز به یک سیستم کامل لیبرالی دوران روشنگری کانت و جان استوارت میل تعریف میکنند. اما این تنها انتخاب در جامعه باز نیست.

 

یک فرد مذهبی نظیر کریشنامورتی همانقدر به جامعه باز نزدیک است که یک انسان سکولار نظیر کانت که سیستم کاملشcomprehensive system ه استبداد منتهی نشد. در مقایسه سیستهای غیر مذهبی مارکس و نازی نشان دادند که همانقدر استبدادی هستند که سیستمهای مذهبی مسیحیت و اسلام قرون وسطی.  در نتیجه دوباره تفاوت در جامعه باز است و نه آنکه از کیش مذهبی یا لامذهبی پیروی شود.

 

نکته بالا آنچیزی است که کارل پاپر در *جامعه باز*  سعی در نشان دادنش دارد. او کم.نیسم را بخاطر اتوپیسم آن رها نمیکند، آنگونه که بسیاری ار منقدین پیش از وی کردند.  وی آنرا رها میکند چرا که کمونیسم  جامعه باز را با جامعه بسته جایگزین میکند. به عبارت دیگر، اشکال کمونیسم این نبود که نوعی اتوپیسم است، و در واقع نقطه نظرات کریشنا مورتی یا دیدگاه های اجتماعی-سیاسی کانت و جان استوارت میل هم میتوانند نوعی اتوپیسم ملاحظه شوند، اما این ها باعث استبداد نشدند.  تفاوت مهم در دفاع از *جامعه باز* در اتوپی مورد توجه آن ها است. در نتیجه پاپر جمهوریت افلاطون را باندازه اتوپی کمونیستی یا نازی محکوم میکند بخاطر ضدیتشان با جامعه باز.

 

ه-مسأله آرمانگرائی نیست، نبود جامعه باز است

 

بسیاری از کسانی که از تجربه استبداد سیاسی و فکری کمونیسم،  یا اسلامگرائی،  بیرون آمده اند،  تصور میکنند که دلیل اصلی استبداد آن سیستمها،  آرمانگرائی آن ها بوده است،  و به نفی آرمانگرائی میرسند. واقعیت این است که حتی لیبرالیسم هم بسیار آرمانگرا تر از اتوپیسم کمونیستی بوده است، چه در زمینه اقتصادی و چه در زمینه سیاسی، ولی آنجه تجربه دموکراسی های غرب را جدا میکند باور آنها به *جامعه باز* است.

 

 در واقع اولین منقدین لنینیسم نظیر لوکاشLucas و منهایمMannheim در سال 1929 در اشتباه بودند که فکر میکردند مسأله دیکتاتوری کمونیسم بخاطر داشتن اندیشه های آرمانگرا بوده است. آنها اتوپینیسم را حذف و نئو مارکسیست شدند،  با تکیه بر جامعه شناسی دانش. در واقع اندیشه دموکراسی جامعه مدرن،  از  جان لاک تا استوارت میل،  بسیار آرمانگرا است،  ولی همه آرمانگرایان *جامعه بسته*closed society را ترویج نمیکنند.

 

این موضوعی است که دست آورد مهم کارل پاپر است که نشان داد مسأله استبداد از اسپارت در یونان باستان،  تا کمونیسم و فاشیسم در دنیای صنعتی، عدم پذیرش *جامعه باز* open society در آنها بوده است، و نشان داد که از جمهوریت افلاطون،  با حکومت نخبگانش،  تا تئوری دولت هگل،  و بالاخره مارکس، با حکومت پرولتاریایش،  مسأله تعلق *جامعه بسته* در آنها است که استبداد آفرین است.  در واقع حتی آیت الله خمینی نیز در کتاب ولایت فقیه خود،  اندیشه افلاطون را بکار برده،  و حتی وی را به نام ذکر میکند.

 

در نوشته قانون و ایران: فضیلت یا حقوق،   نشان داده شد که حتی در دموکراسی آتن،  در یونان باستان، دموکراسی به معنی *حقوق* درک نمیشده است،  و  به معنی *فضیلت* درک میشده، و به همین دلیل است که در دفاعیات  سقراط،  حرفی از حقوق وی نیست،  و حتی سعی وی، در نشان دادن با فضیلت تر بودن خود،  در برابر محاکمه کنندگانش است، وقاضی نهائی هم  خدایان هستند که هر طرف میخواهد سخنگوی آنها باشد.

 

 در نتیجه در تئوری عدالت سقراط و افلاطون، از حقوق انسانی بحثی نیست،و اصل بحث فضیلت است.  همانقدر حقوقی نیز که در عمل در آتن برای اشراف وجود داشت،  نتیجه یک قانون اساسی با تعیین حقوق،  حتی برای اشراف نبود.  ودر اسپارت حتی  اشراف هم جنین حقوقی نداشتند، و زنان و برده گان هم که در هر دو جا حقوقی نداشتند. منظور بحث آنکه اساس درک دموکراسی بر مبنای حقوق ، و نه بر مبنای فضیلت، در دنیای مدرن طرح شده است.

 

جامعه باز آن جامعه ای است که در آن حقوق انسانی،  جهان شمول پذیرفته شده، و در عمل و در قانون برسمیت شناخته شده اند.  در واقع سوسیالیسم مدرن با نقد لیبرالیسم،  از جامعه آزاد نیز فاصله گرفت، و از ابتدا آن را در نقد برنامه گوتای مارکس و انگلس میشود دید، که پدینگونه جامعه باز است که نفی شده و دیکتاتوری پرولتاریا توجیه میشود، تا تئوری دولت لنین و استالین در دهه های بعد.  و این اشتباه اساسی آن ها در زمینه جامعه شناسی بود،  که در کنار تئوری  اقتصاد دولتی،  به استبداد لنینیسم و استالینیسم کشید.

 

در واقع آرمانگرائی کمونیسم را، سالها قبل از لوکاش، برتراند راسل  نقد کرده بود،  و مسائلی که آنها طرح میکنند درست هستند، همانطور که در اندیشه مارکسیستی و مونیسم-یکتاگرائی نقد جالب برتراند راسل را از اتوپی توماس مور ذکر کرده ام.  اما ساختن جامعه دموکراتیک پس از رنسانس هم همانقدر آرمانگرایانه بود ه است. پاپر در سالهای 1940 در کتاب جامعه باز و دشمنانش نشان داد که مسأله آرمانگرائی نیست و مسأله سوسیالیسم مدرن ضدیت آن با جامعه باز بوده است.

 

پاپر سوسیالیسم مدرن را مساوی جریانات سوسیالیستی ماقبل صنعتی نطیر توماس مورنمی بیند، هر چند آرمان ها شبیه هستند،  و نقد برتراند راسل از چنین آرمانهائی بصورت طرح  یک جامعه آینده کسالت آور، بجا است،  ولی مسأله استبداد و دیکتاتوری سوسیالیسم مدرن بحث دیگری است و پاپر آنرا پاسخ داد. این دو موضوع ،  یعنی آرمانگرائی و عدم دفاع از جامعه باز، قبل از پاپر،  چه در میان نویسندگان لیبرال نظیر راسل،  و چه در میانه نئو مارکسیست ها نظیر لوکاش و منهایم مساوی تلقی میشدند.

 

جریانات آرمانگرای واپس گرا،  نظیر اسلامگرائی کنونی جمهوری اسلامی،  و مجاهدین،  در گذشته نیز بوده اند،  نظیر مزدکیان که بهترین نقد آنرا علامه دهخدا نوشته است،  که آنان را یک فرقه واپس گرا دیده است.  برعکس نویسندگان کمونیست که بخاطر دیدن برخی آرمانهای مشترک،  مزدکیان  را مترقی ارزیابی کرده اند.  متأسفانه نویسندگانی نظیر احسان طبری که درباره مزدکیان و جنبش های مشابه نوشتند،  حتی نظیر انگلس که در باره موینتزر نوشته است، با تاریخ واقعی این جنبش ها آشنا نبوده،  و فقط از روی آرمانهای آن ها به قضاوت نشسته اند، و از جریانات واپسگرا دفاع کرده اند،  و مخالفین چپ هم،  اکثرأ برعکس،  بخاطر مخالفت با آرمانهای این جنبش ها، آنها را کوبیده اند،  و نه نقش تاریخی آنها در ترقی یا واپس گرائی.  بهر حال این موضوع مفصلی است و میدانم برخی تاریخ نگارانی که از دیدگاه های جدید به تاریخ نگاه میکنند،  در مورد مزدکیان در حال تحقیق و نشر هستند.

 

آنچه درباره لنینیسم و اسلامگرائی بایستی در نظر داشت،  دوباره نه آرمانگرائی آنها،  که البته بسیار پرابلماتیک است،  بلکه ضدیت آنها با جامعه باز،  در قانون و عمل است .

 

نوشته زیر یکی از جالب ترین نوشته هائی است که درباره آرمانگرائی  در عصر ما نوشته شده است و امیدوارم به فارسی ترجمه شود:

 

http://iranscope.ghandchi.com/Anthology/bisk.htm

 

درسالهای اخیر،  در نقد از جمهوری اسلامی، بسیاری به نقد عرصه های مختلف زندگی اجتماعی  در ایران پرداخته اند و اینکه انتظارشان از جامعه مدنی چیست.  مثلأ نقد روسری در مجاهدین خلق. این نوشته ها آن نوع نقدی است که در غرب توسط کسانی نظیر ولتر و توماس پین انجام شده است،  و به رشد *جامعه باز* کمک بسیار کرده است. توسعه جامعه باز فقط در سیاست نیست،  و اهمیت نوشته هائی نظیر آثار ابن ورق یا علی دشتی،  و حتی بسیاری از رمان های جدید ایران،  که به مسائل روزمره زندگی میپردازند، در همین است.

 

رمان های جدید نظیر حاجی آقای هدایت،  به زندگی روزمره میپردازند،  ولی فقط نقد نمیکنند،  بلکه جامعه باز را ترویج میکنند.

 

 

در واقع اینکه کسی نظیر آقاجری با حکم مرگ خود برای کفرمخالف است،  ولی از  فتوای خمینی برای قتل سلمان رشدی دفاع میکند،  نشان دهنده آرمانگرائی او نیست،  بلکه نشانه ضدیت او و اسلامگرایان باصطلاح اصلاح طلب،  با جامعه باز است، و دیدن دموکراسی بعنوان فضیلت است که خود را فاضل و اقتدارگرایان را جاهل میدانند ،و حقوق انسانی  در جامعه بازبرایشان اصل نیست. به همین شکل مجاهدین و مسأله عدم رعایت حقوق بشر در تشکیلاتشان و مسائلی نظیر دفاع از حکومت اسلامی برای دولت موقت،  روسری در تشکیلاتشان، و حملاتشان به مخالفین با دروغ و تهدید،  همه حکایت از ضدیت آنها با جامعه باز است.

 

 نداشتن یا داشتن آرمان و آرمانگرائی،  به معنی  پلورالیسم یا نفی آن  نیست. هما نطور که در دموکراسی حکومت مردم نیست نوشتم،  مسأله اصلی دموکراسی،  نه در آرمان ها و نه در افراد است. مسأله *چگونه* حکومت کردن است، و دقیقأ به همین دلیل دموکراسی اسلامی پلورالیسم نیست.

 

حلاصه کنم ایده ال های جان لاک یا جان استوارت میل،  همانقدر آرمانگرا بودند،  که ایده الهای مارکس. در این مورد که  دموکراسی مالکیت دار برای توسعه دموکراسی فراصنعتی مناسب تر از سوسیالیسم و اقتصاد دولتی است،  مفصلأ نظرم را در آیا سوسیالیسم عادلانه تر است؟ ، نوشته ام.  اما  آنچه دموکراسی های غرب و اندیشمندان آنرا موفق به رشد دموکراسی کرد،  عدم آرمانگرائی نبود،  بلکه کوشش انها در تئوری و عمل برای ایجاد جامعه باز بود.

 

 

و-عدالت اجتماعی و آزادی

 

پیش از سقوط شوروی، متفکرین مترقی جهان توجه شان بر ر.وی آزادی متکرکز بود،  اما پس از سقوط اتحاد شوروی، بیشتر و بیشتر این متفکرین درباره مسولیت در کنار آزادی بحث میکنند. کارل پاپر در مصاحبه های خود تحت عنوان "درس های این قرن" موضوع مسولیت را مورد تأکید قرار داده است.

 

پاپر در سالهای آخر زندگی اش، توجه خود را بیشتر و بیشتر معطوف به حکومت قانون و حتی ایجاد مقررات قانونی برای تلویزیون کرد، در ارتباط با نمایش خشونت در تلویزیون ، و اهمیت کلیدی حقوق کودکان. بحث عرصه هائی نظیر حقوق کودکان را بسختی بتوان در نوشارهای در مورد حقوق بشر در گذشته یافت.  پاپر در مصاحبه های سالهای 90 خود، کودکان را  توسری خورunderdog عصر ما قلمداد میکرد که وی دفاع از حقوق آنها را مد نظر داشت. همجنین در باره عدالت اجتماعی، پاپر عبارات جالب زیر را در اتوبیوگرافی خود نوشته است:

 

"من تا سالها پس از رد مارکسیسم، سوسیالیست ماندم، و اگر میتوانست چیزی شبیه سوسیالیسم،  در ادغام با آزادی فردی،  وجود داشته باشد، من هنوز نیز سوسیالیست می بودم.  چرا که چیزی بهتر از یک زندگی متواضعانه، ساده،و آزاد در یک جامعه تساوی گرا egalitarian نیست.  مدت ها برای من طول کشید تا تشخیص دهم که این رویائی بیش نیست، و اینکه آزادی مهم تر از برابری است، و آنکه کوشش برای تحقق برابری، آزادی را به مخاطره میاندازد: و آنکه اگر آزادی از دست برود، حتی برابری در میان غیر آزادان نیز وجود نخواهد داشت." [کارل پاپر، "درسهائی از این قرن"، 1997،  متن انگلیسی، ص5]

 

عدالت اجتماعی موضوع کلیدی جامعه فراصنعتی است. در نوشتار خود تحت عنوان "یک تئوری ارزش ویژه" اقتصاد فراصنعتی را از این نقطه نظر مورد بررسی قرار داده ام، و با طرح تئوری ارزش برای این اقتصاد، مسأله عدالت اجتماعی در تمدن نوین را بحث کرده ام. همانطور که آشکار است، اگر "ارزش اضافه" ای در محدوده ارزش ویژه وجود دارد، که در رساله ام معین کرده ام، امکان آنکه به صاحبان دارائی مرتبط باشد حد اقل است.  بنظر میرسد که بی عدالتی عمده ای در توزیع درآمد وجود دارد، که معتقدم، از میان صفوف خود آنهائی که به فعالیت های خلاق مشغولند است، و نه از فعالیت تولیدی ابزارگونه که همان شکل استاندارد تولید صنعتی را دنبال میکند.

 

در همان رساله نشان دادم که از انجا که فعالیت خلاق بخش اصلی فعالیت بشر در جوامع فراصنعتی میشود، مسأله توزیع عادلانه ثروت از رابطه بین صاحبان و آنها که صاحب وسائل تولید نیستند، به رابطه بهترین تولید کننده کار خلاق با سازندگان معدل یا کمتر، یا آنها که پائین تر تصور میشوند مبدل شده است. یعنی معضل عدالت اجتماعی در تمدن نوین مربوط به نحوه پاداش نتیجه کار حرفه های جدید است،  که انچه* بهترین* است و یا *تصور* شود بهترین است،  پاداش همه کارهای مشابه را میبلعد. پاداش محصول کار موسیقی دانان در طی قرون اینگونه بوده، اما  نویسندگان و موسیقی دانان همواره گروه کوچکی بودند و معضل نحوه پاداش ثمر  کارآنان موضوع مهم جامعه نمیشد. ولیکن مولدین دانش،  بخش عظیم مولدین جامعه فراصنعتی هستند.   در نتیجه موضوع عدالت این جامعه اساسأ نه در مرحله تولید manufacture  ، بلکه قبل از آن طرح است،  یعنی زمان انتخاب یک محصول اندیشه،  مثلأ زمان پذیرش یک  ASIC layout از طرف چند مشتری تعیین کننده.

 

یک موسیقیدان که ملیون ها کپی از نوار آهنگش فروش میرود،  بخش اصلی منفعت آهنگ سازان مشابه را تصاحب میکند،  هرجند شرکتی که حق فروش آهنگ او را دارد، در پروسه صنعتی تولید  "ارزش اضافی" بدست میآورد.  اما بقیه موسیقیدانان که در رنجند و احساس "اسنثمار" میکنند، احساس بهتری نداشتند اگر سرمایه دار تمام فروش موزیک بی خریدار آنها را به ایشان میداد. حتی سرمایه داری که آهنگ همکار موفق آنها را پخش میکند "استثمارگر" اینان نیست.  هرچند همکار موفقشان  گهگاه از قراردادهایش مینالد، وی نیز ابدأ احساس استثمار نمیکند. در واقع همکار موفق آنهاست که محصول کوشش کل گروه اجتماعی آنها را تصاحب کرده است، چرا که کار وی بهتزین است، و یا پذیرفته شده است که بهترین است،  و در اینگونه تولید،  همانطور که در بخش های قبلی رساله توضیح داده ام،  پاداش بر مبنای میانگین نبوده،  بلکه بر مبنای بهترین است.

 

همین نکته درباره بازی در فیلم سینمائی، نوشتن کتاب، طراحی نرم افزارو سخت افزار کامپیوتر، طراحی معماری، بازی در  تیم های فوتبال و بسکتبال حرفه ای،  و امثالهم صادق است. بخاطر تسهیل بحث بیائیم مدل کارگر-سرمایه دار را استفاده کنیم. اگر کارخانه ای با 1000 کارگر داشته باشیم و بهنرین کارگر معادل 800 کارگر حقوق بگیرد و بقیه اصلأ حقوق نگیرند، آیا دیگر موضوع عدالت مربوط به سرمایه دار است که ارزش اضافی را پرداخت نمیکند،  یا سوپر کارگر  " superworker"،  که "مشروعأ" حقوق 800 کارگر را تصاحب کرده؛  و درصد کوجکتز از آن را به صورت "ارزش اضافی" به صاحب کارخانه میدهد.

 

نجار دوران اقتصاد کلاسیک میز را ارزانتر یا گرانتر؛  نسبت به هزینه میانگین تولید میکرد. ولیکن تابلوی لبخند ژوکوند  میلیون ها برابرهزینه  کاغذ و مرکب و  کارمزد داوینچی ارزش دارد، حتی اگر سخاوتمندترین صاجب کار،  لئوناردوداوینچی را استخدام میکرد.  از سوی دیگر هزاران اثر هنری،  ارزششان از کاغذ و جوهری که بکار برده اند کمتر است و به دور ریخته میشوند.  ناشرین هر ماهه هزاران کتاب جلد مقوائی hardcover  را به دور میریِزند. اینها انتخاب بهترین،  و نه انتخاب معدل در این عرصه هاست.  99 تا از 100 کتاب درسی مقاومت مصالح بایستی "مشروعأ"  خدف شوند و  یکی انتخاب،  و آن یکی تا سال ها،  در صدها هزار نسخه منتشرخواهد شد و هزاران دلار در آمد خواهد داشت در صورتیکه 99 تای بقیه،  بدور ریخته شده،  و نویسندگانش در آمدی از کار خود کسب نخواهند کرد.

 

نویسنده یک رمان موفق، پس ازانتشار چلد مقوائی،  حق طبع و نشر کتاب جلد کاغذی، کتاب-نوار، تئاتر، فیلم سینمائی، ویدیو،  و غیره را سال پس از سال میفروشد.  در چنین حالتی، دیگر بی عدالتی به دلیل صاحب کار نیست، حتی دیگر در محیط کار صنعتی نیست. بی عدالتی در اصول اخلاقِی حاکم برنحوه  پاداش  کارهای خلاق در جامعه  نهفته است،  چرا که  در درون گروه های خلاق،  الزامی وجود ندارد که مولف آن یک کتاب درسی موفق،  تعهدی نسبت به زندگی مولفین 99 کتاب شکست خورده داشته باشد.  اگر ناشر کتاب نه چندان موفق،  "ارزش اضافی" ای کسب نکند،  و همه درآمد را به نویسنده بدهد، نویسنده کماکان سختی خواهد کشید،  ولی نه از جانب صاحب تولید.

 

درست است که همین مسائل پاداش عادلانه،  درباره حرفه های خلاق،  در قرون وسطِی نیز وجود داشته اند، اما تفاوت  در سرعتی است که امروزه کارهای مختلف حذف شده،  و "بهترین" ها تعیین میشوند (اسکار، پولیتزر، گرمی، ...)،   و مهمتر آنکه امروز در تولید فراصنعتی،  کارهای خلاق نظیر طراحی نرم افزار و سخت افزار،  بخش اصلی تولید جامعه را تشکیل داده،  و نظیر فلاسفه یونان،  قشر کوچکی با اهمیت ناچیز اقتصادی،  یا بخشی از طبقه دیگر( در آنجا بخشی از برده داران)،  نیستید.

 

امروزه در سیلیکان ولی Silicon Valley کالیفرنیا میتوان بسیاری مورد های مشابه مثالهای بالا یافت.  بسیاری مهندسین سخت افزار و نرم افزار که نتیحه کارشان بهترین بوده،  و یا بهترین قلمداد شده،  بلیونر شده اند،  و آنها که نتیجه کارشان بهترین نبوده،  یا بمثابه بهترین تلقی نشده،  با فقر دست به گریبانند.  در نتیجه معضل عدالت اجتماعی برای اینان درسکتور صنعتی نیست،  یعنی مسأله اشان این * نیست* که manufacturer ، ثمره فکر آنها را ساخته و فروخته و فقط سهم کوچکی از سود را به آنها داده است ، بلکه همکار موفق آنها است که ثمره کار کل گروه اجتماعیشان را تصاحب کرده است .  البته برای محصولاتی که موفق میشوند،  نظـیر یک آهنگ موفق، مسأله عدالت در تولید صنعتی نوار یا ویدئو، مثل تولید صنعتی در گذشته،  وجود دارد، اما اصل موضوع عدالت اجتماعی برای مولدین دانش و کارهای خلاق،  در آن بخش نیست،  و به آنچه  ارزش ویژه نامیدم بستگی دارد.

 

کسانی که به کارهای خلاق اشتغال دارند،  سازندگان اصلی تمدن آینده بشرند،  و معضل عدالت اجتماعی،  مسأله مرکزی کیفیت جامعه آینده ماست.  ولیکن از انجا که مسأله،  فی مابین همکاران حرفه ای است،  و نه بین طبفات متخاصم احتماعی، شناسائی مسأله مشکل تر شده است.  پاداش بر مبنای نیاز welfare state نیز حل این مشکل نیست،  چرا که *قصد* را برای پاداش به رسمیت نمیشناسد.  نیاز یک نقاش گمنام برای رقابت با پیکاسو، فقط غذا و خانه نیست بویژه اگر در بنگلادش زندگی کند.  

 

اختلاف بین یک کارخانه کفش دوزی پیشرفته و یک کارخانه متوسط و یک کارخانه توسعه نیافنه آنقدر زیاد  نیست،  و آنکه بالاتر از متوسط است سود ویژه میسازد،  اما خیلی زود  بقیه بالا آمده،  و توازن در میانگین جدید ایجاد میشود.  اما تفاوت یک نوار موسیقی که  فروش نرود،  و یک نوار hit  پرمشتری  که ملیون ها نسخه به فروش میرود،  با قانون میانگین قابل توضیح نیست،  و همانگونه که در قسمت های دیگر نوشتم با تئوری ارزش ویژه قابل تبیین است.

 

آنچه از نطر اجتماعی آشکار است،  این داقعیت است،  که هیچ قانونی وجود ندارد که سراینده نوار hit  پرمشتری را موظف کند که برای رفاه  افراد دیگر حرفه خود مالیاتی پرداخت کند.  در واقع وی همانگونه مالیات میدهد،  که اگر پولش را در صنعت یا سهام یا املاک کسب کرده بود.  تخصیص پول به بنیادهای موسیقی رابطه ای با درآمد ستارگان معروف موسیقی ندارد.

 

در اخلاق و قانون جامعه صنعتی بدرستی اینگونه فرض شده که صاحب کارخانه برای رفاه و امنیت اجتماعی کارگران بایستی مالیات بپردازد،  و چنین انتطاری امروزه بمعنی "محدود" کردن آزادی تلقی نمیشود.  ولیکن  گرفتن مالیات از اعضاء پر درآمد یک حرفه،  بنفع اعضاء کم درآمد را،  عرف و قانون هنوز نپذیرفته است.

 

لازم است در پایان خاطر نشان کنم که مسأله عدالت اجتماعی برای کارگران صنعتی،  که با توسعه فراصنعتی کار خود را از دست میدهند،  و نیاز به آموزش حرفه های جدید دارند،  نیز بحشی از واقعیت دوران کنونی است.   اگرجا بجا شده،  به بخش فراصنعتی بپیو.ندند،  عدالت اجتماعی  در سیستم  فراصنعتی ارزیابی میشود،  همانطور که در این مقاله بررسی کردم،  و لیکن مسأله عدالت اچتماعی تا آنجا که در تولید صنعتی هستند،  نظیر گذشته در چارچوب جامعه صنعتی تبیین میشود.  همچنین موضوع آلترناتیو های رفاه اجتماعی و تجدید آموزش حرفه ای،  برای کمک به شاغلین و بیکاران  سکتورهای  صنعتی و کشاورزی،  در دوران تحول به جامعه فراصنعتی،  موضوع این نوشته نبوده،  و در جای دیگر در آن باره نوشته ام، و مقاله جیمز البس  نیز طرح جالبی برای آلترناتیو سیستم دولتی رفاهی welfare system   برای جامعه فراصنعتی است که میتواند پایگاه غیروابسته به دولت را برای چنین پروژه های تجدید آموزش ایجاد کند.

 

ارزش کالاها به وسیله قانون زمان-کار (تبیین معدل) در سکتور صنعتی،  و از طریق تئوری ارزش ویژه در سکتور فراصنعتی،  وقتی فعالیت بشر ابزارگونه نیست، تبیین میشود.  معهذا همانگونه که مارکس ذکر کرده مسأله عدالت اجتماعی در شناخت تبیین ارزش و اینکه آیا همه ارزش تحقق یابد نیست، بلکه مسأله عدالت ارائه سیستم توزیع و اخلاق نوین است.  اما بعکس تصورمارکس،  سیستم توزیع ادامه مستقیم سیستم تولید نیست. مثلأ قانون زمان-کار برای تولید صنعتی صادق است (تبیین از طریق  تعیین معدل)، حال چه سیستم توزیع ثروت سرمایه داری باشد و چه سوسیالیستی.  همین نظر درباره ارزش ویژه صادق است (تبیین از طریق تعیین بهترین).  با درک مکانیسم آن، ما می بایست سیستم توزیع آلترناتیوی ارائه دهیم،  و آنچه در بخش آخر این رساله ارائه کردم،  کوششی در این راستا بود.  معضل عدالت اجتماعی از موضوع طبقات متخاصم، بیش از پیش  به موضوع درون گروه و طبقات اجتماعی نوین تغییر یافته است.

 

همانگونه که در فیزیک چهار نیرو (یا بنظر برخی فیزیکدانان پنج نیرو) وجود دارند، در اقتصاد هم دو نوع ارزش مبادله وجود دارند.  و اگر در فیزیک وحدت دو تا از نیروها یعنی الکترومغناطیس و نیروی ضعیف weak force حاصل شده، پیشنهادم برای وحدت دو معیار ارزش،  یک طریق مطالعه اقتصاد  جوامع فراصنعتی است. اما هدف اصلی در این رساله نشان دادن اهمیت ارزش ویژه بود و طرح  نیاز به دست و پنجه نرم کردن با مسأله وحدت دو نوع ارزش،  و بالاخره درک نتائج این تئوری برای موضوع عدالت اجتماعی در جوامع فراصنعتی.

 

 

ح-ثروت و عدالت در ایران فردا

 

ثبت اختراعات و دانش رمزی شده چیست؟ دکتر شهیندخت خوارزمی در رساله 11 اردیبهشت 1383 خود تحت عنوان "ایران‌ و انقلاب‌ دیجیتال‌" مینویسند:

 

"از نظر فن‌ آوری‌ جفری‌ سكس‌، در دانشگاه‌ هاروارد مطالعه‌ای‌ انجام‌ داده‌ است‌ و براساس‌ دو معیار تعداد حق‌ امتیاز اختراعات‌ به‌ ازای‌ هر یك‌ میلیون‌ نفر جمعیت‌ و سهم‌صادرات‌ فن‌آوری پیشرفته‌ از تولید ناخالص‌ ملی،  جهان‌ را به‌ سه‌ منطقه‌ فن‌ شناختی‌ زیرتقسیم‌ كرده‌ است‌:
 

"نوآوران‌ فن‌ آوری‌: كشورهایی‌ هستند دارای‌ 10 حق‌ امتیاز (اختراع‌ ثبت‌ شده‌) یا بیش‌تر كه‌ به‌ ازای‌ هر یك‌ میلیون‌ نفر جمعیت‌ صادرات‌ فن‌ آوری‌ پیشرفته‌ در این‌ كشورها حد اقل دو در صد تولید ناخالص‌ ملی‌ آنان‌ را تشكیل‌ می‌دهد.

 
"كاربران‌ فن‌ آوری‌: این‌ كشورها توانایی‌ بالایی‌ در جذب‌ دانایی‌ها و فن‌ آوری‌های‌پیشرفته‌ دارند و زیر ساخت‌ لازم‌ رابرای‌ این‌ كار فراهم‌ آورده‌اند.
 

"حذف‌ شدگان‌: این‌ كشورها در تولید و در جذب‌ و مصرف‌ فن‌ آوری‌ پیشرفته‌ سهمی ‌ندارند و یا سهم‌ آنان‌ ناچیز است‌.
 

"ایران‌ در گروه‌ سوم‌ قرار دارد. شاید گفته‌ شود چون‌ مدل‌ و ارقام‌ این‌ طبقه‌ بندی‌ در دست‌ نیست‌، نمی‌توان‌ اعتبار این‌ طبقه‌ بندی‌ راتائید كرد. ولی‌ شكی‌ نیست‌ كه‌ سهم‌ ایران‌ از صادرات‌ فن‌ آوری‌ پیشرفته‌ و حق‌ امتیاز كه‌ معرف‌ تولید فن‌ آوری‌ نوین‌ هستند، بسیار ناچیز است‌. ایران‌ در سال‌ 2001، تنها یک حق‌ امتیاز داشته‌است‌. این‌ درحالی‌ است‌ كه‌ در سال‌ 1997، این‌ رقم‌ برای‌ امریكا 111906 بوده‌ است‌."

 

اجازه دهید جمله آخر ایشان را تکرار کنم که مینویسند ایران در سال 2001 تنها یک حق امتیاز اختراعات یعنی patent داشته است زمانیکه امریکا در سال 1997 رقم 111806 را داشته است.  آیا این رقم اهمیتش مثل صد سال پیش،  فقط بمعنی با سواد تر بودن یک جامعه در مقایسه با دیگری است؟  خیر؟

 

رقم مربوط به حق امتیاز اختراعات در عصر حاضر،  بیان نسبت ثروت آینده دو جامعه است،  چرا که مهم ترین ثروت در دنیای آینده،  نه مالکیت زمین، نه مالکیت کارخانه، بلکه مالکیت دانشیIntellectual Property  است،  که بهترین بیانش هم در اختراعات ثبت شده است. در نتیحه اساس تولید و توزیع ثروت در آینده ایران،  مالکیت دانشی، واگر دقیق تر بگویم،  تولید و مالکیت دانش رمزی شدهcodified knowledge است.

 

درباره دانش رمزی شده،   دانیال بلDaniel Bell در پیشگفتار 1999 بر  کتاب "فرارسیدن جامعه قراصنعتیThe Coming of Post-Industrial Society" خود،  بطور مبسوط توضیح داده است.  آنچه وی دانش رمزی شده مینامد، امروز به آسانی در ASIC  های بغرنچ در تولید سمی کانداکتورsemiconductor قابل رویت است، که در آن دانش در درون خود طرحdesign نهفته است، و این طرح ها،  اقتصاد واقعی فراصنعتی را از اقتصادهای قدیمی سرویس-دار جدا میکنند.

 

***

 

ثروت جامعه چیست؟ کتاب آدام اسمیت بنام "ثروت ملل" مهمترین کتابی است که در تاریخ،  درباره *ثروت* جوامع بشری نوشته شده است. جالب است که وی در ابتدا جامعه اولیه زمان شکار را با جامعه ای که حیوانات اهلی دارد مقایسه میکند،  و مینویسد که دومی میتواند محصول خود را انباشت کند،  و برای محصول هم گاو را مثال میزند.  در واقع تفاوت آهوی وحشی و  گاو اهلی در این است که دومی قابل کنترل است، و در نهایت با تضمین قانون و دولت میتواند تحت مالکیت درآید.

 

به همینگونه هم مالکیت دانشیIntellectual Property ، نظیر اختراعات،  یا نرم افزار،  در کشورهائی که حق طبع و نشر را دولت تضمین کند، با  شکل عمومی فکر و علم متفاوتند،  و قابل کنترل و  مالکیت بوده، و  بیان ثروت  جامعه هستند.

 

کتاب آدام اسمیت در سالی منتشر شد که آمریکا بیانیه اسقلالش را نوشت. در آنزمان هنوز شکل اصلی ثروت،   حتی در اروپا و امریکا،  دارائی ارضی بود، اما اسمیت بدرستی تشخیص داد که مالکیت کارخانه ای ثروت آینده جهان است.  در شهرها هم این ثروت،  یا در رابطه با اقتصاد کشاورزی منطقه دور شهر توسعه میافت،  و یا در موارد شهرهای مجاور دریاها، ارتباط با تجارت خارجی، ضامن رشد ثروت آن شهرها بود.

 

 امروز نیز اگر حالت اول، بعنی سود جستن از نیازهای صنایع تزدیک مناطق اقتصاد نو؛  اساس پایگاه توسعه اقتصاد فراصنعتی در غرب بوده است، در کشورهای دیگر نظیرژاپن، اقتصاد نو اساسأ در ارتباط با اقتصاد گلوبال رشد کرده است. مثلأ در دو دهه اخیر، اقتصاد هند و سنگاپور بهترین نمونه های این نوع توسعه فراصنعتی هستند.

 

جالب است که اقتصاد هند از زمانی توانست بطور جدی رشد کند،  که دولت هند موضوع دفاع از مالکیت دانشیIntellectual Property را جدی گرفته،  و شرکتهائی نظیر ویپرو Wipro در هند، حتی بهتر از همتایان غربی شان،  در حفظ این حقوق برای مشتریانشان، عمل کرده اند. ده سال پیش، در یک شغل مدیریت مهندسی در شرکت ادپتکAdaptec، یک شعبه دفتر توسعه مهندسی در بنگلور هند داشتم، که از سرویس های ویپرو استفاده میکردم، و آنها کار شرکتهائی نظیر ادپتک و تندم Tandem را از هم جدا نگه میداشتند، با ایجاد حفاظ در مقابل یکدیگر، و با استفاده از پرسنل و منابع جداگانه،  با اینکه هردو پروژه مشابه بودند،  و آن هم در یک ساختمان.

 

به اصل بحث برگردم، ثروت جامعه در ایران چیست و بیشتر و بیشتر چه خواهد بود؟  درست است که تا زمانیکه آلترناتیو جدی ای در دنیا برای نفت بوجود نیاید، اصل ثروت ایران ذخاثر نفتی ماست.  ولی موضوع اساسی جامعه ما ایجاد ثروت نو است،  و حتی توزیع ثروت نیز بایستی اساسأ  در چارچوب ایجاد ثروت نو درک شود،  و نه تقسیم مجدد ثروت کهنه.

 

چرا  آدام اسمیت در بحث ثروت ملل از *تقسیم کار* جامعه صنعتی شروع میکند، .و میگوید که تولید کشاورزی راحت نمیتواند به تقسیم کار بپردازد،  و در مقایسه تولید کارخانه ای،  در همان زمان وی،  که تولیدی جوان بود،  به چندین هزار بخش تقسیم و ثروت زا شده بود، و در همان موقع اسمیت این تقسیم کار ها را به هزاران جز،  ذکر میکند.  وی میخواهد روند آینده زایش ثروت را درک و با آن حرکت کند، یعنی آنکه  تقسیم شدن کار و تعدد اجزا به معنی مالکیت تعداد زیادتر اجزا،  و بیان رشد مالکیت صنعتی بود. اگر جامعه صنعتی توسعه اش با میزان توسعه تقسیم کار قابل سنجش بود، در زمان ما،  تولید فراصنعتی،  دقیقأ با میزان گسترش  مالکیت دانشیIntellectual Property قابل سنجش است، و تعداد اختراعات ثبت شده شاخص بسیار خوبی برای این توسعه است،  و این موضوعی است که چه در رابطه با تولید ثروت،  و چه در رابطه با توزیع آن میبایست در نظر گیریم.

 

در رساله  تولید فرا انسان مرکزی  ذکر کردم که تولید مولکولی که اساسأ به فعالیت انسان به مثابه ابزار نیازی ندارد، اصل تولید آینده خواهد شد. و کشوری نظیر ایران نخواهد توانست با تولید ات قدیمی انسان مرکز،  با چنین تولیدات نوین فرا انسان مرکز نقاط دیگر گیتی،  در اقتصاد گلوبال،  رقابت کند. در نتیجه تولید فرا صنعتی برای ایحاد ثروت،  در ایران همانقدر مهم است که در آمریکا،  و رقابت هم برروی بهترین اختراعات  و توسعه آنها خواهد بود، و اصل ارزش در چنین تولیدی مالکیت دانشی پروسه های آن تولید است.

 

جالب است که هند و سنگاپور امروزه بسیاری پروژه های *پایه ای* را شروع کرده اند،  که قبلأ فقط غرب قادر به انجام آنها بود. در نتیجه آشکار است که چنین کوشش های تولیدی برای کشورهای در حال توسعه نه تنها امکان پذیر است، بلکه رمز موفقیت آنها در آینده است، و در واقع این تولیدات، اصل تولید ثروت برای  ایران آینده نگر خواهند بود.

 

***

 

عدالت اجتماعی چیست؟ برداشت های سرمایه داری و سوسیالیستی در رابطه با عدالت اجتماعی برای ایران آینده کارائی نخواهند داشت:

 

الف- آنها که فکر میکنند عدالت اجتماعی در اقتصاد فراصنعتی مسأله ایران نیست،  و فکر میکنند سرمایه داری راه حل برای ایران است، در واقع طرح های سرمایه داری از نوع خصوصی سازی های جمهوری اسلامی را ارائه میدهند،  و در رقابت با غرب زود شکست میخورند،  و به حمایت گرائی میانجامند،  و نهایت باعث دور افتادن مجدد از اقتصاد گلوبال میشوند، اینبار در چارچوب یک اقتصاد خصوصی.

 

ب. تصور سوسیالیست ها  که میخواهند برنامه توزیع ثروت جامعه صنعتی را در جهان کنونی ارائه دهند،  و در نتیجه بدنبال اقتصاد دولتی هستند،  در عمل سرمایه های خارجی را از سرمایه گذاری در ایران،  بخاطر امتیازات دولت،  فرار خواهند داد،  و در داخل هم فساد و سو استفاده،  همانگونه که در همه کشور های سوسیالیستی بار ها آزماش شده است،  دامن زده خواهد شد.

 

 اگر در کشورهای پیشرفته،   دست آوردهای جنبش های سوسیالیستی در سیستمهای سرمایه داری،  تعدیل هائی نظیر دولت رفاهی و حقوق اجتماعی را تعبیه کرده، در ایران حتی چنین سیستم هائی هم وجود ندارند، ومضافأ اینکه در ایران توسعه جدید،  مثل دموکراسی های غربی،  بصورت تدریجی نبوده،  و در عمل نظیر تجربه کشورهائی نطیر زیمبابوه،  این  طرح ها میتوانند از یکی از دو سناریو بالا، به دیگری نوسان کنند،  و نتیجه نیز نابودی جامعه شود.

 

به عبارت دیگر راه حل های کهن سرمایه داری و سوسیالیستی،  یا امتزاج های سوسیال دموکراسی، راه حل نبوده، بلکه تکرار دورهای باطل شکست خورده گذشته است، هرجند طرح موضوع عدالت اجتماعی،  جز لاینفک برنامه توسعه فراصنعتی در ایران میباشد، و بدون یک طرح موثر عدالت اجتماعی،  هیچ طرح توسعه ای نمیتواند در ایران به موفقیت انجامد.

 

نکات زیر در رابطه با موضوع عدالت اجتماعی در ایران میبایست در نظر گرفته شوند:

 

1. دولت اساس کوشش خود را صرف پشتیبانی از موسات آموزشی برای ایجاد اختراعات جدید در 10 سال آینده کند.

 

به این طریق ایران به سطح قابل قبولی در این زمینه  نسبت به جمعیت و  وسعت خود خواهد رسید، و به این طریق قابلیت رقابت ایران در اقتصاد گلوبال تضمین خواهد شد.

 

2. اقتصاد مالکیت دار بمثابه شکل اصلی اقتصاد پذیرفته شود با سیستهای مالیاتی تصاعدی.

 

 

همانگونه که در آیا سوسیالیسم عادلانه تر است؟   نوشتم،  نوشداروی سوسیالیسم در میان روشنفکران ایران از جذابیت خاصی برخوردار است:

 

 "درباره کشوری بحث میکنیم که مردم اساسأ در پنجاه سال گذشته مالیاتی نداده اند،  و دولت بزرگترین مالک بوده،  با مالکیت نفت در واقع بیش از 90% سرمایه درآمد زای کشور را در تملک خود دارد،  و دولت بوده که به مردم از طریق سوبسیت پرداخت میکرده،  و نه آنکه مالیات دهندگان به دولت حقوق بدهند.  در نتیجه این یک کار بسیار دشوار است که طرح دموکراسی مالکیت دار در ایران پیاده شود، و بخواهیم در آن عدالت اجتماعی را نیز تعبیه کنیم. در صورتیکه در نظر روشنفکران چپ، یک میان بر سوسیالیسم وجود دارد که  تبدیل مالکیت وسائل تولید به مالکیت عمومی است، و دیگر عدالت اجتماعی از آن منتج میشود.  یک نوشداروی راحت و سریع برای تمام درد های اجتماعی، یک تیر و چند نشان.

 

"صرفنظر از آنکه چقدر سوسیالیسم لیبرالی دموکراتیک باشد، عاقبت به آنجا میرسد که بخش کوچکی از جامعه کنترل اقتصاد را در دست میگیرند، همانگونه که الیت (نخبگان) در جوامع سوسیالیستی واقعی چنین کردند.  چرا که آنان دارائی های تولیدی جامعه را نمایندگی میکنند،  و عدم وجود مالکیت خصوصی بر وسائل تولید،  به این معنی است که این الیت کوچک *خود* صاحب آن دارائی ها محسوب میشوند.  در مقایسه با آن،  دموکراسی مالکیت دار، از این مسأله،  با تأمین مالکیت گسترده دارائی های تولیدی و سرمایه انسانی،   جلو گیری به عمل می آورد، و این است دلیل آنکه امکانات مساوی و آزادی های سیاسی،  این سیستم را عادلانه تر میکنند.

 

"در واقع به حد اکثر رساندن سطع حد اقل نیازهای اولیه جامعه،  که رالز در کتاب اصلی خود به نام "تئوری عدالت" در سال 1971 طرح میکند، و نظریه مهم خود-منفعتی  روشنگرانهenlightened self-interest که در آن کتاب  ارائه کرده، در ماورأ جوامع کنونی غرب است.  وی همواره عادلانه بودن را آنگونه تعریف میکند که به مثابه تضمین  "بزرگترین منفعت برای کم مزیت ترین عضو جامعه" است.  به عبارت دیگر در اینجا پشتیبانی از اصل اول عدالت، یعنی آزادی های سیاسی، و  نیز تضمین به حد اکثر رساندن شرایط حداقل در جامعه،  به معنی کشتن انگیزه فعالیت نیست، آنچه که حتی در جوامع سوسیالیستی از نوع سوئد هم مسأله است،   چرا که در اینجا از طریق اصل دوم عدالت، یعنی با ایجاد  امکانات مساوی حاصل میشود، و نه از طریق خیریه." 

 

خلاصه آنکه  اقتصاد مالکیت دار،  بیشتر از اقتصاد بدون مالکیت،  توان برقراری  عدالت اجتماعی را دارد، ولی مسأله در آمد از صندوق سهامی-ملی،  در کنار در آمد از کار،  و سیستم مالیاتی درست،  آن مسائل کلیدی عدالت اجتماعی خواهند بود که در زیر بحث خواهم کرد.

 

 3. یک سیستم رفاهی Welfare System ، آنگونه که در یک دیدگاه آینده نگر در سال 1989 توضیح دادهام، در نظر گرفته شود که از  صندوق سهامی ملی مدل آلبس تأمین شود و نه از دولت.

 

همانطور که در تولید فرا انسان مرکزی ذکر شد "اگر در سطح جهانی نیاز به کار بشر نقصان یابد، مردم همه کشورها، که در آمدشان به کار،  بمثابه ابزار هوشمند در تولید صنعتی و کشاورزی،  وابسته بوده است، منبع در آمد خود را از دست خواهند داد، و زندگی شان از این تحولات،  مستقیمأ متأثر خواهد شد، حال چه آنها در ایران زندگی کنند، چه در آمریکا."

 

این مهم است که تأکید شود که  سیستم رفاهی پیشنهاد شده، نظیر یک صندوق بازنشستگی *غیر دولتی* است، ولی برای همه مردم، در همه سنین،  و به این طریق،  درآمد حداقل جامعه را به حد اکثر ممکن در هر زمان میرساند، از طریق فعالیت صاحبان این سهام، واین درآمد، مستقل از در آمد ناشی از کار شهروندان خواهد بود.

 

این طرح، با ایجاد امکان در آمد جدا از کار  برای همه مردم،  لطمات انسانی حاصل از تغییر اقتصادی به جامعه فراصنعتی را نیز،  کاهش خواهد داد.

 

همانگونه که میدانیم،  یکنفر مثل بریتنی اسپیر Britney Spears خواننده،  یا علی دائی فوتبالیست،  یا یک نویسنده نرم افزار موفق،  میتواند ملیونها دلار در آمد از کارخود داشته باشد،  و دیگری،  حتی در کار مشابه، میتواند هیچ در آمدی نداشته باشد، چرا که کارش* بهترین*  شناخته نشده است. در باره این موضوع در عدالت اجتماعی و انقلاب کامپیوتری مقصلأ بحث کرده ام.

 

آیا بایستی این اختلاف را از بین برد؟ هدف آن نیست،  چرا که در آن صورت انگیزه برای بدست آوردن مالکیت دانشیIntellectual Property از بین میرود،  و نظیر وضعیت بردگان در آمریکا میشود، که انگیزه برای مصرف بیشتر و کار کمتر داشتند. در واقع در زمان آبرهام لینکلن در آمریکا،  در سال 1862 ، طرح هوم استد Homestead Act ، برای ایجاد انگیزه مالکیت در برابر ایالات برده دار جنوب طرح شد،  که بسیارموفقیت آمیز هم بود،  و تا 1976 در آمریکا ادامه یافت،  آنهم چون پس از صد سال، دیگر زمینی برای اینگونه طرح وجود نداشت. در نتیجه اگر امروز طرح مشابهی،  برای تفیض حقوق حاصل از اختراعات افراد در موسسات آموزشی و دولتی، به خود آنان،  در صورت تمایل آنها به ساختن، انجام شود، ، مثلأ در مدت معینی،  نظیر  5 سال هوم استد،  که زمان اجازه داده شده  برای آبادانی زمین  و ساختن خانه بود، میتواند به انگیزه قوی برای فعالیتentrepreneurial انترپرونری  تبدیل شود.

 

در نتیجه منظور جلوگیری از اینگونه در آمد از کار نیست، اما وضع کردن قوانین مناسب برای  مالیات از آن،  و نیز قوانین مناسب برای شرکتها در دادن سهام خود به کارمندان خود است، در شرکت هائی که اینگونه مالکیت دانشیIntellectual Property را تولید میکنند.  و اینگونه افزایش ثروت،  و نیز توزیع عادلانه تر ثروت حاصل خواهد شد.  شاید درست باشد که بخشی از سهام اینگونه موسسات،  در زمان سهامی-عمومی شدنpublic company آنها،  به کل آن حرفه،  برای بسط فعالیت اعضا کم درآمد تر حرفه تخصیص یابد.  درباره شکل گیری ارزش در اقتصاد نو،  در یک تئوری ارزش ویژه   مقصلأ بحث کرده ام،  و همان معیار نیز میبایست برای تعیین نسبت های مالیاتی تصاعدی این درآمد ها بکار رود.

 

***

 

موضوع تولید و توزیع ثروت در ایران آینده را نه برنامه های سرمایه داری و نه برنامه های سوسیالیستی میتوانند پاسخ گویند،  و تحولات تولید فرا انسان مرکزی جوامع فراصنعتی،  برای برنامه ریزی اقتصاد ایران آینده همانقدر اهمیت دارند،  که برای آمریکا.  فعا لیت برای ایجاد تولید مولکولی، توسعه مالکیت دانشی در دانشگاه ها و موسسات دولتی،  خصوصی، و NGOs، و ایجاد یک سیستم رفاهی بر پایه  صندوق سهامی-ملی،  اهم آن کارهائی است که میبایست برای تولید و توزیع ثروت نو در آینده ایران انجام داد.

 

ط- مونیسم و پلورالیسم

 

سالها متعجب بودم که چرا بسیاری از گروههای مارکسیستی با لیبرالیسم دشمنی میورزیدند،  نورالدین کیانوری رهبر حزب توده اصطلاح لیبرال را به بد ترین توهین در فرهنگ سیاسی ایران تبدیل کرد، و در زمان گروگان گیری بسیاری از چپ ایران با حزب الله،  برای سقوط لیبرالیسم در ایران بعد از انقلاب 57،  متحد شدند؟  با تفحص بیشتر منوجه شدم که سر سختان مارکسیسم شوروی و چین نیز همینگونه با لیبرالیسم عناد میورزیده اند.

 

در واقع جدائی بسیاری از گروه های چپ ایران از مارکسیسم،  بدلیل اطلاع از جنایات حکومت های کمونیستی در کامبوج Killing Fields وویتنام، ونیز در پی آشکار شدن قتل عام مخفیانه خانواده تزار توسط لنین،  و بسیاری جنایات دیگرآن رژیم در طی بیش از نیم قرن،  در پیآمد سقوط امپراطوری شوروی، انجام شد،  و نه از طریق نقد ایدئولوژی محافل روشنفکری در ایران.

 

 روشنفکران ایران اشتباه برنامه های خود را، عملأ درعملکرد رژیم اسلامی دیدند، که بسیاری از آن برنامه ها را به عمل گذاشت، و نه مانند روشنفکران ویتنام که آنرا در اصل کمونیستی خود تجربه کردند، و برای رهائی از آنجه خود ساخته اند، نظیر روشنفکران ایران، ولی به نوع دیگر، در کوشش باشند.

 

در واقع بسیاری از ایدئولوژی هائی که ریشه خود را در مارکسیسم داشنتند، برای بیش از یک قرن بر اندیشه روشنفکری ایران غلبه داشنه اند، حال برخی نظِیر خمینی، غیر مستقیم از طریق سید قطب مصری،  و برخی دیگر نظیر مجاهدین، مستقیمأ از طریق متون مارکسیستی.  در واقع به این حقیقت خرده نمیتوان گرفت،  چرا که مارکسیسم برای بیش از یک قرن،  مهمترین اندیشه موجود در عرصه علوم انسانی و علوم اجتماعی بوده است.

 

تحقیقی درباره "مونیسم و اندیشه مارکسیستی" در سالهای اوائل 1980 انجام دادم، که بسیاری از سوألاتم را درباره موضع ضد لیبرالی بسیاری از گروه های سیاسی ایران پاسخ داد. مسلمأ مارکسیسم که مکتب عمده فکری ای در قرن گذشته بوده است شاخه های زیادی داشته است، که حتی برخی از آنها پلورالیست بوده اند، و آنها را نیز در نوشته خود در بالا یاد کرده ام، هرچند موضع آنها در رابطه با موضوعاتی نظیر دولت گرائی در اقتصاد،  با مونیستها،  چندان تفاوتی نداشته وندارد.

 

لازم به یادآوری است که صرف نظر از موضوع پلورالیسم، مارکس و مارکسیستها،  کارهای زیادی در زمینه های گوناگون علوم انسانی و اجتماعی انجام داده اند و نقدم از اندیشه مونیستی در مارکسیسم به هدف بی اعتبار کردن آن دستآوردها نیست.

 

همچنین در مقایسه با مونیسم، مبحث پلورالیسم در فلسفه غرب را در رساله ای در 1985 نیز مورد مطالعه قرار داده ام و همچنین درباره پارادیم های نو در آن سال نوشتار کوتاهی نوشتم.

 

بسیاری از متفکرین قرن بیستم،  نظیر برتراند راسل و کارل پاپر، به اهمیت پلورالیسم در فلسفه غرب اشاره کرده اند، و مطمئنأ میتوان متافیزیک پلورالیستی را در کارهای فلسفی  مهمی، از متافیزیک ارسطو گرفته تا مونودولوژی لایبنیتس Leibniz و اتمیسم منطقی logical atomism راسل مشاهده کرد.

 

در حقیقت اتمیسم منطقی راسل، که وی در مقطعی از سیر فلسفی خود ارائه نمود، فلسفه ای بسیار پلورالیستی است، که برخی از فلاسفه زمان ما، نظیر نلسون گودمن Nelson Goodman در کتاب "طرق مختلف جهان سازی Many Ways of World-making"،  پارادیم وی را دنبال کرده اند.

 

همچنین بسیاری کارهای کمتر شناخته شده،  نظیر کتاب "فن معماری فحوا،" بنیان پلورالیسم نو Architectonics of Meaning, Foundations of the New Pluralism  " نوشته  والتز واتسون Walter Watson ،  کوششهائی بنیانی برای درک مبانی پلورالیسم در اندیشه فلسفی است.

 

اندیشه روشنفکری ایران میتواند از دستاوردهای فلاسفه ای که بیشتراز زاویه نگرش پلورالیستی کار کرده اند، بهره زیادی ببرد.  برخی از آنها نظیر جان رالز John Rawls ،  در زمینه فلسفه و علوم اجتماعی کار کرده اند،  وبرخی دیگر نظیر کواین Quine ،دستاورد هایشان بیشتر در زمینه های هستی شناسی ontology و منطق،و ریاضیات است.

 

اندیشه روشنفکری ایران بیشتر به مونیسم تمایل داشته تا به پلورالیسم،  و این خود یکی از دلائل تمایل به مارکسیسم و بویژه شاخه های مونیستی آن بوده است.  البته درست است که دلیل توجه روشنفکران انقلابی ایران به لنین تا کائوتسکی،  بخاطرغلبه جنبش های انقلابی جهان سوم در نیمه قرن بیستم بوده است، ولی صرفنظر از دلائل تمایل، این غیر قابل انکار است که ما نقصان اندیشمندانی نظیر جیمز، راسل، و پاپر را در تاریخ فلسفه و سیاست خود داشته ایم،  و فراوانی افکاری نظیر لنین و خمینی. مهم است که ما با شایستگی های اندیشه پلورالیستی خود را آشنا کنیم.

 

اجازه بدهید  این یادداشت را با نقل قولی از سخنرانی های 1907 ویلیام جیمز William James ،  تحت عنوان "یک عالم پلورالیسی A Pluralistic Universe"    پایان دهم، که توضیحی بسیار عالی از پلورالیسم است:

 

"با تفسیر پراگماتیک وارانه، پلورالیسم یا دکترین آنکه کثرت وجود دارد،  به این معنی است که قطعات گوناگون واقعیت "ممکن است بیرونأ" مرتبط باشند. هر آنچه شما میتوانید به اندیشه بیاورید، هر چقدر بزرگ ودر برگیرنده، از نقطه نظر پلورالیستی به یک نوع یا اندازه،  یک محیط حقیقی "خارجی" دارد. همه چیز به طرق گوناکون "با" یکدیگرند هستند، ولی هیچ چیز همه چیز را در بر نمیگیرد، یا بر همه چیز غلبه ندارد.  لغت "و"  دردنباله هر جمله ای میاید.  و چیزی همیشه از قلم میافتد. "نه کاملأ" بیان بهترین کوشش ها، در هر جای گیتی، جهت دستیابی به همه-شمولی بایستی ذکر شود. جهان پلورالیستی بیشتر به جمهوری فدرال شبیه است تا یک امپراطوری یا یک پادشاهی [تاکید از من]. معهذا هرآنچه بسیار بتوان جمع کرد، بسیاری دیگر حضور خود را در مرکز موثر آگاهی و عمل آشکار میسازند، که چیز دیگری خود گردان و غایب بوده،  و غیر قابل تقلیل به یگانگی است.

 

"مونیسم، از سوی دیگر، تکیه دارد که وقتی ما به واقعیت توجه میکنیم، واقعیتِ  واقعیات، همه چیز حاضرند به *همه چیز* دیگر،  در یک همزمانی بزرگ کاملیت، که هیچ چیز یه هیچ معنی کاری functional  یا اساسی، نمیتواند از بقیه جدا باشد، و همه چیز درهم، در یک تلاقی بزرگ، درهم ادغام میشوند.

 

"(ویلیام جیمز، یک جهان پلورالیستی، متن هاروارد، صفحه 45، چاپ 1977   William James, A Pluralistic Universe, Harvard Edition, Page 45, 1977 print )."

 

متن بالا به این معنی نیست که با فلسفه ویلیام جیمز موافقم. در واقع در رساله ام درباره پلورالیسم که در بالا ذکر کردم، نقدی از جیمز در رابطه با پشتیبانی وی از فلسفه برگسونBergson  نوشته ام ، که بسیار عجیب بوده و در تضاد با پلورالیسم است.

 

آخر آنکه شک دارم بشریت در هیچ کشوری بتواند ایده آل امریکائی "پیگیری خوشبختیpursuit of happiness"، آنگونه که برتراند دو ژونل توضیح داده است را،  در چارچوب مونیسم بدست آورد، حال چه مونیسم مذهبی باشد یا ملحدانه!

 

ی-استدلال های غلط فرامدرن (پست-مدرن)

 

تعریف فرامدرنیسم از سوی طرفداران آن بسیار متناقض است، و البته اگرمتناقض نبود، خود بر ضد پیش فرض این مکتب فکری میبود، که اساسأ کوششی برای طرح "هرچه میتواند باشد" است،  یا به بیان ساده تر ضد متد است.

 

اساسأ فرامدرنیسم،  آنارشیسم قرن بیستم است.  عبارات زیر را درنوشتار دیگری،  در رابطه با کلبیونCynic ، یعنی پیش کسوتان آنارشیستها در یونان باستان نوشته ام، و  انارشیستهای قرن نوزدهم و فرامدرنیست های قرن بیستم بسیاری خصائص مشابهی داشته اند:

 

"کلبیونCynics دستاوردهای تمدن،  نظیر دولت، مالکیت خصوصی، ازدواج، و مذاهب را رد میکردند. در واقع آنان را میتوان پیش کسوتان آنارشیستها قلمداد کرد، که در جای دیگر مفصلأ بحث کرده ام. آنها سعی در تصحیح نقصان های اجتماعی نه از طریق رفرم داشنتند،  و نه از طریق ارائه آلترناتیو اجتماعی ای که با انقلاب بدست آید.  آلترناتیو آنان "بازگشت به طبیعت" و زندگی نظیر حیوانات بود.  یکی از چهره های برجسته آنان، دیوژانس، حتی به برادری نسل بشر و حیوانات معتقد بود که البته انساندوستانه بود.  خلاصه آنکه رد نظم موجود از طرف اینان ضربه ای بود بر مونیسم، هرچند مکتب فکری شان برای اندیشه و فعالیت فکری کشنده بود." [رساله "پلورالیسم در اندیشه غرب"]

 

اجازه دهید حالا دقیق تر به پست مدرنیسم نگاه کنیم. توضیح و نقد دنیل بلDaniel Bell از فرامدرنیسم در بخش  II "پسگفتار 1996" از کتاب  "تضادهای فرهنگی سرمایه داری" وی، یکی از بهترین تحلیل های این جریان فکری در عصر حاضر است.  دنیل بل فرامدرنیسم را اینگونه تعریف میکند:

 

"فرا مدرنیسم فرار از فلسفه است-وبرای  فوکو، دریدا، و یا رورتی، به تاریخ فرهنگی، بیان، یا زیبائی شناسی، و نفی، اگر نه واژگونی، ارزش های فراگیر جهانی universalist و  معنوی transcendental" [تضادهای فرهنگی سرمایه داری، دانیال بل، ص298]]

 

"برای فوکوFoucault، شکاف معاصر علم شناخت،  با مفهوم انسان عصر روشنگری است..که چالش وی با انساندوستی غرب را تبیین میکند...و دریداDerrida میخواهد فلسفه را رد کند، در جستجوبرای یک مرکز هستی شناسی ontological center ..به جای فلسفه (یا بزبان وی "اشاره شده the signified") ، و برای وی تنها ادبیات وجود دارد، و در ادبیات، فقط متن وجود دارد، و در متن، تنها اشاراتsigns وجود دارند..هرچند دریدا به مثابه صدای آزادی خودرو تفسیر شده تصور میشود، اما وی هرچه هست غیر از آن. متد و دسته بندی های وی، همان قدر قیاسی است،  که طرح  های یک پیرو اسکولاستیسم در قرون وسطی.  ابزار کلی وی تکنیک "دیکنستراکسیونdeconstruction" است. اما هر کوششی برای مشخص کردن معنی این اصطلاح بی نتیجه است، چرا که دریدا از دادن یک معنی ثابت برای هر اصطلاحی، از جمله این اصطلاح خود وی،  سر باز میزند. در پایان،  تحلیل متن برای دریدا موضوعش "فتط فتیشیسم معنی" نیست، که رابطه با یک مورد مراجعهreferent، یا واقعیت بیرونی است. یک دلیل جاذبه دریدا، بویژه برای تئوریسین های ادبیات، که از طریق وی  موضوع عرصه خود را مرکز جستارinquiry می بینند، این است که دیکونستراکسیون همه سیستمها را به نفع یک متد،  که در عین حال ضد متد است، میپاشاند.  دریدا هم این را دارد و هم آن." [تضادهای فرهنگی سرمایه داری، دانیال بل، ص302-304]

 

"این ابلهانه است که سعی کنیم فرامدرنیسم یا PoMo را "راست" یا "چپ" ارزیابی کنیم. آنچه ما در اینجا داریم نتیجه منطق مدرنیسم است (وجهmode ضد معرفتی و ضد روشنفکرانه آن) و  مصرف گرائی ( کسب کنندگی اشacquisitiveness)،  در جهانی که فرهیختگانشculturati ، دیدگاههای خود را متناقض مییابند- بسبب عدم وجود یک بنیاد محکم در اخلاقیات سنتی،  یا در لیبرالیسمی که برایش مشکل بود برای رفتار مجاز،  حدودی قائل شود- و در نتیجه آنارشیسم فرهنگی و نوسنجی ارزش ها،  به نوعی فرامدرنیسم را از قید مسولیت آزاد کرده است".[تضادهای فرهنگی سرمایه داری، دانیال بل، ص302-306]

 

عبارات بالا نشان میدهد که آزادی فردی برای متفکرین فرامدرن،  به معنی فراموش کردن دستاوردهای بشریت در طی هزاره هاست، حال چه دست آوردهای فاکت هایfacts علمی باشند، یا حقوق بشر،  که در سطح جهانی کسب شده باشند، و به عوض دعوت انان برای رلاتیویسم فرهنگی، و توجیه سنتهای ضد حقوق بشری نظیر سنگسار، قطع عضو، و کشتن مرتدین مذهبی است، چرا که اینان فراگیر و جهانی بودن ارزش های حقوق بشری را انکار میکنند. این دیدگاه آنارشیستی از آزادی فردی است.

 

برای آنارشیستها ازادی معنی اش آزادی در درون نهادهای مترقی نیست، و تصور میشود که از طریق به دور ریختن دستاوردهای تمدن یعنی با به دور ریختن موسسات دموکراتیک و حقوق بشر،  میتوان به آزادی رسید،  چرا که نظیر کلبیون،  وجود و عدم وجود این نهاد های مترقی  دستاورد بشریت، برای آنها بی اهمیت تلقی میشود.  در نتیجه تفاوت زندگی متمدنانه و به رسمیت شناختن حقوق بشر،  با زندگی قرون وسطائی و قبول سنت های وحشیانه نظیر سنگسار و قطع عضو، یکسان شمرده میشود، و  بد ینگونه فرامدرنیسم ایدئولوژی بازگشت دولت قرون وسطائی اسلام گرا میشود.

 

به عبارت دیگر از طریق نفی ارزش علم و دستاوردهای حقوق بشری و موسسات دموکراتیک تمدن، فرامدرنیسم ابزار مدیریت عقب مانده ترین سیستم  قرون وسطائی اسلام گرا شده است. آنارشیسم با نفی هر قاعده، حتی قوانین بازی لیبرالیسم، به توجیه و کمک فاشیسم قرون وسطائی میرسد. این آن چیزی است که جمهوری اسلامی را در قدرت نگه داشته است.  و بدینگونه است که آنان که مقررات و اصول اخلاقی اساسی لیبرالیسم و بشردوستی را به مثابه زنجیر پا تلقی میکردند، به کارگزاران بد ترین مقررات و اصول اسلامگرائی قرون وسطی مبدل شده اند، و به آن افتخارمیکنند که اینگونه "تفاوت فرهنگ بالا و پائین را زدوده اند".  رلاتیویسم فرهنگی که در نوشتار دیگری بحث کرده ام، نتیجه مستقیم اندیشه فرامدرنیسم است.

 

ک-کنفرانس پرندگان

 

در پی موضوع تغییر پارادیم و پرسپکتیو تئوریک جدید، بایستی مقاله "رقص در آسمان" خود را ذکر کنم که در آنجا موضوع شیفت پارادیم را در عرصه مناسبات فی مابین انسانها بحث کرده ام، و مقاله "زنان/مردان/عشق/تعهد/غیره" که در آن مسائل  زنان در جامعه فراصنعتی بررسی شده است. همچنین در نوشتار "موسیقی عصر جدید چیست"، توسعه موسیقی جدید مورد بررسی قرار گرفته است. بالاخره آنکه این تغییر پارادیم را در شعری تحت عنوان بیان زندگی نگاشته ام، و در اندیشه فلسفی در رساله مقصلی تحت عنوان "معنی زندگی" ، و تأثیر تکنولوژی های جدید و سفر فضائی بر روی فکر ما را در مقاله "فضا و اندیشه نو" مورد تفحص قرار داده ام.

 

شونرویو سوزوکی Shunryu Suzuki در کتاب "نه همیشه اینطور" (Not Always So)  خود،  که سی سال پس ازمرگش در سال 2002 منتشر شده است،  توصیف بسیار جالبی از ظن Zen  و رفتن به توالت دارد.  وی مینویسد که یکی از استادان تاریخ ظن بودائیسم،  به نام یومون Ummon ، شاید اولین کسی بوده است که ارتباطی بین پراتیک ظن و توالت طرح کرده است. کسی از یومون پرسیده که "پراتیک ما چیست ؟  بودا چیست؟"  و یومون در پاسخ گفته است "کاغذ توالت".  سوزوکی ادامه میدهد که البته امروز کاغذ توالت گفته میشود، اما آنچه یومون آنوقت گفته این جمله است که ظن "چیزی است که شما خود را در توالت با آن پاک میکنید"  و از آنزمان به بعد بسیاری از استادان ظن از اینکه منظور وی از کاغذ توالت چیست،  به عنوان یک کوانkoan برای تعمق اندیشمندانهmeditation استفاده کرده اند.

 

در اینجا به توضیح معنی کوانkoan نمیپردازم.  دوست مرحوم،  جک لی،  که استادش سوزوکی بود، در نوشته اش درباره تعمق اندیشمندانهmeditation دراین باره توضیح کافی داده است،  که علاقمندان میتوانند به آن نوشته مراجعه کنند.  البته جک مذهبی نبود،  و دلیل آنکه وی متد ظن برای تعمق اندیشمندانه را انتخاب کرده بود، این امر بود که وی فکر میکرد،  فرد بایستی یک روش معینmeditation را انتخاب،  وبطور پیگیر، و مرتب انجام دهد،  وگرنه نتیجه مطلوب حاصل نمیشود. لارم است ذکر کنم که خود نیز اگر میخواستم مذهبی انتخاب کنم، ظن را انتخاب میکردم،  ولی مذهبی نیستم،  هر چند  تعمق اندیشمندانه ظن را مفید مییابم.  همچنین لازم است ذکر کنم که با عرفان و صوفیگری ایران مخالفم،  و نظرم را مفصلأ در نوشته های دیگری توضیح داده ام،  و استفاده ام از استعارات شاعرانه عرفانی در این جا، به معنی تعلق بهعرفان ایران نیست. به موضوع بحث برگردم.

 

فکر میکنم جنبش سیاسی ایران میتواند از حرف این استاد ظن بیاموزد که مکتب خود را،  به "چیزی است که شما خود را در توالت با آن پاک میکنید"،  تشبیه کرده است.

 

نظرات گوناگون سیاسی و فلسفی در جنبش ما،  حتی افکار غیر مذهبی،  آنقدر مکتبی تلقی میشوند،  که طرفداران آنها حاضر نیستند اینگونه از مکاتیب خود حرف بزنند و حاضرند حتی برای مکتب بکشند و لی انرا به دور نریزند.  حاضر نیستند  به توالت رفته و خود را از افکار پوسیده که بر فکرشان سنگینی میکند،  تخلیه کنند.  آنها چنین حرفی را گناه کبیره تلقی میکنند، در صورتیکه فقط ابزاری برای پاک کردن خود لازم دارند،  که  بعدأ بتوانند  دنیای کنونی را با فکر باز بنگرند.  مشکل ما این است که همه جریانات گوناگون سیاسی ما در تاریخ غوطه ورند،  و با هزار حیله و مکر میخواهند همان مکتب قدیم خود را  رنگ کنند و بفروشند،  بجای آنکه فکر را از این اشتغالات تخلیه کنند، که اجازه اندیشیدن را از آنان سلب کرده است،  و آنان را دوباره به پله اول و تکرار آیات نا موفق گذشته کشیده  است.

 

چه اشکالی اپوزیسیون ایران دارد؟ این عنوان نوشته ام در سال 2002 بود،  که حتی برخی در محافل بین المللی از آن نتیجه گرفتند که این پراکندگی،  مقابله جنبش سیاسی ایران را با دستگاه امنیتی رژیم مشکل میکند.   علت داشتن دهها گروهی که برنامه سیاسی شان فرقی ندارد،  بخاطر آزادی اندیشه و دموکراسی نیست.  به این خاطر است که بصورت انسانهای آزاد ما نتوانسته ایم با هم همکاری کنیم.  اگر گروهی هم منسجم مانده،  آن بوده که بصورت کالت عمل کرده،  و نه بصورت اتحاد افراد آزاد.  همه خطوط سیاسی ما صدها فرقه و دسته اند که اختلافشان بر سر دعواهای سنی و شیعه مانند،   از صدها مکتب مرده،  یا مرده زنده،   باز مانده از گذشته است.

 

ده سال پیش مقاله ای نوشتم تحت عنوان کنفرانس پرندگان ، که ترجمه انگلیسی عنوان منطق الطیر عطار بود. عطاری که بقول متولی مقبره اش مغولان سرش را از تن جدا کردند،  و سر او کماکان از جنایات حمله مغول میگفت،  تا جائیکه همان مغولان برایش مقبره ای ساختند. در واقع همان پراکندگی که ما را در برابر مغولان شکست داد،  امروز در برابر جمهوری اسلامی 25 سال است که گریبان ما را گرفته،  و حتی قاتلان فروهر ها نظیر عطار،  بعد از کشتارشان صدای آنان را میشنوند، و برایشان مقبره میسازند، در واقع از ترس انتقام مردم،  ولی خود پرندگان آزادیخواه ما یکیگر را میدرند،  چرا که نمیتوانند ذهن خود را از سیاست ها و قلسفه های پوسیده گذشته تخلیه کنند؟  بهترین اندیشه آن است که هراسی نداشته باشد که آن هم در توالت تخلیه شود،  چرا که هراسی از اینکه انسان با فکر باز به دنیا بنگرد ندارد.

 

داستان ما داستان پرندگان عطار است که بایستی در کوه قاف به آینه مقابل خود بنگریم،  و ببینیم که سیمرغ خود ما *سی* مرغ است،  که در جستجوی آینده ایرانیم،  ولی عدم تخلیه زباله های گذشته ذهن،  به ما اجازه نمیدهد که این حقیقت ساده را ببینیم،  و در دور جهان 25 سال است که به تکرار اندیشه هائی که 25 سال است شکست خورده اند مشغولیم و اینگونه بخاطر این زباله ها از هم بیگانه ایم.

 

منابع فصل14

 

 

15. آینده نگری، حزب آینده نگر، و ایران

 

در سال های 80  ، در عرصه دانش هوش مصنوعی (یا شعور ماشینی) AI-Artificial Intelligence  فعالیت های چشمگیری انجام شد.  دانشمند مشهور این رشته، مارو.ین مینسکیMarvin Minsky  ، در آن زمان در کتاب "مجمع فکر"  "Society of Mind" خود،  درباره  موجودات نوع جدیدی در فراسوی نسل بشر مینوشت. انتظارات بزرگ سالهای 80 با شک گرائی سالهای 90 دنبال شد، زمانیکه محدودیت های توان کامپیوتر های زمان ما آشکار شدند.

 

اجازه دهید ذکر کنم که هرچند مد زود گذر hype  هوش مصنوعی اوائل سالهای 80 مرد، اما دلبستگی واقعی درباره موضوع این عرصه دانش زنده بوده،  و در دو دهه گذشته کماکان موضوع کار متفکرین و دانشمندان این عرصه،  نظیر کورزویل،  بوده است. در واقع در بیبلیوگرافی bibliography مبسوطی  کارهای مختلفی که به این مبحث تاریخ ساز به هر نوع ارتباط دارند ذکر شده است.  رساله ام تحت عنوان "ابزار هوشمند: شالوده تمدن های نوین"  نیز که  در لیست بالا آمده است، سالها پیش در  پائیز 1985 ،  در ژورنال علمی  هوش مصنوعی AAAI  چاپ شده بود.

 

تم اصلی رساله ابزار هوشمند (هوش به معنی محدود آن، یعنی  ابزارهای با توان استنتاج inference) که تولید ابزارهای هوشمند تأثیر تاریخی عظیمی بر روی زندگی بشر و جهان میگذارد، در 18 سال گذشته  تائید شده است، و در واقع رشد اینترنت این تحول glacial را تسریع کرده است و  Internet2  این  سرعت را  بیشتر هم خواهد کرد.

 

بایستی اشاره کنم که این پیشرفت،  صعود و نزول  های خود را داشته و خواهد داشت،  و تحول همواری نخواهد بود،  بویژه آنکه برخی نیروهای اجتماعی، منافع خود را در شکست این تحول می بینند،  و در برابر آن از ایجاد هیچ مانعی فروگذار نخواهند کرد.  در واقع بحران سه سال گذشته در سیلیکان ولی امریکا، در تکنولوژی های نو،  بخشأ به دلیل جایگزینی و از رده خارج شدن سکتورهای مختلف اقتصاد نو و کهنه بوده است.  ولیکن همانطور که در نوشته دیگری نوشته ام،  نیروهای واپس گرای سیاسی  ، به توسعه فراصنعتی لطمه زدند، و این بحران اهمیت شرکت نیروهای آینده نگر در عرصه سیاست را آشکار کرد. اما این جذر و مد ها به این معنی نیست که تحول فراصنعتی قابل بازگشت است. درواقع آنچه در پایان نوشته 18 سال پیش خود جمع بندی کردم را کماکان درست می دانم که در زیر نقل میکنم:

 

"در پرتو آنچه ذکر شد، فرارسیدن تمدن نوین را استقبال کرده وانتظار آینده بهتری را در پی این تحولات دارم. دیدگاه های بد بینانه از آینده، ناشی از ایستا قلمداد کردن تکامل بشر در دوران رشد و تکوین ابزارهای هوشمند است. ببا پیدایش شعور ماشینی، برای اولین بار در تاریخ بشر، انسانها با چالش فکری عظیم بهره برداری همه جانبه از خصائص حاکی از هوش  مصنوعات متفکر  مواجه شده اندو آنچه شاهدش هستیم گوشه کوچکی از پتانسیل عظیمی است که در آینده ای نه جندان دور قابل تحقق است،  و مطمئنأ ااین مساعی، دینامیسم خاصی به تکامل نوع بشر نیز خواهند داد. بهمراه پیشرفت های مهندسی ژنتیک و ارتباطات ماهواره ای، پروسه تولید در این جامعه عصر فضا آنقدر سریع تعییر خواهد کرد،  که حتی خطوط کلی زندگی اجتماعی جدید را بسختی میتوان با شعور کنونی انسان به تصورآورد.  لیکن جدا از آنکه فرماسیون های نوین اجتماعی چه شکلی به خود بگیرند، بعضی تاثیرات اجتماعی ابزار هوشمند جدید ممکن است به شرح زیر باشند:

 

"1- توسعه عمیق شعور بشر: عقل سلیم انسان در پی این چالش هوش مصنوعی،  بسیار تکامل یافته تر گشته،  و انتظار کشفیات، اختراعات، و حتی درک جدیدی از خود،  در آینده نزدیک،  دور از حقیقت به نظر نمیرسد.

 

"2- آزادی اکثریت بشریت از زندگی بعنوان ابزار و وسائل تولید: در صد بیشتری از مردم خواهند توانست که به فعالیت مورد علاقه شان در زندگی بپردازند، بجای آنکه صرفأ بخاطر تآمین نیاز های اولیه شان ناگزیر به انجام کارهای مورد تنفرشان باشند.

 

"3- کثرت عظیم ثروت بشریت: گشوده شدن مرزهای نو در برابر ما، چه در فضا و چه در زمین، مطمئنأ پیامد این ترقیات خواهد بود.

 

"ممکن است در نگاه نخست، تکامل دادن پروسه های نوین تولید، نظیر ایجاد "کارخانجات و دفاتر آینده" ، "خانه های آینده"، و امثالهم، اقدامات کلیدی جهت ساختن آینده جلوه کنتد. ولیکن تحقق ثمرات پیشرفتهای تکنولوژیک جدید، تنها با طرح و توسعه روابط اجتماعی متناسب امکان پذیر است، و در آینده نزدیک این موضوع مضمون اصلی فعالیت اجتماعی افراد آینده نگر را تشکیل خواهد داد.  نقش علم چه بعلت نیازهای تکنیکی جدید ( که خود ناشی از بغرنج تر شدن پروسه های تولیدی و ازدیاد ترکیب دانش در آنها) و چه بعلت نیازهای اجتماعی جدید ( که مربوط به ارتباط متقابل انسان با این پروسه هاست)،  افزایش خواهد یافت. بنابراین میتوان بغرنجی بیشتر پیشه های اصلی بشر را انتظار داشت. فعالیت مرکزی اکثریت مردم باحتمال زیاد مرتبط با پیشرفت دادن مناسبات اجتماعی و ارتقا؛ دادن مداوم سطح دانش ذخیره شده بشر خواهد بود، و ممکن است که ختی درآمد شخصی بر مبنای تلفیقی از نیازهاو اهداف افراد تعیین شود.

 

"توزیع ثروت و قدرت در این تمدن جدید کماکان مسأله ای تکنیکی نبوده و بعنوان معضلی اجتماعی باقی خواهد ماند.  بنابراین، پاسخ به این سوأل که هر کس و هر کشور تا چه اندازه بتواند از ابزار هوشمند و منافع ان بهره مند شود، به نهادهای اجتماعی آینده بستگی دارد.  این دستاوردها حتی ممکن است تا مدتها به فقر و فلاکت بسیاری از مردم نیز دامن بزند. با این حال درباره اینده خوش بین هستم.  با محو مبنای تکنولوژیک آن مناسبابی که بخشی از بشریت را بمثابه ابزار تلقی میکند، حد اقل بشریت قادر میشود که انرژی و توان بیشتری را مصروف حل معضلات اجتماعی و شکل دادن نهادهای اجتماعی نوین کند.  نهادها ی نوین اجتماعی میبایست با هدف مورد حمله قرار دادن عفریت فقر، استبداد، جنگ,  نابرابری ، آلودگی محیط زیست، و در جهت ریشه کنی این ناملایمات اجتماعی حرکت کنند.  و بالاخره  پاسخ  به این سوأل که شکل گیری تمدن نوین بطور مسالمت آمیز و همگون در سطح جهانی  انجام شود یا نه،  کماکان مسأله ای است قابل بحث!"

 

و در رابطه با تکامل موجودات نوع جدید در فراسوی بشر در همان رساله نوشته بودم:

 

"بالاخره بی مناسبت نیست تذکر دهم که چرا در این مقاله، رباط ها را فقط بعنوان ابزار، مورد ارزیابی قرار داده ام. همانگونه که صاحب نظران بسیاری خاطر نشان کرده اند، خود نیز واقفم که امکان منطقی وجود دارد، که رباط ها به نوع جدیدی از موجودات تکامل یابند، که از شعور کنونی انسان پیشی بگیرند (هرچند بنظر من تا آنزمان انسان نیز از نطر هوشی پیشتر رفته و ممکن است از این موجودات جلوتر باشد). در واقع امکانات بسیاری وجود دارد که موجودات از نوع متعالی تراز انسان، یک زمان در کره ارض سکنی گزیند (مثلأ امکان وجود "موجودات ماورأ زمینی" هنوز گمان محتملی است). و منشأ این موجودات میتواند از مهندسی ژنتیک [وکلون سازی]  باشد تا سفر های فضائی  وتولید رباط هوشمند و حتی تکامل انسان کنونی .  شاید ما بیشتر نیازهای بیولوژیک خود را با حیوانات و عمدتأ نیازهای اجتماعی خود را با این موجودات متعالی تر مورد اشتراک یابیم. این اشتراک ممکن است باعث از بین رفتن برخی دیدگاه های "انسان مرکزبینی" ما از جهان شود، که بویژه با سقوط تمدن یونان باستان، به بخش قابل توجهی از از جهان بینی ما تبدیل شده اند.  به هر حال این موضوعات خارج از محدوده  این بررسی هستند. چرا که در این رساله موضوع مد نظر مطالعه مبنای تکنولوژیک انقیاد انسان بوسیله انسان و شرایط تکنولوژیک از بین رفتن آن بوده است."

بایستی تذکر دهم که موضوع موجودات و انواع فرا-بشری trans-human species ، اضافه بر روابط اجتماعی "درون-نوعی" بشر که موضوع تمام جوامع بشر تا کنون بوده است، عامل متغیر تازه ای را وارد بحث تحلیل اجتماعی میکند.   حتی موضوعاتی نظیر حقوق حیوانات، وقتی طرح شده اند،  با این فرض بوده که آن موجودات در مقام پائین تر از انسانند.

بایستی تذکر دهم که موضوع موجودات و انواع فرا-بشری trans-human species ، اضافه بر روابط اجتماعی "درون-نوعی" بشر که موضوع تمام جوامع بشر تا کنون بوده است، عامل متغیر تازه ای را وارد بحث تحلیل اجتماعی میکند.   حتی موضوعاتی نظیر حقوق حیوانات، وقتی طرح شده اند،  با این فرض بوده که آن موجودات در مقام پائین تر از انسانند.

کار کرزوایل Kurzweil با عنوان ماشین های معنوی ( ادغام انسان و ماشین Spiritual Machines: The Merging Of Man and Machine ) را بسیار مهم میدانم. وی در آن کتاب  بحث های جسورانه ای را برای درک پیشرفت های نو مطرح میکند. کتاب وی ارزیابی بسیار فکر انگیزی از آنچه بشریت در پیش روی دارد است.

 

لازم است  یاد آوری کنم که اهمیت آنچه در مقاله دیگری تحت عنوان "عدالت اجتماعی و انقلاب کامپیوتری"  نوشتم در پی سرعت روزافزون این تحولات، اهمیت بیشتری مییابد.  آنچه درباره موضوع ارزش،  در اقتصادهای فراصنعتی در آن نوشته  و در نوشته "تئوری ارزش ویژه" طرح کرده ام را دانیل بل Daniel Bell ملاحظات خوبی به نگارنده این سطور فرستاد که در آنجا ذکر کرده ام، اما کار بیشتری از آنزمان روی آن نکرده ام.  وی نیز آنچه درباره نحوه تبیین ارزش اقتصادی تئوری های انشتین در آن ملاحطات  ذکر کرده را،  منتشر نکرده است. اینها موضوعات مهم آینده هستند و کارهای کسانی نظیر مانوئل کاستل  در واقع بازگشت به گذشته و تکرارمارکسیسم است و نه ارائه پاسخ به این معضلات دنیای نو. اقتصاد همان قدر دگرگون شده است که فلسفه و کارهای کسانی نظیر واسیلی لیانتیف  Wassily Leontief و جیمز البس  James Albus در این زمینه،  گام های جدی در یافتن راه حل های نوین برای این واقعیات نو است.

 

جریان لودایتی Luddites زمان ما، مردم را از دستاوردهای جدید میترساند و بغرنجی آنچه در بالا طرح شد به این معنی است که اقشار عقب مانده تر جلب اینگونه افکار میشوند و در واقع فیلم AI این اقشار عقب مانده را خیلی خوب نشان داده است. این لودایت ها  به بشریت برای رویاروئی آنجه در پیش رو دارد، و آن ها بظاهر دلواپس آن هستند،  کمکی نمیکنند،  و فقط ممکن است پیشرفت های کنونی را قدری کند کنند. با نزدیک شدن ما به تولید موجود متفکر، ما میبایست  نوشته کلاسیک 1817 ماری شلی Mary Shelly بنام فرانکنشتاین Frankenstein را بخوانیم.  متأسفانه آنگونه که این کتاب در فیلم های عامیانه عرضه شده،  کاملأ تحریف موضوع است، و مطمئنأ آنچیزی نیست که از آن کتا ب می توان آموخت. خواندن خود کتاب ماری شلی را به همه توصیه میکنم.

 

فیلم های سینمائی که از آن ساخته شده است این درک را میدهند که نبایستی در کار طبیعت دخالت کرد،  و گوئی عمل کردن بسان خدا بد است،  و سعی میکنند بیننده را از چنین راهی بترسانند. در صورتیکه کتاب سعی میکند خطرات را نشان دهد ، و اینکه چه چیزهائی را با یستی از قبل پیشبینی کرد، و خنثی نمود،  اگر که بشر بخواهد موجود متفکر خلق کند، حال نام این کار را بگذارند  انجام کار خدا، اگر درست انجام شود، چه عیبی دارد؟  اقلأ درکم از کتاب چنین است. و صرف نظر از اینکه درک ما از کتاب ماری شلی چیست،  کتاب او،  درک خوبی از احساسات موجود متفکر خلق شده میدهد ومیگوید  اگر چنین مصنوعی را خلق میکنیم، چه چیزهائی را بایستی مراقب باشیم . کار ماری شلی یک اثر بی نظیر ادبی است که در آن انسان احساسات  موجودی که خلق شده است  را میخواند،  زمانیکه این موجود تقلا میکند به خالق خود،  درد agony خود را بیان کند،  وبگوید که چگونه بخاطر عدم دقت خالق، این مخلوق در عذاب  است.

 

در میان کتب جدید در دوران ما که در همین زمینه نوشته شده اند، مطالعه  کتاب پامیلا مک اوردوک تحت عنوان " ماشین های ئی که میاندیشندMachines Who Think توصیه  میکنم".  اما همانطور که ذکر شد هیچ کتابی جای کلاسیک ماری شلی Mary Shellyرا نمیگیرد. کاری واقعی در ادبیات که انسان میتواند احساسات مخلوقات نو و بیان دردشان به خالقشان وقتی که در تللا های اول حیات هستند.

 

***

 

آیا ننو تکنولوژی واقعی است؟  بحث بسیار مهمی اکنون در جمع محققین ننوتکنولوژیnanotechnology  در جریان است. این بحث به نام جدل درکسلر-اسمالیDrexler-Smalley debate خوانده میشود، و برروی موضوع اسمبلی مولوکولیmolecular assembly متمرکز است.  اریک درکسلرEric Drexler  بیست سال پیش ننوتکنولوژی را بنیانگذاری کرد، و رئیس هیئت مدیره موسسه فورسایت است.  ریچارد اسمالی از برندگان جایزه نوبل در شیمی و محقق ننوتکنولوژی در 10 سال گذشته بوده است،  و بر روی امکانات کاربردی ننوتوب کربنیcarbon nanotubes کار کرده است.

 

جالب است که یکی از  برجسته ترین نظریه پردازان عصر ما، که از شخصیت های دانش هوش مصنوعی است، یعنی ری کورزویل Ray Kurzweil، این جدل درکسلر-اسمالی را با دقت مورد خطاب قرار داده است.  مقاله کورزویل شرح جز به جز تکنیکی این جدل است، و او به شکل علمی نشان میدهد که چرا مهم است که از دیدگاه درکسلر حمایت شود.

 

جدل درکسلر-اسمالی،  اهمیتی در فراسوی تعلقات عرصه های ویژه تحقیقاتی آن ها دارد،  نظیر بحث های مشابه 20 سال پیش در عرصه هوش مصنوعی، وقتیکه از سوئی مکارتیMcCarthy و مینسکیMinsky معتقد بودند هوش مصنوعی امکان پذیر است، و از سوی دیگر، کسانی نظیر درایفوسDreyfus و سرلSearle،  یا امکانAI را نفی میکردند و یا آنرا خیلی ضعیف می دیدند. درباره منازعات هوش مصنوعی در جای دیگر نوشته ام.

 

بیست سال بعد یعنی امروز، آشکار است که هوش مصنوعی امکان پذیر است، اگرچه با هوش طبیعی یکی نیست،  اما از بسیاری جنبه ها، مثلأ برای کار کردن با مقادیر زیاد اطلاعات،  از هوش طبیعی هم پرقدرت تر است. بنابراین واقعأ هوش *مصنوعی* است،  و نه به مفهوم تحقیر آمیز کلمه.  به همینگونه الماس مصنوعی ننوتک میتواند یک آفرینش جدید باشد، حتی بهتر از اصل، چه از نظر زیبائی، چه از نظر دوام، و یا از لحاظ خواص دیگر.

 

***

 

آیا کشورهای توسعه نیافته بایستی به این موضوع فکر کنند؟  آنچه که در این منازعات مهم است این است که اگر مردم این نظر را به پذیرند که خلق مجدد جهان غیر ممکن است، آنچه که مخالفین ننوتکنولوژی تبلیغ میکنند، ممکن است که ما یک فرصت تاریخی را از دست بدهیم، فرصتی که میتواند از انقلاب کامپیوتری 20 سال گذشته نیز مهمتر باشد.

 

ممکن است به پرسید که این جدل چه اهمیتی برای کشورهای توسعه نیافته نظیر ایران دارد، و اینکه چرا روشنفکران ایرانی بایستی اصلأ نگران این موضوع بوده و در این رابطه به خود زحمت دهند؟ همانگونه که سالها پیش، برای بسیارنیاز ورود به منازعات هوش مصنوعی و جامعه فراصنعتی مایه شگفتی بود، وقتی که حتی جامعه صنعتی نیز به سختی در ایران توسعه یافته است.   اما امروز، همه به اهمیت کامپیوتر، اینترنت و اقتصاد گلوبال برای ایران اذعان دارند، و اینکه چرا موضوعاتی نظیر ملحق شدن به سازمان جهانی تجارتWTO  اهمیت بسیار زیادی برای ایران حال و اینده ایران دارد، وحتی  بسیاری از روشنفکران ایران هم اکنون در این تلاش ها فعال هستند.

 

به همینگونه ننوتکنولوژی میتواند مهمترین تکنولوژی ای باشد که حتی سلول های سوختیfuel cells تازه خلق کند، و به عصر نفت پایان دهد، و نه تنها بر اقتصاد کشورهای تولید کننده نفت نظیر ایران، تأثیر جدی بگذارد، بلکه کل تولید صنعتی در سطح جهانی،  که بر تولید انرژی استوار است را دگرگون کند، و تأثیر جدی بر فقر و ثروت در هر نقطه جهان بگذارد.

 

و هیچ دلیلی ندارد که دانشمندان کشوری نظیر ایران در توسعه ننوتکنولوژی شرکت نکنند، وقتیکه این تکنولوژی نه تنها برروی کشورهای توسعه یافته، بلکه برروی بازده تولید جهانی در فراسوی یک مقیاس بزرگ order of magnitude تأثیر گذار است.

 

آنجه در بالا ذکر کردم دلیل آن است که چرا دنبال کردن جدل درکسلر-اسمالی،  برای روشنفکران ایران مهم است.

 

***

 

اسمبلی مولوکولیMolecular Assembly چیست؟  اولین بروسه های تولیدی  مانوفاکتورmanu factus در پایان قرون وسطی در اروپای اواخر سالهای 1500 شکل گرفتند.  این تولید عبارت بود از ساختن اشیأ از مواد اولیه با دست یا با ماشین آلات به طور سیستماتیک همراه تقسیم کار. سپس اختراع ماشین بخار در قرن هجدهم،  ماشین آلات متحرک را بوجود اورد،  که با نیروی مهار شده توسط این موتور ها  به حرکت در میآمدند.  مانوفاکتور به کارخانه توسعه یافت، و بدینگونه سیمای کره زمین طی دویست سال بعد از آن،  کاملأ دگرگون شد.

 

امروز ننوتکنولوژی درباره اسمبلی مولوکولی است، که نوع مینیاتوری مانوفاکتور است، و میتواند اساسأ دنیا را از نوبیآفریند، آنهم با بازدهی بهتر، و نتیجه آن نه تنها میتواند به وابستگی به مواد خام طبیعی پایان دهد، بلکه ممکن است توسعه صنعتی را کامل کند.  آنگونه که دنیل بل بخوبی نشان داده، جامعه صنعتی اساسأ عصر انرژی تمدن بشر بود، تولیدی با ماشین آلات متحرک که از انرژی مهار شده استفاده میکردند.

 

در نتیجه ننوتکنولوژی میتواند بطور موفقیت آمیزی مابقی تولید کشاورزی و صنعتی را کامل کند، و نه تنها از طریق حل مسأله انرژی، بلکه همچنین، از طریق افزودن هوش به  موضوعات این تمدن های بشری.  به طور خلاصه میتواند به تمام فعالیت های تولیدی که در شیوه های تولید ماقبل صنعتی هستند کمک کند که به تولید هوشمند فراصنعتی برسند، هم آنگونه که برنامه های کامپیوتری هوشمند در تولیدات تکنولوژی نوینhigh tech امروز به کار برده میشوند.  یعنی پس از توسعه ننوتک، اینگونه تولیدات هوشمند برای همه فعالیت های تولیدی به کار خواهند رفت.

 

 

عبارات زیر آنگونه ایست که کورزویل استفاده از هوش را در ننوتک توضیح میدهد، با استفاده از اصطلاح *نرم افزار* به معنی وسیع کلمه:

 

"هرچند پیکربندی هایconfigurations بسیاری پیشنهاد شده، یک اسمبلر نوعیtypical assembler،  به صورت یک واحد روی میزی توصیف شده،  که میتواند هر محصولی که از نظر فیزیکی ممکن، و ما برایش توصیف ترم افزاری داشته باشیم  را،  تولید کند. محصولات میتوانند از کامپیوتر باشند تا لباس، آثار هنری باشند تا غذای پخته شده.  محصولات بزرگتر، نظیر اثاثیه، ماشین، و حتی خانه نیز میتوانند به صورت قایسیmodular ساخته شوند، یا از طریق ساختن اسمبلرهای بزرگتر.  آنچه که از اهمیت ویژه برخوردار است اسمبلری است که که میتواند کپی خود را خلق کند. هزینه افزوده برای ساختن هر محصول فیزیکی، که شامل هزینه خود اسمبلر هم میشود، چند پنیpennies برای هر پوند خواهد بود، اساسأ قیمت مواد خام آن.  البته هزینه واقعی در ارزش اطلاعاتی خواهد بود که هر محصول را توصیف میکند ، یعنی نرم افزاری که پروسه اسمبلی را کنترل میکند. در نتیجه هر چیز با ارزش در جهان، از جمله خود اشیأ فیزیکی، اساسأ از اطلاعات تشکیل میشوند. ما ازامروز از چنین شرایطی چندان دور نیستیم، چرا که "محتوی اطلاعاتی" محصولات بطور سریعی به خط مجانب صد درصد ارزش آنها مماس میشود." ری کورز.یل-جدل درکسلر-اسمالی درباره اسمبلر مولوکولی، 3 دسامبر، 2003]

 

عبارات بالا بیان اصل آنچیزی است که در پارادیم ننوتک برای دنیا اهمیت دارد.  اگر نیوتون قوانین حرکت را توصیف کرد، و در پی آن، لاپلاس بحث میکرد که اگر شرایط اولیه جهان را داشته باشیم، با دانش قوانین نیوتون، میتوان جهان در هر لحظه را پیش بینی کرد، ما نیز در اینجا شاهد آنیم که علم در 300 سال گذشته توصیف ساختمان اشیأ را انجام داده، و آن به این معنی است که میشود، آنگونه که در همانجا  کورزویل از سخنرانی تاریخی 1959 فیزیک دان معروف فینمنFeynman نقل میکند،  در نهایت تمام طبیعت را مصنوعأ از نو "اتم به اتم"  ساخت.

 

***

چرا نوآفرینی مصنوعی مهم است؟  چه اهمیتی دارد که ما آب را از دو اتم هیدرژن و یک اتم اکسیژن بسازیم؟  برای آنکه اگر مولکولهای آب را اینگونه بسازیم، شبیه یک اسمبلی تولیدی است، و میتواند تریلیون و تریلیون بار ساخته شود، یعنی انگونه که فینمنFeyman اشاره میکند،  اشیأ اتم به اتم میتوانند "مانور" داده شوند، و مواد در نتیجه میتوانند کارآراتر شوند،  و با خواص دلخواه تولید شوند.  بیشتر آنکه در مواردی که کمبود یا خطرات مخیط زیستی وجود دارد،  مثلأ مورد نفت در دنیای کنونی، که وابستگی به سوخت فسیل از نظر محیط زیستی کشنده است، ننوتک میتواند یک الترناتیو پاکیزه  در مقیاس اقتصادی موثر،  ارائه کند.

 

همچنین اینگونه پروسه های مصنوعی ننوتک میتوانند بسیاری از اشتباهات که در پروسه های طبیعی هستند را اجتناب کنند، همانگونه که کامپیوتر در مقایسه با انسان، برای پروسه کردن مقادیرزیاد اطلاعات،  کمتر اشتباه میکند.   این موضوع در پروسه های بیولوژیک مهم است، زمانیکه امراضی نظیر سرطان نتیجه اشتباهات در عملکرد سلولها در پروسه های طبیعی هستند.

 

آیا تمام این پیشرفت ها میتوانند خطرات و مسائلی را هم باعث شوند؟ البته!   کورزویل مثال خوبی از شبکه های کامپیوتری و ویروس ها میزند که از طریق این شبکه ها پخش میشوند، و اشاره میکند که ما امروز حاضر نیستیم کامپیوتر و اینترنت را به خاطر ویروس به دور بریزیم ، و به جای بازگشت به عقب، ما دفاع در برابر ویروس را بوجود میاوریم.

 

البته مسأله اصلی منقدینی نظیر اسمالی خطرات نیستند. خطراتی نظیر مسائل مکانیسم های خود سازself-replicating. چرا که همانگونه که همه میدانیم خود سیستمهای خودسازطبیعت، نظیر سلولهای انسان، مسأله کپی های غلط را به کرات نشان میدهند، که دلیل امراضی نظیر سرطان است. و نه تنهاسرطان،  بلکه تمام پروسه سالخوردگی و امراضی نظیر الزایمرAlzheimer's  نتیجه  اشتباهات سلولهای خود ساز طبیعت هستند.  بنابراین کنترل در سیستمهای خود ساز مصنوعی میتوانند حتی برای حل اینگونه مسائل هم به کار روند.

 

به عبارت دیگر، خطرات بالا موضوع اصلی منقدینی نظیر اسمالی نیست. اصل بحث آنها همانند درایفوسDreyfus و بحثهای شطرنج وی، در زمان آغازغرصه دانش هوش مصنوعیAI، است، یعنی آنها بحث میکنند که اسمبلر مولوکولی غیر ممکن است، با اشاره به موضوعاتی نظیر انگشتان چاق در ننوتک، که اساسأ معنی اش این است که  دست روباطی که برای وصل کردن اتمها بکار میرود،  وقتی به اندازه های کوانتومی تزدیک شویم، بخاطر تأثیرات کوانتومی عدم تعین،  نمیتواند آزادانه حرکت کند. اما همانگونه که کورزویل به نحو احسنت نشان میدهد، اندازه های ننوتک به مراتب از اندازه های کوانتومی که در انها این عدم تعین ها معنی میدهند،  بزرگتر هستند، و حتی اگر چنین فاکتورهائی هم وارد شوند، و مشکل ایجاد کنند، آنها مسائلی برای حل کردن هستند، و نه برای دلسرد شدن از امکان ننوتک.

 

***

بالاخره بایستی ذکر کنم که اساسأ دانشمندان در 300 سال گذشته،  دنیا را با فرمولهای مختلف توصیف کرده اند، و اگر ژنتیک یکی از علومی بوده است که از دانش برای نوآفرینی بخشی از واقعیت طبیعی با کنترل قادر شده است، ننوتک میتواند همه جهان را از نو به شکل هوشمندانه خلق کند، و میتواند محیطی برای ابزارهای هوشمند خلق کند که در ارتباط متقابل موثر با دنیای فیزیکی قرار گیرند، و طبیعت را به واقعیت ثروت زا برای نسل بشر مبدل کنند، و در عین حال به ما کمک کنند که به فراسوی محدودیت های بیولوژیک خود برویم،  و با مسائلی نظیر سرطان به طور موثر دست و پنجه نرم کنیم. در این عرصه فرصت های بسیاری برای بشریت نهفته است، و ترک این عرصه دانش میتواند به هر ملت و کل جهان لطمه زده و توسعه جامعه قراصنعتی در سطح جهانی را کند کند.

 

خلاصه آنکه ننوتکنولوژی در ارتباط تنگاتنگ با تأثیر ابزار هوشمند بر روی زندگی و جهان است و ایندو پتانسیل های آینده را در برابر بشریت و جهان ترسیم میکنند.  تولید فرا انسان مرکزی  و  عدالت و ثروت در تمدنهای نوین را قبلأ مفصلأ بحث کرده ام و نیازی به تکرار در این بخش نیست.

 

ب- آینده نگری مدرن

 

برای اطلاعت بیشتر درباره آینده نگری مدرن به کتاب The Future File اثر Paul Dickson که در سال 1978 نوشته شده است مراجعه کنید، و همچنین به کتاب قدیمی تر الوین تافلر تحت عنوان The Futurists که در سال 1972 نگاشته شده است.

 

مبحث (discourse) آینده نگری مبحث قدیمی نیست. این مبحث بعد از جنگ جهانی دوم به شکل آنچه ما آینده نگری مدرن میشناسیم توسط آسیپ فلختایمOssip K. Flechtheim  آلمانی الاصل در آمریکا  و برتراند دوژوونولBertrand de Jouvenel درفرانسه مطرح شده است.  همانطور که در ترقی خواهی در عصر کنونی نوشته ام،   قبل از این تاریخ،    آینده نگری  بعنوان یخشی از مبحث  (discourse) ترقی اقلأ از زمان ارسطو بطور آشکار در فلسفه غرب قابل مشاهده است. در واقع هر دو اصطلاح بشریت و ترقی، همزمان در حدود قرن دوم میلادی بوجود آمده اند.  درباره ی جنبش اجتماعی آینده نگری بعدأ بیشتر توضیح خواهم داد. اما در اینجا مرکز توجه بینش آینده نگری است.

 

نطفه بندی اولیه جامعه صنعتی باعث شد که پتانسیل های عظیمی برای ساختمان جامعه آینده شکل گیرد. در نتیجه یش بینی های جامعه آینده به معیار مهم ترقی خواهی تبدیل شد،  و جامعه شناسان بسیاری به بررسی ساختار جامعه آینده برخاستند. نوشته های ماکیاولی و توماس مور در عصر رنسانس ترسیم کننده دو الگوی اصلی جامعه صنعتی آینده بودند. جامعه ای که طی چهار قرن بعد از آن صورت تحقق یافت.  دو قرن بعد از این دو، نخستین کسی که به اهمیت مطالعات آینده شناسی،  بعنوان یک عرصه علمی اشاره میکند، فیلسوف وطنز نویس توانای فرانسوی ولتر است.  شاید وی بیش از هر کس دیگری به اهمیت آنچه امروز آینده شناسی تحلیلی خوانده  میشود،  پی برده بود.

 

تحولات رعد آسای نیم قرن اخیر و شکل گیری جامعه فراصنعتی (نگاه کنید به کتاب آمدن جامعه فراصنعتی اثر دانیال بل) ، باعث پیدایش شرایط مشابه آغاز جامعه صنعتی در جهان شده است ، و نگرش به آینده ،  بار دیگر در چارچوب جامعه ئی با پتانسیل های زیاد،  اهمیتی تازه یافته است. 

 

لازم به یاد آوری است که تنها ،  جهان مورد مطالعه آینده شناسان نیست که،  دنیائی متفاوت از جامعه صنعتی گذشته است، بلکه خود آینده شناسی نیز دقیق تر شده،   و بسیاری جنبه های مختلف آن، به عرصه های گوناگون دانش بشر تبدیل شده است.  دیگر اینکه در حال حاضر این جریان فکری نسبت به جامعه فراصنعتی در حال شکل گیری،  در جائی است که،  جریان های فکری لیبرالی و سوسیالیستی،  در اوائل قرن هجدهم نسبت به جامعه صنعتی بودند.

 

معهذا بایستی یاد آوری کنم که سرعت ترقی جهان فراصنعتی،  بسیار سریعتر از سرعت ترقی جهان صنعتی گذشته است،   و پروسه بلوغ دیدگاه های جدید ممکن است فقط دو دهه طول بکشد،  و نه دو قرن،  که برای بلوغ جامعه صنعتی طول کشید.

 

ب0-آینده نگری مدرن-انواع اصلی

 

نگرش یه آینده میتواند برای پاسخ به یکی از سه سوال زیر باشد:

 

1- چه چیزی به احتمال قوی اتفاق خواهد افتاد؟ (آینده نگری تحلیلیanalytic)

 

2- چه چیزی میتواند در آینده اتفاق افتد؟ (آینده نگری نظریvisionary)

 

3- چه چیزی بایستی که اتفاق افتذ؟ (آینده نگری مشارکتیparticipatory)

 

در میان آینده شناسان معروف، مطالعات جان نیزبیتJohn Naisbitt و کتاب مگاترندزMegatrends  وی،  بهترین نمونه آینده نگری *تحلیلی* است. کارهای باک مینستر فولر نظیر کتاب راهنما برای سفینه زمینOperating Manual for Spaceship Earth  نمونه خوب آینده نگری *نظری*  است. و کارهای  جامعه جهان آیندهWFS و  آلوین تافلر،  نظیر موج سوم ،  نمونه خوب آینده نگری *مشارکتی* است.

 

ب1-آینده نگری تحلیلیanalytic

 

پاسخ به سوال اول، یعنی اینکه "چه چیزی به احتمال قوی اتفاق خواهد افتاد" ، یعنی آینده شناسی تحلیلی، از طریق مطالعه گرایشات و روندهای  اقتصادی و اجتماعی  موجود،  و نیز از طریق تحقیقات علمی بدست مییاید.

 

مثلأ در متد *دلفیDelphi*، جمعی از متخصصین برای یک عرصه مورد نظر،  مشترکأ آلترناتیو های مختلف را طرح میکنند (از طریق brainstorm جمعی).

 

این نوع سوأل در مورد آینده، یعنی اینکه به احتمال قوی چه اتفاقی خواهد افتاد، کمتر مورد توجه متفکرین گذشته بوده است، در صورتیکه امروزه بصورت یک علم مثبت مدون می شود،  و social forecasting  خواند ه میشود، و اکثر برنامه های "مطالعات آینده" در دانشگاه ها،  این شاخه ی آینده شناسی را دنبال میکنند.

 

مطالعات آینده یا آینده شناسی تحلیلی،  در چهاردهه اخیر،  در ارتباط با برنامه ریزی های دولت ها،  و شرکت های سهامی،  رشد چشمگیری کرده است.  کار های تحقیقاتی در موسسه تحقیقات استانفوردStanford Research Institute SRI نمونه خوبی از چنین تحقیقات است.

 

در محدوده ی این شاخه آینده شناسی، آینده شناسان هرچه بیشتر مدل ها و متدهای جدید را آزمایش کرده  و رشد داده اند،  نظیر تئوری سیستم و سیبرنتیک،   که تا حدی قادر به پیش بینی برخی تغییرات کیفی آینده نیز شده اند.

 

 مثلأ موسسه Futures Group آقای جان نیزبیتJohn Naisbitt از متدولوژی معینی بنام context analysis برای مطالعه روند های  اقتصادی و اجتماعی آینده جهان استفاده میکند.  به این معنی که این متد،   مقدار فضای داده شده به موضوعات مختلف،    در روزنامه های گوناگون در زمان ها و نقاط مختلف را،   بعنوان اطلاعات استفاده میکند،  و به این طریق رونده هائی که هنوزآشکار نبوده،   و لیکن در حال شکل گیری در جامعه هستند را کشف میکند. تحقیقات کتاب پر فروش مگاترندز وی بر این متدولوژی استوار بود.

 

آخرین دستاوردهای آینده شناسی *آنالتیک*،  مطالعه نتایج آینده های مختلف*alternative futures* است.  یعنی سناریو های مختلف از آینده و نتایجی که هرکدام از آن ها میتوانند در عرصه های مختلف زندگی ببار آورند، مطالعه میشوند.  سپس برای خنثی کردن تأثیرات ناخوشایند پیشرفت یک عرصه،  بر روی عرصه های دیگر،  برنامه ریزی میشود.  و گاه حتی این نتایج فرعیside-effects باعث صرفنظر کردن از یک پیشرفت معین میشود (مثلأ مطالعه نتایج محیط زیستی،  میتواند باعث اجتناب از یک توسعه معین صنعتی شود).

 

در برخی کشور ها نظیر سوئد، حتی وزارتخانه ای برای این نوع مطالعات آینده شناسی تأسیس کرده اند،   که مطالعات آینده،   برای تمام ارگان های دولتی و اقتصادی را،  همگون کرده ( یا حتی مستقلأ انجام میدهد). مراکز آینده شناسی در تمام کشورهای پیشرفته،  در سه دهه گذشته،  رشد فراوانی کرده اند.

 

ارزش این نوع آینده نگری را کمتر دولت یا موسسه اقتصادی دور اندیشی است،  که در عرصه مورد توجه خود  انکار کند.  هرچند این مطالعات در خود ممکن است آنقدر برای  ترسیم ایده ال ما حائز اهمیت تلقی نشوند،   ولیکن در ارتباط با دو شاخه دیگر آینده شناسی،   نوعی آزمایش از نتایج آن ایده آل  ها میتواند تلقی شود.  مجله بررسی آیندهFuture Survey ،  از انتشارات جامعه جهان آینده ،  بر روی آینده شناسی *تحلیلی* متمرکز است.

 

ب2-آینده نگری نظریvisionary

 

دومین نوع آینده شناسی یعنی آینده شناسی نظری در پاسخ به سوال "چه میتواند انفاق افتد؟" شکل گرفته است.

 

این نوع آینده شناسی قرن ها پیش از ولتر،  افکار روشنفکران را بخود جذب کرده است.  حتی قبل از مدینه فاضله افلاطون،  طرح های مختلفی درباره آینده ،  در متون مذهبی و فلسفی ارائه شده اند.

 

این نوع آینده نگری بیشتر هنر است تا علم،   و شاید بهترین نمونه آن هم کتاب جمهوریت افلاطون باشد،   که قرن ها بر افکار بشریت تأثیر گذاشته است (نگاه کنید به کتاب جامعه باز کارل پاپر برای نقد بسیار عمیق جمهوریت افلاطون).  همچنین کتاب پرنس ماکیاولی،   نمونه دیگری از این نوع آینده نگری است.   حتی کتاب سوسیالیسم از تخیل تا علم فردریک انگلس، بایستی از اینگونه هنر تلقی شود تا یک اثر علمی.

 

علت هم این است که عرصه آینده شناسی نظری و ترسیم دورنماهایvisions مختلف آینده،   اصلأ نمیتواند موضوع علم باشد،   و فراسوی آن است، هر چند از علم میتواند استفاده کند. مثلأ آینده شناسی تحلیلی میتواند برای آزمایش نظریات طرح شده در آینده شناسی نظری بکار رود، اما خود آینده شناسی *نظری* بیشتر هنر است تا علم.

 

در زمینه ی آینده نگری *نظری* دو گرایش اصلی در تاریخ وجود داشته است:

 

1- گرایش اول در آینده نگری نظری، مدل مذهب یهود است، که یک تصویر رویائی عصر طلائی در ایتدای خلقت را ارائه میکند، و هدف بشریت را رسیدن مجدد به همان بهشت گمشده برین،  که یک بار بشریت از آن رانده شده، اعلام میکند.

 

این الگو حتی در مارکسیسم تا حدودی بکار برده شده است. به این معنی که در مدل مارکسیستی،  جامعه بی طبقه اولیه بشریت،  از طریق جامعه طبقاتی نفی شده است، و بعدأ  در آینده، پس از نفی جامعه طبقاتی، یک جامعه بی طبقه در سطح بالاتری،   که شکل تکامل یافته کمونیسم اولیه است،  شکل میگیرد.   یعنی بجای حرکت دورانی مذهب یهود، حرکتی مخروطی شکل (نظیر مارپیچ هگلی) ارائه شده است.

 

ویژگی مهم این مدل در این خصوصیت نهفته است که، به نوعی طرح و نقشه قبلی در جهان اعتقاد دارد.  یعنی نقشه آینده،  در گذشته کشیده شده است. حالا بندگان خاطی میتوانند گوشه هائی از این نقشه و طرح از پیش موجود را در یابند، یا بر مبنای برخی از سیستم های اعتقادی،  افراد غیر معتقد یا غیرروحانی،  ممکن است هیچگاه واجد شرایط لازم برای دانستن این طرح و نقشه از پیش نوشته شده نشوند،  و لیاقت درک آن را بدست نیاورند.

 

قائل شدن به این نوع علیت از پیش مقدر شده (در اصطلاح فلسفی *علت غائی*)،  که در آن معلول بر علت تقدم دارد، نه تنها به مسائلی در زمینه آزادی اراده،  در بسیاری مکاتیب مذهبی و فلسفی دامن زده است، بلکه این دیدگاه یک ضعف آشکار دیگر را همواره  با خود حمل میکرده است.  مشکل این است که این بینش ترسیم آینده را نه در ارزیابی دستاوردهای گذشته،  یا در ارزیابی جهان حاضر با بکار گیری عقل و دانش،  بلکه از طریق اعتقاد به اصول اعلام شده توسط پیغمبران و مصلحین اجتماعی می بیند.

 

به عبارت دیگر،   در این بینش،   دورنمای آینده به صورت یک ایده آل و آرزو بیان نمیشود،   تا دیگران بتوانند با آن موافقت یا مخالفت کنند، بلکه تصویر آینده،   بصورت وحی منزل ارائه میشود، که برای همه زمانها و همه مکانها اعلام میشود.  در نتیجه طرفداری یا مخالفت با این مدل ها،  مثلأ در مکاتیب فکری نظیر کالت های معاد نگر apocalyptic cults، گاهی شکل بسیار فناتیک مذهبی بخود میگیرد.

 

بایستی خاطر نشان کنم که،  همه تفسیر های مذهبی فناتیک نیستند،   و همه نقطه نظرهای لامذهب نیز آزادیخواه نیستند.  بسیاری از دیدگاه های ملحدانه نیز،   به این نوع فناتیسم دچارند، و گاهی از نظرات مذهبی مشابه نیز فناتیک ترند.

 

2- دومین گرایش در آینده شناسی نظری در نوشته های ارسطو و پس از وی در آثار لوکریتوسLucretius،  متفکر رومی سالهای 99 تا 55 قبل از میلاد،   قابل مشاهده است.

 

این نوع آینده شناسی نظری، آینده را بصورت تکامل واقعیت های عینی موجود می بیند،  که بوسیله هدفی جدا از این واقعیات،  که از پیش فرض شده باشد، قابل تبیین نیست،  و تنها با فرض عدم تعین،  بمعنی محدود کلمه، گفتار درباره ی آینده برای این گرایش دوم آینده شناسی نظری،  مفهوم مییابد.

 

ارسطو در کتاب پنجم متافیزیک خود،  تکیه بر *علت غائی* دارد،  و در نتیجه در آنجا بیشتر تلئولوژیکteleological است. همچنین در بیشتر آثار بیولوژیک خود، و مفهوم اننلخیentelechy در آن آثار، از علت موثرefficient فاصله گرفته،  و بر علت غائی تکیه دارد.  اما اساسأ بیشتر نوشته ها و دیدگاه عمومی ارسطو،  دیدگاهی غیر تلئولوژیکnon-teleological است،  و وی از نظریه ای  تکاملی از آینده دفاع کرده است.

 

لازم به یاد آوری است که دنبال کردن گرایش *دوم* در آینده نگری نظری،  در موقع پاسخ به سوأل "چه در آینده میتواند اتفاق افتد؟" لزومأ به  ارزیابی علمی روند ها و شرایط حاضر محدود نیست،  و اگر بود،   آینده نگری نظری به آینده شناسی تحلیلی تقلیل مییافت.

 

در گرایش دوم آینده شناسی نظری،  با استفاده از عقل و راسیونالیسم،  و با درس گیری از دستاورد های گذشته،  امکانات آینده های گوناگون حدس زده میشود،  که لزومأ نتیجه روندهای فوری یا کنونی نیستند.

 

بنابراین گرایش دوم آینده شناسی نظری  از آینده شناسی تحلیلی کماکان متفاوت است، زیرا آینده شناسی تحلیلی،  اضافه بر عینی بودن objectiveness، اساسأ بر روی روند ها و تقدم های *موجود* تکیه دارد، در صورتیکه گرایش دوم آینده شناسی نظری،  ممکن است یک انتخاب از آینده را بعنوان ایده آل آینده طرح کند، در صورتیکه  آن تصویر در واقعیت،  ممکن است روند قدرتمندی در آینده قابل تصور،  نباشد.

 

گرایش دوم آینده شناسی نظری،  هر چند علمی تر بنظر میرسد، اما در عین حال همین حقیقت،  ضعفی بزرگ برای این گرایش است. عنصر خیال در هنر و مذهب،  کیفیت خلاق قدرتمندی دارد،  و آن عنصر بسیاری اوقات در تاریخ،  باعث شروع روند ها و نهادهای نوینی در جامعه شده است،  که در بسیاری موارد،  اشکال برتر اجتماعی را رشد داده اند، که بر تکامل روندها و نهادهای موجود  رجحان داشته اند.

 

البته مانند آنارشیستها (لطفأ به مقاله  درباره آنارشیسم رجوع کنید) ، نباید تکامل  همه ی نهادها و روند های موجود را "سنتی"،   و در نتیجه "بد" قلمداد کرد،  و هر آنچه نهاد نوین است را ستود.  اگر ستودنی در کار باشد،  شاید نهادهای آزمایش شده چندین هزار ساله بیشتر قابل ستایش باشند،   تا نهادهای نوینی که چه بسا ممکن است نهادهای مضری باشند،   و زمان لازم باشد تا مضرات فرعیside-effects خود را نشان دهند.

 

مثلأ مضرات نهاد قدیمی کلیسا را همه میدانستند،  و لیکن مضرات احزاب نوینی  نظیر حزب نازی را کسی نمیدانست،  وقتی آن حزب از ستون های قدرت در آلمان بالا میرفت، و تجربه ناگوار قتل عام ها و کوره های آدم سوزی جنگ دوم خهانی لازم بود،  تا مردم این شر تازه در اروپا را درک کنند.

 

به موضوع دو گرایش آینده نگری نظری بر گردم.  بایستی یاد آور شوم که اگر عنصر خیال بدرستی درک شود،   و با احتیاط از آن سود جسته شود، گرایش دوم آینده شناسی نظری میتواند تکمیل شود،   تا ثمر بخش تر گردد. وجود اتوپی در آینده شناسی نظری،  لزومأ بمعنی آن نیست که یک مکتب فکری به گرایش اول آینده نگری نظری تعلق دارد.

 

در نتیجه طرح مدینه فاضله در آینده شناسی نظری،  بمثابه ایده ال جامعه کنونی، بیان گرایش اول نیست.  ایده ال اتوپیک به معنی سرنوشت ابدی نیست، و ممکن است که فقط ایده ال اجتماعی برای جامعه کنونی باشد،   و نه آنچه مدینه فاضله در گرایش اول فرض میشود،  که طرحی از پیش تعیین شده است.  شاید بتوان گفت که آینده شناسی نظری،   در نوشته های کسانی نظیر فردریک انگلس  ترکیبی از هردو گرایش را بیان میکند.

 

ب3-آینده نگری مشارکتیparticipatory

 

سومین نوع آینده نگری،   یعنی آینده نگری *مشارکتی*،   با پاسخ به سوال "چه چیزی بایستی اتفاق افتد؟" مشخص میشود.

 

این دسته از آینده شناسان،  در واقع در اعمال و برنامه شان،  در یک یا چند عرصه زندگی، مشخصأ آینده معینی را در نظر دارند، مثلأ آموزش و پرورش،  و به این معنی آگاهانه در شکل گیری آینده مشارکت میکنند.  آنها عمل خود را  بر روی دستیابی به نتایجی که در طرح خود دارند،  متمرکز میکنند.  اگر برای بقیه مردم،   تصاویر و انتظاراتشان از آینده،   بطور ناخود آگاه،   باعث شرکتشان در ساختن آینده میشود،   برای کسانی که به آینده شناسی مشارکتی باور دارند،  این عمل برای خلق آینده،  اگاهانه صورت میگیرد.

 

پس برای این دسته از آینده نگرها ،  موضوع  پیدایش و شکل گیری *آینده های متفاوت*،   اهمیت عملی مییابد،   و فقط به آینده شناسی تحلیلی و نظری محدود نمیشود. هرجند آینده شناسی مشارکتی لزومأ نوع های دیگر آینده شناسی را شامل نمیشود، اما این آینده نگر ها،   تصمیم های خود را بر مبنای ایده الهای خود از آینده اتخاذ میکنند، تا معلوم کنند که "چه چیزی *بایستی* اتفاق افتد، و عملأ از آن برنامه های اجتماعی، برای رسیدن سریع تر و بهتر به ایده آل های خود پشتیبانی میکنند.

 

مثلأ یک نمونه خوب از عملکرد آینده نگری مشارکتی در فعالیت برای طرح رأی مستقیم 13 Proposition در کالیفرنیای امریکا بود. برای توضیح مبسوط در این باره، به کتاب آلوین تافلر تحت عنوان موج سوم مراجعه کنید.

 

از دیر باز،  سومین شکل آینده نگری، یعنی آینده شناسی مشارکتی،  در میان فلاسفه سیاست،  بیش از دیگر متفکرین،   موضوع توجه بوده است. موضوعات اخلاق و حقوق در این عرصه ی آینده نگری اهمیت مییابند، چرا که ارزش ها و ترجیح های اجتماعی،  در هر قدم عملی این نوع آینده شناسی، تعیین کننده است.

 

به همین سبب فلاسفه سیاست،   از افلاطون تا جان لاک،   به این موضوعات اخلاق و حقوق،   توجه بسیار خاصی مبذول کرده اند. در واقع بدون تفکیک سوأل "چه میتواند باشد"،   از سوأل "چه بایستی باشد"، تفکیکی که در فلسفه کانت تأکید شده،  این عرصه آینده نگری بی معنی میشود.

 

حتی فعالین اجتماعی مارکسیست -لنینیست، با وجود مخالفت با کانت،  قادر نبودند مبنای تئوریک کوششهای خود را، بدون قبول مشروعیت تفکیک دو سوأل فوق الذکردر ایدئولوژی خود،  توضیح دهند.  البته  کماکان پاسخ آنها این است که به اصطلاح در "تحلیل نهائی" تفکیکی وجود ندارد!

 

یکی از بهترین نمونه های آینده شناسی مشارکتی در عصر مدرن،  مانیفست کندورسه و نسخه تکامل یافته آن، مانیفست مارکس و انگلس،  و بالاخره برنامه های حد اقل و حد اکثر احزاب کمونیست بوده است.

 

امروزه، آینده شناسان، به حای اصطلاح برنامه حداقل و حد اکثر، از اصطلاح برنامه دراز مدت، میان مدت، و کوتاه مدت استفاده میکنند، و آنها همچنین برنامه های خود را از نظر جغرافیائی به محلی، کشوری، منطقه ای، و جهانی تقسیم میکنند.

 

در عرصه آینده نگری مشارکتی، موضوع آینده شناسی فقط با رونده های عمومی موجود تبیین نمیشود، و یا به ایده آل های  شرکت کنندگان محدود نمیشود.  در این عرصه، آینده متقابلأ با ارزش های فرهنگی، اخلاقی، اجتماعی، حقوقی، و سیاسی،  در محیط محلی و جهانی خود ارتباط مییابد ، و به عبارتی در این نوع آینده نگری،  *آینده* ارزش خود را،  در تبدیل شدنش به*حال* مییابد.

 

ب4-نتیجه گیری

 

با شرح مختصر بالا، تا حدی با هر سه نوع آینده شناسی آاشنا شدیم و دریافتیم که چگونه آینده نگری،  از ایده پیشرفت جدائی ناپذیر است. در واقع شکل گیری تمدن های نوین فراصنعتی در جهان،  نیاز توجه به توسعه ی هر سه نوع آینده شناسی را افزایش داده است.

 

توسعه توع اول آینده شناسی، آینده نگری تحلیلی (آنالیتیک)، توجه اصلی آینده نگر ها در چهار دهه گذشته بوده است،   و کماکان موضوع اصلی مورد نظر آنها است،  و در موسسات آکادمیک محصور است.

 

نوع دوم آینده نگری،  یعنی آینده نگری نظری (visionary)،  در عصر ما،   بیشتر از طرف نویسندگان داستان های تخیلی،  نظیر ایساک آسیموف، آرتور کلارک، و جین رودنبری،  دنبال شده است.  همچنین نویسندگانی نظیر ژرارد اونیل Gerard O'Neill ،  در کتاب 2081،  بر روی توسعه کولونی های فضائی تأکید دارد، و بینش های ارزشمندی از انتخاب های آینده نسل بشر را ارائه میدهد.

 

شایان توجه است که برای نویسندگان داستان های تخیلی عصر ما، بیشتر شرایط و نوع تولید قابل تغییر فرض میشود تا مناسبات اجتماعی.  حتی سریال "نسل بعدNext Generation" از مجموعه Star Trek ، در دیدش از روابط اجتماعی، چندان با دنیای زمان ما متفاوت نیست، در صورتیکه پندار و ابتکار در زمینه تغییرات تکنولوژیک آینده در آن فراوان است.

 

در مقایسه، در آثار نویسندگان تخیل گرای گذشته نظیر فوریه، تولید اساسأ ثابت فرض شده است، و درباره  تولید فرا سوی تولید کارخانه ای حتی خیال پردازی هم نشده بود، امابعوض آلترناتیو مناسبات اجتماعی در مرکز توجه اتوپی های گذشته بود.

 

به هر حال نوع دوم آینده شناسی، یعنی آینده نگری نظری،  در نوشته های دو شخصیت مهم جنبش آینده نگری،  یعنی باک مینستر فولرBuckminster Fuller و ژرارد اونیلGerard O'Neill مورد توجه قرار گرفته است.  بایستی اضافه کنم که افق های ترسیم شده،   فاصله چندانی با فلاسفه گذشته،   نظیر افلاطون و جان لاک،   ندارد.

 

بالاخره این که نوع سوم آینده شناسی، یعنی آینده شناسی مشارکتی (participatory ) ، بر عکس دوران انقلاب صنعتی،  اساسأ به عرصه سیاست محدود نبوده،  و در عرصه های مختلف زندگی،   نظیر تعلیم و تربیت،  بهداشت،  و ارتباطات جمعی،  در میان فعالین فیوچریست، اهمیت یافته است.  نگاهی به برنامه های کانال های تلویزیونی PBS ، این حقیقت بالا را بخوبی نشان میدهد.

 

و در پایان،  نیازی به تکرار نیست،  که گرچه آینده نگری و  اندیشه خردگرا،  مفاهیم جدیدی را نسبت به گذشته با خود حمل میکنند،  اما کماکان هر دو،   از اندیشه ترقی و پیشرفت غیر قابل تفکیک هستند.

 

ج- پلاتفرم حزب آینده نگر

 

این پلاتفرم پیشنهادی برای ایجاد حزب آینده نگر ایران را در ژوئیه 2001 نوشتم،  و مقدمه متن فارسی توضیحی بود برای اینکه چرا ایجاد حزبی،  با چنین پلاتفرمی،  برای توسعه آینده ایران اهمیت کلیدی دارد. این پلاتفرم آینده نگرانه برنامه پیشنهادی برای حزب آینده نگر ایران است. هدف از این طرح،  دستیابى به اصول و خط مشى هاى دموكراتیک و آینده نگرانه در عرصه هاىمختلف سیاسى، اجتماعى، واقتصادى براى ایران، و زندگى ایرانیان است.  با اینکه حزب آینده نگر،  استقلال سیاسی و هویت انتخاباتى خود را حفظ میکند،  لیكن این خط مشى ابدأ بمعناى عدم ایجاد اثتلاف و اتحاد با احزاب و سازمانهاى دیگر نیست.
 

عرصه سیاست

  • دولت قدرال: هدف حزب آینده نگر در این عرصه،   شكل دادن به عدم تمركز دموكراتیک و تجدید ساختمان سیاسى كشور ایران،   به شكل یك جمهورى فدرال است.  در واقع ایجاد یک جمهورى فدرال در ایران تنها راه دموكراتیک جلوگیرى كننده ازپاره پاره شدن ایران و اجتناب از دچار شدن به سرنوشتى نظیر كشور سابق یوگسلاوى مى باشد.  فدرالیسم بویژه به مناطقى چون آذربایجان و كردستان و بلوچستان ایران كمک مى كند تا بطور عادلانه ترى در چارچوب كل ایران،   به نیازهاى قومى و فرهنگى خود دستیابى ییدا كنند. سیاست خارجى و دفاع ملى در عرصه دولت فدرال خواهد بود،   و اجراى طرح هاى فرهنگى و اقتصادى از طریق دولت ایالتى انجام خواهد شد.

  • انتخابات محلی:  شكل دادن به انتخابات محلى در سطح شهرهاى بزرگ اصلى ایران،   استان ها،   و شهرهاى كوچک،   براى انتخابات مقامات محلى،   نظیر انتخاب مقام شهردار،   اهمیت ویژه اى جهت گسترش فدرالیسم در ایران دارد.  تعیین جزثیات مقامات  انتخابى،   و همعنین اختیارات محلى،   در زمینه ى مقررات شهرى،   نظیر مقررات راهنمایى و رانندگى،   در راستاى ایجاد سیستمى است كه همه چیز از مركز كنترل نشود،   و به عبارت دیگر هدف،   عدم تمركز قدرت در جمهورى فدرال ایران است .

  • طرح انتخاب از طریق رأی مستقیم Ballot Initiatives: این طرح یك مكانیسم جدید دموكراتیک در كشورهاى پیشرفته غربى مى باشد،   كه اجازه مى دهد  مردم بطورمستقیم،   در مورد بعضى قوانین یا موضوعات معین،   نظیر غیرقانونى كردن سیگار در رستوران ها،   تصمیم بگیرند،   وبدین طریق فراسوى سیستم دموكراسى نمایندگان پیش بروند.  اینگونه طرح ها،   با تعداد معینى امضاء كه حداقل امضاء لازم است،   در دوره هاى راى گیرى مختلف،   موضوع  مورد راى را،   جهت راى  گیریِ ،  در اختیار عامه ى مردم قرار مى دهند. بدینوسیله دموكراسى مشاركتى در كشور شكل مى گیرد.

  • جمهورى سكولار: یک جمهورى سكولار غیرمذهبىمىبایست جانشین رژم جمهوری اسلامی شود. الغای آپارتاید مذهبى و تثوكراسى اسلامى در ایران،   و حمایت از جدائی کامل مذهب و سیاست.  این جمهورى مى بایست كه تمام قوانین آزار و اذیت علیه منكران مذهب،   و قوانین قصاص اسلامى نظیر سنگسار،   و قطع عضو را لغو کند. جمهورى سكولار تضمین قوانین مدنى و لغو قوانین مذهبى را سر لوحه ى مسثولیت خود قرارداده،   و قوه ى قضاثیه را از كنترل روحانیون خارج مى سازد.

  • آزادی احزاب سیاسی: آزادى احزاب در واقع مهمترین اصل لازم در براى تضمین انتخابات واقعى در جامعه مى باشد. همه ى احزاب مى بایست بتوانند آزادانه در اماكن عمومى اجتماع كرده ،  و افكار و برنامه هاى خود را به مردم اراثه داده،  و به بحث  بگذارند. این احزاب باید همچنین بتوانند انتخابات میان دوره اى،   جهت تعیین كاندیداها و پلاتفرم هاىمختلف درون حزب خود را - آنهم بدون دخالت دولت و شوراى نگهبان - برگزار كنند.  دستگاه سانسور شوراى نگهبان مى بایست كاملأ از بین برود،  و وزارت كشور موظف است تا حقوق همه ى كاندیداهاى احزاب گوناگون،  براىانتخابات هاى عمومى را،  تضمین کند.

  • مجلس: مجلس یا پارلمان ایران یك نهاد مستقل مقننه براى كشور است كه تضمین كننده ى دموكراسى نمایندگان مردم و عامه مى باشد.  انتخابات براى این پارلمان مى بایست همراه با آزادى كامل همه ى احزاب و كاندیداهاى مختلف صرفنظر از نظریات فلسفى و مذهبى آنها باشد.

  • كتترل و تعادل دموكراتیک:  کنترل و تعادل قدرت در شاخه هاى مختلف قدرت ( قوه ى قضاثیه و مجریه و مقننه )،  بهترین تضمین دموكراسى براى تامین آزادى و عدالت مى باشد،  و آن چیزى است كه چگونگى اجراى سیستم قدرت در یك نظام دموكراتیك را،   از یك سیستم استبدادى جدا مى سازد.  توجه به قوانین واقعى دفاع از اقلیت ها در جامعه،   و ایجاد مكانیسم هاى مختلف كنترل و تعادل قدرت،   مهمترین اصول  قانون اساسى براى تضمین آزادى در آینده ى جامعه ى ایران مى باشند. این امر نباید بمعنى بزرگ كردن بى دلیل سازمان دولتى تلقى شود، كه در این حالت  چنان بوركراسى اى،   خود ناقض كنترل و تعادل است.

  • اعلام دارائى و فعالیت هاى تجارتى مسثولین دولتى: بمنظور جلوگیرى از فساد در بخش هاى گوناگون قواى مقننه،  قضاثیه،  و مقننه در جمهورى آینده ى ایران،  همه ى مسثولین بالاى دولتى مى بایست فعالیت هاى اقتصادى و تجارى خود را قبل از قبول مقام دولتى براى بررسى مردم به عموم اعلام كنند.

  • گروه ناظر خزانه دارى فدرال: جهت نطارت بر نرخ ارز،  تورم،  نرخ سود، سرمایه ى بانک ها و كنترل سلامت اقتصادى كل اقتصاد كشور،   مى بایست در جمهورى فدرال ایران گروه ناظر خزانه داری فدرال تشكیل شود.  این گروه مى بایست از قواى سه گانه مقننه قضاثیه و مجریه،   مستقل بوده،   و رثیس آن نیز باید در برابر هر سه قوه پاسخگو باشد. رئیس خزانه دارى فدرال مى بایست در جلسات مجلس حضور یافته،   و سیاست هاى خود را براى نمایندگان مردم توضیح داده،   و به پرسش هاى احتمالى نمایندگان مجلس پاسخ بدهد.

  • سیاست خارجی: دولت جمهورى فدرال آینده مى بایست در عرصه ى سیاست خارجى روش پروفشونالیسم ( حرفه اى گرایى را پیشه ى خود ساخته،   و از سیستم هاى فثودالى قول و قرار در سیاست خارجى اجتناب ورزد. همچنین مى بایست كه با روش پروفشنال ( حرفه اى ) از ایران دفاع كرده،   و در عین حال نیاز مشاركت كامل در اقتصاد جهانى را سرلوحه ى رهنمودهاى تصمیم گیرى هاى خود قرار دهد.

  • حقوق بشر: حزب آینده نگر ایران مى بایست فعالانه از سازمان هاى حقوق بشر كه براى منشور حقوق بشر مبارزه مى كنند پشتیبانى كند،   و در روابط داخلى و خارجى خود،   معیار حقوق بشر را ملاك ارزشى روابط بین انسان ها و ملل تلقى نماید،   و نیز در راستای احقاق این حقوق براى آحاد مردم گام گذارد.

  • حق جدائی علنی از حزب: حزب آینده نگر ایران در عین كوشش جهت عضو گیرى،  و ضمن تأکید برمسثول بودن اعضاء در مقابل برنامه ى حزب، می بایست در عین حال مدافع حق هر عضو براى جدایى علنى از حزب باشد. بعبارت دیگر خروج از حزب بایستى كاملأ آزاد بوده،   و هیچگونه ترس و تهدیدى براى اعضاء  بخاطركناره گرفتن از حزب وجود نداشته باشد.

  • حقوق فردی: حزب از توسعه و پشتیبانى كامل حقوق فردى براى همه ى انسانها،   بدون هیچگونه تبعیضى دفاع كرده،   و كوشش هر فرد براى دنبال كردن خوشبختى را،   كاملا محترم مى شمارد،   و آن را بمثابه حق انسانى مبناى قوانین اجتماعى مى داند.

  • مجازات اعدام: حزب برای الغای شکنجه و الغای مجازات اعدام برای همه انسانها مباررزه میکند.

  • محیط زیست: حزب آینده نگر از خط مشى ها و سیاست هایى كه از نظر اكولوژى و محیط زیست با محتوا هستند حمایت می كند،   حتی اگر در بعضى اوقات،   این سیاست ها از نظر مالى،   منافع فورى مادى به همراه نداشته باشند.  البته این موضع بمعنى بى توجهى كامل به نیازهاى اقتصادى جامعه نخواهد بود.

  • لغو نطام وظیفه اجباری: ترویج لغو سربازی اجبارى،   و استفاده از كادرهاى نظامى حقوق بگیر یراى هر گونه نیاز نظامى جامعه.

  • مسائل جدبد اخلاقى: حزب آینده نگر ایران عدم دخالت دولت در موضوعات اخلاقى نوینى كه در نتیجه بعضى پیشرفت های تكنولوژیک،   در ارتباط با بدن انسان پیش آمده را،   ترویج مى كند. از جمله خودكشىآگاهانه Euthanasia که بعلت درد زیاد خواسته شود،  تغییرجنسیت،  بانک اسپرم،  مادرهاى سروگیتSurrogate  كه فرزند زوج  دیگرى را در رحم خود پرورش دهند،  و یا موضوعات مربوط به سقط جنین،  كنترل بارورى،  و استفاده از اجزاء بدن انتقالى نظیر كلیه و قلب.  در همه ى این زمینه ها،   در صورت بودن اختلاف،   دادگاه ها از نظرات موافق و مخالف متخصصین استفاده كرده ، و بدینگونه به قضاوت عادلانه دستیابى خواهند كرد،  ولیكن حزب در رابطه باتكامل تكنولوژیک و ارتباط با دولت،  تا حد امكان عدم دخالت دولت در این عرصه ها را رهنمود خود مى كند.

  • زنان: نشویق مشاركت زنان در تمام عرصه هاى زندگى ایران و ایرانیان،  و  در تمام سطوح،  خواهان از بین بردن موانع مذهبى،   قانونى،   وسنتی،    كه جلوگیرنده شركت كامل زنان در عرصه هاى سیاسى، اجتماعى،  و اقتصادى ایران هستند،  مى باشد.  زنان نقش بسیار پراهمیتى در اقتصاد هاى فراصنعتى ایفا مى كنند،   و آنان مى توانند پیشقراول توسعه ایران به یک جامعه اطلاعاتى فراصنعتى باشند.

  • اقلیت هاى ملی، قومى و مذهبى: حزب آینده نگر ایران جهت تامین نیازهاى ملى،   قومى و مذهبى اقلیت هایى كه در درون جمهورى فدرال ایران زندگى مىكنند،   از گسترش ارگان هاى محلى و ایالتى در كشور كاملأ پشتیبانى مى كند.

  • رسانه هاى عمومى: حزب از استقلال كامل رسانه هاى عمومى و عدم دخالت دولت در كار این رسانه ها و تضمین آزادى مطبوعات دفاع مىكند.  حزب همچنین خودكفایى و خصوصى بودن رادیو،  تلویزیون،  روزنامه ها،  خبرگزاری هاى اینترنتى،  و سایر رسانه های عمومی را تشویق ومورد حمایت قرار میدهد.

  • عدالت اجتماعى و مدد كارى اجتماعى: حزب آینده نگر ایران دیدگاه عامیانه ى سود و پول مركز بینى از مردم و جهان را رد كرده،  و از جنبشى كه توسعه دهنده ى منفعت شخصى روشنبینانه از فرد،  مؤسسات تجارى،  و دولت است، دفاع میکند.  این همان نظریه ى فیلسوف معروف جان رالز است که به حد اکثر رساندن  حداقل اجتماعی را بعنوان طرح عدالت اجتماعی ارائه کرده است.  حزب همچنین از برنامه هاى مددكاى اجتماعى،   كه از سرمایه گذارى در عرصه هاى تكنیكى نوین،   همراه بازپرداخت بیمه بیكارى و تامین بهداشت و آموزش رایگان است،  كاملا یشتیبانی  می كند، گرچه  در عین حال،  آزادى مؤسسات خصوصی جهت نأمین این خدمات را لازم مى داند.

عرصه آموزش و فرهنگ

  • احترام به حیات: حزب دیدگاه ستایش از زندگى دراشكال گوناگون و همه ى ارتباطات متقابل آنرا ترویج مى كند.

  • آموزش سكولار(لائیک): حزب آینده نگر ایران مخالف هر گونه ترویج مذهبى یا ایده ثولوژیكى در مدارس عمومى مى باشد.

  • عدم خشونت: حزب عدم خشونت در زمینه هاى فردى و سیاسى را تروبج مى كند،   و از صلح و دموكراسى در كلاس درس،   و محل كار،   و در  عرصه ى سیاسى پشتیبانى مى كند،   و در ابعاد احساسى و معنوی، حیات را نیز در كنار عرصه هاى فكرى و جسمى مورد توجه خود قرار مى دهد.

  • صلح: حزب آینده نگر ایران با هر گونه استبداد،  جنگ، بى عدالتى،  و تجاوز مخالفت كرده ، و مى كوشد تا بر احساس ناخود آگاه فرار یا جنگ در بشر چیره شود،   تا به اینطریق تضمین نهائی صلح پایدار در جهان را قابل دستیابى کند.

  • تنوع: شناخت اهمیت تنوع  و ترویج دستاوردهاى هر نژاد،  ملیت، فرهنگ، مذهب،  جنسیت،  تمایل جنسى،  و ارزشمند دیدن فرد،   جدا از اختلاف سنی و اختلاف در توان هاى فردى.  اینها همه موضوعاتى هستنند كه حزب سعی درجهت تامین آنها در جامعه میکند.

  • خط مشى دولت در عرصه ى آموزش: جلوگیرى از هرگونه دخالت و سانسور در عرصه هاى  موسیقى،  هنر،  فستیوال ها،  و فعالیت هاى دیگر فرهنگى.

  • آموزش هنر: ترویج همكارى نزدیك آموزگاران و هنرمندان ،  جهت معرفى دانش آموزان به فرماى مختلف هنرى،   با آزادى كامل از دخالت هاى دولنى و مذهبى.

  • میراث فرهنگى: ترویج تحقیقات غیر دولتى در زمینه هاى هنر و فرهنگ،  از طریق سازمان هاى غیر انتفاعى نویسندگان،  هنرمندان،  و موسیقیدانان،  جهت كمك به جوانان در دستیابى به ریشه هاى فرهنگى و هنرى خویش.

  • ورزش: ترویج ایجاد مؤسسات خصوصى ورزشى،  و ترغیب عدم دخالت دولت در عرصه ى ورزش ایران.

  • تأمل اندیشمندانهmeditation: در عین پشتیبانى از جدایى فرایض مذهبى از فعالیت هاى دولتى،  و ترویج كامل و بدون قید و شرط جدایى دولت و مذهب، در جمهورى سكولار ایران،  از ترویج كوشش هایى نظیر تأمل اندیشمندانه،  كه درک مرتبط بودن همه ى هستی را گسترش میدهد، پشتیبانی میشود.

  • همآهنگی مستقلانهAutonomous Synchronicity: تاكید بر دموكرانیزه كردن همه نهادهاى بشرى،   جهت دستیابى به خوشحالى فردى،   و رسیدن به هماهنگى مستقلانه انسانها،   بمثابه ایده آل روابط انسانها و نهادهاى اجتماعی.

  • واپس گرائى: مخالفت با تبلیغات باصطلاح عصر نوینnew age ، كه در واقع مروج واپس گرائى قرون وسطایى هستند،  و حركتى به جلو  بسوى جامعه اطلاعاتی فراصنعتی را نمایندگی نمیکنند، و آلترناتیوهای  ییشرو در برابر معضلات جامعه صنعتی را طرح نمیکنند.  حزب آینده نگر ایران تشویق به درك جدید از كل جهان،  و ترویچ جرثت به مقابله با اعتقادات مذهبى و نلسفى عامیانه در باره ى مبدا و سرنوشت بشریت و جهان را،  سرلوحه کوشش های اجتماعی خود قرار میدهد.

  • نكنولوژى: استفاده از آخرین تكنولوژى هاى كامپیوتر و ارتباطات،  جهت بالا بردن راندمان مدارس،   در عین توجه به اهمیت عامل انسانى و نقش آموزگاران در أموزش.

  • زبان آموزش: پشتیبانى كامل از آموزش دوزبانه در مناطق مختلف جمهورى فدرال،   كه در آن ملیت ها و اتوام مختلف به زبانهاى گوناگون سخن مى گویند.

عرصه بهداشت

  • دولت و بهداشت: ترویج دخالت حداقل در توسعه نهادهای گوناگون مؤمسات بهداشتى،  در عین پشتیبانى از برنامه هاى مددكارى اجتماعى،   جهت تضمین بیمه حداقل براى همه ى مردم.

  • اعضای بدن انتقالی: کمک به توسعه تولید قطعات مصنوعی بدن،   تا كه بطور اساسی به اعمال وحشیانه ى گرفتن عضو بدن از زندانیان و تهیدستان پایان داده شود.

  • مواد مخدر: ترویج پیوستن و همكارى نزدیك با مؤسسات بین المللى،   كه با مشکل بین المللى مبارزه مى كنند،  و نه از طریق كوشش منزوى براى حل این معضلات  در جدایى از دیگران.  همچنین همكارى با سیستم آموزشى،  جهت ایجاد برنامه هاى مشترك  با سیستم بهداشتى در مدارس، براى پاسخگویى به این معضل اجتماعى،  بجاى كوشش بمنظور حل آن از طریق اعدام و خشونت.

  • کنترل جمعیت: همكارى نزدیك با سیستم آموزشى و دانشگاهها جهت پاسخگوئى به معضلات حاملگى و بارورى جوانان،   و همچنین براى آموزش كنترل جمعیت در درون خانواده.

  • تحقیقات پزشكى: ترویج شركت فعال در كوشش هاى بین المللى،   براى تحقیق در عرصه هاى بیماریاى ایدز، سرطان ، الزایمر، و بیماری هاى كشنده ى دیگر.

عرصه اقتصاد

  • کشاورزی: ترویج كاربردهاى بیوتکنولوژی،  ژنتیک و تكنولوژی های جدید براى مدرنیزه كردن سیستم كشاورزى ایران.

  • زیر بنای فراصنعتی:  حمایت از توسعه موسسات فراصنعتی،   و از رده خارج کردن صنایع دود زای گذشته.   ترویج تکنولوژی های کامپیوتر، ارتباطات،  ژنتیک،  و ارتباطات ماهواره اى،   براى ساختن زیر بناى لازم جهت توسعه فراصنعتى ایران.

  • صندوق ملی-سهامی: ایجاد یك NGOصندوق سهامی- ملى با درآمد نفت ، و دادن یک سهم به هر ایرانی، جهت تأمین سرمایه غیر دولتی،   برای توسعه زیربناى فراصنعتی ایران.

  • ارتباطات: پشتیبانى از ساختمان و گسترش شبكه فیبر نورى براى اتصال شهرهاى اصلى ایران ، و همحنین جهت ارتباط سواحل بحرخزر در شمال ،  و سواحل خلیج فارس در جنوب ایران ،  و ایجاد اتصال سریع ارتباطات ایران به شبكه هاى جهانى.

  • تكنولوژی هاى مورد نیاز: نمركز بر روى تكنولوژیهای كامپیوتر، شبکه های اطلاعات و ارتباطات،  و همچنین ننوتکنولوژی، بیو تکنولوژی، تكنولوژی انرژی خورشیدى، شعورماشینى، و فضانوردی.

  • انتر پرونرentrepreneur: حمایت از سرمایه گذاران نوین برروی تکنولوژی های جدید. انتر پرونرها ستون فقرات رشد اقتصاد های فرا صنعتی هستند.

  • صنایع سنتى: پشتیبانى از پیشرفت دادن صنایع سنتى نظیر قالى بافى ،  به استانداردهاى قرن بیست و یكم.  این صنایع نیاز به مدرنیزه شدن دارند ،  كه از طریق استفاده از آخرین نرم افزارها جهت طراحى،  و وسایل مؤثرتر تكنیكى فرش بافی ،   میسر مى شود. اینگونه صنایع ،  در رقابت در بازارهاى جهانى ،  لطمه زیادى خورده اند ،  و این امر بدلیل تكنولوژى عقب مانده ،  و بازاریابى غیر علمى این صنایع مى باشد.

  • نبروى كار ماهر: ترویج همكارى نزدیك دولت با دانشگاه ،  و مراكز تحقیقاتى ،  جهت ایجاد نیروى كار بسیار پیشرفته.  جامعه ى فراصنعتى نیاز به نیروى كار بسیار پیشرفته ،  با تخصص هاى بسیار بالاى تكنیكى دارد ،  و حزب آینده نگر مروج آموزش و تجدید آموزش نیروى كار ایران ،  براى پاسخگویى به این نیازهاى دنیاى قرن بیست و یكم مى باشد.

  • بازار: مخالفت با هرگونه ارفاق دولت به بازار سنتی ایران در برابر انواع دیگر روابط مالكیت در ایران.

  • بازار سهام (بورس): ترویج گسترش بازار سهام بورس ایران ،  به سطح بازارهاى بین المللى سهام در جهان ،  و در عین حال ایجاد یک كمیسیون كنترل سهام ،  برای نظارت مبادلات سهام ،  جهت جلوگیرى از هرگونه كلاه بردارى در بازار سهام ،  و جلب اعتماد سرمایه به این بازار.

  • روابط مالكیت: دولت نبایستى كه از یك شكل مالكیت در برابر اشكال دیگر آن دفاع كند،  بلكه باید در محدوده ى امكانات خود،  از اعمال مالكیت دولتى جلوگیرى كند. روابط مالكیت مى تواند از مالكیت خصوصى یك مؤسسه تولید كننده ى دستگاه های ارتباطات گرفته ،  تا مالكیت كارمندان یك شركت هواپیمایى،  تا مالكیت خصوصى و غیر انتفاعى یك رادیو  تلویزیون ،  تا مالکیت فدرال یا مالكیت شهرى یك پارك و محل تفریحى را شامل شود.

  • قوانین آنتی تراستanti-trust: قوانین آنتی تراست برای تأمین قانونى و حمایت مصرف كنندگان،  و نیز جهت تامین رقابت عادلانه مؤسسات تجارتى لازم هستند. چراكه بدون چنین قوانینی، یک شركت مى تواند موسسات  اقتصادى رقیب را خریده،  و قیمت هاى كاذب را به مصرف كنندگان تحمیل کند.

  • عدالت اقتصادی:  تأمین عدالت اجتماعى در هر گوشه ى جهان، حمایت از ایجاد یك بخش (سكتور ) وسیع مددكارى اجتماعى در اقتصاد حهانی را لازم میکند، كه بتواند فعالیت هاى خلاق براى نتایج دور دست بشرى ،  كه از نتایج اقتصادى فورى مالی جلو هستند را ،  تامین كند.  در حال حاضر این نقش را دولت ها انجام مى دهند.

  • مزد حدافل براى همه: ایجاد مزد حداقل براى همه ،  و تعیین مزد حداكثر براى كارمندان دولتى ،  و آنان كه در مؤسسات عمومى كار مى کنند ،  باستثنأ موسسات خصوصی.

  • بیكارى: ترویج برنامه هاى آموزشى و تجدید آموزش مورد نیاز اقتصاد نوین براى بیكاران، بجاى آنكه مشاغل كاذب براى بیكاران ایجاد شود، كه اكثر اوقات ،  نتیجه اى جز جلوگیرى از روند اتوماتیك شدن در اقتصاد جامعه را به بارنمیاورد ،   و موجب عقب ماندگى جامعه مى شود.

  • فقر: پشتیبانى از طرح هایى كه فعالیت اقتصادى براى نیازمندان را بوجود میاورد. حتی مؤسمسات خیریه اى كه مهارت های كارى جدید را ترویج میکنند، آنگونه مؤسساتى هستند كه بهتر به فقرا براى مستقل شدن کمک میکنند. حزب آینده نگر  از اینگونه موسسات خیریه حمایت میکند.

  • برنامه ربزى دولتی: برنامه ریزى دولتى ،  بویژه در عرصه هاى انرژى و ارتباطات ،  هنوز اهمیت خاصى برای هر دولت ملى دارد. گروه برنامه ریز مى بایست در ارتباط نزدیك با بخش خصوصى كار كند،  تا آنكه به هدف تامین تحقیقات پایه اى و زیربنایئى براى مؤسسات كلیدى خصوصى در جامعه دست یابد ،  و نه آنكه دولت را به مالك مطلق این صنایع نوین تبدیل کند.

  • مدیریت موسسات دولتی: مؤسسات دولتى نظیر صنایع نفت و مس ،  مى بایست سعى کنند كه بخش خصوصى و غیر انتفاعی، در این رشته ها رشد نماید ،  و نه آنكه این رشته هاى اقتصادى را درمونوپول و انحصار خود تا ابد نگهدارند.

  • قانون عدم رقابت: دولت نبایستى اجازه داشته باشد كه با مؤسسات غیردولتى در عرصه هاى فرهنگى و تجارى رقابت كند.

  • صندوق ملی-سهامی: ساختارى كه جایگزین اقتصاد دولتى شده و شرایط مشاركت مستقیم مردم در مالكیت اجتماعى را فراهم نماید.

  • سیاست هاى ضد-حمایت گرایى: مخالفت با سیاست هاى وارداتى و صادراتى كه بر مبناى حمایت از صنایع داخلى هستند ،  و بجاى آن ،  تعیین سیاست هائى جهت حمایت از مصرف كنندگان در ایران.  اگر صنایع داخلى نتوانند قیمت،  توان و كیفیت لازمى كه مصرف كنندگان ایران طلب مى كنند را تامین كنند،  نبایستى با سیاست حمایت گرائى صادرات و وادرات پشتیبانى شوند. بعوض بایستى با برنامه هاى تكنیكى و علمى ، به آنها کمک شود تا به سطح عالى و همتایى با  صنایع پیشرفته در سطح جهانی برسند.

  • صندوق ترویج صادرات: تشكیل یك صندوق مالى با تاكید بر صادركنندگان ایرانى ،  و مشاركت فعال در اقتصاد گلوبال. این امر براى اقتصاد ایران كه تاكید یك جانبه اى بر صدور نفت دارد بسیار حیاتى است. در واقع بغیر از نفت، ایران اساسأ یک کشور وارد کننده است ، و نه صادر کننده محصولات.  ترویج صادرات در رشد آینده فراصنعتى ایران اهمیت خاصى خواهد داشت.

  • تحقیقات تامین شده از طریق صنایع: ترویج تحقیقات علمى كه از طریق صنایع تامین شوند ،  و نه فقط از طریق دولت. این نوع تحقیقات از طریق صنایع ،  در ایران ،  بسیار ضعیف هستند ،  و این ضعف به گسترش اقتصاد فراصنعتى در بخش خصوصى لطمه خواهد زد.

  • علم: ترویج همكارى هاى نزدیك مؤسسات علمى بین المللى با تحقیقات علمى پیشرو در ایران.  قدرت ایران و ایرانیان در علوم پایه اى ،  نقش برجسته ایران و ایرانیان را در جامعه فر اصنعتى تضمین مى كند.

  • همكاری هاى منطقه اى: پشتیبانى از شكل گیرى همكارى با دولت هائى نظیر سنگاپور ،  كه مى توانند به ایران جهت رسیدن سریع به جامعه فراصنعتى اطلاعاتى كمك كنند.  در اقتصاد جهانى كنونى ،  نزدیكى جغرافیایى ،  مهمترین فاكتور در شكل گیرى همكاریهاى بین المللى نیست.

  • سازمان اوبك: ترویج آنگونه خط مشى اى براى اوپک ،  كه بتواند توسعه زیربناى فراصنعتى ایران را تسریع كند ،  و به ایران جهت توسعه ى آلترناتیوهاى منابع انرژى كمك کند.  هرچند سیاست ایران در سازمان اوپك ،  اهمیت بسیار مهمى در درآمد كنونى ایران دارد و براى شركت هاى نفتى و دیگران كه از نفت سود مى جویند ،  حاثز اهمیت بالایى است ،  ولیكن ما مى بایست كوشش كنیم ،  تا از سیاستى پیروى كنیم ،  كه همكارى بیشترى بین ایران و كشورهاى پیشرفته،  جهت توسعه ى سریع تر ایران،  در راستاى جامعه فراصنعتى فراهم گردد قبل از آنکه آلترناتیو کم هزینه نفت بوسیله ننو  تکنولوژی  یا راه های دیگر ساخته شود.

  • استراتژى تولید انرژى: پشتیبانى از كوشش هایى كه از ایران رهبری آلترناتیوهاى انرژی آینده را بسازد،  و نه آنكه آنرا به رهبر صنایع كهنه ى نفت نبدیل كند. منابع آلترناتیو ، نظیر انرژى خورشیدى و فیوژن ،  ممكن است كه امروزه از نظر اقتصادى مقرون به صرفه نباشند ،  لیكن یك تحول اختراعی پایه ای در این عرصه ها ،  مى تواند تمام تعادل قدرت در عرصه انرژى را بهم بزند.  همچنین مى بایست ترویج ایجاد  كارخانه هاى تولید انرژى الكتریكى در نقاط مقرون به صرفه معین در ایران،  و ایجاد شبكه كابل هاى ملى ولتاژ بالا مورد نظر قرار داد.  سیم كشى هاى ولتار بالا در زمان حاضر ،  افت خیلى كمى در فواصل طولانى دارند،  و استراتژی گرید سراسری، در بیشتر نقاط جهان مقرون به صرفه تر است ، چرا که شبکه اجازه میدهد ،  تولید نیرو در نقاط مختلف ،  بستگی به خرج تولید ایجاد شوند ،  ولی در هر نقطه کشور قابل فروش و استفاده باشند.

  • مالیات: تبدیل صنایع دولتى نظیر نفت كه مى توانند خصوصى شوند،  به مؤسسات خصوصى یا NGO،  و ایجاد یك سیستم مالیاتى براى اخذ مالیات از این مؤسسات،  از طریق ایجاد سیستم مالیاتى تصاعدى،  جهت تامین نیازهاى دولت،  باعث مى شود كه دولت،  كمتر به صنایع دولتى وابسته شود،  و بیشتر به مالیات دهندگان وابسته گردد،  و در نتیجه دولت بیشتر به مردم پاسخگو خواهد شد.

  • اتحادیه هاى كاركرى: پشتیبانى از اتحادیه هاى مستقل كارگرى،  و مخالفت با اتحادیه هاى اجبارى دولتى.

د- حزب آینده نگر و ائتلاف های سیاسی

 

اگر همه احزاب برای دستیابی به ایدهال های خود سخت میکوشند تا متحدینی برای خود بیابند، احزاب آینده نگر حتی قبل از شکل گیری،  متحدین سیاسی زیادی دارند،  که در عرصه های گوناگون چوامع فراصنعتی در حال تولد،  از دیدگاه آینده نگر ها پشتیبانی میکنند.  این واقعیت خوشنود کننده باعث شده است که فیوچریست ها ایجاد حزب سیاسی مستقل را کاملأ نادیده بگیرند، آنهم در پیشرفته ترین کشور جهان یعنی آمریکا، جائیکه آینده نگر ها بیشترین تاریخ موجودیت را داشته اند.

 

آینده نگر ها در آمریکا یا از جمهوریخواهان نظیر نوت گینگریچNewt Gingrich پشتیبانی کردند،  تا ایده الهای ما را در کنگره آمریکا نمایندگی کند، یا امید به دموکراتهائی نظیر ال گورAl Gore داشتیم تا دیدگاه ما را در کاخ سفید نمایندگی کند.  و ما نیروی زیادی در موسسات غیر دولتیNGO، تلویزیون های عمومیpublicTV یا انچمن های گوناگون اجتماعی و فرهنگی گذاشتیم، بدون ایجاد یک هویت سیاسی مستقل آینده نگر.  در بهترین حالت،  ما عضویت خود را در جامعه جهان آینده WFS حفظ کردیم،  که بزرگترین انجمن آینده نگری در جهان است.  به عبارت دیگر، هیچ حزب آینده نگری در آمریکا شکل نگرفته است، و در نتیجه هیچ نماینده ای از چنین حزبی نیست که برای پلاتفرم آینده نگرانه در کنگره امریکا فعالیت کند، یا در ارگان های انتخابی دیگر در ایالات متحده کوشش کند، زمانیکه توسعه فراصنعتی در سیلیکان ولی کالیفرنیا ضربات مهلکی را متحمل شده است.

 

این موضوع تنها درمورد آمریکا صادق نیست.  جزئیات موضوع مشابهی درباره ایران را در نوشته ای تحت عنوان "چرا حزب آینده نگر برای ایران"،  بحث کرده ام.  آینده نگرهای ایران عینأ فیوچریست های آمریکا عمل کرده اند، فعالیت در داخل جبهه ملی، یا در اتحاد های جدیدالتأسیس برای جمهوری سکولار در ایران، و یا در موسسات غیر دولتی، اما همه بدون ایجاد حضور مستقل سیاسی بعنوان کوشندگان آینده نگر.  متأسفانه همه این ائتلاف ها، هرچند کوشش های مفیدی برای پیشرفت و دموکراسی در ایران هستند، نمیتوانند اساس نیازهای توسعه فراصنعتی را مورد توجه قرار دهند، حال چه در آمریکا، یا در ایران، یا در نقاط دیگرجهان.

 

***

جبهه واحد در برابر حزب سیاسی چیست؟ یک جبهه واحد، چه بشکل سنت جبهه ملی و چه بشکل اتحاد های جدید برای جمهوری سکولار در ایران، ممکن است که با پایان بخشیدن به جمهوری اسلامی به جمهوری سکولار دست یابد، و حتی از بازگشت سلطنت جلوگیری کند واز شکل گیری جمهوری مستبدانه و مذهبی دیگری نیز ممانعت کند. معهذا آیا چنین جبهه واحدهائی، بخودی خود، بدون حضور فعال یک حزب آینده نگر در درون ائتلاف،  قادرند ساختمان جامعه فراصنعتی قرن بیست و یکم را در ایران تضمین کنند، چه در زمان تغییر جمهوری اسلامی یا پس از آن؟ مطمئنأ خیر!  در ایران، دهها سال است  که رهبری سیاسی کشور ایران بزور بسوی قرون وسطی  به عقب رانده شده است، و یک رهبری سیاسی جدید، با تمرکز توجه خود بر یک طرح فراصنعتی، میتواند مسیر ایران را بطوربنیادی تغییر دهد تا ایران آینده نگر را شکل دهد.

 

یک طرح جز به جز، نظیر پلاتفرم حزب آینده نگر ایران که در سال 2001 پیشنهاد شد، برای پیشبرد یک برنامه توسعه  فراصنعتی قرن بیست و یکمی لازم است.  جالب است که از زمان نوشتن پلاتفرم پیشنهادی، چندین نفر درباره این سند نظر نوشته اند، وقتی که درباره دیدگاه های فراصنعتی برای احزاب سیاسی در عصر ما بحث کرده اند، بدون آنکه آشنائی ای داشته باشیم. آنها حتی مطلع نبوده اند که دیدگاهم از این حزب، به این معنی *نیست* که چامعه فراصنعتی در ایران با تئوکرسی اسلام کنونی ساخته شود، و از نظر نگارنده این سطور ، گام نخست کنار زدن این رژیم و جایگزینی آن با یک جمهوری سکولار است. معهذا بحث آنها درباره پلاتفرم،  ارزیابی های جالبی از تم اصلی این سند است، یعنی بحث امکان کشوری مثل ایران برای جهش بسوی آلترناتیو فراصنعتی.

 

تفکیک اتحادهای جبهه واحدی و حزب آینده نگر برای آمریکا نیز صادق است هرچند نیروها متفاوت هستند، و موضوعات ائتلاف ها لزومأ نظیر موضوعات در ایران نیستند. معهذا در آمریکا نیز ائتلاف های سیاسی بخودی خود نمیتوانند نیازهای توسعه فراصنعتی را برآورده کنند.

 

توسعه اولیه مراکز تکنولوژی، نظیر سیلیکان ولی در کالیفرنیای آمریکا، بدون وجود آینده نگر ها بعنوان یک نیروی مستقل اتفاق افتاد، بخاطر آنکه هنوز مقاومت جدی موسسات ماقبل صنعتی وجود نداشت.  اما گسترش بحران جامعه صنعتی تجسم خود را در کوشش های نمایندگان صنایع کهن یافت، که از سوبسیت های دولتی،  برای حفظ صنایع میرنده خود بهره میجستند،  و نه برای تقویت مراکز نوپای فراصنعتی.  در نتیجه با گذشت زمان، بیش از پیش آشکار شده است، که ائتلافهای با جمهوریخواهان و دموکراتها، بدون حضور فعال یک حزب آینده نگر، نمیتواند بطور موثر تولیدات فراصنعتی تکنولوژی های جدید را به پیش برد، چرا که التفات احزاب قدیمی به نجات موسسات کشاورزی و صنعتی قدیم است، و نه پیشبرد تولیدات فراصنعتی.

 

البته بعد از شکل گیری احزاب آینده نگر، فیوچریستها کماکان ائتلاف های خود با بخشهائی از حزب جمهوریخواه یا دموکرات (یا احزاب سبز ها و دیگران)را ادامه خواهند داد)، اما حضور مستقل آینده نگر هادر این ائتلاف ها تأثیر متفاوتی ایجاد خواهد کرد، در مقایسه با زمانی که امید به  نوت گینگریچ یا ال گوردر درون حزب جمهوریخواه یا دموکرات بسته بودیم تا توسعه فراصنعتی در آمریکا و دیگر نقاط جهان را به پیش برانند.

 

***

تاریخ آینده نگری مدرن و سیاست چیست؟  در 50 سال گذشته درستی تحلیل صاحب نظران آینده نگری مدرن  از تحول جهان،  ثابت شده است. حتی در نخستین روزهای پس از جنگ جهانی دوم، پایه گذاران فیوچریسم،  آسیپ فلختایمOssip K. Flechtheim  در آلمان و برتراند دو ژوونلBertrand De Jouvenel در فرانسه،  شکل گیری تمدن جدیدی فراسوی سرمایه داری و سوسیالیسم را پیش بینی کردند، تمدنی که سالها بعد، دانیال بل، جامعه فراصنعتی نامید. در واقعیت جامعه اطلاعاتی فراصنعتی پیش بینی درستی بود، که از طریق تحلیل سیاسی جهان مدرن، هم فلختایم و هم دوژوونل،  به آن رسیدند،  که دیگر لیبرالیسم و سوسیالیسم نمیتوانند راه حل برای آینده باشند، و میبایست فراسوی سرمایه داری و سوسیالیسم رفت، و گام بعدی  بشریت فراسوی جامعه صنعتی است..

 

هرچند آنها خصوصیات اصلی اقتصادی جامعه جدید در حال شکل گیری را نمی دانستند، برخورد آنها نظیر تیتو و برخی دیگر از رهبران جهان سوم در سالهای 1940 و 50 نبود که سعی میکردند راه میانه ای بین سوسیالیسم و سرمایه داری را به مثابه آلترناتیو دوران پس از جنگ دوم جهانی ارائه کنند.  آینده نگرهای مدرن میدانستند که میبایست به طور بنیادی فراسوی جامعه صنعتی، در هر دو شکل سوسیالیستی و سرمایه داری آن رفت،  تا معضلات عصر ما را پاسخ گفت.

 

به عبارت دیگر، تعدیل یا آمیختن راه حل هائی که برای جامعه صنعتی کار کرده اند، پاسخ برای تمدن  جدید درحال تولد نبود، .و آنان به انفصال بنیادی از گذشته، در تمام عرصه های زندگی، و نه فقط سیاست، نظر داشتند. معهذا اولین آینده نگر ها هیچگاه از عرصه سیاست غافل نبودند، بویژه آنکه تجربه بلافاصله خود آنها،  یعنی فاشیسم نازی در اروپا، به آنها مقاومت .و بازگشت نیروهای سیاسی کهن را آموخته بود.   نازیسم خود نوعی  بازگشت به گذشته ، برای یافتن آلترناتیو در برابر بحران جامعه صنعتی سالهای 1920 و 30 بود.

 

آینده نگر عمده بعدی دانیل بل بود که بالاخره خصوصیات بنیادی جامعه فراصنعتی را تعریف کرد.  کتاب "فرارسیدن جامعه قراصنعتیThe Coming of Post-Industrial Society" وی یک کلاسیک ااندیشه فیوچریستی است، و بنظرم هیچ کتاب دیگری به اندازه این کتاب 1973 بل،  بر اندیشه اجتماعی نوین  تأثیر نگذاشته است.  او اقتصاد  قراصنعتی استوار بر دانش را در برابر تولید صنعتی استوار بر کار  تعریف میکند، و بعد ها در پیشگفتار 1999 بر همان کتاب، بطور مبسوط تعریف خود از دانش رمزی شده codified knowledge را ارائه داد.

 

دانیل بل بعد ها در مقاله سقوط زمان، مکان و دولت  The Break Down of Time, Space, and Society سکتور سروِیس در جامعه قراصنعتی را از سکتور سرویس در اقتصاد های عقب مانده تفکیک میکند، و اختلاف تعییین کننده را همان دانش رمزی شده ذکر میکند.  آنچه وی دانش رمزی شده مینامد، امروز به آسانی در ASIC  های بغرنچ در تولید سمی کانداکتورsemiconductor قابل رویت است، که در آن دانش در درون خود طرحdesign نهفته است، و این طرح ها اقتصاد واقعی فراصنعتی را از اقتصادهای قدیمی سرویس-دار جدا میکنند، و موضوع ارزش در تولیدات اقتصاد نوین را در جای دیگر بحث کرده ام.

 

در میان سه نوع آینده نگری مدرن، یعنی نحلیلیanalytic، نظریvisionary، و مشارکتیparticipatory ، تشکیلات های آینده نگر در چند دهه گذشته اساس توجه خود را بر روی آینده نگری تحلیلی گذاشتند، با اثرات ارزنده در پیشبینی و تحلیل گرایش هاforecasting and trends analysis و متد های مربوطه، نظیر آنالیز محتویcontext analysis و یا متد دلفیDelphi، برای تعیین آنچه *میتواند* اتفاق افتد، و در 50 سال گذشته آینده نگری تحلیلی دستاورد های عظیمی داشته است و امروزه  در بیشتر دانشگاهها تدریس میشود.

 

 

تا آنجا که به دیدگاه ها مربوط میشود، همچنین ما در موقعیت بسیار بهتری نسبت به گذشته هستیم، و امروز نظریه پردازانی نظیر ری کورزویلRay Kurzweil معادل  فولرBuckminster Fuller بعلاوه انیشتن،  در عرصه آینده نگری نظری، یعنی در پاسخ به آن که چه "میتواند* انفاق افتد،  کارهای ارزنده ای  ارائه کرده اند، که افق های دور دست مقابل بشریت را ترسیم نموده اند.  . حتی در عرصه موضوعات عدالت اجتماعی ، آینده نگرها در مقایسه با چپ وراست جامعه کهن صنعتی، نظرات بسیارمهمی عرضه کرده اند. در نتیجه از نظر آینده نگری نظری نیز  ما بسیار جلوتر از گذشته هستیم.

 

در عرصه آینده نگری مشارکتی، زمانیکه یک آینده نگرمی پرسد چه *بایستی* اتفاق افتد، عملکرد آینده نگرها در موسسات NGO ، تجاری، .آموزشی ، یا ارتباطات جمعی تأثیرات مهمی دردنیا گذاشته است.

 

ولی در عرصه سیاست،  آینده نگری مشارکتی،  بر روی متحدین آینده نگری جهت نمایندگی پلاتفرم خود تکیه کرده است، و در این عرصه ما شکست خورده ایم.

 

درست است که آینده نگر هائی نظیر جان نیزبیت John Naisbitt و تافلر ها Tofflers ترند های سیاسی را مورد توجه قرار داده اند، ولی تا آنجا که به آینده نگری مشارکتی مربوط میشود، در گیری آنها اساسأ در رهبری کسب و کار business leadership بوده است و نه ایجاد آلترناتیو های سیاسی، که هیچکدام توجهی برای کوشش در ایجاد یک حزب آینده نگر نداشته اند.

 

***

پلاتفرم ائتلاف ها و معضلات توسعه فراصنعتی چیست؟ بسیاری برنامه های احزاب قدیمی،  برای حل معضلات تکنولوژی های فراصنعتی،  ارائه راه حل های کهنه شده ناموفق صنایع قدیمی است.  مثلأ هوارد دینHoward Dean کاندید حزب دموکرات امریکا، سعی میکند مسأله بیکاری در سیلیکان ولی کالیفرنیا را با متوقف کردن خروج مشاغل به هندوستان و تایوان درمان کند، یعنی از طریق پائین آوردن هزینه تولید آمریکا به سطح آن کشورها، تا که شرکت های تکنولوژی جدید را به استخدام در آمریکا تشویق کند. اگر این طرح کار کند، چه از طریق انگیزه های ایجاد شده در سیستم مالیاتی و چه از طرق دیگر، معنی اش اساسأ پائین آوردن سطح پاداش و استانداردهای محیط زیست در سیلیکان ولی به سطح هند و تایوان است و نه بالعکس.

 

این برنامه چندان تفاوتی ندارد  با راهی که دموکراتها برای چند دهه،  بدون موفقیت، برای متوقف کردن کاهش مشاغل در صنعت اتومبیل سازی ، و جلوگیری از رفتن آن مشاغل به خارج، در پیش گرفتند.  این ها نمونه های راه حل های صنایع دود زای گذشته و نمایندگانش است، که از این طریق سعی در رقابت با صنایع مشابه در خارج امریکا مینمودند، زمانیکه دیگر این صنایع قدیمی قابل رقابت نبودند، و با استفاده از تشویق های مالیاتی، حمایت گرائی تجاری، یا سوبسیت های دولتی، سعی در افزایش عمر صنایع میرنده مینمودند، بجای آنکه تولید نو و شکوفا را توسعه دهند.

 

هوارد دین هیچ برنامه موثری برای ننوتکنولوژی یا برای فیبر نوری در مایل آخر به خانهlast mile fiber to the home ندارد.  در سپتامبر 2003 درباره پلاتفرم هوارد دین نوشتم و نیاز به پروژه آخرین مایل به خانه را خاطر نشان کردم، و شخصی از جمع انتخاباتی وی برایم یادداشتی فرستاد و خواست که حرفم را پس بگیرم، چرا که طبق ادعای وی،  هوارد دین برای این موضوع طرح ارائه کرده است.  تمام اسنادی که وی برایم فرستاده بود را خواندم و دیدم که این آقا معنی *آخرین مایلlast mile* را نمی فهمد.

 

اجازه دهید ذکر کنم که لیبرمن و تیم وی بسیار برای دموکراسی و حقوق بشر بیشتر احترام قائلند  تا تیمی که به دور هوارد دین حلقه زده اند، زمانیکه برای* پلاتفرمشان* به مبارزه طلبیده میشوند و نه شخصأ، سعی میکنند با قلدری منقدین را خاموش کنند،  بجای آنکه سعی کنند درباره موضوع بحث یاد بگیرند، موضوعی که اهمیت تعیین کننده ای برای آینده زیربنای سیستم ارتباطات در جهان، و نیز برای آینده توسعه فراصنعتی در امریکا و بقیه نقاط جهان دارد. به وی پاسخ دادم که این دموکراسی است که وی میتواند عقائد خود را منتشر کند و خود نیز چنین می کنم. هنوز فکر نمیکنم که وی معنی *آخرین مایل* را فهمید. این یک مقاله خوب در باره فیبر نوری در آخرین مایل است، برای هر کسی که علاقمند به موضوع باشد.

 

اجازه دهید برگردم به موضوع بحث درباره آنکه چرا یک نیروی سیاسی آینده نگر لازم است.   لزوم آن فقط بخاطر موضوعات منفرد نظیر فیبرنوری به خانه  نیست.  ممطمئنم افراد بسیاری هستند که متحدین آینده نگرها در این مورد و بسیاری موارد دیگر هستند.  مسأله این است که آینده نگرها بدون یک حزب آینده نگر، نمیتوانند نیروی موثری برای پیشبرد توسعه فراصنعتی باشند، و پس از نوت گینگریچ و ال گور، ما به پشتیبانی از هوارد دین میرسیم، بدون آنکه نتیجه عمده ای برای توسعه فراصنعتی بدست آوریم. مشکل در همکاری با متحدین نیست، مسأله نداشتن حزب سیاسی آینده نگر است.

 

امروز سیلیکان ولی امریکا مرده است و تغییر این وضعیت از عهده  تحلیل گران  خارج است.  رهبران سیاسی با پلاتفرم روشن فراصنعتی لازم هستند که در پروسه سیاسی political process شرکت کنند، و نه فقط چهره های جدید با همان پلاتفرم های شکست خورده احزاب قدیمی باشند.

 

در 50 سال گذشته بزرگترین کمبود ما آن بوده است که آینده نگر ها هنوز حزب سیاسی مستقل خود را در آمریکا، در ایران، و در کشورهای دیگر ندارند. پس چرا ما متحیریم که صنایع قدیمی اتومبیل سازی، خطوط هوائی، و یا نفت،  از طریق دولت  رجحان مییابند، و حتی سوبسیت دریافت میکنند، زمانیکه جامعه اطلاعاتی به پس رانده میشود،  وتکنولوژی های فراصنعتی در امریکا و دیگر نقاط پشتیبانی نمیشود.

 

***

بنیانگذاران اولیه فیوچریسم بسیار سیاسی بودند، اما با گذشت زمان، آینده نگرها بیشتر به موضوعات اقتصادی، فرهنگی، و اجتماعی، پرداختند و به عرصه سیاست توجه نکردند. تا زمانیکه آینده نگری پخته نشده بود، تمرکز بر روی عرصه سیاست میتوانست باعث شود که آینده نگر ها از بسط نظرات خود در عرصه های دیگر زندگی منحرف شوند، و میتوانست آینده نگری را بند الحاقی طرح ها و پلاتفرم های نیروهای دیگر مبدل کند، که در عرصه های مختلف بیشتر جا افتاده بودند. اما اوضاع امروز متفاوت است، و پس از 50 سال، آینده نگران در همه عرصه های پرس و جوinquiry رشد کرده اند.

 

آینده نگرها و تکنولوژیست های پنج دهه گذشته، بیشتر شبیه مشتاقان جامعه صنعتی اروپا در قرن 18 بودند، که تصور میکردند ارجحیت پارادیم جدید صنعتی، بطور اتوماتیک به جایگزینی جامعه کشاورزی  و طلوع جامعه صنعتی می انجامد   این درست است که با نگرشی  بی غرضانه،  آنها طرحی والی تر از سیستم فئودالی ارائه میدادند، اما این برتری بخودی خود بمعنی پیروزی در عرصه های اقتصادی، اجتماعی، و سیاسی نیست.

 

عقب گردهای عمده زیادی بویژه در قلب جامعه صنعتی در انگلیس اتفاق افتادند تا درک شود که جامعه کشاورزی گذشته براحتی پنجه خود را از رهبری قدرت دولتی رها نمیکند، و شکست را نمی پذیرد، و سعی میکند از امکانات دولت، و با دادن سوبسیت به خود،  جهت بقا خود سود جوید.   مروجین جامعه نو مجبور شدند که مبارزات عمده سیاسی با جامعه کهن بکنند تا که صنعتی شدن اروپا را به پیش ببرند، و پارادیم جامعه صنعتی را پیروزمند کنند، و موفقیت آن ها برروی سینی نقره به آنها هدیه نشد، و مبارزه واقعی سیاسی شان آنرا ممکن کرد.  همین حقیقت درباره پارادیم جدید فراصنعتی امروز مطرح است.

 

هر تمدنی در تاریخ که موفق به جایگزینی خود به جای تمدن کهن شده است، از این طریق بوده که مروجین آن تمدن جدید، نقش سیاسی بمبارزه طلبیدن تمدن کهن را عهده دار شده اند.  میتوان سعی کرد همه اشتباهات نیروهای سیاسی گذشته را اجتناب کرد، مثلأ اشتباه دولت گرائی سوسیالیست ها، اما نمیشود فکر کرد نیاز به رهبری سیاسی بیهوده است، و آن را در دست نمایندگان تمدن های کشاورزی و صنعتی قدیم رها کرد، و هنوز انتظار داشت اقتصاد اطلاعاتی فراصنعتی شکل گیرد.  پلاتفرم آینده نگر،  روش ما برای حل بحران کنونی آمریکا، ایران، و نقاط دیگر جهان است، و نیروهای سیاسی دیگر پلاتفرم آینده نگر رابه پیش نمیبرند.

 

 

یک نیروی جدید سیاسی در آمریکا با ثروت راس پرونRoss Peron نتوانست خلق شود، اما با بینش آینده نگر ها میتواند آغاز شود. در 20 سال گذشته، درباره توسعه واپس گرای ایران پس از انقلاب ارتجائی 1357 نوشتم. آنچه آن رویداد نشان داد این حقیقت بود که ترقی جامعه فراصنعتی اتوماتیک نیست، و عقب گردی حتی به جامعه قرون وسطائی نیز امکان پذیر است. بنابراین لزوم وجود یک نیروی سیاسی که به روشنی با تمدن جدید فراصنعتی سمت گیری کند، در هر نقطه جهان ضروری است، تا که از چنین عقب گردهائی جلوگیری شود، و تمدن جدید قراصنعتی ساخته شود.  وجود چنین حزبی به ائتلاف های  آینده نگرها با نیروهای دیگر نه تنها لطمه نمیزند، بلکه آن اتحاد ها را تقویت هم خواهد کرد.

 

منابع فصل15

 

 

16. یادداشت بیوگرافیک

 

من ناشر و سردبیر پورتال آینده نگر ایرانسکوپ در واشنگتن هستم. متولد سال 1330 در تهران و فارغ التحصیل دبیرستان البرز.  در سال 1969 در آمریکا به دانشگاه رفتم، و پس از پایان تحصیلات به ایران بازگشتم. در طی دوران دانشجوئی ، از اعضأ کنفدراسیون جهانی دانشجویان در آمریکا بودم.  پس از بازگشت به ایران در سال 1974، از طرف ساواک شاه مورد باز جوئی و آزار قرار گرفتم.

 

در آن سالها سمپاتی به جریان چپ داشتم هرچند حتی در سالهای قبل از 1357 به برنامه های چپ انتقاد داشتم و بعنوان پژوهشگری آزاد اندیش، همیشه بر روی علم و آینده توجهم متمرکز بود، و از همان سال 1970، از ابتدای فعالیت سیاسی، با حزب توده و شوروی مخالف بودم.

 

پس از انقلاب 1357، بعنوان یکی از پایه گذاران و اعضأ هیئت تحریریه ندای آزادی، این نشریه روزانه عصر تهران را در کنار دیگر همکارانم منتشر کردم، تا وقتیکه این روزنامه و نشریات آزاد دیگر آنزمان در ایران، از طرف جمهوری اسلامی ایران در سال 1360 بسته شدند. ندای آزادی نشریه دموکراتیکی بود نظیر پیغام امروز، آیندگان، وحتی مدتی در چاپخانه ییغام امروز و چند صباحی هم در چاپخانه آیندگان منتشر میشد، و همچون بسیاری نشریات دموکراتیک دیگر طی آن سه سال شبه دموکراسی در ایران 1357-60 منتشر شد.  نسخه های قبلی ندای آزادی ممکن است هنوز در آرشیو های کتابخانه کنگره آمریکا موجود باشند.

 

انقلاب 1357 ایران و برنامه های نیرو های مختلف در آن انقلاب نشان داد که راه های گذشته توسعه،  دیگر کار نمیکنند. بنابراین حتی در کشوری توسعه نیافته نظیر ایران، نیاز است که بدنبال راه حل های جدید برای حل مسائل کهنه و نو گشت،  و آغاز به جستجو در فراسوی طرح های کهن اقتصادی و اجتماعی چپ و راست کردم.   به این دلیل خود را در مقالاتم در سال 1360 آینده نگر خواندم، بدون آنکه بدانم که دیدگاهی با نام "فیوچریسم"  وجود دارد.

 

***

 

بعد ها در سال 1362، پس از بازگشت به آمریکا، و در ادامه تحقیقاتم، با نظرات دانیل بلDaniel Bell، آلوین تافلرAlvin Toffler، جان نیزبیت John Naisbitt، پیتر دراکرPeter Drucker، ریموند کورزویلRaymond Kurzweil، باک مینستر فولرBuckminster Fuller، و انجمن جهان آیندهWorld Future Society آشنا شدم. دانیل بل تأثیر ممتدی بر اندیشه ام داشته است. میتوانم بگویم که با 99 در صد نوشته های او موافقم.

 

در پائیز 1985، مقاله ای در ژورنال علمی هوش مصنوعیAI Magazine منتشر کردم،  با عنوان ابزار هوشمند شالوده تمدنی نوینIntelligent Tools: The Cornerstone of a New Civilization، که در آن درک خود را از آینده و آینده نگری برشته تحریر در آوردم. نامه ای ار دانیل بل دریافت کردم که کمک کرد موضوعات مربوط به تکنولوژی نوین، استنتاج منطقی، و هوش را بهتر درک کنم.  همیشه از دانیل بل بسیار آموخته ام.

 

در سال 1986 "ترقی خواهی در عصر کنونی" را اول بصورت جزوه  و بعداً در هفته نامه ایران تایمز واشنگتن بشکل سری مقالات در چند شماره از 1986 تا 1987 به چاپ رساندم، که در آن درک خود را از معنی مترقی در عصر حاضر توضیح دادم، و این نوشته شامل نوشتارم تحت عنوان "آینده نگری مدرن" بود که بعد ها خیلی مورد استقبال قرار گرفت.  همچنین تز اصلی ام درباره انقلاب ایران و رابطه اقتصاد دولتی و دیکتاتوری در سوسیالیسم را که در 1981 بحث کرده بودم، ابتدا در این رساله تدوین کردم و بعد ها در مصاحبه با سایت آینده نگر و بالاخره در کتاب "ایران آینده نگر" بسط دادم.  بحث عدالت اجتماعی و انقلاب کامپیوتری را نیز در 1987 نوشتم و بعد ها در نوشته های دیگر بویژه در نوشتار درآمد آلترناتیو نظراتم را بسط دادم.   کتابی نیز درباره تاریخ کردستان و فدرالیسم  نوشتم،  و بحث مونیسم و پلورالیسم را در سالهای 1982-1984 تدوین کردم.

 

***

 

از سال 1985 تا 1989 اولین کتابفروشی آینده نگر نُوا  Nova Bookstoreدر آمریکا را در سانیویلSunnyvale  در نزدیکی شهر سن هوزه کالیفرنیای آمریکا باز کردم، البته  کتابفروشیWorld Future Society قبل از نووا وجود داشت ولیکن از طریق پست بود.  وقتی نُوا را باز کردم با پسر Edward Cornish بنیانگذار انجمن جهان آیندهWFS همکاری میکردم .  او گفت که از لحاظ مالی این پروژه میتواند خیلی سخت باشد و پاسخ دادم اشکالی ندارد و به این کار علاقه دارم و بالاخره تا 4 سال ادامه دادم . هدفم روشن کردن ایده های خود، و یافتن افرادی با موضوعات مورد توجه مشترک بود،  و وقتی که آن شد، آن کتابفروشی را بستم، چرا که بعنوان یک کار تجارتی، بسختی حتی زندگی ام را تأمین میکرد.  از نظر حرفه ای،  در رشته ارتباط شبکه ای کامپیوتری، بریج ها، و روتر ها کار میکنم و در رزومه  ام نوشته ام که قبل از باز کردن کتابفروشی نُوا، در سالهای 1982-85،  با چند نفر از دوستانم، در بنیانگذاری کتابخانه دهخدا و بنیاد فرهنگ ایران در برکلی کالیفرنیا مشغول بودم. 

 

بهر حال تأسیس و گرداندن کتابفروشی نُوا در آن سالها به عمق درک خودم از آینده نگری کمک کرد، و در محیط اطرافم تأثیر گذاشتم، و با آینده نگرهای مختلف دنیا آشنا شدم.   آینده نگرهای نقاط مختلف دنیا  وقتی به منطقه سانفرانسیسکو میامدند به کتابفروشی نُوا سر میزدند.  حتی ویلیس هارمنWillis Harman از سخنرانان مجموعه سخنرانی های هفتگی نُوا بود و یکی از موسسین انستیتو مطالعات آینده IFTF از روز اول افتتاحیه که در مجله The Futurist انجمن جهان آیندهWFS اعلام شده بود، به کتابفروشی نووا آمده و بعد ها نیز همیشه میامد.  این مراودات امکان داد با افکار مختلف آینده نگری آشنا شوم.

 

در سال 1990 پس از بستن نُوا رساله "یک دیدگاه آینده نگر" را نوشتم که مرحوم جک لی هم که بنیانگذار سازمان فراسوی جنگ بود و در کتابفروشی نُوا  همکاری داشت، آن را امضأ کرد، و همچنین در آن سالها چند کار تازه در زمینه خردگرائی ارسطو، دکارت ، اسپینوزا ، لایبنیتس، و راسل نوشتم که بعدها در زمینه بحث سکولاریسم بسط دادم.

 

***

 

سه سال پس از بستن کتابفروشی نُوا، در سال 1992، با آقای حسین مولا که در سوئد زندگی میکردند برای تأسیس  مجله آینده نگر شروع به همکاری کردم.  در سالهای پیش از آن تاریخ، آقای مولا و همکارانشان رادیوی آزادی را در سوئد ساخته بودند.  مجله اول قرار بود جاپی باشد و متن های مقالات "ابزار هوشمند" و "فلسفه علم در قرن بیستم" را فرستادم که دومی دست خطی بود.  توصیه کردم از کامپیوتر استفاده کنیم و بعداً روی اینترنت مجله را بیاوریم و امیدوار بودم دوستانی که در سوئیس و سوئد داشتم که از نظر تکنیکی متخصص بودند، به آقای مولا کمک کنند که عملاً نشد، و آقای مولا خودش راه یابی کرد و کامپیوتر را آنسال گرفت .

 

 در اوت 1993 درباره متن سقوط زمان دانیل بل که برای اداره پست سوئد ارائه کرده بود، به آقای مولا گفتم، که  در سوئد ایشان مجله فرامتیدرFramtider نشریه انستیتو مطالعات آینده را که در آنجا چاپ میشود پیدا کردند و برایم فرستادند، و بعداً خودشان هم ترتیب ترجمه و چاپ آن را دادند.  لازم به تذکر است که مقاله سقوط زمان دانیل بل، در هیچ جائی بغیر از آن مجله چاپ نشده، و خود شخص دانیل بل بمن در 1993 گفته بود که سالهاست درباره آینده نگری مطلبی ننوشته اند و آن نوشته تازه ترین نوشته شان در مورد آینده نگری است، و گفتند آن را در فرامتیدر پیدا کنم که بفارسی منتشر کنم، و در آن زمان از آقای مولا خواهش کردم که در سوئد پیدا کردند.

 

از سال 1993 تا 1996 آقای مولا سیستم کامپیوتر مجله را آماده کرد  و بالاخره در مارس  1996 اولین ای میل را فرستاد  و دو سال بعد از آن تاریخ اولین شماره مجله آینده نگر  را آقای مولا در ژانویه 1998 روی اینترنت منتشر کردند و با هم بنیاد آینده نگری ایران را اعلام کردیم که تا اواخر سال 1999 هم آن کوشش ادامه داشت،  ولیکن پس از آن تاریخ  آقای مولا کار مجله آینده نگر را ادامه دادند، هر چند گاه به گاه مقالاتی از من هم در آنجا چاپ میشد.

 

در واقع پس از سال 2000 از یکسو سایتهای آینده نگری بیشتر و بیشتری در ایران و خارج بوجود آمدند و تفاوتهای دیدگاه های سیاسی آنها نیز از خوانندگان تیزبین پنهان نبود، و از سوی دیگر علاقه به مطالب آینده نگری در نشریات گوناگون سیاسی و فرهنگی دیگر هم بوجود آمد و تا آنجا که به فعالیت مطبوعاتی مربوط میشود همانگونه که در زیر شرح داده ام با نشریات مختلفی همکاری کردم، مجموعه نوشته هایم را هم در سایت شخصی خود آرشیو کردم، و پورتال آینده نگر ایرانسکوپ را نیز بوجود آوردم.

 

 

***

 

از اوائل سال های 1990 روی اینترنت فعال بودم ولی اولین مقاله درمورد ایران را در سال 1993 بر روی یوزنت نوشتم .  سال بعد با دکتر حسین باقر زاده که قبلاً با هم بر روی یوزنت یک سری بحث های نظری داشتیم، در مارس 1994  گروه IHRWG ایرانی حقوق بشر را بر روی اینترنت تشکیل دادیم، که آن فعالیت با مقاله ام در یوزنتUsenet درباره سنگسار زنان شروع شد و طی سالها،  دکتر باقرزاده، دبیر اول گروه، و همکاران دیگر گروه ایرانی حقوق بشر، خدمات مهمی به جنبش حقوق بشر ایران نمودند، و شخصاً هم در زمینه ایجاد اولین سایت گروه و نیز بحث های نظری حقوق بشر در یوزنت به آن یاری میرساندم بویژه در زمان تهدید دکتر باقرزاده بوسیله خامنه ای در موقع بسته شدن روزنامه نشاط در ایران.  بالاخره هم اکثر اعضاء این گروه  فعالیت خود را در منشور 81  ادامه دادند.

 

همچنین در پی فعالیت در اینترنت نیاز به یک پورتال  آینده نگر و سیستم توزیع اخبار مرتبط با آینده را دیدم که اول با درج اطلاعات مرتبط در یوزنت شروع کردم و بالاخره در ماه اوت 1999،  سایت پورتال ایرانسکوپ را تأسیس کردم و در مقاله  چرا من ایرانسکوپ را درست کردم درباره دلیل تآسیس آن مفصلاً تو ضیح داده ام.  طی آن سالها علاوه بر یوزنت که در آن مقاله مینوشتم، یک لیست ای میل بنام "دوستان" را منتشر میکردم که بعداً به دو لیست ای میل ایرانسکوپ و آینده بر روی یاهو تکامل یافتند و آن دو لیست هم هردو بعداً به "بلاگ ایرانسکوپ نیوز" و "بلاگ آینده نگر" و همچنین "ایرانسکوپ علمی تکنیکی" انگلیسی تکامل یافتند، که هنوز هم فعالند و از طریق RSS هم قابل دسترسی می باشند.

 

بتازگی مقاله ای در مجله کاپوچینو درباره شکل گیری فعالیت ایرانیان در اینترنت منتشر شده است و در آن  به فعالیتم در اوائل سالهای 1990 در اینترنت نیز اشاره شده است،  عنوان مقاله "گذری کوتاه در تاریخ ایرانیان در اینترنت" میباشد.  نویسنده مقاله در یوزنت هم حضور داشت ولیکن قبل از فعالیت بر روی اینترنت، در سالهای 1985-1989  به کتابفروشی آینده  نگر نُوا که در سانیویل داشتم هم می آمد.  در  20 و چند سال گذشته،  در نشریات گوناگون مقالاتم را منتشر کرده ام. کل مقالات منتشر شده ام در هوم پیجhome page ام قابل دسترسی است.

 

در سال 2001 پلاتفرم پیشنهادی برای حزب آینده نگر را تمام کردم.  این کار را از 1986 شروع کرده بودم و در سال 2000 نسخه اولش را نوشتم و سالها درباره نیاز به ایجاد این حزب در مقالات مختلف بحث کردم.

 

وقتی امروز به یکی از تازه ترین نوشته هایم  در زمینه آینده نگری تحت عنوان "یکتائی انفصالی و ما" مینگرم میبینم که چه راه طولانی ای بوده است و این همه با تشکر از همکاری همه همراهان و دوستانی که در این سالها یار و مددکارم بودند.  امروز مایه خوشوقتی است که بسیاری از دوستان با طرز اندیشه های گوناگون به اهمیت اندیشه آینده نگری پی برده اند و این اندیشه بویژه بیش از پیش در میان ایرانیان مورد استقبال قرار میگیرد.

 

لطفأ کتاب ایران آینده نگر را بر روی نت بخوانید که در آن نظرات خود را در مورد جهان امروز منشر کرده ام و انجمن جهان آینده World Future Society نیز مروری بر آن کتاب نوشته است که در مقدمه آن آمده است.
 

 

منابع فصل16

 

 

 

17. منابع

 

Chapter01. Introduction

·   Reactionary Reformism [2003]  اصلاح طلبی ارتجاعی


Chapter02. Progressiveness and the 1979 Revolution

·   Progressiveness in the Present Epoch ترقی خواهی در عصر کنونی 1987 و مقدمه 1999

·   Iran versus Pakistan [1994]

·   Why Shiism Became the Flag of 1979 Iranian Revolution [1998]

·   [Audio] مصاحبه 2002  درباره انقلاب 1979

·   Shariati & Al-e Ahmad [1999]

·   About Safavids: Why Shiism and not Persianization?? [2002]

·   A Short Note about Dr. Sanjabi & Iranian Liberals  [2002]

·   Is Socialism More Just?  [2002]

·   Iraq-Islamists Using Freedom to Kill Freedom [2003]

·   Forming an Open Society in Iran [2003]


Chapter03. Not a Coup but a Reactionary Revolution

·   Notes on Enghelab-e Sefid  [1981]

·   One Lesson of 1979 [2000]

·   Iranian Futurist Party Platform [2001]

·   davAzdah gharn sokoot [2002]


Chapter04. Futurists and the Iranian Experience

·   Hostage-taking [1999]

·   Daniel Bell on Religion

·   World Future Society Book Catalogue

·   Federal Democratic Republic of Iran?? [2002]

·   In Defense of Prince Reza Pahlavi  [2002]

·   What is Secularism? [2003] سکولاریسم چیست؟

·   Why Federalism for Kurdistan and Rest of Iran  [2003]  چرا فدرالیسم برای کردستان و بقیه ایران

·   Is Socialism More just? [2003] آیا سوسیالیسم عادلانه تر است؟


Chapter05. Shi'a Clergy and Iranian State

·   Theocracy Should be Voted out! [1999]

·   From Salman Rushdie to WTC [2001]

·   Why Shi’a Clergy Should Be Kept Out Of Iran’s State Offices? [2002]

·   Fatwa Killing of Ahmad Kasravi and Others by Islamic Fundamentalists  [2002]

·   *Rule of Law* and *Judgment by the People* [2002]

·   Mr. Khatami: Stoning and Mortad Killing Are Not Private Matters [2002]

·   Aghajari's Trial is Prosecution of Shi'a Semi-Protestantism!  [2002]

·   Shariati  was Reactionary [2002]

·   Religious Wars in Iran  [2003]

·   No To Shi'a Islamists, *Protect* Democracy [2003]

·   What is Secularism? [2003] سکولاریسم چیست؟


Chapter06. Kurdistan, Federalism and Iranian National Sentiments

·   Kurds & Formation of Central Government in Iran کردها و شکل گیری دولت مرکزی در ایران 1981 ومقدمه 1999

·   Iranian National Sentiments [1994]

·   Conference of the Birds [1994]

·   My Memories of Different Iranian Cities [1994]

·   Federal Democratic Republic of Iran?? [2002]

·   About Madison's Federalist Papers & Federalism In Iran [2002]

·   About Norouz this Year [2002]

·   Federalism is the Lesson of 21-Azar  [2002]

·   HMI's Anti-Federalism is a Reactionary Position  [2003]

·   Why Federalism for Kurdistan and Rest of Iran  [2003]  چرا فدرالیسم برای کردستان و بقیه ایران

·   Globalization & Federalism [2004] گلوبالیسم و فدرالیسم

·   Komala and Kurdistan [2004] کومله و کردستان


Chapter07. State Economy as the Foundation of Despotism

·   About Nationalization of Oil in Iran [2002]

·   Is Socialism More just? [2003] آیا سوسیالیسم عادلانه تر است؟

·   Wealth and Justice in Future Iran [2004] ثروت و عدالت در ایران فردا

 

Chapter08. Pre-Industrial Attack on Globalization

·   A Fiber Optics Backbone for Iran [1998]

·   Taboo: Iranians and the West [1999]

·   Hostage-taking [1999]

·   Producing for a Buyers' Market [1999]

·   Stop the "Death to America" Slogan [2001]

·   Leadership [2001]

·   Iran and the Global Economic Change [2002]

·   Is George Bush Overthrowing Mollahs In Iran?? [2002]

·   Manuel Castells And Other Leftists And New Technological Changes [2002]

·   Globalization And Iranian Intellectual Circles [2002]

·   The Left: People With A Mission To Destroy Capitalism [2002]

·   Don't Put the Genie Back in the Bottle!! [2002]

·   Iran & Saudi Arabia: Monarchies & Islamism  [2002]

·   Anti-Globalization is a Reactionary Movement [2003]

·   A World Vision from City of Heretics [2004] یک جهان بینی از سوی شهر مرتدان

·   Why Vote for Kerry? [2004] چرا رأی به کری

·   Nation States and Global Line Ups [2004] دولت های ملی و صف بندی های جهانی

·   "Death to America" Chants of IRI New Parliament [2004] شعار "مرگ برآمریکا"ی  نمایندگان مجلس جدید جمهوری اسلامی

 

Chapter09. Iranian Intellectuals and Leftism

·   Intelligent Tools: The Cornerstone of a New Civilization ابزار هوشمند شالوده تمدنی نوین 1985 و مقدمه 2001

·   Progressiveness in the Present Epoch ترقی خواهی در عصر کنونی 1987 و مقدمه 1999

·   What Do We Want??? [1994]

·   New Paradigms [1994]

·   What is an Intellectual [1994]

·   Hostage-taking [1999]

·   Shariati & Al-e Ahmad [1999]

·   Nouredddin-e Kianouri [1999]

·   Noam Chomsky & Edward Said: Why Don't They Condemn IRI Atrocities  [2002]

·   Iran and the Global Economic Change [2002]

·   Globalization And Iranian Intellectual Circles [2002]

·   The Left: People With A Mission To Destroy Capitalism [2002]

·   The Problem Of Alternative Is The Left  [2002]

·   Manuel Castells And Other Leftists And New Technological Changes [2002]

·   MKO and Leftists Programs: Sacrifices to Replace Omavids with Abbasids  [2002]

·   Ihe Illusion of Reformism in IRI  [2002]

·   Shariati  was Reactionary [2002]

·   Anti-Globalization is a Reactionary Movement [2003]

·   Iranian Leftism is a Reactionary Force [2003]

·   Anti-Globalization is a Reactionary Movement [2003]

·   Iran and Restructuring of the Middle East (Revisiting shahrivar e 1320) [2003]

·   About Israel [2002]

·   What is Wrong with the Palestinian Movement?  [2002]

·   Noam Chomsky & Edward Said: Why Don't They Condemn IRI Atrocities  [2002]

·   My Response to Initiatives to Form a Viable Iranian Alternative  [2002]

·   Again and again Worry about Zionism and Palestine instead of Iran [2003]

·   Marxist Thought & Monism [2003] اندیشه مارکسیستی و مونیسم-یکتاگرائی

·   Pluralism in the Western Thought [2003] پلورالیسم در اندیشه غرب-کثرت گرائی

·   A Theory of Uniqueness Value [2003] یک تئوری ارزش ویژه


Chapter10. Mojahedine Khalgh Organization (MKO)

·   End Justifying the Means! [1994]

·   MKO's Promised Land [1994]

·   About So-Called “Islamic Marxism”  [1994]

·   Questions from MojAhedin-e Khalgh (MKO)  [1995]

·   Cults [2001]

·   Appeasing MKO is Like Appeasing Nazi Fascism [2002]

·   Dissolve MKO [2002]

·   What about MojAhedin-e Khalgh? [2003]

·   MEK and the U.S. [2003]

·   Stop mojAhdein's human rights violations [2003]

·   About Mr. Daniel Pipes' Article [2003]


Chapter11. Monarchy, Republic, and 21st Century Constitution

·   A Dialogue about Liberalism in Iran [1994]

·   Mossadegh's Error [1999]

·   My Response to Initiatives to Form a Viable Iranian Alternative  [2002]

·   My Memories of the Savak Interrogations [1998]

·   Reza Pahlavi [2001]

·   Monarchy for Iran?! [2001]

·   Leadership [2001]

·   An Open Letter to Prince Reza Pahlavi [2001]

·   Fall of the Shah Revisited [2001]

·   What is the Solution? [2002]

·   "No" to Monarchy in Iran [2002]

·   Federal Democratic Republic of Iran?? [2002]

·   Are Melli-Mazhabis And Reza Pahlavi Alternatives For Iran?  [2002]

·   Iranian Monarchy Like Sweden??  [2002]

·   Why Prince Reza Pahlavi Needs to Support a *Secular* Republic??  [2002]

·   The US and Prince Reza Pahlavi  [2002]

·   Once again on Reza Pahlavi and Pro-Democracy Movement in Iran  [2002]

·   Prince Reza Pahlavi: What I Think of His Role? [2002]

·   In Defense of Prince Reza Pahlavi  [2002]

·   Iran & Saudi Arabia: Monarchies & Islamism  [2002]

·   Why Islamist Come Back in Turkey and Pakistan? [2002]

·   Monarchy Anthology  [2002]

·   What Will be Iran's Future Constitution? [2002]

·   Federalism is the Lesson of 21-Azar  [2002]

·   What if People Voted for Monarchy? [2003]

·   به حکومت آینده و قانون اساسی اش بیاند یشیم

·   مصاحبه 2002  درباره انقلاب 1979

·   Who are the Iranian Monarchists? [2003]

·   Prince Reza Pahlavi Needs to Call for A Constitution Conference  [2003]

·   My Second Open Letter to Prince Reza Pahlavi [2003]

·   Taking Responsibility: About Reza Pahlavi and Monarchy [2003]

·   No to Jebhe Melli & Monarchy [2003]

·   Republicans & So-called Monarchists Must Collaborate [2003]

·   Forming an Open Society in Iran [2003]

·   IDF (Jebhe Demokratik) in the U.S. [2003]


Chapter12. Lobbyists, Human Rights and Islamism

·   Stop Stoning the Women in Iran [1994]

·   Pharaohs [1994]

·   Using Freedom to Kill Freedom [1998]

·   Open Society and Its Enemies [1999]

·   Religions,  Islamic Heritage, etc. [1997]

·   Abolish Heresy Persecution Laws [1999]

·   Human Rights & Separation of State and Religion in Iran [1999]

·   Bertrand Russell and Moscow Trials [1999]

·   PETITION: Abolish Qessas Laws in Iran [2000]

·   About Sanctions [2000]

·   Once again on Sanctions [2000]

·   Effect of Sanctions [2000]

·   De-Politicizing Human Rights in Iran is Whitewashing IRI Theocracy [2000]

·   From Salman Rushdie to WTC [2001]

·   IRI Apologists: Under The Cloak Of Fighting Foreign Aggression!![2001]

·   Condemn Arrests of IFM Members and Summon of Ebrahim Yazdi [2001]

·   From Salman Rushdie to WTC [2001]

·   Underdog: Islamic Republic of Iran Playing Victim!! [2001]

·   Stop the "Death to America" Slogan [2001]

·   After Khatami [2001]

·   What Should be Next After U.S. Sanctions? [2001]

·   IRI Lobbyists Hard at Work!! [2001]

·   Noam Chomsky & Edward Said: Why Don't They Condemn IRI Atrocities  [2002]

·   Independence Rhetoric of IRI Apologists [2002]

·   To World Journalists: IRI *Not* Iran [2002]

·   Say "NO" to IRI Lobbyists [2002]

·   My Response to Tariq Ali  [2002]

·   Slideshow of Human Rights in Iran  [2002]

·   Fatwa Killing of Ahmad Kasravi and Others by Islamic Fundamentalists  [2002]

·   About MEHR.ORG, A Word with Iranian Intellectuals Abroad  [2002]

·   UN and Islamic Kill Orders for Aghajari, Rushdie, Kasravi [2002]

·   UN Must Stop Criminal Organized Religions [2002]

·   A Suggestion to American Politicians, INS Officials, and People [2002]

·   Shame on Us Iranians for Not Defending Salman Rushdie [2003]

·   War, U.S., and IRI (I Condemn IRI Provocation of War with the U.S.) [2003]

·   "Religion as a Private Matter" in the West!  [2003]

·   I Condemn the Murder of Ayatollah Khoi by the Islamists [2003]

·   Iraq-Islamists Using Freedom to Kill Freedom [2003]

·   No To Shi'a Islamists, *Protect* Democracy [2003]


Chapter13. Pro-Democracy Movement

·   16-Azar 1332 (Dec 7, 1953) Rooz-e dAneshjoo [1999]

·   Slideshow of July 9, 1999 Students Movement in Iran

·   18Tir: Anniversary of July 9, 1999 [2001]

·   Rooz-e dAneshjoo: 16-Azar and 18-Tir [2001]

·   Slideshow of 16-Azar Students Movement in Iran [2002]

·   1981-versus-1999 [1999]

·   What Should Happen in Iran versus What May Happen in Iran? [2000]

·   Change: Revolution, Reform, or ...?  [2001]

·   Leadership [2001]

·   Who will lead Iran's desire for change? [2001]

·   What Can We Do About IRI Atrocities Abroad? [2001]

·   After Khatami [2001]

·   About Unity [2001]

·   Federal Democratic Republic of Iran?? [2002]

·   What is the Solution? [2002]

·   How to Understand Iranian Movement to Replace IRI  [2002]

·